۲۰٬۶۱۵
ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵: | خط ۵: | ||
<span id='link323'><span> | <span id='link323'><span> | ||
==روايتى در | ==روايتى در باره ماجراى عبدالله بن اُبَى منافق == | ||
و در تفسير قمى در ذيل آيه | و در تفسير قمى در ذيل آيه «إذَا جَاءَكَ المُنَافِقُون ...» آمده كه: اين آيات در جنگ مُرَيسيع - كه جنگ با بنى المصطلق بود و در سال پنجم هجرت اتفاق افتاد - نازل شده. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، خودش در اين جنگ شركت كرد و در مراجعت، كنار چاهى كم آب فرود آمد. | ||
«انس بن سيار»، هم پيمان انصار و «جهجاه بن سعيد غفارى»، اجير عُمَر بن خطّاب، در كنار چاه به هم برخوردند و هر دو، دلو در چاه انداخته تا آب بكشند. دلوها در چاه به هم پيچيد. سيار گفت: دلو من، جهجاه هم گفت: دلو من. و همين باعث درگيرى بين آن دو شد. جهجاه، به صورت سيّار سيلى زد، و خون از روى او جارى شد. سيار، قبيلۀ خزرج را و جهجاه، قريش را به كمك طلبيد. هر دو گروه سلاح برگرفتند، و چيزى نمانده بود كه فتنه اى به پا شود. | |||
آنگاه | |||
يكى از حضار در آن | عبداللّه بن اُبَى، سر و صدا را شنيد. پرسيد: چه خبر شده؟ جريان را برايش گفتند، و او سخت در خشم شد و گفت: من از اول نمى خواستم اين مسير را بروم، و من امروز خوارترين مردم عرب هستم، و من هيچ پيش بينى نمى كردم كه زنده بمانم و چنين سخنانى بشنوم، و نتوانم كارى بكنم، و وضع را به دلخواه خود تغيير دهم. | ||
آنگاه رو به اطرافيان خود کرد و گفت: كارى است كه شما كرديد، اين ها را در منازل خود جاى داديد، و مال خود را با آنان تقسيم نموديد، و با جان خود، جانشان را از خطر حفظ كرديد، و گردن هاى خود را آماده شمشير ساخته، زنان خود را بيوه و فرزندان را يتيم كرديد. (اين هم، مزدى است كه دريافت مى داريد). آن هم از مردمى كه اگر شما بيرونشان كرده بوديد، وبال گردن مردمى ديگر مى شدند. آنگاه گفت: «اگر به مدينه برگرديم، آن كس كه عزيزتر است، ذليل تر را بيرون خواهد كرد». | |||
يكى از حضار در آن مجلس، زيد بن ارقم بود كه تازه داشت به حد بلوغ مى رسيد. و آن روز، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در هنگام گرماى ظهر، در سايه درختى با جمعى از اصحاب مهاجر و انصارش نشسته بود. زيد از راه رسيد و سخنان «عبداللّه بن اُبَى» را به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گزارش داد. حضرت فرمود: اى پسر! شايد اشتباه شنيده باشى. عرضه داشت: به خدا سوگند اشتباه نكرده ام. فرمود: شايد از او خشمگين باشى. عرضه داشت: به خدا قسم هيچ دشمنى با او ندارم. فرمود: ممكن است خواسته سر به سرت بگذارد؟ عرضه داشت: نه به خدا سوگند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۱ </center> | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به غلامش شقران فرمود: مركب را زين، و آماده حركت كن، و فورا سوار شد. مردم به يكديگر خبر دادند، ولى كسى باور نمى كرد كه در آن گرماى ظهر، حركت كرده باشد. ولى بالاخره سوار شدند، و سعد بن عباده، خود را به آن جناب رسانيده، عرضه داشت: السلام عليك يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته. حضرت فرمود: و عليك السلام. عرضه داشت: شما هيچ وقت در گرماى ظهر حركت نمى كرديد. فرمود: مگر سخنان رفيقتان را نشنيده اى؟ پرسيد: كدام رفيق يا رسول اللّه؟ ما به غير تو رفيقى نداريم؟ فرمود: عبداللّه بن اُبَى. او پيش بينى كرده كه اگر به مدينه برگردد، آن كس كه عزيزتر است، ذليل تر را از شهر بيرون كند. سعد عرضه داشت: يا رسول اللّه! تو و اصحابت عزيزتر و او و اصحابش ذليل ترند. | ||
رسول خدا | |||
شب شد رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن روز را تا به آخر به حركت ادامه داد، و با احدى سخن نگفت. قبيله خزرج، نزد عبداللّه بن اُبَى آمدند و او را ملامت كردند. عبداللّه قسم خورد كه من هيچ يك از حرف ها را نزده ام. گفتند: اگر چنين حرفى نزده اى، برخيز تا نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شويم، تا از آن جناب عذرخواهى كنى. عبداللّه، سر و كلّه را تكان داد كه: نه. | ||
هنگامى كه رسول خدا | |||
شب شد. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آن شب را هم تا به صبح حركت كرد، و اجازه استراحت نداد، مگر به مقدار نماز صبح. فرداى آن روز، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پياده شد. اصحاب هم پياده شدند، در حالى كه آن قدر خسته بودند كه خاك زمين برايشان بهترين رختخواب شد، (و همه به خواب رفتند). عبداللّه بن اُبَى، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد، و سوگند ياد كرد كه من حرف ها را نزده ام، و به وحدانيت خدا و رسالت آن حضرت شهادت داد و گفت: زيد بن ارقم، به من دروغ بسته. | |||
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، عذرش را پذيرفت. آن وقت، قبيله خزرج، نزد زيد بن ارقم رفته، شماتتش كردند كه تو چرا به بزرگ قبيله ما تهمت زدى. | |||
هنگامى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن منزل حركت كرد، زيد با آن جناب بود، و مى گفت: بار الها! تو مى دانى كه من دروغ نگفته ام، و به عبداللّه بن اُبَى تهمت نزده ام. چيزى از راه را نرفته بودند كه حالت وحى و برحاء به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۲ </center> | ||
دست داد و | دست داد و آن قدر سنگين شد كه نزديك بود شترش زانو بزند و بخوابد، و خود او، عرق از پيشانى مباركش مى چكيد، و بعد از آن كه به حالت عادى برگشت، گوش زيد بن ارقم را گرفته، او را از روى بار و بنه اش (و يا از روى شتر) بلند كرد و فرمود: اى پسر! سخنت راست و دلت فراگير است، و خداى تعالى، قرآنى درباره ات نازل كرده. | ||
و چون به منزل رسيدند و پياده شدند، سوره | |||
و چون به منزل رسيدند و پياده شدند، سوره «منافقين» را تا جملۀ «وَلَكِنّ المُنَافِقِينَ لَا يَعلَمُون» بر آنان خواند، و خداى تعالى، عبداللّه بن اُبَى را رسوا ساخت. | |||
<span id='link324'><span> | <span id='link324'><span> | ||
==رواياتى ديگر در ذيل آيات مربوط به منافقين == | ==رواياتى ديگر در ذيل آيات مربوط به منافقين == | ||
و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير جمله «'''كانهم خشب مسنده '''» فرمود: يعنى نه مى شنوند و نه تعقل مى كنند، «'''يحسبون كل صيحه عليهم '''»، يعنى هر صدائى را دشمن خود مى پندارند، هم «'''العدو فاحذرهم قاتلهم اللّه انى يوفكون '''». | و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير جمله «'''كانهم خشب مسنده '''» فرمود: يعنى نه مى شنوند و نه تعقل مى كنند، «'''يحسبون كل صيحه عليهم '''»، يعنى هر صدائى را دشمن خود مى پندارند، هم «'''العدو فاحذرهم قاتلهم اللّه انى يوفكون '''». |
ویرایش