تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
كلمه «ذَلِكَ»، اشاره است به آنچه در مؤمنان باعث نقمت و خرده گيرى كفار شده است. يعنى ايمان به خدا و آيات خدا، و بنابراين كه كلمۀ «ذَلِكَ»، اشاره باشد به ايمان مؤمنان، نه به خود آنان، ناگزير بايد گفت:
در آيه، نكته اى نظير قلب به كار رفته است. براى اين كه اگر قلب در كار نبود و كلام مستوى بود، بايستى گفته مى شد: لعنت و مسخ و پرستش طاغوت، بدتر و در ضلالت شديدتر است از ايمان به خدا و كتب آسمانی اش، نه اين كه گفته شود كسانى را كه خدا لعنت كرده و عده اى از آنان را به صورت ميمون و خوك مسخ كرده و كسانى كه طاغوت مى پرستند، بدتر و گمراه ترند از مؤمنان به خدا.
زيرا يا بايد گفت فلان كس، از فلانى بدتر است، يا فلان عمل، از فلان عمل، و اما گفتن فلان كس، از فلان عمل بدتر است، جز با قلب، يا موصوف را در جاى صفت به كار بردن صحيح نيست، و اين هر دو، ممكن است، و دومى در قرآن بسيار شايع است. مانند آيه: «وَلَكِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللّهِ»، كه موصوف يعنى «مَن»، در جاى صفت يعنى «ايمان» به كار رفته است.
و كوتاه سخن: چكيدۀه معناى آيه، اين است كه:
اگر به نظر شما، ايمان ما مسلمين به خدا و كتب آسمانی اش كه به پيغمبرانش نازل كرده، عمل زشتى است، بارى پس گوش فرا دهيد تا شما را به عملى زشت تر از آن خبر دهيم، تا اگر كمر مخالفت با عمليات زشت را بسته ايد، نخست در پى از بين بردن آن شويد، و آن عمل، عملى است كه در خود شماست.
و چه بسا كسانى كه گفته اند از آيه قبلى كه فرمود: «هَل تَنقِمُونَ مِنَّا» استفاده مى شود كه كلمۀ «ذَلِكَ» در آيه مورد بحث، اشاره است به گروه مؤمنان، و بنابر اين سخن، كلام ، كلامى مستوى خواهد بود، زيرا بنابر اين حرف، معناى آيه اين چنين مى شود: آيا به شما سراغ ندهيم كسانى را كه از مؤمنان بدترند، تا به خرده گيرى آنان بپردازيد؟ آن اشخاص خود شمائيد كه دچار لعنت و مسخ و پرستش طاغوتيد.
عده ديگرى گفته اند: «ذَلِكَ»، اشاره است به مصدرى كه از «تَنقِمُونَ» استفاده مى شود و آن مصدر، عبارت است از: «نقمة». بنابر اين قول، معناى آيه، اين چنين مى شود: آيا شما را به عواقب وخيم كارهاى زشت تر از خرده گيرى تان اطلاع بدهم؟ آرى، شما اعمالى داريد كه به مراتب خطرناكتر و وخيم تر است از اين عمل زشتتان و آن، پرستش طاغوت و اعمال زشت ديگرتان است.
« وَ إِذَا جَاءُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَ قَد دَّخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ ... »:
خداى تعالى در اين آيه، از نفاق درونى آنان خبر مى دهد، و اشاره مى كند به پليدی هاى كه در هنگام برخورد با مسلمين در دل نهان دارند و چنين مى فرمايد:
اينان، وقتى به شما بر مى خورند، از ايمان دَم مى زنند، و ايمان خود را به رُخ شما مى كشند، و حال آن كه در عين كفر به شما برخورده اند، و وقتى هم كه از شما جدا مى شوند، كافرند. خلاصه اينان در همه احوال كافرند. در ادعاى ديندارى ماهرند، در حالى كه خداى تعالى به كفر درونى آنان و نقشه هایى كه براى فريب دادن شما مسلمين در دل هاى خود مخفى كرده اند، عالِم است.
بنابراين، جملۀ «وَ قَد دَخَلُوا بِالكُفرِ وَ هُم قَد خَرَجُوا بِهِ»، عبارت ديگر اين است كه كسى بگويد: اينان تغيير حالت نداده اند، خيال نكنيد كه وقتى نزد شما مى آيند و از نزد شما بيرون مى روند، كافر آمده و با دلى سرشار از ايمان مى روند نه، كافر آمده و كافر مى روند.
ضمير «هُم» در جملۀ «وَ هُم قَد خَرَجُوا بِهِ»، براى تأكيد و مشخص كردن آن ها در نفاق و تثبيت كفرشان ذكر شده است، و گرنه حاجتى به ذكر آن نبود. عده اى هم گفته اند معناى آيه اين است كه: اين منافقان، همواره و در احوالات مختلف كفر متحول اند، و هر ساعتى در يك حالتى از حالات كفرند.
« وَ تَرَى كَثِيراً مِّنهُمْ يُسارِعُونَ فى الاثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ أَكلِهِمُ السُّحْتَ ... »:
ظاهرا مقصود از «اثم: گناه» در اين جا، چنانچه از آيه بعدى كه مى فرمايد: «عَن قَولِهِمُ الإثمَ وَ أكلِهِمُ السُّحتَ» استفاده مى شود، همان خوض و خرده گيرى در آياتى است كه بر مؤمنان نازل شده، و مراد، گفتن مطالبى است كه در معارف دين موجب كفر و فسق مى شود.
بنابراين، مى توان گفت: گناهان سه گانه اى كه در آيه اسم برده شده است، گناهانى است كه نسبت به ساير گناهان زبانى و عملی شان، كلّى تر است و در حقيقت مشتى است از خروار و نمونه ای است از بسيارى كه در ايشان است. چون آنان، هم مرتكب به گناهان زبانى و هم به گناهان عملى اند، و مقصود از گناهان عملی شان، يا همان تعدى نسبت به مؤمنان است، و يا گناهانى است كه بين خود و خداى خود دارند. مانند خوردن اموال مردم به باطل و سحت، مثل رشوه و ربا و نظائر آن ها.
سرزنش علمای اهل كتاب، به جهت گناهكارى اهل كتاب و سكوت آنان در مقابل آن معاصى
آيه شريفه مورد بحث، پس از آن كه نمونه اى از رذايل و گناهان آنان را مى شمارد، آنگاه به مذمت آن رذائل پرداخته و مى فرمايد:
«لَبِئسَ مَا كَانُوا يَصنَعُونَ». سپس به دنبال آن، علماى آنان، يعنى ربانيّين و احبار را توبيخ مى كند، و به اين جرمشان مؤاخذه مى نمايد كه آنان حضور داشتند و آلودگی ها و گناهان ملت خود را مى ديدند، و مى توانستند ايشان را راهنمایى نموده و از منكر نهى شان نمايند، وليكن نكردند و آنان را از اين گونه گناهان موبقه و بس بزرگ جلوگيرى ننمودند، با اين كه به احكام دين خود عالِم بودند و مى دانستند كه اين گونه كارها، گناه و نافرمانى خداست. و در اين باره مى فرمايد: «لَوْلَا يَنْهَاهُمُ الرَّبَّنِيُّونَ وَ الاَحْبَارُ عَن قَوْلهِِمُ الاثْمَ وَ أَكلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْس مَا كانُوا يَصنَعُونَ».
و چه بسا از اين كه در اين آيه مانند آيه قبلى، «عدوان» را همراه «اثم» ذكر نكرده، بتوان استفاده كرد كه «اثم و عدوان»، هر دو، يكى و عبارت است از تجاوز قولى نسبت به حدود خداى سبحان، در مقابل «اكل سُحت»، كه نمونه معصيت عملى آنان است. بنابراين، مقصود از جملۀ «يُسَارِعُونَ فِى الإثمِ وَ العُدوَانِ وَ أكلِهِمُ السُّحتَ»، نشان دادن و بيان نمونه اى از گناهان قولى ايشان است، كه عبارت است از: «اثم و عدوان»، و گناه ديگر فعلى آن ها، كه عبارت است از «سُحت».
«يُسَارِعُونَ»، «مُسَارعة»، به معناى كثرت در سرعت و مبالغه در آن است، و سرعت، ضدّ بطئ و كندى است.
و فرق بين «سرعت» و «عجله»، بنابر آنچه از موارد استعمال اين دو كلمه استفاده مى شود، اين است كه: «سرعت»، بيشتر مساس با عمل بدنى و جوارح دارد. به خلاف «عجله»، كه بيشتر در امور قلبى و روانى استعمال مى شود. نظير فرقى كه بين «خضوع» و «خشوع» و «خوف» و «خشيت» است. چه، «خضوع» و «خوف»، مربوط به جوارح هستند، و «خشوع» و «خشيت»، مربوط به دل اند.
و راغب، در كتاب مفردات، راجع به معناى اين كلمه گفته است: «سرعت»، ضدّ بطئ و به معناى تندى است. هم در اجسام استعمال مى شود و هم در افعال. گفته مى شود: «سَرُعَ» (به ضمّ راء)، يعنى شتاب كرد. و در معناى وصفى گفته مى شود: سَريع، و وقتى گفته مى شود: «أسرَعُوا». و «مَسرَع»، معنايش اين است كه حركت شتران آن ها تند شد، كما اين كه وقتى گفته مى شود: «أبلَدُوا»، معنايش اين است كه حركت شترانشان، بليد و كُند شد.
و «سَارِعُوا» و «تَسَارَعُوا» نيز، بدين معنا است. كسانى ديگر گفته اند: «مسارعة» و «عجله»، هر دو به يك معنايند. فرقى كه در بينشان هست، اين است كه «مسارعة»، بيشتر در كار خير، و «عجله»، بيشتر در كار بد استعمال مى شود.
وقتى از ايشان سؤال مى شود: اگر چنين است، پس چرا در آيه مورد بحث، «عجله» به كار برده نشده، با اين كه شتاب يهود در إثم و عدوان و كارهاى زشت بوده؟
در پاسخ مى گويند: صحيح است، ليكن استعمال «مسارعة» در خصوص اين آيه، با اين كه مى بايستى «عجله» به كار برده مى شد، براى اشاره به اين نكته است كه كفار يهود، در پى كارهاى زشت اند و كار زشت خود را زيبا و پسنديده مى دانند.
ليكن اين گفتار، در فرق بين «سرعت» و «عجله»، خيلى بعيد به نظر مى رسد.
وجوهى كه در معناى آیه «يَدُ الله مَغلُولَةٌ» گفته شده است
«وَ قَالَتِ الْيهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّت أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشاءُ »:
در معناى اين آيه و اين كه يهود به چه مناسبت اين كلمه كفرآميز را گفته است، وجوهى چند است:
يكى اين كه: ملت و دين يهود، نسخ در احكام دين را جايز نمى دانسته و لذا به نسخ تورات به هيچ وجه رضا نمى داد و زير بار اين حرف كه تورات به وسيله انجيل نسخ شود، نمى رفت، و يكى از اعتراضات و نقاط ضعفى را هم كه در دين اسلام مى ديدند و به رُخ مسلمين مى كشيدند، اين بود كه مى گفتند شما مسلمين، پيرو كتابى هستيد كه بعضى از آياتش، بعض ديگر را نسخ مى كند. و نيز از همين جهت، «بَداء» را هم، براى خداى تعالى در امور تكوينى جايز نمى دانستند و آن را هم، يكى ديگر از نقاط ضعف اسلام و قرآن مى دانستند.
چون از بعضى از آيات قرآن «بَداء» استفاده مى شود، و ما شمّه اى از بحث در مسأله «بداء» را در ذيل آيه: «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ أو نُنسِهَا نَأتِ بِخَيرٍ مِنهَا أو مِثلِهَا»، در جلد اول اين كتاب و در جاهاى ديگر آن گذرانديم. و بعيد نيست كه آيه شريفه مورد بحث، در مقام بيان همين عقيده يهود باشد. ليكن جوابى كه خداى تعالى از اين گفتار يهود داده، با اين احتمال نمى سازد. چون در جوابشان مى فرمايد: «بَل يَدَاهُ مَبسُوطَتَانِ»، و از اين جواب استفاده مى شود كه يهود اين گفتار ناروا را درباره روزى دادن خدا گفته اند.
وجه دوم اين كه: بگوييم گويا داستان از اين قرار بوده كه ديده اند مسلمين در فقر و تنگدستى و دشوارى به سر مى برند، لذا اين حرف را راجع به مؤمنان زده اند و غرضشان از اين حرف، استهزاء به خداى تعالى بوده و مى خواسته اند بگويند (العياذ بالله)، خدا قادر نيست بر اين كه فقر را از بين مؤمنان زايل كند و ايشان را بى نياز ساخته و از ذلت فقر نجات دهد. اين وجه هم، خالى از اشكال نيست، زيرا بودن اين كلمه كفرآميز يهود راجع به فقر مؤمنان، با اين كه اين آيه در سوره «مائده» است و اين سوره در روزگار وسعت و رفاهيت مسلمين نازل شده، سازگار نيست.
وجه سوم اين كه: كسى بگويد اين حرف را يهود براى اين زده كه آن روز خداوند، ايشان را گرفتار قحطى و خشكسالى كرده و در نتيجه، نظام و شيرازه زندگى شان مختل و از هم گسيخته بوده است، و آنان از باب شكوه از اوضاع خود، اين كلمات كفرآميز را مى زده اند.
و اين وجه، خيلى بعيد نيست و رواياتى هم كه متصدى بيان شأن نزول آيات قرآنى است، آن را تأييد مى كند، ليكن اشكالى كه دارد، اين است كه سياق آيات، با آن سازگار نيست. چه اين آيات، در مقام نقل كلماتى كه يهود در شكوه از اوضاع خود براى خود گفته نيست، بلكه در مقام اين هستند كه خرده گيرى هاى يهود را از مسلمين حكايت كنند.
وجه چهارم كه از همه وجوه به نظر نزديك تر است، اين است كه گفته شود:
وقتى امثال و نظائر آيات: «مَن ذَا الَّذِى يُقرِضُ اللهَ قَرضاً حَسَناً»، و «وَ أقرِضُوا اللهَ قَرضاً حَسَناً»، به گوش يهود رسيده، آن آيات را بهانه كرده و خواسته اند مسلمين را مسخره كنند و بگويند اين، چه خدایى است كه براى ترويج دين خود و احياى آن، اين قدر قدرت مالى ندارد كه حاجت خود را رفع كند، و ناچار دست حاجت و استقراض به سوى بندگان خود دراز مى كند؟!
و اين وجه، علاوه بر اين كه از وجوه سابق به نظر نزديك تر است، مورد تأیيد روايات شأن نزول هم هست.
به هر تقدير، اين حرف، يعنى نسبت دست بستگى در پاره اى از حوادث به خدا دادن، خيلى از يهود و معتقدات دينی اش كه هم اكنون در تورات موجود است، دور نيست. چه، تورات جايز مى داند پاره اى از امور، خداى سبحان را به عجز در آورد و سدّ راه و مانع پيشرفت بعضى از مقاصدش بشود. مثلا جايز مى داند كه اقوياى از بنى نوع آدم، جلو خواستۀ خداوند را بگيرند، كما اين كه از خلال داستان هایى كه از انبياى سلف، مانند آدم و غير آن نقل مى كند، به خوبى استفاده مى شود.
آرى، صرف نظر از اين كه در خصوص آيه مورد بحث ممكن است غرض يهود استهزاء بوده، ليكن عقايدى كه هم اكنون از يهود در دست است، تجويز مى كند كه چنين نسبت هاى ناروایى به خداى تعالى بدهند كه ساحتش، مقدس و منزه از آن است.
غير از يهود، كسى دشمن خود را اين طور استهزاء و هجو نكرده است، آرى، چون غير يهود كسى در معتقداتش عقيده اى كه مبدأ و منشأ براى چنين حرف خطرناكى باشد، ندارد. يهود است كه معتقداتش چنين جرأتى به او داده است.
«غُلَّت أيدِيهِم » - اين جمله، نفرين به آن هاست. البته نفرينى كه مشابه است با منقصتى كه به ساحت قدس خدا نسبت داده اند. يعنى دست بستگى و سلب قدرت بر انجام خواسته خود. بنابراين، چون سلب قدرت، خود يكى از مصاديق لعنت و دورى از رحمت خداست، پس عطف جملۀ «وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا»، بر جملۀ «غُلَّت أيدِيهِم»، عطف تفسيرى خواهد بود.
زيرا قول خداى تعالى، همان عمل اوست و نفرين آن جناب و كسى را لعنت كردنش، همان معذّب كردن آن كس است به عذاب دنيوى، يا اخروى، كه يكى از مصاديق آن، دست بستگى و عجز است.
بسيارى هم احتمال داده اند كه جملۀ «غُلَّت أيدِيهِم»، نفرين نباشد، بلكه از اخبار غيبى و اخبار به عذابى باشد كه يهود در كيفر اين گفتار ناروا و جسارت به پروردگار به آن مبتلا مى شود. ليكن وجه اول، به نظر نزديك تر است.
اما جملۀ «بَل يَدَاهُ مَبسُوطَتَان يُنفِقُ كَيفَ يَشَاءُ»، اين جمله، جواب از گفته يهود است كه با كلمۀ «بَل» كه براى اضراب و اعراض است، افتتاح شده است و اين جمله، يعنى جملۀ «يَدَاهُ مَبسُوطَتَان»، جمله ای است معروف و شايع و كنايه است از داشتن قدرت.
در اين جا، سؤالى پيش مى آيد و آن، اين است كه يهود گفته بود دست خدا بسته است و «يَد» را مفرد ذكر كرده بود، با اين حال چرا خداى تعالى در جواب آن ها فرمود: «يَدَاهُ»، و «يد» را به صورت تثنيه ذكر فرمود؟
جواب اين است كه اصولا در ادبيات عرب، «دست»، كنايه است از «قدرت»، و دو دست كنايه است از كمال قدرت، و از همين جهت خداى تعالى به صورت تثنيه آورد، تا به كمال قدرت خود اشاره كرده باشد، كما اين كه در آيه «قَالَ يَا إبلِيسُ مَا مَنَعَكَ أن تَسجُدَ لِمَا خَلَقتُ بِيَدَىَّ استَكبَرتَ أم كُنتَ مِنَ العَالَمِينَ» نيز، براى افاده همين معنا به صورت تثنيه آورد. عرب هم وقتى می خواهد در سلب قدرت از كسى مبالغه كند و بگويد فلانى به هيچ وجه قدرت بر آن عمل و حق مداخله در آن را ندارد، مى گويد: «لَا يَدِينُ بِهَالَهُ». يعنى فلانى هيچ گونه اختيارى در آن كار ندارد.
بسيارى از علماى لغت براى كلمۀ «يد»، معانى زيادى غير از «دست» ذكر كرده اند، وليكن بايد دانست كه اين كلمه داراى چند معنا نيست، بلكه تنها به معناى دست است و در ساير معانى به طور استعاره به كار مى رود. چون آن معانى امورى هستند كه از شؤون مربوط به دست مى باشند، مانند انفاق و سخاوت كه از جهت بسط منتسب اند به دست، و مانند مُلك و سلطنت، كه از جهت قدرت بر تصرف و وضع و رفع، منتسب اند به آن و امثال اين ها.
پس معناى اين كلمه در آيات كريمه قرآن، به حسب اختلاف مورد، مختلف مى شود. مثلا در آيه مورد بحث و آيه «أن تَسجُدَ لِمَا خَلقتُ بِيَدَىَّ»، معنايش قدرت و كمال آن است، و در آيه «بِيَدِكَ الخَيرُ»، و آيه «فَسُبحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَئٍ»، و آيه «تَبَارَكَ الَّذِى بِيَدِهِ المُلكُ» و امثال اين ها به معناى سلطنت است، و در آيه «لَا تُقَدِّمُوا بَينَ يَدَى الله وَ رَسُولِهِ»، معنايش حضور و مانند آن است، و اما جملۀ «يُنفِقُ كَيفَ يَشَاءُ» بيان است براى جملۀ «يَدَاهُ مَبسُوطَتَان».
معناى اين كه فرموده: «آنچه بر تو نازل شده، قرآن بر طغيان و كفر يهود مى افزايد»
« وَ لَيزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك طغْيَاناً وَ كُفْراً »:
اين جمله و ساير جملات تا آخر آيه، به طورى كه از سياق آن استفاده مى شود، كلامى است كه به منظور توضيح جملۀ «وَ قَالَت اليَهُودُ» ريخته و پرداخته شده است، و در جملۀ «وَ لَيَزِيدَنَّ»، به خصوص اشاره است به اين كه اين جرأت و جسارت يهود، نسبت به خداوند عظيم و لب گشودن آنان به مثل «يَدُ اللهِ مَغلُولَةٌ»، هيچ از يهود بعيد نيست. زيرا اينان مردمى هستند كه در دشمنى با اديان و در كفر، از قديم الايام مشخص و ممتاز بودند، و اصولا مردمانى حسود و ستم پيشه اند، و معلوم است چنين مردمى وقتى خبردار شوند كه خداى متعال، قريش را بر آنان فضيلت داده، و از بين ايشان، شخصى را به نبوت برگزيده، تا چه اندازه حسدشان تحريك مى شود. بنابراين، قريش جز اين نبايد از يهود توقع داشته باشد و نبايد از شرّ آنان و از اين كه آتش طغيان و كفرشان تيزتر شود، ايمن بنشينند.
آرى، يهود در دنياى قبل از اسلام، خود را اشرف ملل مى دانست و سيادت و تقدم بر ساير اقوام را حق مسلّم خود مى پنداشت و خود را اهل كتاب، و ساير اقوام آن روز را، اُمّى و بى سواد و وحشى مى ناميد. و به دنياى آن روز فخر مى فروخت و ربانيين و احبار خود را به رُخ عالَميان مى كشيد و به علم و حكمت خود مى باليد. ليكن دوران آن سيادت خيالى و تمدن توخالى سر آمد، و آوازۀ پيغمبرى كه از قريش، يعنى منحط ترين اقوام كه همواره در برابر علم يهود و دانشمندان شان سر فرود مى آورد، مبعوث شده بود، و همچنين آوازۀ كتاب وى گوش يهود را خراش داد.
مخصوصا وقتى در آن كتاب نظر كرده و آن را كتابى آسمانى و مهيمن، يعنى ناظر بر ساير كتب آسمانى يافت، و ديد كه كتابى است سرشار از حق و حقيقت و مشتمل بر عالى ترين تعليمات روحى و كامل ترين طريق هدايت، بيش از پيش به ذلت و بى ارجى كتاب خود كه سال ها به رُخ عالميانش مى كشيد، پى برد. لاجرم از آن خواب و خيال بيدار شده و به خود آمد، در حالى كه هر لحظه به خشم درونى و كفر و طغيانش افزوده مى شد.
و اين كه مى بينيد خداى تعالى در اين آيه مى فرمايد: آياتى كه به تو نازل شده (قرآن)، طغيان آن ها را مضاعف مى كند، معنايش اين نيست كه (العياذ بالله)، قرآن سبب ضلالت آن هاست، بلكه به اين عنايت است كه گفتيم اصولا جنس يهود، به خودى خود، جنسى حقود و حسود و كينه توز است و نزول قرآن سبب شد آن آتش تيزتر شود و معارف حق و دعوت صريحى كه در قرآن است، باعث شد آن كفر و حسد طغيان كند.
و به همين عنايت است كه خداى تعالى در مواضع عديده اى از قرآن كريم، هدايت و ضلالت را به خود نسبت مى دهد. از آن جمله، مثلا مى فرمايد: «كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاء مِن عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحظُوراً». و در خصوص قرآن مى فرمايد: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِينَ وَ لَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلّا خَسَاراً».
چون اضلال و نظاير آن، مانند بدبختى و شقاوت، وقتى از خداى تعالى ناپسند و مذموم است كه ابتدایى باشد. يعنى خداوند كسى را بدون جهت گمراه و يا بدبخت كند، و اما اگر پاداش و اثر گناهى باشد كه خود آدمى مرتكب شده، يا مثلا گناهى كرده كه موجب خشم خداوندى و رسيدن به درجه بالاترى از گمراهى شده باشد، اين گمراهى هاى متجدد، نسبت به خداى تعالى مذموم نيست.
كما اين كه خود پرورد گار متعال، در قرآن، به همين معنا اشاره كرده و فرموده: «وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلَّا الفَاسِقِينَ». و نيز مى فرمايد: «فَلَمَّا زَاغُوا أزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُم»، و بالاخره برگشت زياد شدن كفر و طغيان آن ها به سبب قرآن، به اين است كه خداوند توفيق را از آن ها سلب نموده، عنايت الهى شامل حال آن ها نباشد، تا در نتيجه از كفر و طغيان خود بر نگردند و تسليم آيات الهى نشوند و به دعوت حقّه خداوند ايمان نياورند.
و ما، در سابق در تفسير آيه: «وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلَّا الفَاسِقِينَ»، در جلد اول، بحثى راجع به اين موضوع گذرانديم.
اينك بر سر مطلب خود شده و مى گوييم: همان طورى كه سابقا هم اشاره كرديم، گويا آيه مورد بحث براى اين باشد كه رفع استبعاد و تعجب از رفتار وقيحانه يهود و جرأت و جسارتش نسبت به خداوند بكند و هويت يهود را كه خود را ملتى تربيت شده و اهل كتاب و ساير ملل را وحشى و بى سواد مى ناميدند، بلكه مدعى فرزندى و دوستى با خدا بودند، به عالَميان نشان دهد، تا همه بدانند (العياذ بالله)، پسران خدا و دوستانش تا چه اندازه در اسائه ادب نسبت به خدا، وقيح و بى شرم و جسورند.
و نيز، همه بدانند اگر يهود، روز به روز بر كفر و عناد خود مى افزايد، براى همين است كه خداوند به ايشان سخط كرده و نور دلشان را خاموش نموده، و ايشان هم، خود مستوجب چنين سخطى بوده اند.
و نيز بدانند كه اين طغيان و كفر روزافزون و آثار شومى كه يكى پس از ديگرى متوجه يهود خواهد شد، سرنوشتى است حتمى. چون در آيه، به دو وسيله مطلب را تأكيد كرده. يكى «لام» در «لَيَزِيدَنَّ»، و يكى هم «نون» تأكيدى كه در آخر همان كلمه است، و در اين كه نخست طغيان و سپس كفر را ذكر فرموده، اشاره است به همان ترتيب طبيعى اين دو. چه در خارج هم مى بينيم كه كفر، از آثار طغيان و زائيده آن است.
« وَ أَلْقَيْنَا بَيْنهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ »:
ظاهر اين كه اين جمله در سياق جملاتى قرار گرفته كه درباره يهود است، اين است كه ضمير «هُم» در «بَينَهُم»، به يهود برگردد، و لو اين كه افتتاح اين سياق، به اهل كتاب شده و اهل كتاب تنها يهود نيستند. بنابراين، مقصود از «عداوت» و «بغضاء»، تشتت عقايد و اختلاف مذاهب خواهد بود، كه خداى تعالى هم، در مواضعى از كلام خود، به آن اشاره كرده و فرموده: «وَ لَقَد آتَينَا بَنِى إسرَائِيلَ الكِتَابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّةَ... فَمَا اختَلَفُوا إلّا مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ بَغياً بَينَهُم إنَّ رَبَّكَ يَقضِى بَينَهُم يَومَ القِيَامَة فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفوُنَ»، و آيات ديگر.
و اما عداوت: گويا مراد از «عداوت»، خشم توأم با تجاوز عملى است، و مراد از «بَغضَاء»، تنها خشم درونى است كه ممكن است با تجاوزات عملى هم همراه با شد و يا نباشد. در نتيجه، وقتى اين دو كلمه با هم ذكر شوند، هر دو معنا را افاده مى كنند و مى رسانند كه خداى حكيم در بين يهود، هم خشم و نفرت درونى، و هم نزاع انداخته و در جملۀ «إلَى يَومِ القِيَامَة»، نكته ای است و آن، اين كه اين امت تا قيامت باقى خواهند ماند و منقرض نخواهند شد.
« كلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطفَأَهَا اللَّهُ »:
«ايقاد نار»، به معناى مشتعل ساختن آتش است، كما اين كه «اطفاء نار»، خاموش كردن آن است، و معناى آيه روشن است. احتمال مى رود جملۀ «كُلَّمَا أوقَدُوا...»، بيان باشد براى جملۀ «وَ ألقَينَا». و بنابر اين، معناى آيه اين طور مى شود كه: هر وقت يهود خواست دست به اقداماتى بزند و آتش جنگى را با رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و مسلمين دامن زند، خداوند بين سران آن ها، عداوت و بغضاء و اختلاف كلمه انداخت و بدين وسيله، آن آتش را خاموش ساخت.
همان طورى كه مى بينيد، در اين آيه، نويدى است براى مسلمين. چه از سياق آن استفاده مى شود كه براى هميشه، سعى و كوشش يهود عليه مسلمين و بر افروختن آتش جنگ و ايجاد فتنه شان (البته آتش جنگى كه عليه اسلام و ايمان مى افروزند)، بى نتيجه و خنثى است، و اما جنگ هایى كه ممكن است بين آنان و مسلمين در گيرد، ليكن نه عليه دين و ايمان، بلكه بر سر اين كه يكى از ديگرى گوى سبقت را در ميدان سياست و يا قوميت بربايد، از آيه استفاده نمى شود كه در اين گونه پيشامدها هم، خدا نويد پيروزى مسلمين را داده باشد، زيرا اين مطلب از سياق آيه خارج است.
« وَ يَسعَوْنَ فى الاَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِِبُّ الْمُفْسِدِينَ »:
«سعى»، سير سريع را گويند، و كلمۀ «فَسَاداً»، مفعولٌ له آن است. يعنى سعى و كوشش يهود، همه براى آن است كه زمين را عليه دين پر از فساد كنند و خداوند مفسدين را دوست ندارد. و چون آنان را دوست ندارد، زمين خود و بندگانش را به دست آنان نمى سپارد، و نمى گذارد آنان به آرزوى پليد خود نايل شوند، و سعى و كوشش آنان بيهوده خواهد ماند (و خدا داناتر است).
همه اين مطالب كه تاكنون گفته شد، بيان است براى جملۀ «غُلَّت أيدِيهِم وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا». آرى، چه دست بستگى بالاتر از اين كه براى هميشه نمى توانند عليه اسلام، مسلمين و ايمان آن ها (نه چيزهاى ديگر)، آتش افروزند و به منظور رسيدن به آن هدف، فحشاء و فساد را در زمين ترويج كنند.
« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكتَابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكفَّرْنَا عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ ... »:
در اين جا، به اول مطلب - كه روى سخن با همه اهل كتاب بود - برگشته و دوباره خطاب را به همه شان متوجه مى كند، و در خاتمه كلام، به طور ملخص، عموم اهل كتاب را متوجه مى كند به اين كه چگونه نعمت بزرگ سعادت دو جهان را به رايگان از دست دادند، و چه آسان، جنّت نعيم و نعمت حيات سعيده را از كف دادند.
و مراد از «تقوا» بعد از ايمان، پارسایى و پرهيز از محرمات الهى و از گناهان كبيره است. يعنى گناهانى كه خداوند در قرآن كريم، وعده دوزخ به مرتكب آن داده است. پس مراد از «سيّئات» كه خدا وعده كرده اگر آنان كباير را مرتكب نشوند، آن سياتشان را ببخشد، عبارت است از: گناهان صغيره. در نتيجه، اين آيه از جهت مضمون مطابق خواهد بود با آيه «إن تَجتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهُ نُكَفِّر عَنكُم سَيِّئاتِكُم وَ نُدخِلكُم مُدخَلاً كَرِيماً».
« وَ لَوْ أَنهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبهِمْ لاَكلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تحْتِ أَرْجُلِهِم»:
منظور از تورات و انجيل، دو كتابی است آسمانى، كه قرآن كريم، يكى را بر موسى «عليه السلام» نازل می داند و ديگرى را بر عيسى «عليه السلام». نه اين كتاب هایى كه فعلا در دست است و به نام انجيل و تورات ناميده مى شوند. چه اين ها، تورات و انجيل حقيقى و آسمانى نيستند، بلكه مجموعه اى هستند كه دست تحريف به اين صورتشان در آورده است.
مراد از: «ما انزل اليهم» در آيه: «و لو انهم اقاموا التورية و الانجيل و ما انزل اليهم...»
و مراد از جمله «ما انزل اليهم » كه بعد از تورات و انجيل ذكر شده ساير كتبى است كه منسوب است به انبياى سلف ، و آنروز در دسترس اهل كتاب بوده است ، مانند «مزامير» داود (عليه السلام ) كه قرآن آن را «زبور» خوانده است و امثال آن .
و احتمال اينكه مراد از «ما انزل اليهم » قرآن باشد احتمال بعيدى است ، چه قرآن با احكام خود شرايع و احكام آن دو را نسخ كرده ؛ با اين حال چگونه ممكن است در آرزوى عمل به انجيل و تورات قرآن هم به آن دو عطف شود و گفته شود: اگر اهل كتاب تورات و انجيل و قرآن را عمل مى كردند فلان طور مى شد؟! زيرا از نظر قرآن تورات و انجيل عمل كردنى نيستند. ممكن است كسى بگويد عمل به قرآن در حقيقت عمل به انجيل و تورات اصلى هم هست ، چه آن دو كتاب به آمدن قرآن بشارت داده و بنى اسرائيل را به عمل و گرويدن به آن توصيه كرده اند، عينا داستان قرآن و آن دو كتاب داستان آيات ناسخه قرآن است با آيات منسوخه آن ، يعنى همچنان كه عمل به آيات ناسخه قرآن عمل به همه قرآن است عمل به قرآن ناسخ هم ، عمل به تورات و انجيل منسوخ است ، زيرا دين خدا واحد است و مزاحمت و دوئيتى بين اديان الهى نيست ، چيزى كه هست بعضى از كتابهاى آسمانى و بعضى از احكام يك كتاب مصلحت تشريع آنها موقت و محدود است ، و ابدى و هميشگى نيست .
و اين احتمال خوبى است ليكن با كلمه «اقاموا» سازگار نيست براى اينكه اقامه تورات و انجيل به اين است كه به همان كيفيتى كه هست و با تمام جزئياتش محفوظ شود، نه اينكه تنها آياتى كه در بشارت به اسلام و قرآن است اقامه و حفظ و مابقى آن متروك شود؛
پس معلوم مى شود مراد از اقامه ، اقامه تورات و انجيل است قبل از اينكه قرآنى نازل شود و آن دو را نسخ كند؛ و اما نسخ تورات بتوسط انجيل ، آن بسيار مختصر و ناچيز و غير قابل اعتنا است ، پس احتمال اينكه مراد از جمله «ما انزل اليهم » قرآن باشد، احتمال صحيحى نيست ، زيرا صرفنظر از آنچه گفته شد اصولا قرآن را نبايد جزء كتابهائى شمرد كه به يهود و نصارا نازل شده است ،
چه قرآن كتابى جهانى است و روى سخنانش با قوم خاص و ملت مخصوصى نيست ، بنابراين مقصود از جمله «ما انزل اليهم » همانست كه گفتيم ، يعنى ما سواى انجيل و تورات از ساير كتابها و اقسام وحى هائى كه به انبياى بنى اسرائيل رسيده مانند زبور داود (عليه السلام ) و غير آن ، و مراد از اقامه اين كتابها، حفظ عملى يعنى استفاده كردن از دستورات آنها است در بين جامعه و عمل كردن همه به شرايع آن ، و اعتقاد به معارفى است كه راجع به مبدء و معاد در آنها بيان شده است ، البته آن كتابهائى كه دستخوش تحريف مغرضين نشده و يا از بين نرفته است ، زيرا تحريف شده هاى آنها از اعتبار ساقط و از بين رفته هاى آنها هم مورد امر و مامور به نيست .
«لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم »
مراد از خوردن در اين آيه مطلق تنعم و تمتع است چه اينكه از راه خوردن باشد و يا از راههاى ديگر، و استعمال خوردن در مطلق تصرفات و تنعم هاى بدون مزاحم ، در لغت عرب شايع و متداول است ، و مراد از بالا و پائين ، آسمان و زمين است ، بنابراين ، آيه شريفه بجاى اينكه بفرمايد: اگر اهل كتاب به دستوراتى كه در دست داشتند عمل مى كردند به نعمت هاى آسمانى و زمينى متنعم مى شدند، بطور كنايه مى فرمايد: از بالاى سر و زير پاى خود مى خوردند.
در حقيقت اين آيه شريفه مطلبى را بيان مى كند كه آيه زير در مقام بيان آنست : «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |