۲۰٬۳۸۴
ویرایش
خط ۱۶۰: | خط ۱۶۰: | ||
پس ناگاه متوجه شدم كه گلوبندم كه از مُهره هاى يمانى بود، پاره شده و افتاده، به دنبال آن مى گشتم و جستجوى گلوبند باعث شد كه درنگ كنم و مأموران هودج من، هودجم را بلند كرده، بالاى شتر من گذاشتند، به خيال اين كه من در هودجم. (خواهى گفت چطور بودن و نبودن يك زن در هودج را نمى فهميدند؟ جواب اين است كه: در آن ايام، زن ها خيلى كم گوشت و سبك بودند، چون غذايشان قوت لايموت بود). | پس ناگاه متوجه شدم كه گلوبندم كه از مُهره هاى يمانى بود، پاره شده و افتاده، به دنبال آن مى گشتم و جستجوى گلوبند باعث شد كه درنگ كنم و مأموران هودج من، هودجم را بلند كرده، بالاى شتر من گذاشتند، به خيال اين كه من در هودجم. (خواهى گفت چطور بودن و نبودن يك زن در هودج را نمى فهميدند؟ جواب اين است كه: در آن ايام، زن ها خيلى كم گوشت و سبك بودند، چون غذايشان قوت لايموت بود). | ||
لذا | لذا مأموران از سبكى هودج تعجب نكردند. علاوه بر اين، من زنى نورس بودم. به هرحال شتر را هى كردند و رفتند. و من در اين ميان، گلوبندم را پيدا كردم، اما من وقتى گلوبندم را يافتم كه كاروان رفته بود. من خود را به محل كاروان، و آن محلى كه خودم منزل كرده بودم، رسانيده، قدرى ايستادم، شايد به جستجوى من برگردند، ولى همين طور كه نشسته بودم، خوابم برد. | ||
از سوى ديگر، «صفوان بن معطل سلمى ذكرانى» كه مأمور بود از عقب لشكر حركت كند، هنگام صبح بدان جا كه من خوابيده بودم، رسيد و از دور شبح انسانى ديد. نزديك آمد و مرا شناخت. چون قبل از دستور حجاب مرا ديده بود. وقتى مرا شناخت، استرجاع گفت و من به صداى او كه مى گفت: «إنّا لله وَ إنّا إليه راجعون» بيدار شدم، و صورت خود را پوشاندم. به خدا سوگند كه غير از همين استرجاع، ديگر حتى يك كلمه با من حرف نزد، و من نيز از او، جز همان استرجاع را نشنيدم. | از سوى ديگر، «صفوان بن معطل سلمى ذكرانى» كه مأمور بود از عقب لشكر حركت كند، هنگام صبح بدان جا كه من خوابيده بودم، رسيد و از دور شبح انسانى ديد. نزديك آمد و مرا شناخت. چون قبل از دستور حجاب مرا ديده بود. وقتى مرا شناخت، استرجاع گفت و من به صداى او كه مى گفت: «إنّا لله وَ إنّا إليه راجعون» بيدار شدم، و صورت خود را پوشاندم. به خدا سوگند كه غير از همين استرجاع، ديگر حتى يك كلمه با من حرف نزد، و من نيز از او، جز همان استرجاع را نشنيدم. |
ویرایش