گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۵۸: خط ۱۵۸:
<span id='link49'><span>
<span id='link49'><span>


==معنای اين كه خداوند، زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ ==
==معنای اين كه خداوند، زنده را از مُرده، و مُرده را از زنده بيرون مى آورد؟ ==
حال كه اين معنا روشن شد، واضح مى گردد كه خروج زنده از مرده و خروج مرده از زنده معنايش به حسب اختلاف مراد از حيات و موت مختلف مى شود، تا ببينى منظور از حيات و موت چه باشد.
حال كه اين معنا روشن شد، واضح مى گردد كه:


بنابر دو نظريه اول كه در يكى منظور از حيات جان حيوانى ، و در دومى جان نباتى بود، منظور از بيرون آمدن زنده از مرده و مرده از زنده اين است كه حيوان - بر حسب نظريه اول - و يا حيوان و نبات - بر حسب نظريه دوم - از غير خودش تكون مى يابد، مثلا حيوان از نطفه و يا تخم پديد مى آيد، و گياه از دانه ، چون هيچ يك از اين دو وجود بى نهايت ندارند، نه از طرف آينده و نه از طرف گذشته ، هر حيوان و گياهى كه زنده فرض ‍ شود از طرف گذشته به زمانى منتهى مى شود كه در آن زمان نبوده ، و از سوى آينده نيز به زمانى منتهى مى شود كه در آن ظرف زمان وجود نخواهد داشت ، و هيچ راهى به اثبات حيات ازلى آن نيست.  
خروج زنده از مُرده، و خروج مُرده از زنده، معنايش به حسب اختلاف مراد از حيات و موت، مختلف مى شود، تا ببينى منظور از «حيات» و «موت»، چه باشد.  


پس خداى تعالى است كه هر موجود زنده را از موجود مرده كه همان نطفه و دانه باشد بيرون مى آورد، و موجودات مرده اى چون فضولات و منى و دانه را از موجود زنده خارج مى سازد.
بنابر دو نظريه اول، كه در يكى منظور از حيات جان حيوانى، و در دومى جان نباتى بود، منظور از بيرون آمدن زنده از مُرده و مُرده از زنده، اين است كه: حيوان - بر حسب نظريه اول - و يا حيوان و نبات - بر حسب نظريه دوم - از غير خودش تكون مى يابد. مثلا حيوان از نطفه و يا تخم پديد مى آيد، و گياه از دانه. چون هيچ يك از اين دو، وجود بى نهايت ندارند. نه از طرف آينده و نه از طرف گذشته. هر حيوان و گياهى كه زنده فرض شود، از طرف گذشته، به زمانى منتهى مى شود كه در آن زمان نبوده، و از سوى آينده نيز، به زمانى منتهى مى شود كه در آن ظرف زمان وجود نخواهد داشت، و هيچ راهى به اثبات حيات ازلى آن نيست.  


اين بر حسب دو نظريه اول و دوم بود، و اما بر حسب نظريه سوم (كه حاصلش اين بود كه حيات هر چيزى عبارت از اين است كه آثار مطلوبش بر آن مترتب شود، و موت هر چيز به اين معنا است كه آن چيز اثرى را كه بايد بروز دهد بروز ندهد) قهرا معناى خارج شدن حى از ميت اين است كه از امورى كه در بابى از ابواب هيچ فائدهاى ندارند، فردى به كينونت و تولد خارج شود كه در آن باب مفيد باشد، مثل خارج شدن انسان و حيوان و نبات زنده از خاك مرده و بعكس ، و باز مثل خارج شدن مؤ من از كافر و كافر از مؤمن.
پس خداى تعالى است كه هر موجود زنده را، از موجود مُرده كه همان نطفه و دانه باشد، بيرون مى آورد، و موجودات مُرده اى، چون فضولات و منى و دانه را از موجود زنده خارج مى سازد.


و ظاهر آيه كريمه با در نظر گرفتن زمينه گفتار و مقام مخاطبه در آن ، اين است كه منظور از خارج ساختن خدا زنده را از مرده و مرده را از زنده همين معناى اخير باشد، براى اينكه آيه شريفه در اين صدد است كه عليه مشركين اقامه حجت كند، حجتى از همان راه كه خود آنان در اتخاذ آلهه مختلف به آن حجت احتجاج مى كردند و آن حجت اين است كه عالم مشهود و مادى مجموعه اى است از موجودات مختلف و گوناگون، موجوداتى آسمانى و زمينى ، كه موجودات زمينى آن عبارتند از انسان، حيوان، نبات، دريا، خشكى و امور بسيار زياد ديگر و هر يك از اين موجودات براى خود نظامى دارد و قهرا در تحت تدبيرى وجود يافته و بقاء مى يابد، پس براى هر يك مدبرى است شفيع و واسطه بين او و خداى تعالى و ما آن مدبرها را مى پرستيم،
اين، بر حسب دو نظريه اول و دوم بود. و اما بر حسب نظريه سوم (كه حاصلش اين بود كه «حيات» هر چيزى، عبارت از اين است كه آثار مطلوبش بر آن مترتب شود، و «موت» هر چيز، به اين معنا است كه آن چيز اثرى را كه بايد بروز دهد بروز ندهد)، قهرا معناى خارج شدن حىّ از ميت، اين است كه: از امورى كه در بابى از ابواب هيچ فایده اى ندارند، فردى به كينونت و تولد خارج شود كه در آن باب مفيد باشد. مثل خارج شدن انسان و حيوان و نبات زنده از خاك مُرده و به عكس. و باز مثل خارج شدن مؤمن، از كافر و كافر، از مؤمن.
 
و ظاهر آيه كريمه، با در نظر گرفتن زمينه گفتار و مقام مخاطبه در آن، اين است كه:
 
منظور از خارج ساختن خدا زنده را از مُرده و مُرده را از زنده، همين معناى اخير باشد. براى اين كه آيه شريفه، در اين صدد است كه عليه مشركان اقامه حجت كند. حجتى از همان راه كه خود آنان در اتخاذ آلهه مختلف به آن حجت احتجاج مى كردند و آن حجت، اين است كه:
 
عالَم مشهود و مادى، مجموعه اى است از موجودات مختلف و گوناگون. موجوداتى آسمانى و زمينى، كه موجودات زمينى آن، عبارتند از: انسان، حيوان، نبات، دريا، خشكى و امور بسيار زياد ديگر، و هر يك از اين موجودات، براى خود نظامى دارد و قهرا در تحت تدبيرى وجود يافته و بقاء مى يابد. پس براى هر يك، مدبرى است شفيع و واسطه بين او و خداى تعالى، و ما آن مدبرها را مى پرستيم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۷۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۷۴ </center>
و چون خود آنها را نمى بينيم به دست خود بتهائى كه از نظر قيافه نمايشگر صفات آن مدبرها باشد مى تراشيم و آنها را عبادت مى كنيم تا رب و مدبرهائى كه اين بتها سنبل آنهايند ما را به درگاه خدا نزديك سازند.
و چون خود آن ها را نمى بينيم، به دست خود بت هایى كه از نظر قيافه نمايشگر صفات آن مدبرها باشد، مى تراشيم و آن ها را عبادت مى كنيم، تا رب و مدبرهایى كه اين بت ها سمبل آن هايند، ما را به درگاه خدا نزديك سازند.
<span id='
<span id='link50'><span>
link50'><span>
 
و كوتاه سخن: منطق مشركان، اين است كه منتهى شدن تدبيرهاى مختلف به مدبرهاى گوناگون، ايجاب مى كند كه غير خداى تعالى، ارباب گوناگون بسيارى وجود داشته باشد. و آيه شريفه، اين حجت مشركان را از اين راه رد مى كند كه همه تدبيرهاى مختلف، به خداى تعالى منتهى مى شود.
 
(و به جاى اين كه وجود اين تدبيرها، دلالت كند بر وجود مدبرهاى مختلف، بر عكس) دلالت مى كند بر وحدت مدبّر، و اين كه ربّ همه چيزها و مدبّر كلّ جهان، خداى سبحان است. چون وجود مدبرهاى مختلف، باعث اختلال تدبير همه آن ها و در آخر انهدام نظام عالَم است.
 
پس آيه شريفه، مشركان را خطاب مى كند به اين كه خود شما اعتراف داريد به اين كه آنچه از تدبير كه مختص به عالَم انسانى است و آنچه از تدبير كه عمومى است، هم عالَم شما انسان ها را شامل است و هم كلّ جهان را، و بالاخره منتهى به خداى سبحان است. پس بايد قبول كنيد كه مدبّر امر شما و امر كلّ جهان، نيز هموست. پس هيچ ربّى، سواى او وجود ندارد.
 
خداى تعالى، در اين احتجاج، نخست به تدابير خاص عالَم انسانى اشاره نموده و فرموده: «قُل مَن يَرزُقُكُم مِنَ السَّمَاءِ وَ الأرضِ». و آنگاه به شمردن تدابير عمومى و عالَمى ختم نموده، مى فرمايد: «وَ مَن يُدَبِّرُ الأمرَ».


و كوتاه سخن ، منطق مشركين اين است كه منتهى شدن تدبيرهاى مختلف به مدبرهاى گوناگون ايجاب مى كند كه غير خداى تعالى ارباب گوناگون بسيارى وجود داشته باشد. و آيه شريفه اين حجت مشركين را از اين راه رد مى كند كه همه تدبيرهاى مختلف به خداى تعالى منتهى مى شود، (و به جاى اينكه وجود اين تدبيرها دلالت كند بر وجود مدبرهاى مختلف ، بر عكس) دلالت مى كند بر وحدت مدبر، و اينكه رب همه چيزها و مدبر كل جهان خداى سبحان است ، (چون وجود مدبرهاى مختلف باعث اختلال تدبير همه آنها و در آخر انهدام نظام عالم است).  
و از ظاهر سياق بر مى آيد كه منظور از جملۀ «أمَّن يَملِكُ السَّمعَ وَ الأبصَارَ وَ مَن يُخرِجُ الحَىَّ مِنَ المَيِّت»، تدبير خاص به عالَم انسانى باشد كه در اين صورت، مقصود مالكيت سمع و ابصارى خواهد بود كه افراد انسان داراى آنند.  


پس آيه شريفه مشركين را خطاب مى كند به اينكه خود شما اعتراف داريد به اينكه آنچه از تدبير كه مختص به عالم انسانى است و آنچه از تدبير كه عمومى است ، هم عالم شما انسانها را شامل است و هم كل جهان را و بالاخره منتهى به خداى سبحان است، پس بايد قبول كنيد كه مدبر امر شما و امر كل جهان نيز همو است، پس هيچ ربى سواى او وجود ندارد.
و همچنين، مقصود از اخراج زنده، اخراج انسان زنده از انسان مُرده و به عكس خواهد بود. و ما قبلا بيان كرديم كه حيات مخصوص به انسان، عبارت است از: اين كه انسان، داراى نعمت عقل و دين باشد. پس منظور از اخراج انسان زنده از مُرده و به عكس، اين است كه: خداى تعالى، از انسانى بى عقل و دين، انسانى داراى عقل و دين و داراى سعادت انسانيت خارج مى كند. و به عكس، از انسانى داراى سعادت انسانيت، انسانى خارج مى سازد كه فاقد آن است.


خداى تعالى در اين احتجاج نخست به تدابير خاص عالم انسانى اشاره نموده و فرموده : «قل من يرزقكم من السماء و الارض» و آنگاه به شمردن تدابير عمومى و عالمى ختم نموده ، مى فرمايد: «و من يدبر الامر». و از ظاهر سياق بر مى آيد كه منظور از جمله «امن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحى من الميت»، تدبير خاص به عالم انسانى باشد كه در اين صورت مقصود مالكيت سمع و ابصارى خواهد بود كه افراد انسان داراى آنند.  
بنابراين، خداى سبحان در اين آيه، حجت بر توحيد خدا در ربوبيت را به رسول گرامى خود تلقين مى كند و دستور مى دهد كه به صورت سؤال به مشركان بگويد: «مَن يَرزُقُكُم مِنَ السَّمَاءِ وَ الأرضِ: كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد». از آسمان (در تحت نظامى حيرت انگيز و تحت هزاران شرایط) باران مى فرستد، و از زمين (باز تحت هزاران شرایط و نظامى دقيق)، گياهان گوناگون مى آفريند، و مى روياند.  


و همچنين مقصود از اخراج زنده ، اخراج انسان زنده از انسان مرده و به عكس خواهد بود، و ما قبلا بيان كرديم كه حيات مخصوص به انسان عبارت است از اينكه انسان ، داراى نعمت عقل و دين باشد، پس منظور از اخراج انسان زنده از مرده و به عكس اين است كه خداى تعالى از انسانى بى عقل و دين انسانى داراى عقل و دين و داراى سعادت انسانيت خارج مى كند، و به عكس از انسانى داراى سعادت انسانيت انسانى خارج مى سازد كه فاقد آن است.
«'''أمَّن يَملِكُ السَّمعَ وَ الأبصَارَ'''» - آيا اين چشم و گوش را خود براى خود درست كرده ايد؟ و يا اين بت هایى كه مى پرستيد؟ و يا خداى تعالى؟ اوست كه به منظور تماميت فایده رزق، آن ها را در اختيار شما قرار داد تا به وسيله آن دو، رزق طيب خود را تشخيص دهيد. چون اگر چشم و گوش نمى داشتيد، موفق به اين تشخيص نمى شديد، و چيزى نمى گذشت كه تا آخرين نفرتان فانى مى شد.  


بنابراين خداى سبحان در اين آيه ، حجت بر توحيد خدا در ربوبيت را به رسول گرامى خود تلقين مى كند و دستور مى دهد كه به صورت سوال به مشركين بگويد: «من يرزقكم من السماء و الارض - كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد» از آسمان (در تحت نظامى حيرت انگيز و تحت هزاران شرائط) باران مى فرستد، و از زمين (باز تحت هزاران شرائط و نظامى دقيق ) گياهان گوناگون مى آفريند، و مى روياند.
«'''وَ مَن يُخرِجُ الحَىَّ مِنَ المَيِّتِ '''»: و كيست كه هر امر مفيد در باب خود را از غير مفيد خارج مى كند؟


«'''امن يملك السمع و الابصار'''» - آيا اين چشم و گوش را خود براى خود درست كرده ايد؟ و يا اين بت هائى كه مى پرستيد؟ و يا خداى تعالى ؟ او است كه به منظور تماميت فائده رزق ، آنها را در اختيار شما قرار داد تا بوسيله آن دو، رزق طيب خود را تشخيص دهيد، چون اگر چشم و گوش نمى داشتيد موفق به اين تشخيص نمى شديد، و چيزى نمى گذشت كه تا آخرين نفرتان فانى مى شد.
«'''وَ مَن يُخرِجُ المَيِّتِ مِنَ الحَىِّ '''»، و كيست كه انسان سعيد را از انسان شقى، و انسان شقى را از انسان سعيد خارج مى سازد؟ «وَ مَن يُدَبِّرُ الأمرَ»: و كيست كه نظام جارى در تمامى خلق را تدبير مى كند؟


«'''و من يخرج الحى من الميت '''» و كيست كه هر امر مفيد در باب خود را از غير مفيد خارج مى كند؟ «'''و من يخرج الميت من الحى '''»، و كيست كه انسان سعيد را از انسان شقى ، و انسان شقى را از انسان سعيد خارج مى سازد؟ «و من يدبر الامر» و كيست كه نظام جارى در تمامى خلق را تدبير مى كند؟
«'''فَسَيَقُولُونَ اللّه '''» - به زودى خواهند گفت: او، خداى تعالى است، و اعتراف خواهند كرد به اين كه همه تدبيرات جارى در انسان و غير انسان، به او منتهى مى شود. چون وثنى مسلكان به اين معنا معتقدند.


«'''فسيقولون اللّه '''» - به زودى خواهند گفت: او خداى تعالى است، و اعتراف خواهند كرد به اينكه همه تدبيرات جارى در انسان و غير انسان به او منتهى مى شود، چون وثنى مسلكان به اين معنا معتقدند. پس، رسول گرامى خود را ماءمور كرد به اينكه نخست آنان را توبيخ كند بر اينكه چرا تقواى الهى يعنى پرستش او را ترك كردند و غير او را پرستيدند، با اينكه حجت بر بطلان اين عمل بسيار روشن بود، و سپس از آن حجت نتيجه بگيرد كه يكتاپرستى واجب است ، لذا در آغاز فرمود: «فقل افلا تتقون» و سپس فرمود: «فذلكم اللّه ربكم».
پس، رسول گرامى خود را مأمور كرد به اين كه: نخست، آنان را توبيخ كند بر اين كه چرا تقواى الهى، يعنى پرستش او را ترك كردند و غير او را پرستيدند. با اين كه حجت بر بطلان اين عمل بسيار روشن بود. و سپس از آن حجت نتيجه بگيرد كه: يكتاپرستى واجب است. لذا در آغاز فرمود: «فَقُل أفَلَا تَتَّقُونَ»، و سپس فرمود: «فَذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم».


«'''فَذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكمُ الحَْقُّ فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلا الضلَالُ فَأَنى تُصرَفُونَ'''»:
«'''فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الحَْقُّ فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلّا الضَّلَالُ فَأَنّى تُصرَفُونَ'''»:


جمله اول كه مى فرمايد: «فذلكم اللّه ربكم الحق» - همانطور كه گفتيم - نتيجه بحث قبلى است ، و در آن رب را به صفت حق توصيف كرده، تا هم براى مفاد حجت توضيحى باشد، و هم براى جمله بعدى كه مى فرمايد: «فماذا بعد الحق الا الضلال» مقدمه و زمينه چينى باشد.
جمله اول كه مى فرمايد: «فَذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الحَقّ» - همان طور كه گفتيم - نتيجه بحث قبلى است، و در آن، ربّ را به صفت حق توصيف كرده، تا هم براى مفاد حجت توضيحى باشد، و هم براى جمله بعدى، كه مى فرمايد: «فَمَاذَا بَعدَ الحَقِّ إلّا الضَّلَال»، مقدمه و زمينه چينى باشد.


در جمله «فماذا بعد الحق الا الضلال» لازمه حجت قبلى را يادآور شد، تا از آن نتيجه گيرى كند كه پس مشركين در پرستش بتها در ضلالت اند، چون وقتى ربوبيت خداى تعالى ربوبيتى حق باشد، قهرا هدايت در پيروى آن ربوبيت و در پرستش آن مقام است ، زيرا هدايت تنها با حق است و نه غير آن ، پس در نزد غير حق كه همان باطل باشد چيزى به جز ضلال نخواهد بود.
در جملۀ «فَمَاذَا بَعدَ الحَقِّ إلّا الضَّلَال»، لازمۀ حجت قبلى را يادآور شد، تا از آن نتيجه گيرى كند كه پس مشركان در پرستش بت ها در ضلالت اند. چون وقتى ربوبيت خداى تعالى، ربوبيتى حق باشد، قهرا هدايت در پيروى آن ربوبيت و در پرستش آن مقام است. زيرا هدايت تنها با حق است و نه غير آن، پس در نزد غير حق كه همان باطل باشد، چيزى به جز ضلال نخواهد بود.


و بنابراين، جمله مورد بحث در تقدير چنين است: «فماذا بعد الحق الذى معه الهدى الا الباطل الذى معه الضلال - پس بعد از حق ، كه هدايت گره خورده به آن است چيزى به جز باطل كه ضلالت گره خورده به آن است وجود ندارد». پس ، بايد گفت از دو طرف كلام چيزى حذف شده ، و بقيه به جاى آن محذوف نشسته تا كلام مختصر باشد،
بنابراين، جملۀ مورد بحث، در تقدير چنين است: «فَمَاذَا بَعدَ الحَقِّ الَّذِى مَعَهُ الهُدَى إلّا البَاطِلَ الَّذِى مَعَهُ الضَّلَالُ: پس بعد از حق، كه هدايت گره خورده به آن است، چيزى به جز باطل كه ضلالت گره خورده به آن است، وجود ندارد». پس بايد گفت: از دو طرف كلام چيزى حذف شده، و بقيه به جاى آن محذوف نشسته تا كلام مختصر باشد، و به صورت «فَمَاذَا بَعدَ الحَقِّ إلّا الضَّلَال» در آيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۷۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۷۶ </center>
و به صورت «فماذا بعد الحق الا الضلال» در آيد، و لذا بعضى از مفسرين گفته اند در آيه شريفه «احتباك» - كه يكى از محسنات بديعى كلام است - بكار رفته . و احتباك عبارت از اين است كه دو چيز متقابل هم باشند و گوينده از هر يك از آن دو قسمتى را كه لنگه ديگر بر آن دلالت دارد حذف كند.
و لذا بعضى از مفسران گفته اند: در آيه شريفه، «احتباك» - كه يكى از محسنات بديعى كلام است - به كار رفته. و «احتباك»، عبارت از اين است كه: دو چيز متقابل هم باشند و گوينده از هر يك از آن دو، قسمتى را كه لنگه ديگر بر آن دلالت دارد، حذف كند.


در آيه شريفه تقدير كلام «فماذا بعد الحق الا الباطل و ماذا بعد الهدى الا الضلال - بعد از حق غير باطل چه چيزى مى تواند باشد، و بعد از هدايت به جز ضلالت چه چيزى مى تواند باشد بوده ، آنگاه از جمله اول كلمه «باطل» و از جمله دوم كلمه «هدى» را حذف كرده است.  
در آيه شريفه، تقدير كلام «فَمَاذَا بَعدَ الحَقِّ إلّا البَاطِل وَ مَاذَا بَعدَ الهُدَى إلّا الضَّلَال: بعد از حق، غير باطل چه چيزى مى تواند باشد، و بعد از هدايت، به جز ضلالت چه چيزى مى تواند باشد، بوده. آنگاه از جمله اول، كلمۀ «باطل» و از جمله دوم، كلمۀ «هُدَى» را حذف كرده است.  


(لكن اين سخن درست نيست ، چون در جمله دوم چيزى كه دلالت كند بر محذوف در جمله اول وجود ندارد، و در جمله اول نيز چيزى كه دلالت كند بر محذوف در جمله دوم وجود ندارد، پس آنچه در آيه به كار رفته احتباك نيست )، و وجه همان است كه ما گفتيم.
(لكن اين سخن درست نيست. چون در جمله دوم، چيزى كه دلالت كند بر محذوف در جمله اول وجود ندارد. و در جمله اول نيز، چيزى كه دلالت كند بر محذوف در جمله دوم وجود ندارد. پس آنچه در آيه به كار رفته، احتباك نيست)، و وجه همان است كه ما گفتيم.


خداى تعالى سپس آيه را با جمله «فانى تصرفون» تمام كرده و به عنوان تعريض پرسيده : اينكه از حق روى مى گردانيد به چه سوى مى خواهيد برويد، با اينكه هدايت همه در طرف حق است و در ضلالت چيزى جز باطل وجود ندارد.
خداى تعالى، سپس آيه را با جملۀ «فَأنّى تُصرَفُون» تمام كرده و به عنوان تعريض پرسيده: اين كه از حق روى مى گردانيد، به چه سوى مى خواهيد برويد، با اين كه هدايت، همه در طرف حق است و در ضلالت، چيزى جز باطل وجود ندارد.
<span id='link51'><span>
<span id='link51'><span>


۱۹٬۲۴۱

ویرایش