گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۶۵: خط ۱۶۵:
<span id='link72'><span>
<span id='link72'><span>


==مالكيت خداى تعالى با هیچ قدرتی قابل مقايسه نيست ==
==مالكيت خداى تعالى، با هیچ قدرتی قابل مقايسه نيست ==
«'''أَلا إِنَّ للَّهِ مَا فى السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ'''»:
«'''أَلا إِنَّ للَّهِ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ'''»:


اين آيه شريفه و آيه بعدش برهانى است بر حق بودن مطلبى كه قبلا فرموده بود، و آن اين بود كه عذاب مورد تهديد حق است و واقع خواهد شد، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از وقوع آن منع كند. و صورت برهان چنين است:
اين آيه شريفه و آيه بعدش، برهانى است بر حق بودن مطلبى كه قبلا فرموده بود و آن، اين بود كه عذاب مورد تهديد، حق است و واقع خواهد شد، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از وقوع آن منع كند.  


آنچه در آسمانها و زمين است از آنجا كه مملوك خداى يگانه بى شريك است خداى تعالى مى تواند هر نوع تصرفى كه فرض ‍ شود در آن بنمايد و هر
و صورت برهان چنين است:
 
آنچه در آسمان ها و زمين است، از آن جا كه مملوك خداى يگانه بى شريك است، خداى تعالى مى تواند هر نوع تصرفى كه فرض شود، در آن بنمايد و هر تصرفى در آن ها به خداى تعالى منتهى مى شود، و غير از خدا، هيچ كسى سهمى از اين مالكيت ندارد، و در نتيجه، هيچ تصرفى در آن نمى توان كرد، مگر به اذن او.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۰ </center>
تصرفى در آنها به خداى تعالى منتهى مى شود، و غير از خدا هيچ كسى سهمى از اين مالكيت ندارد، و در نتيجه هيچ تصرفى در آن نمى توان كرد مگر به اذن او، پس اگر غير از خداى تعالى كسى تصرف در چيزى كرد تصرف او فقط مستند به اراده خداى تعالى است و به هيچ مقتضى ديگر و خارجی اى مستند نيست. يعنى هيچ مقتضى ديگرى كه خارج از ذات مقدس او باشد نمى تواند در ذات و اراده او تصرف و از اراده و فعل او جلوگيرى نمايد. پس ، خداى تعالى آنچه مى كند از جانب خود مى كند، نه اينكه مقتضائى از خارج ذاتش و يا مانعى از خارج در كار او ارتباط و دخالت داشته باشد.


پس ، هر گاه خداى سبحان اراده اى كند آن را به كرسى مى نشاند و انجام ميدهد، بدون اينكه مددكارى او را كمك كند و يا مانعى از كارش و انفاذ اراده اش جلوگيرى كند، و چون وعدهاى دهد وعده اش حق است و تخلف ندارد، و هيچ منصرف كننده اى نيست كه او را وادار سازد به اينكه وعده اش را تغيير دهد.
پس اگر غير از خداى تعالى، كسى در چيزى تصرف كرد، تصرف او، فقط مستند به اراده خداى تعالى است، و به هيچ مقتضى ديگر و خارجی اى مستند نيست. يعنى هيچ مقتضى ديگرى كه خارج از ذات مقدس او باشد، نمى تواند در ذات و اراده او تصرف و از اراده و فعل او جلوگيرى نمايد.  


پس اگر با نظرى دقيق در ملك مطلق و حقيقى خداى تعالى نظر كنيم به اين حقيقت هدايت مى شويم و علم پيدا مى كنيم كه وعده خداى تعالى وعده حق است ، يعنى آميخته با باطل نيست ، اما چه بايد كرد كه اكثر مردم - يعنى عوام الناس - اين نظر دقيق را ندارند و در نتيجه از درك آن عاجزند، و يا اگر توانائى درك آن را دارند به فهم ساده و عوامانه خود اكتفا نموده و به آن علاقه ورزيده ، حاضر نمى شوند از آن دست بردارند، در نتيجه اين اكثريت ، ملك خداى تعالى را به ملك و سلطنت پادشاهان و انسانهائى كه بر ساير انسانها سرورى و استكبار دارند قياس نموده ، فكر مى كنند كه خداى تعالى نيز مانند يك پادشاه داراى سلطنت و قدرت و ساير چيزهائى است كه ديگران درباره اش سر و دست مى شكنند. و او را داراى قدرت مطلقه اى ميدانند كه هر كارى بخواهد مى تواند بكند و هر حكمى بخواهد ميتواند براند.  
پس خداى تعالى، آنچه مى كند، از جانب خود مى كند، نه اين كه مقتضایى از خارج ذاتش و يا مانعى از خارج در كار او ارتباط و دخالت داشته باشد.


در عين حال گاه مى شود كه آنچه مى خواهد واقع نمى شود و يا وعده اى كه مى دهد عملى نميگردد، چون مصلحت خود و يا ديگران را در وفاى به آن وعده نمييابد، و يا مانع ديگرى او را از وفاى به وعده اش باز مى دارد. آنگاه ملك و سلطنت خداى تعالى را به چنين سلطنتى قياس نموده ميپندارند كه خداى تعالى هم ممكن است در اهدافى كه دارد به موانعى برخورد نموده آنچه مى خواهد واقع شود واقع نشود، و آنچه وعده داده به موانعى برخورد كند و نتواند به آن وفا كند. علاوه بر اين خيال مى كنند وعده الهى هم مانند وعده انسانها از مقوله گفتار است كه گاهى با خارج منطبق مى شود و گاهى نمى شود.
پس هرگاه خداى سبحان اراده اى كند، آن را به كرسى مى نشاند و انجام می دهد، بدون اين كه مددكارى او را كمك كند و يا مانعى از كارش و انفاذ اراده اش جلوگيرى كند، و چون وعده اى دهد، وعده اش حق است و تخلف ندارد، و هيچ منصرف كننده اى نيست كه او را وادار سازد به اين كه وعده اش را تغيير دهد.
 
پس اگر با نظرى دقيق در ملك مطلق و حقيقى خداى تعالى نظر كنيم، به اين حقيقت هدايت مى شويم و علم پيدا مى كنيم كه وعده خداى تعالى، وعده حق است، يعنى آميخته با باطل نيست، اما چه بايد كرد كه اكثر مردم - يعنى عوام الناس - اين نظر دقيق را ندارند و در نتيجه از درك آن عاجزند. و يا اگر توانایى درك آن را دارند، به فهم ساده و عوامانه خود اكتفا نموده و به آن علاقه ورزيده، حاضر نمى شوند از آن دست بردارند. در نتيجه اين اكثريت، مُلك خداى تعالى را به مُلك و سلطنت پادشاهان و انسان هایى كه بر ساير انسان ها سرورى و استكبار دارند، قياس نموده، فكر مى كنند كه خداى تعالى نيز، مانند يك پادشاه داراى سلطنت و قدرت و ساير چيزهایى است كه ديگران درباره اش سر و دست مى شكنند. و او را داراى قدرت مطلقه اى می دانند كه هر كارى بخواهد، مى تواند بكند و هر حكمى بخواهد، می تواند براند.
 
در عين حال، گاه مى شود كه آنچه مى خواهد واقع نمى شود و يا وعده اى كه مى دهد، عملى نمی گردد. چون مصلحت خود و يا ديگران را در وفاى به آن وعده نمی يابد، و يا مانع ديگرى او را از وفاى به وعده اش باز مى دارد. آنگاه مُلك و سلطنت خداى تعالى را به چنين سلطنتى قياس نموده، می پندارند كه خداى تعالى هم، ممكن است در اهدافى كه دارد به موانعى برخورد نموده، آنچه مى خواهد واقع شود، واقع نشود، و آنچه وعده داده به موانعى برخورد كند و نتواند به آن وفا كند. علاوه بر اين، خيال مى كنند وعده الهى هم، مانند وعده انسان ها، از مقولۀ گفتار است كه گاهى با خارج منطبق مى شود و گاهى نمى شود.


و حال آنكه حقيقت ملك و سلطنت يك سلطان و سعه قدرت و نفوذ اراده او اين است
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۱۱ </center>
كه مردم او را به اين اعتبار ميشناسند و چنين اعتقادى درباره او دارند، نه اينكه او در واقع چنين باشد. (واقعيت او همين است كه يك انسانى است مانند ساير انسانهاى سراپا حاجت و نقص ، به شهادت اينكه ) وقتى گردش گردون فلك او را زير فشار بلاها و گرفتاريها خرد كرد و در آخر هلاكش ساخت و يا به خاطر عواملى عقائد مردم درباره او دگرگون شد، ديگر نه ملكى برايش باقى مى ماند و نه قدرت و نفوذ اراده اى.
و حال آن كه حقيقت مُلك و سلطنت يك سلطان و سعۀ قدرت و نفوذ اراده او، اين است كه مردم او را به اين اعتبار می شناسند و چنين اعتقادى درباره او دارند. نه اين كه او در واقع چنين باشد.  


و معناى اينكه درباره اش مى گويند هر كارى بخواهد مى كند و هر چه دوست بدارد برايش فراهم مى شود، اين است كه اسباب ظاهرى عالم مساعد با خواست او و موافق با دلخواه او است ، به شهادت اينكه اگر آن اسباب و عوامل مساعدت ننمايد و روى خوش نشان ندهد، همين آقاى پادشاه نيرومند چاره اى به جز تسليم ندارد و نمى تواند با آن قدرت موهومى كه براى خود فرض كرده بود اسباب و عوامل جهان را تسليم و خاضع در برابر خود بسازد، همچنانكه نمى تواند در مرگ و حيات و جوانى و پيرى و سلامت و بيمارى و امور بسيارى ديگر دخل و تصرفى بكند.
(واقعيت او، همين است كه يك انسانى است مانند ساير انسان هاى سراپا حاجت و نقص، به شهادت اين كه) وقتى گردش گردون فلك، او را زير فشار بلاها و گرفتاری ها خرد كرد و در آخر، هلاكش ساخت و يا به خاطر عواملى عقاید مردم درباره او دگرگون شد، ديگر نه مُلكى برايش باقى مى ماند و نه قدرت و نفوذ اراده اى.


پس ، روشن گرديد كه چنين افرادى نه مالكند و نه ملك ، و نه قادرند و نه نافذ الارادة و نه هيچ چيز ديگر. به خلاف خداى تعالى و ملك و سلطنت و اراده او كه او مالك حقيقى خلق خويش است ، به اين معنا كه هستى هر موجودى قائم به وجود او و تكون يافته به امر او و تحول پذير به اذن او است ، و هر تصرفى كه او در خلق خود مى كند تصرفى است كه از پيش ‍ خود ميكند نه به خاطر اقتضاى امرى خارج از ذات خود، چون هيچ موجود داراى اقتضائى كه خارج از ذات خداى تعالى باشد و خدا را وادار به تصرفى كند وجود ندارد، همچنانكه چيزى كه او را از كارش باز بدارد و مانع شود وجود ندارد.  
و معناى اين كه درباره اش مى گويند هر كارى بخواهد، مى كند و هر چه دوست بدارد، برايش فراهم مى شود، اين است كه: اسباب ظاهرى عالَم، مساعد با خواست او و موافق با دلخواه اوست. به شهادت اين كه اگر آن اسباب و عوامل مساعدت ننمايد و روى خوش نشان ندهد، همين آقاى پادشاه نيرومند، چاره اى به جز تسليم ندارد و نمى تواند با آن قدرت موهومى كه براى خود فرض كرده بود، اسباب و عوامل جهان را تسليم و خاضع در برابر خود بسازد، همچنان كه نمى تواند در مرگ و حيات و جوانى و پيرى و سلامت و بيمارى و امور بسيارى ديگر، دخل و تصرفى بكند.


پس هر چيزى و هر اثرى بطور مستقيم و بطور استقلال منسوب به خود خداى تعالى است ، و اگر به غير خدا هم نسبت بدهيم باز به اذن او است ، و به مقدار اذنى است كه او به غير خود داده ، با اين حال چگونه ممكن است چيزى از مشيت او تخلف كند و به غير او برگشت نمايد با اينكه در اين ميان غيرى نيست تا چيزى به سوى او رجوع داشته باشد و به آن غير منسوب شود؟
پس روشن گرديد كه چنين افرادى نه مالك اند و نه مَلِك، و نه قادرند و نه نافذ الارادة و نه هيچ چيز ديگر. به خلاف خداى تعالى و مُلك و سلطنت و اراده او، كه او مالك حقيقى خلق خويش است. به اين معنا كه هستى هر موجودى قائم به وجود او و تكون يافته به امر او و تحول پذير به اذن اوست، و هر تصرفى كه او در خلق خود مى كند، تصرفى است كه از پيش خود می كند، نه به خاطر اقتضاى امرى خارج از ذات خود. چون هيچ موجود داراى اقتضایى كه خارج از ذات خداى تعالى باشد و خدا را وادار به تصرفى كند، وجود ندارد، همچنان كه چيزى كه او را از كارش باز بدارد و مانع شود، وجود ندارد.
 
پس هر چيزى و هر اثرى به طور مستقيم و به طور استقلال منسوب به خود خداى تعالى است، و اگر به غير خدا هم نسبت بدهيم، باز به اذن اوست، و به مقدار اذنى است كه او به غير خود داده، با اين حال چگونه ممكن است چيزى از مشيت او تخلف كند و به غير او برگشت نمايد، با اين كه در اين ميان غيرى نيست تا چيزى به سوى او رجوع داشته باشد و به آن غير منسوب شود؟
<span id='link73'><span>
<span id='link73'><span>
==وعدۀ خداى تعالى، تخلف ناپذیر است ==
==وعدۀ خداى تعالى، تخلف ناپذیر است ==
و قول خداى تعالى همان فعل او است ، به اين معنا كه او كارى را كه مى كند آن كار به خودى خود بر مقصود او دلالت مى كند. خوب ، با اينكه معناى قول خدا اين است ديگر چگونه ممكن است كه در قول او دروغ راه يابد، با اينكه قول او متن عالم خارج است و عين خارجى است ، قول او منم و توئى و سراسر اين عالم است كه هيچ جاى آن دروغ نيست ، دروغ و خطا مختص به مفاهيم ذهنى است ، هر مفهوم ذهنى كه با خارج منطبق باشد حقيقت است و خبر دادن از آن خبرى است راست ، و هر مفهوم ذهنى كه با خارج منطبق نباشد خلاف حقيقت است و خبر
و قول خداى تعالى همان فعل او است ، به اين معنا كه او كارى را كه مى كند آن كار به خودى خود بر مقصود او دلالت مى كند. خوب ، با اينكه معناى قول خدا اين است ديگر چگونه ممكن است كه در قول او دروغ راه يابد، با اينكه قول او متن عالم خارج است و عين خارجى است ، قول او منم و توئى و سراسر اين عالم است كه هيچ جاى آن دروغ نيست ، دروغ و خطا مختص به مفاهيم ذهنى است ، هر مفهوم ذهنى كه با خارج منطبق باشد حقيقت است و خبر دادن از آن خبرى است راست ، و هر مفهوم ذهنى كه با خارج منطبق نباشد خلاف حقيقت است و خبر
۲۰٬۷۸۸

ویرایش