تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



مؤثر بودن اعمال بشر در نظام كون و طبيعت

از اين آيه و آيه مورد بحث، مى توان نكته اى را استنباط كرد و آن، اين است كه: ايمان اين موجود، يعنى نوع بشر و عمل صالح وى در نظام عالَم از جهت ارتباطش با زندگى خود او، تأثير دارد. به عبارتى ديگر، كفر او و عمل زشتش در فساد عالَم، باز از جهت ارتباطش با نوع بشر مؤثر است.

پس اگر انسان به صلاح و سداد گرايد - از اين گونه آيات استفاده مى شود كه - نظام دنيا هم از جهت ايفاء به لوازم سعادت زندگى بشرى هم از جهت دفع بلا از او و توفير نعمت براى او صالح خواهد شد، و اين دو آيه در افاده اين مطلب متفرد نيستند، بلكه اين مطلب را از آيات بسيارى مى توان استفاده كرد.

از آن جمله، اين آيه است كه صريحا عمليات بشر را مؤثر در نظام كون می داند:

«ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِى النَّاس لِيُذِيقَهُم بَعضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ * قُل سِيرُوا فِى الأرضِ فَانظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبلُ كَانَ أكثَرُهُم مُشرِكِينَ»، و نيز اين آيه: «وَ مَا أصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَت أيدِيكُم» و آيات ديگر، و ما در جلد دوم اين كتاب، مختصرى راجع به اين موضوع بحث كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۵۴

« مِنهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ »:

«اقتصاد»، به معناى گرفتن قصد، و «قصد»، به معناى ميانه است. پس اقتصاد به معناى ميانه روى در امور و پرهيز از افراط و تفريط در امور است. و «امّت مقتصده»، امتى است كه در امر دين و تسليم نسبت به دستورات الهى ميانه رو و معتدل باشد.

اين آيه شريفه، مطلب تازه اى را بيان مى كند و آن، اين است كه آنچه تاكنون از معايب و پليدى هاى اهل كتاب بر شمرديم، مربوط به فرد فرد آن ها نيست. چه در بين اهل كتاب هم، مردمى معتدل و ميانه رو بوده اند كه هيچ يك از اين معايب و كجروی ها را نداشته اند و اگر مى بينيد گفتار گذشته ما به طور عموم بود، مصحح آن، اين بود كه اكثريت اهل كتاب، همان آلودگان بودند و مردان پاك در آن ها، اندك و انگشت شمار بودند.

از اين لحن، به خوبى استفاده مى شود كه قرآن عزيز، تا چه اندازه رعايت حق و انصاف را مى كند، و تا چه پايه در حفظ حق مراقبت دارد، و چگونه رضا نمى دهد حقى از حقوق پایمال شود، اگرچه بسيار اندك باشد. اين نكته از مطاوى آيات و جملات سابق هم كه مى فرمود: «وَ أنَّ أكثَرُكُم فَاسِقُونَ»، و يا مى فرمود: «وَ تَرَى كَثِيراً مِنهُم»، و يا مى فرمود: «وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنهُم» استفاده می شد، چه در نيمه اين جملات، مطلب را به اكثريت آنان نسبت داده، نه به همه، ليكن هيچ كدام از اين جملات مورد بحث صراحت ندارد. زيرا در اين جمله، از آن اقليت صالح قدردانى كرده و نامشان را به نيكى برده است.

بحث روایتی: (رواياتى در ذيل آيات گذشته)

در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه «وَ إذَا جَاءُوكُم قَالُوا آمَنَّا...» مى گويد: اين آيه، درباره عبدالله بن اُبَى نازل شده، چون او و يارانش اظهار اسلام كردند، در حالى كه ورودشان به اسلام صورى و توأم با كفر درونی شان بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۵۵

مؤلف: ظاهر سياق اين آيات چنين مى نمايد كه روى سخن در همه آن ها به اهل كتاب باشد، مگر اين كه كسى بگويد اين يك آيه، تنها و جدا از بقيه آيات نازل شده. در اين صورت مى توان گفت كه در خصوص اين يك آيه، روى سخن با منافقان باشد.

باز در همين كتاب، در ذيل جملۀ «وَ هُم قَد خَرَجُوا بِهِ» گفته كه معصوم فرمود: معناى اين جمله، اين است كه آنان با همين اظهار اسلام خود از ايمان بيرون شدند.

و در كافى، به اسناد خود، از ابوبصير، از عمر بن رياح، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» نقل مى كند كه ابن رياح گفت: خدمت آن جناب عرض كردم: شنيده ام كه شما فرموده ايد: هر كس كه به غير سنت و روش پيغمبر «صلى الله عليه و آله» طلاق دهد، طلاقش به نظر شما صحيح نيست.

حضرت فرمود: من نمى گويم، بلكه خداى عزوجل فرموده. هان اى ابن رياح! به خدا سوگند، اگر ما چيزى از پيش خود به شما بگوييم و به ناروا فتوا دهيم، از شما بدحال تر خواهيم بود، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «لَولَا يَنهَيهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الأحبَارُ عَن قَولِهِمُ الإثم وَ أكلِهِمُ السُّحتَ». يعنى: چرا علماى يهود، آنان را از گناهان قولى و خوردن مال نامشروع باز نمى دارند؟!

و در تفسير عياشى، از ابوبصير نقل مى كند كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرض كردم: عمر بن رياح خيال كرده است كه فتواى تو اين است كه طلاق بدون گواه باطل است، آيا او درست فهميده و رأى شما همين است يا خير؟

امام فرمود: من نگفتم، بلكه خداى تعالى فرموده، به خدا سوگند، اگر ما از پيش خود براى شما فتوا دهيم، از شما بدتر خواهيم بود. خداى متعال درباره يهود مى فرمايد: «لَولَا يَنهَيهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الأحبَار...».

و شيخ، در كتاب مجالس، به اسناد خود، از ابن ابى عمير، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق «عليه السلام» نقل مى كند كه آن جناب، در ذيل آيه شريفه: «وَ قَالَت اليَهُودُ يَدُ اللهِ مَغلُولَةٌ» فرمود: يهود مى گفتند خدا از كارهاى خدایى خود و تدبير عالَم فارغ شده است و - العياذ بالله - به امور عالَم، مسلوب الاختيار و دست بسته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۵۶

مؤلف: همين معنا را، عياشى، در تفسير خود، از يعقوب بن شعيب و از حمّاد، از آن جناب نقل كرده است.

و در تفسير قمى است كه يهود مى گفتند: خداى تعالى، عالَم را آفريد و آفرينشان را به طور خودكار قرار داده و ديگر به مدبرى نيازمند نيست. خداوند متعال، آن ها را در اين عقيده تخطئه و رد كرده و مى فرمايد: «بَل يَدَاهُ مَبسُوطَتَان يُنفِقُ كَيفَ يَشَاءُ». يعنى اين چنين كه شما خيال كرده ايد نيست، دست خدا در پس و پيش كردن و كم و كاست نمودن امور عالم باز است و او، داراى مشيت است. يعنى بعضى از تصرفات، زمانى مورد خواست او قرار مى گيرد و براى اوست بداء. (يعنى پس از برهه اى از زمان، چيزى كه به ظاهر مورد خواست خدا بوده، خلافش ظاهر مى گردد).

مؤلف: همين معنا را، شيخ صدوق، در معانى الاخبار، به اسناد خود، از اسحاق بن عمّار، از كسى كه اسحاق از او شنيده، از امام صادق «عليه السلام» نقل مى كند.

و در تفسير عياشى، از هشام مشرقى، از ابى الحسن خراسانى، يعنى حضرت رضا «عليه السلام» نقل مى كند كه فرمود: خدا خود را به اوصاف احديت و صمديت و نور، وصف فرموده است. آنگاه امام فرمود: «بَل يَدَاهُ مَبسُوطَتَان» عرض كردم: آيا راستى براى خدا دو دست هست، مانند اين دست هاى من (و با يك دست خود به دست امام اشاره كردم)؟

فرمود: نه، اگر اين طور بود، مخلوقى بيش نبود.

مؤلف: همين روايت را، صدوق در كتاب عيون، به اسناد خود، از مشرقى و از آن حضرت نقل كرده است، و نيز صدوق، در كتاب معانى الاخبار، به اسناد خود، از محمّد بن مسلم نقل كرده كه وى گفت:

من از حضرت صادق «عليه السلام» سؤال كردم كه معناى اين كلام خداى عزوجل كه مى فرمايد: «يَا إبلِيسُ مَا مَنَعَكَ أن تَسجُدَ لِمَا خَلَقتُ بِيَدَىَّ» چيست؟

فرمود: در كلام عرب، «دست»، تنها به معناى جارحه كه عضوى از بدن انسان است، نيست، بلكه به معناى قوّه و نعمت هم آمده است، كما اين كه در قرآن هم، به معنى قوّه استعمال شده است. مانند اين آيه كه درباره قوّت داود «عليه السلام» مى فرمايد: «وَ اذكُر عَبدَنَا دَاوُدَ ذَا الأيد: ياد آر، بندۀ ما داود را كه مردى نيرومند بود».

و درباره بناى آسمان مى فرمايد: «وَ السَّمَاءَ بَنَينَاهَا بِأيدٍ وَ إنّا لَمُوسِعُونَ: ما بناى آسمان را به قوّت بيكران خود ساختيم و به تحقيق، توانا و قادر بر انفاقيم و يا به تحقيق، فراخ كننده آسمانيم».

آنگاه در معناى «وَ أیّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ» فرمود: يعنى آن ها را به روحى از خود تقويت نمود. و وقتى گفته مى شود: «براى فلانى، نزد من يدى است بيضاء»، مقصود اين است كه فلانى، نعمت فراوانى به من داده و حق بزرگى بر من دارد.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه «وَ لَو أنَّهُم أقَامُوا التَّورَیة وَ الإنجِيلَ» فرموده كه: در اين آيه، روى سخن با قوم يهود و نصارا است. و در معناى «لَأكَلُوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحتِ أرجُلِهِم» گفته: كه امام فرمود معنايش اين است كه از بالا به وسيله باران و از پایين، به وسيله رويش گياهان و مواد غذایى متمتع مى شوند.

و در تفسير عياشى، در ذيل جمله «مّنهِم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ»، از ابى صهباء كبرى نقل كرده كه گفت: من خود از على بن ابی طالب «عليه السلام» شنيدم كه رأس الجالوت و اسقف نصارا را خواست و فرمود: من شما را از چيزى سؤال مى كنم كه خودم آن را مى دانم و در آن از شما داناترم. بنابراين، نمى توانيد واقع را كتمان كنيد.

آنگاه رو به اسقف نصارا كرده و فرمود: تو را به خدایى قسم مى دهم كه انجيل را بر عيسى فرستاد و پاى آن جناب را پر بركت قرار داد و به او قدرتى داد كه مى توانست كور مادرزاد و مرض پيسى را شفا دهد و درد چشم را تسكين و راحتى بخشد و مُردگان را زنده كند و از گِل براى شما مرغانى ساخته، پرواز دهد و شما را به آنچه مى خوريد و يا ذخيره مى كنيد، از غيب خبر دهد!

اسقف گفت: حاجت به اين همه قسم نبود، من در جواب شما راست خواهم گفت.

امام پرسيدند: بنى اسرائيل پس از عيسى «عليه السلام» به چند فرقه متفرق شدند؟ گفت: به خدا قسم، متفرق نشدند و به همان وحدت خود باقى ماندند.

حضرت فرمود: به خدایى كه جز او معبودى نيست، دروغ گفتی. چون بنى اسرائيل به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند و همه آنان، به جز يك فرقه در آتش اند. خداى تعالى مى فرمايد: «مِنهُم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنهُم سَاءَ مَا يَعمَلُونَ»، و آن يك فرقه اى كه در آتش نيست، همين «امّت مقتصده» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۵۸

نيز در تفسير عياشى، از زيد بن اسلم، از انس بن مالك نقل مى كند كه گفت:

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بارها مى فرمود: امت موسى، به هفتاد و يك فرقه متفرق شدند، هفتاد فرقه آنان در آتش و يك فرقه در بهشت اند، و امت عيسى، به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند، هفتاد و يك فرقه در آتش و يك فرقه در بهشت اند، و امت من، از اين دو امت، به يك فرقه بيشتر متفرق خواهند شد. هفتاد و دو فرقه آنان در آتش و يك فرقه در بهشت اند. پرسيدند آنان كيانند؟ فرمود: جماعت ها، جماعت ها.

و نيز در همين تفسير نقل مى كند كه يعقوب بن يزيد گفت:

على ابن ابی طالب «عليه السلام»، هر وقت اين حديث را از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل مى فرمود، دنبالش آيه اى تلاوت مى فرمود: «وَ لَو أنَّ أهلَ الكِتَابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَكَفَّرنَا عَنهُم سَيِّئَاتِهِم... سَاءَ مَا يَعمَلُونَ».

و نيز مى خواند: «وَ مِمَّن خَلَقنَا أُمَّةٌ يَهدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ يَعدِلُونَ»، و طايفه اى از آفريدگان ما، امتى هستند كه به حق هدايت شده و بازگشتشان به حق است. آنگاه امام فرمود: مقصود از اين «امت»، امت محمّد «صلى الله عليه و آله» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۵۹

آيه ۶۷ - سوره مائده:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُك مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (۶۷)

« ترجمه آيه »

اى فرستاده ما! آنچه را از ناحيه پروردگار به تو نازل شده، برسان و اگر نكنى (نرسانى)، اصلا پيغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شرّ) آدم نگه مى دارد، زيرا خدا، كافران را هدايت نمى فرمايد (به مقاصدشان نمى رساند).(۶۷)

« بیان آيه »

معناى آيه، صرف نظر از سياقى كه آيات قبل و بعدش دارند، روشن و ظاهر است. زيرا در آيه، دو نكته به طور روشن بيان شده:

يكى دستوری است كه خداى تعالى، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» داده است. (البته دستور اكيدى كه پشت سرش فشار و تهديد است) به اين كه پيغام تازه اى را به بشر ابلاغ كند.

و يكى هم، وعده اى است كه خداى تعالى، به رسول خود داده كه او را از خطراتى كه در اين ابلاغ ممكن است متوجه وى شود، نگه دارى كند، ليكن كمى دقت در موقعيتى كه آيه دارد، آدمى را به شگفت وامى دارد. زيرا آيات قبل و بعد آن، همه متعرض حال اهل كتاب و توبيخ ايشان اند به اين كه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهى تعدى شده اند، و محرمات الهى را مرتكب شده اند، و اين مضمون با مضمون آيه مورد بحث هيچ ارتباط ندارد. چه آيه قبلى آن، آيه «وَ لَو أنَّهُم أقَامُوا التَّورَية وَ الإنجِيلَ وَ مَا أُنزِلَ إلَيهِم مِن رَبِّهِم لَأكَلُوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحتِ أرجُلِهِم» است، كه روى سخن در آن با اهل كتاب است، و آيه بعدى هم، آيه «قُل يَا أهلَ الكِتَاب لَستُم عَلَى شَئ حَتَّى تُقِيمُوا التَّورَية وَ الإنجِيلَ وَ مَا أُنزِلَ إلَيكُم...» است، كه خطاب در آن نيز به اهل كتاب است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۶۰

علاوه دقت در جملات خود آيه مورد بحث، تعجب آدمى را در اين كه چطور هيچ ربطى بين اين آيه و آيات قبل و بعدش نيست، زيادتر مى كند، و اگر آيه مورد بحث به همين ترتيبى كه فعلا با ساير آيات قبل و بعد خود دارد، نازل شده باشد و همه داراى يك سياق بوده باشند، در اين صورت از مجموع آن ها اين مطلب به دست مى آيد كه اين دستور مؤكّد به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» براى تبليغ پيغامى است كه خدا در خصوص اهل كتاب نازل فرموده.

و از جهت وحدت سياق، به طور متعين مراد از آن پيام، همان چيزى خواهد بود كه در آيه بعدش فرموده: «وَ مَا أُنزِلَ إلَيكُم مِن رَبِّكُم: و آنچه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده»، ليكن سياق خود آيه به هيچ وجه، با اين احتمال سازگار نيست، و اين ناسازگارى دليل بر اين است كه اين آيه، جايش اين جا نيست.

وجه ناسازگارى آن اين است كه: از جملۀ «وَ اللهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاس» بر مى آيد حكمى كه اين آيه در صدد بيان آن است و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، مأمور به تبليغ آن شده، امر مهمى است كه در تبليغ آن، بيم خطر هست. يا بر جان رسول الله و يا بر پيشرفت دينی اش، و اوضاع و احوال يهود و نصاراى آن روز، طورى نبوده كه از ناحيه آنان خطرى متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بشود، تا مجوّز اين باشد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» دست از كار تبليغ خود بكشد، و يا براى مدتى آن را به تعويق بيندازد و حاجت به اين بيفتد كه خدا به رسول خود - در صورتى كه پيغام تازه را به آنان برساند - وعده حفظ و حراست از خطر دشمنش را بدهد.

مقصود از «ناس»، در آیه شریفه، چه کسانی اند؟

علاوه بر اين، اگر اين خطر، چشم زخمى بوده كه احتمالا ممكن بوده كه از اهل كتاب به آن جناب برسد، جا داشت اين سوره در اوايل هجرت نازل شود، زيرا در اوايل هجرت كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در شهر غربت و در بين عده معدودى از مسلمين آن شهر به سر مى برد، از چهار طرفش، يهوديان او را محصور كرده بودند. آن هم يهوديانى كه با حدّت و شدت هرچه بيشتر به مبارزه عليه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» برخاسته و صحنه هاى خونينى، نظيير خيبر و امثال آن به راه انداختند. اگر در آيه مورد بحث، مراد از «ناس»، يهود بود، جا داشت در آن روزها اين آيه نازل شود، ليكن نزول اين سوره، در اواخر عمر شريف آن حضرت اتفاق افتاده، كه همه اهل كتاب از قدرت و عظمت مسلمين در گوشه اى غنوده اند.

پس به طور روشن معلوم شد كه: آيه مورد بحث، هيچ گونه ارتباطى با اهل كتاب ندارد. علاوه بر همه، در اين آيه تكليفى كه از سنگينى، كمرشكن و طاقت فرسا باشد، به اهل كتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل كتاب، خطرى از ناحيه آن ها متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بشود.

از همه اين ها گذشته، در سال هاى اول بعثت، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مأمور شد تكاليف بس خطرناكى را گوشزد بشر آن روز سازد. مثلا مأمور شد كفار قريش و آن عرب متعصب را به توحيد خالص و ترك بت پرستى دعوت كند. مشركان عرب را كه بسيار خشن تر و خونريزتر و خطرناكتر از اهل كتاب اند، به اسلام و توحيد بخواند. اين تهديد و وعده اى كه امروز به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مى دهد، آن روز نداد. معلوم مى شود پيغام تازه، خطرناكترين موضوعاتى است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به تازگى مأمور تبليغ آن شده است.

علاوه بر آنچه گفته شد، آياتى كه متعرض حال اهل كتاب اند، قسمت عمده سوره «مائده» را تشكيل مى دهند، و اين آيه هم، به طور قطع، در اين سوره نازل شده است، و يهود همچنان كه گفته شد، در موقع نزول اين سوره، داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوكت سابق خود را از دست داده و آن آتش، رو به خاموشى مى رفت. غضب و لعنت پروردگار هم، شامل حالشان شده و هر آتش افروزى و فتنه اى به پا مى ساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مى كرد، با اين حال، چه معناى صحيحى براى اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در دين خدا از يهود بترسد، مى توان تصور كرد، و با اين كه ايام نزول اين سوره، ايامى است كه يهود به طوع و رغبت به حظيره اسلام قدم مى گذارد، و يا مانند نصارا به حكومت اسلام جزيه مى دهد.

چه وجهى براى ترس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از يهود مى توان جست؟ و چه معنایى براى اين كه خداى تعالى، او را در اين ترس محق بداند و به وعده حمايت خود دلگرمش سازد، مى توان يافت؟! با آن همه مواقف خطرناك و موقعيت هاى وحشت زایى كه سابق بر اين داشت؟

بنابراين، هيچ شك و ترديدى نيست كه اين آيه در بين آيات قبل و بعد خود، اجنبى و سياق آن با سياق آن ها دو تا است. اين معنا كه روشن شد، اينك به تجزيه و تحليل خود آيه مى پردازيم:

آيه شريفه از يك امر مهمى - كه يا عبارت است از: مجموع دين و يا حكمى از احكام - آن كشف مى كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۶۲

و آن امر، هرچه هست، امرى است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از تبليغ آن مى ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا يك روز مناسبى تأخير بيندازد. چه اگر ترس آن جناب و تأخيرش در بين نبود، حاجتى به اين تهديد كه بفرمايد: «وَ إن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ» نبود، و لذا در آيات اول بعثت هم كه آن جناب را به تبليغ احكام تحريك مى كند، تهديدى ديده نمى شود، بلكه بر عكس، لحن آن ها خيلى ملايم است.

مثلا در سوره «علق» مى فرمايد: «إقرَء بِاسمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ...»، و در سوره «حم سجده» مى فرمايد: «فَاستَقِيمُوا إلَيهِ وَ استَغفِرُوهُ وَ وَيلٌ لِلمُشرِكِينَ»، و در سوره «مدّثر» مى فرمايد: «يَا أيُّهَا المُدَّثِّر * قُم فَأنذِر»، و امثال اين آيات.

خطرى كه رسول خدا «ص»، از آن نگران بوده

گفتيم رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خطرات محتملى در تبليغ اين حكم پيش بينى مى كند، ليكن اين خطر خطر، جانى براى شخص آن جناب نيست، زيرا آن جناب از اين كه جان شريف خود را در راه رضاى خدا قربان كند، دريغ نداشت.

آرى، او، اجلّ از اين است كه حتى براى كوچكترين اوامر الهى از خون خود بخل ورزد. ترس او از جان خود، مطلبى است كه سيرۀ خود آن جناب و مظاهر زندگى شريفش آن را تكذيب مى كند. علاوه بر اين، خداى تعالى، خود در كلام كريمش بر طهارت دامن انبياء از اين گونه ترس ها شهادت داده و فرموده: «مَا كَانَ عَلَى النَّبِىِّ مِن حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللهُ لَهُ سُنَّةَ اللهِ فِى الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلُ وَ كَانَ أمرُ اللهِ قَدَراً مَقدُوراً * الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللهِ وَ يَخشَونَهُ وَ لَا يَخشَونَ أحَداً إلّا اللهُ وَ كَفَى بِاللهِ حَسِيباً».

و درباره نظائر اين فريضه فرموده: «فَلَا تَخَافُوهُم وَ خَافُونِ إن كُنتُم مُؤمِنِينَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۶۳

و نيز عده اى از بندگان خود را به این خصلت ستوده، كه با اين كه دشمن آنان را تهديد كرده، مع ذلك، جز از خدا از احدى باك ندارند و مى فرمايد: «الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إنَّ النَّاسَ قَد جَمَعُوا لَكُم فَاخشَوهُم فَزَادَهُم إيمَاناً وَ قَالُوا حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ».

و اين حرف هم از غلط هاى واضح است كه كسى (العياذ بالله) بگويد: رسول خدا، براى اين كه مبادا چشم زخمى به وى برسد، انجام امر خدا را به تعويق بيندازد. زيرا برگشت اين توهم و خيال، لابد به اين است كه اگر رسول الله، امر خدا را امروز انجام دهد، او را خواهند كشت و در نتيجه كار خدا زمين خواهد ماند. و اين حرف، خود غلط فاحشى است، زيرا به فرض اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم چشم زخمى مى ديد، خدا كارش زمين نمى ماند، و با اين كه سبب ساز در عالَم اوست، و با اين كه در قرآن كريم از رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، سلب استقلال در تأثير را كرده و فرموده: «لَيسَ لَكَ مِنَ الأمرِ شَئٌ»، آيا از پيش بردن كار خود به وسائل مختلف ديگر عاجز است؟! پس نمى شود خطر محتمل، خطر جانى رسول الله باشد، وليكن ممكن است آن خطر را، خطر اضمحلال و از بين رفتن دين دانست، به اين بيان كه بيم آن مى رفت اگر آن جناب عمل تبليغ آن پيغام را در غير موقع انجام دهد، او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بيندازد و در نتيجه دين خدا و دعوت او، فاسد و بى نتيجه شود، و اين گونه اجتهادات و مصلحت انديشى ها براى آن جناب جايز بوده است و اسم اين مصلحت انديشى را نبايد ترس از جان گذاشت.

از اين جا، معلوم مى شود احتمال اين كه آيه در اوايل بعثت نازل شده، همان طور كه بعضى از مفسّران اين احتمال را داده اند، احتمال صحيحى نيست. براى اين كه اين احتمال با جملۀ «وَ اللهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» سازگار نيست. زيرا در اول بعثت هنوز دين تبليغ نشده تا در تبليغ اين امر مهم، بيم از بين رفتن دين و هدر رفتن زحمات پيامبر وجود داشته باشد. لابد همان خطر جانى و در نتيجه زمين ماندن كار خداست كه آن هم گفتيم احتمال غلطى است.

علاوه بر اين، اگر مراد از «مَا أُنزِلَ إلَيكَ مِن رَبِّكَ»، اصل دين يا اصل و فرع آن باشد، آيه لغو و برگشت معناى آن به جمله معروف «آنچه در جوى مى رود، آب است» خواهد بود. زيرا معناى آيه اين مى شود: هان اى رسول! ابلاغ كن دين را، زيرا اگر ابلاغ نكنى دين را، ابلاغ نكرده اى دين را.

بعضى ها گفته اند: ممكن است به همين احتمال، سر و صورتى داد و گفت: مراد از جملۀ «مَا أُنزِلَ»، همان دين باشد. چيزى كه هست، آيه از قبيل گفتار ابوالنجم باشد كه گفته: «أنا ابوالنجم و شعرى شعرى: منم ابوالنجم و شعر من، همان شعر من است»، كه در بلاغت و فوق العادگى معروف است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۶۴

بنابراين، معناى آيه مذكور چنين خواهد شد:

اگر رسالت را ابلاغ نكنى، دچار اين شفاعت خواهى شد كه در تبليغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان، با آن همه تأكيدى كه همراه داشت، اهمال و كوتاهى كرده اى، كما اين كه شعر ابوالنجم هم، اين معنا را داشت كه: «شعر من، همان شعرى است كه به بلاغت و برترى شناخته شده است»، همين معنا را داشت. ليكن اين توجيه هم صحيح نيست. زيرا اين نكته اى كه در كلام ابوالنجم است، در جایى مستحسن است كه مقام اطلاق و تقييد و عام و خاص و نظائر آن باشد. به اين معنا كه در جایى كه شنونده خيال كرده يكى از افراد عام يا مطلق يا يك فرد در برهه اى از برهه هاى زمان از تحت عموم افراد يا عموم زمان ها بيرون شده، گوينده براى رفع اين توهم مى گويد: اين فرد، كما فى السابق، در تحت عموم باقى است. مثلا معناى شعر ابوالنجم، اين است كه خيال نشود قدرت و قريحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتيجه اشعار امروزم، غير اشعار برجسته سابق است، نه. اشعار امروزم، واجد همه محاسنى است كه اشعار سابقم بود.

و اما در آيه مورد بحث، جاى به كار بردن اين نكته نيست. براى اين كه اگر مراد از رسالت مجموع دين و يا اصول دين باشد و نزول آيه هم در اوايل بعثت باشد، كما اين كه فرض همين است، ديگر دو چيز در بين نيست، تا گفته شود اگر اين رسالت را تبليغ نكنى، رسالت را تبليغ نكرده اى. زيرا فرض شد يك رسالت است نسبت به سر تا پاى دين.

پس معلوم شد كه سياق آيه مورد بحث، سياقى نيست كه بشود آن را از آيات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از «مَا أُنزِلَ» را هم مجموع و يا اصل دين دانست.

و همچنين روشن شد كه نه تنها نمى شود مقصود از «مَا أُنزِلَ» را مجموع دين در اوايل بعثت دانست، بلكه در هيچ زمانى به اين معنا نمى توان گرفت. زيرا اشكال از جهت لغو بودن جملۀ «إن لَم تَفعَل» بود و اين اشكال منحصر به يك زمان نيست. علاوه بر اين كه اگر مراد از رسالت، مجموع و يا اصول دين بود، ممكن نبود تاريخ نزول آيه جز اول بعثت باشد، تازه محذور خوف رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم در دين به جاى خود باقى است.

پس از همه اين وجوه، به خوبى استفاده شد كه آن چيزى را كه بتازگى به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نازل شده و فشار و تأكيد همراه دارد، به هيچ تقدير و فرضى نمى توان آن را عبارت از اصل دين و يا مجموع آن گرفت، ناگزير بايد آن را به معناى بعضى از دين و حكمى از احكام آن دانست، و آيه را بدين صورت معنا كرد:

اين حكمى كه از ناحيه پروردگارت به تو نازل شده، تبليغ كن، كه اگر اين يكى را تبليغ نكنى، مثل اين است كه از تبليغ مجموع دين كوتاهى كرده باشى، و لازمه اين معنا، اين است كه مقصود از «مَا أُنزِلَ»، آن حكم تازه و مقصود از رسالت مجموع دين باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهيم شد كه عبارت بود از لغو بودن آيه، نظير جمله: «آنچه در جوى می رود، آب است».

زيرا همان طورى كه گفتيم اگر مراد از كلمۀ «رِسَالَتَه»، همين رسالت مخصوصى باشد كه تازه نازل شده است، معناى آيه اين مى شود: اين رسالت تازه را تبليغ كن كه اگر آن را تبليغ نكنى، آن را تبليغ نكرده اى، و معلوم است كه اين كلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حكيم دور. پس مراد اين است كه اين حكم را تبليغ كن و گرنه اصل دين و يا مجموع آن را تبليغ نكرده اى، و اين يك معناى صحيح و معقولى است، كه شعر ابوالنجم هم، در مقام افاده همان است.

تكليفى که ابلاغ نكردن آن، عدم ابلاغ اصل دين است، چیست؟

در اين جا، اين سؤال پيش مى آيد كه: اين چه تكليفى است كه لازمۀ تبليغ نكردن آن، به تنهایى اين است كه اصل دين و مجموع آن تبليغ نشده باشد؟

و ممكن است كسى هم در پاسخ بگويد: اين، بدان جهت است كه اصولا احكام دين، همه به هم پيوسته و مربوط اند، و بين آن ها كمال ارتباط و بستگى بر قرار است، به طورى كه اگر در يكى از آن ها اخلال شود، در همه اخلال شده است. مخصوصا اگر اين اخلال، در تبليغ آن فرض شود. براى اين كه ارتباط بين احكام در ناحيه تبليغ، شديدتر و كاملتر از ناحيه عمل است، ليكن جواب آن سؤال، اين نيست، و اين جواب، با اين كه در جاى خود حرف صحيحى است، ليكن با ظاهر جمله اى كه در ذيل آيه مورد بحث است، يعنى جملۀ «وَ اللهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إنَّ اللهَ لَا يَهدِى القَومَ الكَافِرِينَ» سازگار نيست.

زيرا از اين جمله استفاده مى شود كه مخالفان اين حكم از مسلمان ها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است، بلكه كسانى با اين حكم مخالفت كرده و يا خواهند كرد كه يا كافر باشند و يا از دين بيزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است، كسانی كه با تمام وسايل براى ابطال و بى اثر گذاردن اين حكم خواهند كوشيد. و لذا خداوند وعده مى دهد كه رسول خود را به زعم آن ها يارى نموده و فعاليت هاى آن ها را خنثى خواهد كرد، و در كارشان و به سوى هدفشان هدايت نخواهد نمود.

علاوه بر اين، اين مخالفت را نمى توان مخالفت عملى دانست. براى اين كه احکام اسلام همه در یک درجه نيستند. مثلا احكام اسلام همه در يك درجه از اهميت نيستند. مثلا بعضى از واجبات دين از كمال مصلحت به مثابه عمود دين اند، و بعضى به اين درجه نيستند. مانند دعا در وقت ديدن هلال، كما اين كه در محرّمات هم اين تفاوت ديده مى شود، و همه در يك مرتبه از مفسده نيستند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۶۶

مثلا يكى زناى محصنه است و يكى نگاه به نامحرم، و اين هر دو حرام است، ليكن آن كجا و اين كجا؛ پس نمى توان گفت اگر كسى مثلا دعاى در وقت ديدن ماه نو را نخواند (و لو همه عبادت هاى واجبه را انجام داده باشد) و يا به نامحرم نگاه كند (و لو از تمامى محرّمات ديگر پرهيز كرده باشد)، هيچ يك از احكام اسلام را امتثال نكرده. بنابراين، ترس رسول خدا را نمى توان توجيه كرد، زيرا مخالفت يك يك احكام چيزى نيست كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهدارى از شرّ آن مخالفت ها وعده دهد.

بنابراين، جاى ترديد نيست كه اين حكم، حكمى است كه حائز كمال اهميت است، به حدّى كه جا دارد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از مخالفت مردم با آن انديشناك باشد، و خداوند هم با وعده خود، وى را دلگرم و مطمئن سازد، حكمى است كه در اهميت به درجه ای ست كه تبليغ نشدنش، تبليغ نشدن همه احكام دين است، و اهمال در آن اهمال در همه آن ها است، حكمى است كه دين با نبود آن، جسدى است بدون روح، كه نه دوامى دارد و نه حس و حركت و خاصيتى.

و اين مطلب به خوبى از آيه استفاده مى شود، و آيه كشف مى كند آن حكم، حكمى است كه مايه تماميت دين و استقرار آن است. حكمى است كه انتظار مى رود مردم عليه آن قيام كنند و در نتيجه، ورق را برگردانيده و آنچه را كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از بنيان دين بنا كرده، منهدم و متلاشى سازند.

و نيز كشف مى كند از اين كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هم، اين معنا را تفرّس مى كرده و از آن انديشناك بوده، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محيطى آرام، امروز و فردا مى كرده كه بتواند مطلب را به عموم مسلمين ابلاغ كند و مسلمين هم آن را بپذيرند. و در چنين موقعى اين آيه نازل شده است، و دستور فورى و اكيد به تبليغ آن حكم داده است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←