۲۰٬۵۵۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
مثلا وقتى می گویيم: به جان خودم سوگند كه زيد ايستاده، صدق اين جمله خبرى را، مقيد به شرافت عمر و حيات خود كرديم، و وابسته بآن نموده ايم، به طورى كه اگر خبر ما دروغ در آيد، عمر ما فاقد شرافت شده است. و همچنين، وقتى بگویيم | مثلا وقتى می گویيم: به جان خودم سوگند كه زيد ايستاده، صدق اين جمله خبرى را، مقيد به شرافت عمر و حيات خود كرديم، و وابسته بآن نموده ايم، به طورى كه اگر خبر ما دروغ در آيد، عمر ما فاقد شرافت شده است. و همچنين، وقتى بگویيم: «به جان خودم اين كار را می كنم»، و يا به شخصى بگویيم: «به جان من، اين كار را بكن»، كار نامبرده را با شرافت زندگى خود گره زده ايم، به طوری كه در مثال دوم اگر طرف، كار نامبرده را انجام ندهد، شرافت حيات و بهاى عمر ما را از بين برده است. | ||
از اين جا، دو نكته روشن می شود: | از اين جا، دو نكته روشن می شود: | ||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
بنابراين، چه مانعى دارد كه يك دعاگویى از ما، وقتى از خدا چيزی را درخواست می كند، او را به چيزى از نامبردگان سوگند دهد، از آن جهت كه خدا آن را شرافت داده است؟ و اگر اين كار صحيح باشد، ديگر چه اشكالى دارد كه كسى خدا را به حق و حرمت رسول خدا «ص» سوگند دهد؟ و چه دليلى ممكن است تصور شود كه آن جناب را، از اين قاعده كلى استثناء كرده باشد؟ | بنابراين، چه مانعى دارد كه يك دعاگویى از ما، وقتى از خدا چيزی را درخواست می كند، او را به چيزى از نامبردگان سوگند دهد، از آن جهت كه خدا آن را شرافت داده است؟ و اگر اين كار صحيح باشد، ديگر چه اشكالى دارد كه كسى خدا را به حق و حرمت رسول خدا «ص» سوگند دهد؟ و چه دليلى ممكن است تصور شود كه آن جناب را، از اين قاعده كلى استثناء كرده باشد؟ | ||
و به جان خودم سوگند كه محمّد، رسولُ اللّه «ص»، از انجير عراق و يا زيتون شام، كمتر نيست، كه به آن دو سوگند بخورد، ولى صحيح نباشد كه به | و به جان خودم سوگند كه محمّد، رسولُ اللّه «ص»، از انجير عراق و يا زيتون شام، كمتر نيست، كه به آن دو سوگند بخورد، ولى صحيح نباشد كه به آن جناب سوگند بخورد. علاوه بر اين كه مى بينيم در قرآن كريم، به جان آن جناب هم سوگند خورده و فرموده: «لَعَمرُكَ إنَّهُم لَفِى سَكرَتِهِم يَعمَهُونَ: به جان تو سوگند، كه ايشان در مستى خود حيران اند». | ||
<span id='link349'><span> | <span id='link349'><span> | ||
و | اين بود جواب از اشكال سوگند دادن خدا به شخص رسول خدا «ص». و اما جواب از اشكال سوگند دادن به حق رسول خدا «ص»، اين است كه: | ||
و اين حقوق را هر چند خداوند قرار | كلمۀ «حق»، كه در مقابل كلمه «باطل» است، به معناى چيزی است كه در واقع و خارج ثابت شده باشد، نه اين كه موهوم و پوچ باشد. مانند انسان و زمين و هر امر ثابت ديگر، كه در حدّ نفس خود، ثابت باشد. | ||
و يكى از مصاديق «حق»، حق مالى، و ساير حقوق اجتماعى است، كه در نظر اجتماع امرى است ثابت، جز اين كه قرآن كريم، هر چيزى را «حق» نمی داند، هر چند كه مردم آن را حق بپندارند، بلكه «حق» را تنها عبارت از چيزى می داند كه خدا آن را محقق و داراى ثبوت كرده باشد. چه در عالم ايجاد، و چه در عالم تشريع. | |||
پس «حق»، در «عالَم تشريع»، و در ظرف اجتماع دينى عبارت است از: چيزی كه خدا آن را حق كرده باشد. مانند حقوق مالى، و حقوق برادران، حقوقی كه پدر و مادر بر فرزند دارد. | |||
و اين حقوق را، هر چند خداوند قرار داده، اما در عين حال، خودش محكوم به حكم احدى نمی شود، و نمی توان چيزى را به گردن خدا انداخت، و او را ملزم به چيزى كرد. همان طور كه از پاره اى استدلال هاى معتزله بر مى آيد كه خواسته اند خدای را مؤاخذه كنند، لیكن ممكن است خود خدای تعالى، حقى را با زبان تشريع بر خود واجب كند، آنگاه گفته شود كه فلانى حقى بر خدا دارد، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۴۰ </center> | ||
همچنان كه فرموده: «كَذَلِكَ حَقّاً عَلَينَا نُنجِ المُؤمِنِينَ: اين حق بر ما واجب شد كه مؤمنان را نجات دهيم». | |||
و نيز فرموده: «وَ لَقَد سَبَقَت كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا المُرسَلِينَ * إنَّهُم لَهُمُ المَنصُورُونَ * وَ إنَّ جُندَنَا لَهُمُ الغَالِبُونَ: سخن ما در سابق به سود بندگان مرسل ما گذشت، كه ايشان، آرى تنها ايشان منصورند». | |||
و به طوری كه ملاحظه مى فرمایيد، «نصر» در آيه مطلق است، و به چيزى مقید نشده. پس نجات دادن مؤمنان، حقى بر خدا شده است، و نصرت مرسلين، حقى بر او گشته، و خدا اين نصرت و انجاء را آبرو و شرف داده. چون خودش آن را جعل كرده، و فعلى از ناحيه خودش و منسوب به او شده، و به همين جهت هيچ مانعى ندارد كه بدان سوگند خورد. | |||
و همچنين به اولياء طاهرينش، و يا به حق ايشان سوگند بخورد، چون خودش حقى براى آنان بر خود واجب كرده و آن، اين است كه: ايشان را به هر نصرتى كه بدان مرتبط شود، و بيانش گذشت، يارى فرمايد. | |||
و اما اين كه آن گوينده گفته بود: احدى بر خدا حقى ندارد، سخنى است واهى و بى پايه. | |||
بله، اين حرف درست است كه كسى بگويد: «هيچ كس نمی تواند حقى براى خودش بر خدا واجب ساخته، و خلاصه خدا را محكوم غير سازد، و به قهر غير، و مقهورش كند». ما هم در اين مطلب حرفى نداريم. | |||
و ما نيز می گویيم: هيچ دعاگویى نمی تواند خدا را به حقى سوگند دهد كه غير خدا، بر خدا واجب كرده باشد، ولى سوگند دادن خدا به حقى كه خودش، بر خودش و براى كسى واجب كرده، مانعى ندارد. چون خدا وعدۀ خود را خُلف نمی كند. (دقت فرمایيد). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۴۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۴۱ </center> | ||
<span id='link350'><span> | <span id='link350'><span> |
ویرایش