گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۶ شهریور ۱۴۰۲
خط ۱۶۰: خط ۱۶۰:
پس ناگاه متوجه شدم كه گلوبندم كه از مُهره هاى يمانى بود، پاره شده و افتاده، به دنبال آن مى گشتم و جستجوى گلوبند باعث شد كه درنگ كنم و مأموران هودج من، هودجم را بلند كرده، بالاى شتر من گذاشتند، به خيال اين كه من در هودجم. (خواهى گفت چطور بودن و نبودن يك زن در هودج را نمى فهميدند؟ جواب اين است كه: در آن ايام، زن ها خيلى كم گوشت و سبك بودند، چون غذايشان قوت لايموت بود).  
پس ناگاه متوجه شدم كه گلوبندم كه از مُهره هاى يمانى بود، پاره شده و افتاده، به دنبال آن مى گشتم و جستجوى گلوبند باعث شد كه درنگ كنم و مأموران هودج من، هودجم را بلند كرده، بالاى شتر من گذاشتند، به خيال اين كه من در هودجم. (خواهى گفت چطور بودن و نبودن يك زن در هودج را نمى فهميدند؟ جواب اين است كه: در آن ايام، زن ها خيلى كم گوشت و سبك بودند، چون غذايشان قوت لايموت بود).  


لذا مأمورين از سبكى هودج تعجب نكردند. علاوه بر اين، من زنى نورس بودم. به هرحال شتر را هى كردند و رفتند. و من در اين ميان، گلوبندم را پيدا كردم، اما من وقتى گلوبندم را يافتم كه كاروان رفته بود. من خود را به محل كاروان، و آن محلى كه خودم منزل كرده بودم، رسانيده، قدرى ايستادم، شايد به جستجوى من برگردند، ولى همين طور كه نشسته بودم، خوابم برد.
لذا مأموران از سبكى هودج تعجب نكردند. علاوه بر اين، من زنى نورس بودم. به هرحال شتر را هى كردند و رفتند. و من در اين ميان، گلوبندم را پيدا كردم، اما من وقتى گلوبندم را يافتم كه كاروان رفته بود. من خود را به محل كاروان، و آن محلى كه خودم منزل كرده بودم، رسانيده، قدرى ايستادم، شايد به جستجوى من برگردند، ولى همين طور كه نشسته بودم، خوابم برد.


از سوى ديگر، «صفوان بن معطل سلمى ذكرانى» كه مأمور بود از عقب لشكر حركت كند، هنگام صبح بدان جا كه من خوابيده بودم، رسيد و از دور شبح انسانى ديد. نزديك آمد و مرا شناخت. چون قبل از دستور حجاب مرا ديده بود. وقتى مرا شناخت، استرجاع گفت و من به صداى او كه مى گفت: «إنّا لله وَ إنّا إليه راجعون» بيدار شدم، و صورت خود را پوشاندم. به خدا سوگند كه غير از همين استرجاع، ديگر حتى يك كلمه با من حرف نزد، و من نيز از او، جز همان استرجاع را نشنيدم.  
از سوى ديگر، «صفوان بن معطل سلمى ذكرانى» كه مأمور بود از عقب لشكر حركت كند، هنگام صبح بدان جا كه من خوابيده بودم، رسيد و از دور شبح انسانى ديد. نزديك آمد و مرا شناخت. چون قبل از دستور حجاب مرا ديده بود. وقتى مرا شناخت، استرجاع گفت و من به صداى او كه مى گفت: «إنّا لله وَ إنّا إليه راجعون» بيدار شدم، و صورت خود را پوشاندم. به خدا سوگند كه غير از همين استرجاع، ديگر حتى يك كلمه با من حرف نزد، و من نيز از او، جز همان استرجاع را نشنيدم.  
۲۰٬۳۸۹

ویرایش