تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
هان اى مردم! بدانيد كه روزى از روزها، با رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نماز ظهر مى خواندم، سائلى در مسجد از مردم چيزى سؤال كرد و كسى به وى چيزى نداد. سائل، دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو سؤال كردم و كسى به من چيزى نداد.
در همين حالى كه او شكوه مى كرد، على «عليه السلام» در ركوع بود، با انگشت كوچك دست راست خود، به سائل اشاره كرد. سائل نزديك رفته و انگشتر را از انگشت آن جناب بيرون كرد. اين را هم بگويم كه على «عليه السلام»، همواره انگشتر را در آن انگشت مى كرد.
بارى، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ناظر تمامى اين جريانات بود و لذا وقتى نمازش تمام شد، سر به سوى آسمان بلند نمود و عرض كرد:
بار الها! موسى از تو خواست تا شرح صدرش دهى و كارهايش را آسان سازى، و گره از زبانش بگشايى تا مردم گفتارش را بفهمند، و نيز درخواست كرد هارون را كه برادرش بود، وزير و ياورش قرار دهى و با وى پشتش را محكم نموده و او را در كارها و مأموريت هايش شريك سازى، و تو در قرآن ناطقت پاسخش را چنين داده اى: به زودى به وسيله برادرت، تو را در كار نبوت كمك مى دهيم و براى شما نسبت به آيات خود سلطنتى قرار مى دهيم تا به شما دست نيابند.
بار الها! من محمّد، نبىّ و صفىّ تو هستم. بار الها! مرا هم شرح صدرى ارزانى بدار و كار مرا نيز آسان بساز، و از اهل بيتم، على را وزيرم قرار بده و به اين وسيله پشتم را محكم كن!
آنگاه ابوذر گفت: رسول خدا، هنوز دعايش در زبان بود كه جبرئيل از ناحيه خداى جليل به حضورش آمد و عرض كرد: اى محمّد! بخوان. پرسيد: چه بخوانم؟ ابوذر مى گويد: جبرئيل گفت اين آيه را بخوان: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ».
رواياتی ديگر در فضائل امام علی«ع»، از اهل سنّت
و از كتاب جمع بين الصحاح السته، تأليف زرين نقل كرده كه در جلد سوم، در تفسير سوره «مائده»، آيه «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ...»، از صحيح نسائى از ابن سلام روايت كرده كه گفت:
نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» رفته و عرض كرديم: قوم و قبيله ما با ما به خاطر اين كه خدا و رسولش را تصديق كرديم، مى ستيزند و سوگند خورده اند كه با ما همكلام نشوند. به دنبال اين شكايت ما بود كه آيه «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ» نازل شد.
آنگاه بلال براى نماز ظهر اذان گفت. مردم همه به نماز ايستادند. بعضى در حال ركوع و بعضى در سجده ديده مى شدند و بعضى هم مشغول سؤال بودند.
در اين ميان، سائلى از كنار على گذشت. آن جناب، انگشتر خود را در حال ركوع به وى داد. سائل جريان را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عرض كرد. رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، رو به همه ما نمود و اين آيه را تلاوت كرد: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ * وَ مَن يَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغَالِبُونَ».
و ابن مغازلى شافعى، در تفسير آيه مورد بحث، در كتاب مناقب خود، به طور اجازه (نه سماع) نقل مى كند از ابوبكر، احمد بن ابراهيم بن شاذان بزاز، از حسن بن على عدوى، از سلمة بن شبيب، از عبدالرزاق، از مجاهد، از ابن عباس، كه در تفسير آيه مورد بحث ما گفته كه: اين آيه در حق على «عليه السلام» نازل شده است.
باز در همين كتاب، از احمد بن محمّد عمر بن عبدالله بن شوذب، از محمّد بن احمد عسكرى دقاق، از محمّد بن عثمان بن ابى شبيه، از عباده، از عمر بن ثابت، از محمّد بن سائب، از ابوصالح، از ابن عباس نقل مى كند كه گفت:
روزى على «عليه السلام» در حال ركوع بود، كه مسكينى نزدش آمد. آن جناب، انگشتر خود را به وى داد. پس از آن، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از سائل پرسيد: چه كسى اين انگشتر را به تو داد؟ عرض كرد: اين مردى كه در ركوع است. دنبال اين ماجرا، اين آيه نازل شد: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...».
و نيز در همين كتاب، از احمد بن محمّد طاوان، به طور اجازه نقل مى كند كه ابو احمد عمر بن عبدالله بن شوذب برايشان روايت كرده، از محمّد بن جعفر بن محمّد عسكرى، از محمّد بن عثمان، از ابراهيم بن محمّد بن ميمون، از على بن عابس كه وى گفته است:
روزى من و ابومريم، بر عبدالله بن عطاء وارد شدیم. ابومريم از وى خواهش كرد كه حديثى را كه سابقا از ابوجعفر برايش نقل كرده بود، بار ديگر براى على بن عابس نيز نقل كند.
او گفت: من نزد ابوجعفر نشسته بودم، ديدم كه پسر عبدالله بن سلام رد شد. از ابوجعفر پرسيدم: خدا مرا فدايت كند! اين پسر، همان كسى است كه علم قرآن را مى داند؟
گفت: نه، آن امام شما على بن ابی طالب است، كه آياتى از قرآن كريم درباره اش نازل شده، مانند آيه: «وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَابِ»، و آيه: «أفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ يَتلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ»، و آيه: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاکِعُونَ».
فضائل اميرالمؤمنين از زبان عمروعاص، در جواب نامه معاويه
و از خطيب خوارزمى نقل شده كه گفته است: معاويه، به عمرو بن عاص نامه نوشته بود و او، در جوابش چنين نوشت:
اى معاويه! تو خودت خوب مى دانى چقدر آيات قرآنى را كه خود مى خوانى، در فضائل اوست و كسى در آن آيات با او شريك و همباز نيست. مانند آيه: «يُوفُونَ بِالنَّذر»، و آيه: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوة وَ يُؤتُونَ الزَّكَوة وَ هُم رَاكِعُونَ»، و آيه: «أفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ يَتلُوهُ شَاهِدٌ مِنهُ وَ مِن قَبلِهِ».
و نيز خداى متعال درباره اش فرموده: «رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ». و نيز مى فرمايد: «قُل لَا أسَئلُكُم عَلَيهِ أجراً إلَّا المَوَدَّةَ فِى القُربَى: يعنى بگو من از شما بر رسالت خود مزدى نمى خواهم، مگر همين را كه با نزديكانم مودت كنيد».
و نيز از او نقل شده از ابى صالح، از ابن عباس، كه گفت: عبدالله بن سلام با يك عده ديگر از يهودی هایى كه به اتفاق هم ايمان آوردند، خدمت رسول خدا شرفیاب شدند و عرض كردند: خانه هاى ما دور است، جز حضور تو جایى نداريم كه در آن معالم دينى خود را ياد بگيريم و اقوام ما وقتى ديدند ما به خدا و رسولش ايمان آورديم و در نبوتش تصديقش كرديم، ما را ترك گفتند و با خود قسم ياد كردند كه با ما مجالست نكنند و به ما زن ندهند و از ما زن نگيرند و با ما همكلام نشوند، و اين بر ما سخت و گران است.
رسول خدا، اين آيه را برايشان تلاوت فرمود: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ...». آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از منزل به عزم مسجد بيرون رفت و در حالى كه مردم مشغول ركوع و سجود بودند، وارد مسجد شدند. در اين بين، چشم آن جناب به سائلى افتاد. روى به سائل كرد و فرمود: آيا كسى به تو چيزى داده؟
عرض كرد: آرى انگشترى از طلا. حضرت پرسيد: چه كسى انگشتر را به تو داد؟ عرض كرد: آن مردى كه ايستاده - با دست به على بن ابی طالب «عليه السلام» اشاره نمود - رسول خدا پرسيد: در چه حالى به تو داد؟ عرض كرد: در حال ركوع. حضرت تكبير گفت و اين آيه را تلاوت نمود: «وَ مَن يَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَإنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغَالِبُونَ».
آنگاه حسان بن ثابت، اين اشعار را درباره اين ماجرا سرود:
اباحسن تفديك نفسى و مهجتى * و كلّ بطى فى الهدى و مسارع
أيذهب مدحى و المحبين ضائعا * و ما المدح فى ذات الاله بضائع؟
فأنت الّذى أعطيتَ إذ كُنتَ رَاكِعاً * فدتك نفوس القوم يا خير راكع
بخاتمك الميمون يا خير سيّد * و يا خير شار ثمّ يا خير بائع
فأنزل فيك الله خير ولاية * و بينها فى محكمات الشرائع
و حموينى، نسبت مى دهد به ابوهدبه، ابراهيم بن هدبه، كه او گفته: انس بن مالك به او خبر داد كه سائلى به مسجد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در آمد، در حالى كه مى گفت كيست قرض دهد به خدایى كه اين قدر توانا هست كه بتواند قرض خود را بدهد و اين قدر با وفا هست كه در دادن قرض خود مسامحه نورزد؟
على «عليه السلام» در همين حال مشغول نماز و در حال ركوع بود، كه دست خود را به پشت سر برد و با اشاره به فقير گفت: بگير اين انگشتر را و از انگشتم بيرون كن. در اين ميان، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، رو به عمر كرده و فرمود: اى عمر واجب شد؟ عمر عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد! چه چيز واجب شد؟ فرمود بهشت برايش واجب شد. به خدا سوگند از دستش در نياورد، مگر اين كه خداوند او را از گناهانش بيرونش كشيد.
و نيز، از او، از زيد بن على بن الحسين، از پدرش، از جدش «عليهم السلام» است كه گفت: شنيدم از عمار ياسر «رضى الله تعالى عنه» كه مى گفت:
روزى سائلى در برابر على بن ابی طالب «عليه السلام» ايستاد، در حالى كه او در ركوع نماز مستحبى بود. انگشتر خود را از انگشت در آورده به سائل داد. آنگاه نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» آمد و داستان خود را برايش نقل كرد. چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ...». رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيه را تلاوت نموده و فرمود: «مَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِىٌّ مَولَاهُ».
و از حافظ ابونعيم، از ابى زبير، از جابر روايت شده كه گفت:
عبدالله بن سلام با قومى، نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شرفیاب شدند و از اين قسمت شكوه داشتند كه يهودی ها به جرم اين كه آن ها مسلمان شده اند، از آنان اجتناب مى كنند. حضرت به ايشان فرمود: جستجو كنيد بلكه سائلى را به سويم بخوانيد. ما وارد مسجد شديم تا سائلى پيدا كرده و نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ببريم، كه ناگاه سائلى خود نزد آن جناب آمد. حضرت پرسيد: كسى به تو چيزى داده؟
عرض كرد: آرى، به مردى گذشتم كه در حال ركوع، انگشتر خود را به من داد. فرمود: با من بيا و آن شخص را نشانم بده. عبدالله بن سلام مى گويد: به اتفاق رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و آن سائل رفتيم، ديديم على بن ابی طالب به نماز ايستاده. سائل، به على اشاره كرد و گفت: اين شخص بود. پس آيه شريفه: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ ..» در اين باره نازل شد.
و نيز، از موسى بن قيس حضرمى، از سلمة بن كهيل روايت مى كند كه گفت: على انگشتر خود را در حال ركوع صدقه داد، اين آيه در حقش نازل شد: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ...».
باز، از همو، از عوف بن عبيد بن ابى رافع، از پدرش، از جدّش روايت كرده كه گفت: داخل شدم به رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ديدم كه آن جناب درخواب است، ليكن نه خواب معمولى، بلكه حالت گرفتن وحى. و نيز ديدم مارى را كه در كنار خانه آن جناب است، او را نكشتم، چون ترسيدم از سر و صداى كشتن آن، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بيدار شود. ناچار براى نگهدارى و حفاظت آن جناب از آسيب مار، بين آن حضرت و بين مار خوابيدم، تا اگر آسيبى دارد، به من بزند. در اين ميان، آن جناب بيدار شد، در حالى كه اين آيه را در زبان داشت: «إنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ...».
آنگاه گفت الحمد لله و نزد من آمد و پرسيد: چرا اين جا خوابيده اى؟ من در پاسخ، داستان مار را به عرضشان رسانيدم. فرمود برخيز و او را بكش. پس مار را كشتم. آنگاه دست مرا گرفت و فرمود: اى ابورافع! به زودى پس از من، قومى با على خواهند جنگيد، و جهاد با آن قوم حق خداست. پس هر كس نتواند با ايشان با دست جهاد كند، بايد با زبان مقاتله نمايد و اگر با زبان هم نتوانست، بايد با قلب خود از آنان بيزارى جويد. حكم خدا اين است و بس.
خاتمه سخن در شأن نزول دو آيه مورد بحث
مؤلف: روايات راجع به اين كه دو آيه مورد بحث، درباره داستان صدقه دادن انگشتر على «عليه السلام» نازل شده، بسيار است و ما عده اى از آن روايات را، از كتاب «غایة المرام» بحرانى نقل كرديم، و اين روايات در كتاب هایى هم كه غایة المرام از آن ها روايت نقل مى كند، موجود مى باشد، و ما از آن ها اكتفا كرديم به اين چند روايتى كه نقل شد، با اين كه در باره كيفيت وقوع حادثه اختلاف دارند و در اين رواياتى كه ما نقل كرديم، نامبردگان زير از صحابه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در نقل آن شركت دارند:
ابوذر غفارى، عبدالله بن عباس، انس بن مالك، عمار، جابر، سلمة بن كهيل، ابورافع، عمرو بن عاص، و چند تن از امامان اهل بيت «عليهم السلام»، و آن ها عبارتند از: حضرات حسين بن على «عليهما السلام» و على بن الحسين «عليهما السلام»، و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و امام هادى على بن محمّد (عليهم السلام)، و همچنين تمامى ائمه تفسیر بدون استثناء در نقل اين روايات شركت دارند و هيچ يك در آن ها خدشه نكرده، مانند:
احمد، نسائى، طبرى، طبرانى و عبد بن حميد و غير ايشان از حفاظ و ائمه حديث و متكلمان كه همه، صدور اين روايات را از ناحيه مقدسه رسالت «صلى الله عليه و آله» مسلّم دانسته اند، و همچنين فقها در بحث نماز، در اين مسأله كه آيا فعل كثير نماز را باطل مى كند، يا خير و اين كه فعل كثير چقدر است، و نيز در اين مسأله كه آيا صدقه مستحبى هم زكات ناميده مى شود، يا نه، روايات مزبور را با آيه شريفه مورد بحث منطبق دانسته اند، و عموم علماى ادب و مفسرانى كه در تفسير قرآن، بيشتر متعرض جهات ادبى قرآنند، با اين كه بيشتر آنان از بزرگان و ائمه اهل ادب اند، مانند زمخشرى صاحب كشّاف و ابوحيان، اين انطباق را پذيرفته اند و هيچ يك از ناقلان اين روايات، با اين كه همه عرب و اهل زبان بوده اند، در اين انطباق مناقشه و ايراد نكرده اند.
و خلاصه در اين روايات، جایى براى انگشت بند كردن نيست و اين كه بعضى از معاندين نسبت مجعوليت به اين روايات داده اند و گفته اند كه اين روايات جعلى و ساختگى است، منتهاى عناد را اعمال كرده اند و نبايد به گفته ايشان وقعى گذاشت. مخصوصا بعضى مانند شيخ الاسلام ابن تيميه، اين قدر در اين مرحله تندروى كرده كه مى گويد: «علماء اجماع و اتفاق دارند كه اين روايات ساختگى است»!
آيات ۵۷ - ۶۶ سوره مائده
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَاب مِن قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (۵۷)
وَ إِذَا نَادَيْتُمْ إِلى الصَّلَوةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَ لَعِباً ذَلِك بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (۵۸)
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثرَكُمْ فَاسِقُونَ (۵۹)
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشرٍّ مِّن ذَلِك مَثُوبَةً عِندَ اللَّهِ مَن لَّعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِب عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الخَْنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطاغُوت أُولَئك شَرُّ مَّكاناً وَ أَضلُّ عَن سوَاءِ السَّبِيلِ (۶۰)
وَ إِذَا جَاءُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَ قَد دَّخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كانُوا يَكْتُمُونَ (۶۱)
وَ تَرَى كَثِيراً مِّنهُمْ يُسارِعُونَ فى الاثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ أَكلِهِمُ السُّحْت لَبِئْس مَا كانُوا يَعْمَلُونَ (۶۲)
لَوْلا يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الاَحْبَارُ عَن قَوْلهِِمُ الاثْمَ وَ أَكلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْس مَا كانُوا يَصنَعُونَ (۶۳)
وَ قَالَتِ الْيهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّت أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسوطتَانِ يُنفِقُ كَيْف يَشاءُ وَ لَيزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك طغْيَاناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنَا بَيْنهُمُ الْعَدَوَاةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسعَوْنَ فى الاَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (۶۴)
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكتَابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكفَّرْنَا عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ لاَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (۶۵)
وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبهِمْ لاَكلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِّنهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ (۶۶)
اى كسانى كه ايمان آورديد! كفار و اهل كتابی را كه دين شما را سخريه گرفته و بازيچه اش مى پندارند، دوستان خود مگيريد و از خدا بپرهيزيد، اگر مردمى باايمانيد.(۵۷)
اينان وقتى شما اذان نماز مى گوييد، آن را وسيله تفريح خود گرفته و بازيچه اش مى پندارند و اين براى اين است كه مردمى بى خردند.(۵۸)
بگو اى اهل كتاب! آيا ما را به اين عمل، كه به خدا از طرف خدا به ما و به مردم قبل از ما نازل شده، ايمان آورده ايم، سرزنش وعيب جویى مى كنيد؟ و آيا جز اين است كه بيشترتان فاسق ايد.(۵۹)
بگو حالا كه اين كارها در نظر شما بد است، مى خواهيد از كسانى خبرتان دهيم كه از جهت سرانجام و پاداش خيلى بدتر از صاحبان اين عمل باشند؟ آنان كسانی اند كه خداوند به صورت ميمون ها و خوك ها مسخشان فرموده. همان كسانى كه پرستش طاغوت كردند. (آرى)، اگر ما از در مماشات مؤمنان را هم بد فرض كنيم، يارى ايشان بدتر و از راه حق منحرف ترند.(۶۰)
و وقتى نزد شما مى آيند، مى گويند ما ايمان آورده ايم و حال آن كه آمدنشان به خدمت تو با كفر و در شدنشان هم با كفر بوده و خدا داناتر است به نفاقى كه دارند و آن را كتمان مى كنند.(۶۱)
بسيارى از آن ها را مى بينى كه علاوه بر نفاق درونی شان در گناه و دشمنى و در رشوه خواری شان از يكديگر پيشى مى گيرند، راستى چه اعمال بدى است كه مرتكب می شوند.(۶۲)
چرا علماى نصارا و يهود ملت خود را از گفتار هاى گناه (تحريف كتاب و گفتار بر خلاف حق) و رشوه خوارى باز نمى دارند؟! راستى چه رفتار بدى است كه مى كنند.(۶۳)
يهود گفت دست خدا بسته است، دستشان بسته باد و از رحمت خدا دور باشند، براى اين كلمه كفرى كه گفتند، بلكه دست هاى خدا باز است، مى دهد به هر نحوى كه بخواهد، و به زودى بسيارى از آنان در موقع نزول قرآن به طغيان و كفر خود مى افزايند. و ما بين يهود و نصارا (بنابر قولى) و يا بين افراد يهود (بنا به قول ديگر) عداوت و بغضى انداختيم كه تا روز قيامت امتداد داشته باشد. هر وقت آتشى براى جنگ افروختند، خدا خاموشش نمود، علاوه بر اين، اينان با گناهان و تكذيب پيغمبران و كوشش در محو اسم پيغمبر از تورات در زمين فساد مى انگيزند.(۶۴)
و اگر يهود و نصارا ايمان آورند و از كفر و فحشا بپرهيزند، ما گناهان ايشان را بخشيده و در بهشت هاى نعيم داخلشان مى كنيم.(۶۵)
و اگر اينان تورات و انجيل را بدون كم و كاست و همچنين قرآنى را كه به سويشان نازل شد، اقامه كنند، محققا از بالاى سر (آسمان) و پایين پاهاى خود (زمين) كارهایى روزى خواهند خورد. بعضى از اينان مردمى معتدل اند، وليكن كه بيشترشان مرتكب مى شوند، زشت و ناپسند است.(۶۶)
اين آيات، از دوستى كفار و اهل كتابى كه خدا و آيات خدا را استهزا مى كنند، نهى مى كند و زشتی ها و صفات پليد آنان و عهد شكنی شان را نسبت به خدا و مردم بر مى شمرد و در ضمن، مردم مسلمان را به رعايت عهد و پيمان تحريك نموده و نقض عهد و پيمان شكنى را مذمت مى كند و با اين كه ممكن است شأن نزول آن ها مختلف باشد، ليكن همه داراى يك سياق اند.
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ ... »:
راغب گفته است: «هُزو»، به معناى مزاحى است كه در غياب كسى و يا پنهان از چشم او انجام شود، و گاهى هم اين كلمه اطلاق مى شود به شوخى هایى كه نظير مزاح علنى است. و درباره «لعب» هم مى گويد: وقتى گفته مى شود: «لَعِبَ فُلَانٌ: فلانى لعب كرد»، كه كارى را بدون اين كه غرض صحيحى از آن در نظر داشته باشد، انجام دهد.
و معلوم است كه وقتى چيزى را به باد مسخره مى گيرند كه داراى وصفى باشد كه داشتن آن وصف آن را از نظرها ساقط و غيرقابل اعتنا كند و اشخاص براى اين، آن را مسخره مى كنند كه به سايرين بفهمانند كه آن چيز در نظرهايشان غيرقابل اعتنا است، و آنان آن چيز را به بى اعتنایى تلقى كرده اند، و همچنين است «لعب»، يعنى وقتى چيزى را بازيچه مى گيرند كه هيچ گونه استفاده عقلایى از آن برده نشود، مگر اين كه غرض صحيح و عقلایى متعلق شود به يك امر غير حقيقى مانند تفريح و ورزش.
بنابراين، اگر مردمى دينى از اديان را استهزا مى كرده اند، خواسته اند بگويند كه اين دين، جز براى بازى و اغراض باطل به كار ديگرى نمى خورد، و هيچ فايده عقلایى و جدّى در آن نيست، و گرنه كسى كه دينى را حق مى داند و شارع آن دين و داعيان بر آن و مؤمنان به آن را در ادعا و عقيده مصاب و جدّى مى داند و به آنان و عقيده شان به نظر احترام مى نگرد، هرگز آن دين را مسخره و بازيچه نمى گيرد.
پس اين كه مى بينيم در صدر اسلام كسانى دين اسلام را مسخره مى كرده اند، مى فهميم آنان هم اسلام را يك امر واقعى و جدّى و قابل اعتنا نمى دانسته اند.
بنابراين، از آيه شريفه چند چيز مى توان استفاده كرد:
اولاً - علت نهى از محبت كفار، چه استفاده مى شود. علت اين نهى، اين بوده است كه چون دوستى بين دو طايفه باعث اختلاط ارواح آنان است، و هرگز بين دو طايفه كه يكى مقدسات و معتقدات ديگرى را مسخره مى كند، دوستى و صميميت برقرار نمى ماند. از اين رو مسلمين بايد دوستى كسانى را كه اسلام را سخريه مى گيرند، ترك كنند، و زمام دل و جان خود را به دست اغيار نسپارند، و گرنه اختلاط روحى كه لازمه دوستى است، باعث مى شود اينان عقايد حقّه خود را از دست بدهند.
ثانياً - تناسبى كه در مقابله جملۀ «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، با جملۀ «الَّذِينَ اتَّخَذُوا» است، و نيز نكته اى كه در اضافه دين مسلمين در كلمه «دينكم» هست، آن چرایى را كه گفته شد، روشن مى سازد.
ثالثاً - نكته ديگرى كه از آيه استفاده مى شود، اين است كه در جملۀ «وَ اتَّقُوا اللهَ إن كُنتُم مُؤمِنِينَ»، چيزى نظير تأكيد براى نهى در جملۀ «لَا تَتَّخِذُوا» وجود دارد، كه نهى و علتش را تأكيد مى كند. در حقيقت، جملۀ «لَا تَتَّخِذُوا» را به عبارت عمومى ترى تأكيد كرده، مى فرمايد: مؤمن و كسى كه متمسك به ريسمان و دستاويز ايمان شده، ديگر معنا ندارد راضى شود به اين كه اغيار، دين او و آنچه را كه او به آن ايمان دارد، مورد سخريه و استهزا قرار دهند.
پس اين مسلمين اگر به خدا ایمان دارند، يعنى راستى اسلام را دين خود - نه وسيله گذراندن امر دنيايشان - مى دانند چاره اى در كار خود جز تقوا و پرهيز از دوستى با كفار ندارند.
اين بود نكاتى كه گفتيم از آيه استفاده مى شود. و احتمال دارد جملۀ «وَ اتَّقُوا اللهَ إن كُنتُم مُؤمِنِينَ»، در مقام بيان مطلبى باشد كه نظيرش در چند آيه قبل، آن جا كه فرمود: «وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَإنَّهُ مِنهُم» گذشت، و بنابراين احتمال، معناى آيه چنين مى شود: در صورتى كه شما از ايشان (از كفار) نيستيد، پس از خدا بترسيد و آن ها را دوست مگيريد، ليكن معناى اول ظاهرتر به نظر مى رسد.
« وَ إِذَا نَادَيْتُمْ إِلى الصَّلَوةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَ لَعِباً ...»:
اين آيه ثابت مى كند آن ادعاى گذشته را كه فرمود: كفار، دين مؤمنان را به بازى و مسخره مى گيرند، و مراد از «نَادَيْتُمْ،» اذانى است كه در اسلام قبل از هر نماز واجب يوميه تشريع شده است، و به طورى كه گفته مى شود جز در اين آيه در هيچ جاى ديگر قرآن، از اذان اسمى برده نشده است.
ضمير «ها» در «اتَّخَذُوهَا» به صلات يا به مصدرى كه از كلمه «نَادَيْتُمْ» استفاده مى شود. يعنى «مناداه» بر مى گردد، و چون ضمير راجع به مصدر را هم مى توان مذكر آورد و هم مؤنث، از اين رو فرموده: «اتَّخَذُوهَا» و آن را مؤنث آورده است. و جملۀ «ذَلِك بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ» از قبيل تذييل، به منزله جواب از عمل آنان و بيان اين جهت است كه صدور استهزا از آنان و به مسخره گرفتن نماز و اذان براى اين است كه آنان مردمى سبكسر و بى عقل اند، و نمى توانند از نظر تحقيق به اين اعمال دينى و عبادت هایى كه عبادت حقيقى است، بنگرند، و فوايد آن را كه همانا نزديكى به خداى تعالى و تحصيل سعادت دنيا و آخرت است، درك كنند.
« قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ ... »:
راغب در كتاب مفردات القرآن خود مى گويد: «نقمت الشئ» (به صداى بالاى قاف و صداى زير آن)، هر دو به معناى انكار و خرده گيرى و عقوبت زبانى يا عملى است، و در آيات زير نقمت به همين معنا است:
«وَ مَا نَقَمُوا إِلّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ». «وَ مَا نَقَمُوا مِنهُمْ إِلّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ». «هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا...». و در بعضى موارد به معناى عقوبت و كيفر مى آيد. مانند اين آيه: «فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فى الْيَمِّ: انتقام گرفتيم از آن ها و در دريا غرقشان كرديم».
بنابر گفته وى، معناى آيه مورد بحث اين مى شود: آيا كراهت و خرده گيرى هاى شما جز براى ايمانی است كه در ما سراغ داريد؟ و مى بينيد كه ما به خدا و آنچه خداوند نازل كرده، ايمان آورده ايم و شما چون توفيقى نيافته ايد و همچنان به فسق خود باقی مانده ايد؟! و اين لحن گفتار زياد است. نظير كسى كه به ديگرى مى گويد: آيا اعتراض و خرده گيرى تو، جهت و دليل ديگرى جز اين دارد كه چرا من عفيفم و مانند تو فاجر نيستم؟! يا اين كه مى گويد آيا تو در خرده گيرى از من حرف حسابى ديگرى جز اين دارى كه من توانگرم و تو فقيرى و چرا من مانند تو تهیدست نشدم؟! و همچنين امثال اين تعبيرات كه در مورد مقابله و ازدواج فراوان به كار مى رود.
بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه: آيا شما در خرده گيرى از ما جز اين كه چرا ما مؤمن گشته و مانند بيشتر شما فاسق نشديم، دليل ديگرى داريد؟! و چه بسا گفته اند كه «لام» تعليل در جملۀ «وَ أنّ أكثَرُكُم فَاسِقُونَ» در تقدير است، و معناى آيه اين است:
آيا اين خرده گيرى هاى شما، جز به علت اين است كه شما بيشترتان فاسقيد و فسق شما، شما را بر اين عمل وا می دارد؟! و اين جمله كه مى فرمايد: ما ايمان آورده ايم به خدا و به آنچه كه به ما نازل كرده و به آنچه كه قبلا فرستاده؛ در حقيقت به منزله اين است كه بفرمايد: ما ايمان آورديم به خدا و آنچه به ما نازل كرده و آنچه به شما قبلا فرستاده بود. چون كتابى كه قبل از قرآن فرستاده، همان انجيل و توراتى است كه اين ها پيروان آنند. و در اين كه نفرمود: آنچه به شما فرستاده، تعريض به مخاطبان است، در حقيقت مى خواهد بفهماند كه شما دستورات الهى خود را هم عمل نكرديد و به آنچه كه با خدا عهد كرده بوديد، وفا نكرديد و پر واضح است كه يهود و نصارایى كه به كتاب آسمانى خود عمل نكند، يهود و نصارا نيست و مى توان گفت كه انجيل و تورات به آنان نازل نشده و آنان، اهل تورات و انجيل نيستند.
پس در خطاب به آنان مى توان گفت: انجيل و توراتى كه خداوند قبلا فرستاده بود، و فشرده معناى آيه اين است كه: ما در كتاب هاى آسمانى بين اين كتاب و آن كتاب فرق نمى گذاريم و به هر آنچه كه خداوند به پيغمبرانش نازل كرده و همچنين به همه پيغمبران ايمان داريم و مانند شما نيستيم كه بين فرستادگان خداوند فرق قايل مى شويد. شما همان كسانى هستيد كه مى گوييد: «نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعضٍ». يعنى پاره اى را مى پذيريم و پاره ديگر را قبول نداريم. بعضى از پيغمبران را مى پذيريم و بعضى را نمى پذيريم و نيز مى گفتيد به آنچه اول روز به مسلمان ها نازل شده، ايمان بياوريد و به آنچه آخر روز نازل شده، كافر شويد و خدا در معرفى آنان مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَينَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَينَ ذَلِك سبِيلاً».
ايمان نیاوردن به خدا و پرستش طاغوت، بدترین چیز نزد خداوند است
« قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشرٍّ مِّن ذَلِك مَثُوبَةً عِندَ اللَّهِ مَن لَّعَنَهُ اللَّهُ ... »:
مفسّران گفته اند: اين آيه، دستورى است كه خداوند به نبىّ خود داده كه وى، كفارى را كه دين اسلام را استهزاء مى كرده اند، از راه تسليم مواخذه نمايد، و در محاوره و استدلال با آنان، راه انصاف را پيش گيرد، تا زودتر آنان را قانع و يا ساكت كند، و آن راه، اين است كه:
بگو ما تسليم گفتۀ شما شده و قبول مى كنيم كه ايمان به خداوند غلط و شرّ است، ليكن اگر بنا شود شرّ و غلط رسوا و استهزاء شود، نخست بايد چيزى را به باد استهزاء گرفت و مسخره نمود كه از هر شرّى بدتر و از هر غلطى، غلط تر است، و اتفاقا آن غلط تر از هر غلط، راه و روش خود شماست. و به فرضى كه ما گمراه باشيم، شما از ما گمراه تريد. براى اين كه لعنت خداوند شامل حال شماست و مسخ شدگانى به ميمون و خوك از ملت شما و پرستندگان طاغوت از شمايند. اين همه عيب را در خود ناديده گرفته، در پى عيب ماييد، با اين كه عيب ما مؤمنان (به فرض كه ايمان به خداوند عيب شمرده شود)، در برابر معايب شما بسيار ناچيز است.
منظور از «مَثُوبَة» در اين جا، به معناى ثواب و اجر نيست، بلكه به معناى مطلق پاداش است، چه خوب و چه بد. و بعيد هم نيست كه كنايه باشد از عاقبت يا صفتى كه لازم و غيرقابل زوال است، كما اين كه از تقييد آن به «عِندَ الله: نزد خداى» هم استفاده مى شود. زيرا آنچه در نزد خداست، ثابت و لا يتغير است، و بر اين معنا خداى متعال هم حكم كرده و فرموده: «وَ مَا عِندَ اللهِ بَاقٍ». و فرموده: «لَا مُعَقِّبَ لِحُكمِهِ». بنابراين، چون مثوبت هم از چيزهائى است كه نزد خداوند است، پس باقى و دائمى است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |