گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۶: خط ۶۶:
و بر اين اساس چگونه ممكن است اجتماعى فرض شود - حال هر طور دلت خواست فرض كن - كه اهل آن اجتماع معتقد به عدالت اجتماعى نباشند يعنى دادن حق هر ذى حقى را به اندازه اى كه منافى با حقوق ديگران نباشد، واجب ندانند و يا جلب منافع را به آن مقدار كه به حال ديگران ضرر نزند لازم ندانند و يا دفع مضرات به مصالح اجتماعى را به آن مقدار كه سزاوار باشد لازم تشخيص ندهند و يا به علمى كه منافع انسان را از مضارش جدا كند اعتناء نكنند و آن را فضيلت نشمارند.
و بر اين اساس چگونه ممكن است اجتماعى فرض شود - حال هر طور دلت خواست فرض كن - كه اهل آن اجتماع معتقد به عدالت اجتماعى نباشند يعنى دادن حق هر ذى حقى را به اندازه اى كه منافى با حقوق ديگران نباشد، واجب ندانند و يا جلب منافع را به آن مقدار كه به حال ديگران ضرر نزند لازم ندانند و يا دفع مضرات به مصالح اجتماعى را به آن مقدار كه سزاوار باشد لازم تشخيص ندهند و يا به علمى كه منافع انسان را از مضارش جدا كند اعتناء نكنند و آن را فضيلت نشمارند.


و مگر عفت و عدالت و شجاعت و حكمت چيزى غير اينها است كه گفتيم هيچ اجتماعى - به هر طور كه فرض شود - در فضيلت بودن آنها ترديد نمى كند، بلكه آنها را حسن و فضيلت انسانيت ميداند.
و مگر عفت و عدالت و شجاعت و حكمت چيزى غير اين ها است كه گفتيم هيچ اجتماعى - به هر طور كه فرض شود - در فضيلت بودن آن ها ترديد نمى كند، بلكه آن ها را حُسن و فضيلت انسانيت می داند.


و همچنين چگونه ممكن است اجتماعى پيدا شود كه به خود اجازه دهد در برابر تظاهر به كار زشت و شنيع بى تفاوت باشد و چهره درهم نكشد؟ به هيچ وجه ممكن نيست ، هر اجتماعى به هر طورى كه فرض شود، در مقابل عمل زشت اظهار تنفر مى كند، و اين همان حياء است كه از شاخه هاى عفت است .
و همچنين چگونه ممكن است اجتماعى پيدا شود كه به خود اجازه دهد در برابر تظاهر به كار زشت و شنيع بى تفاوت باشد و چهره درهم نكشد؟ به هيچ وجه ممكن نيست. هر اجتماعى به هر طورى كه فرض شود، در مقابل عمل زشت اظهار تنفر مى كند، و اين همان «حياء: است كه از شاخه هاى عفت است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷۲ </center>
و يا ا جتماعى يافت شود كه خشم كردن و تغير در مقابل كسانيكه مقدسات جامعه را هتك مى كنند و حقوق مردم را مى بلعند، واجب نداند، و رسما حكم كند كه خشم لازم نيست ، هيچ اجتماعى چنين يافت نخواهد شد، بلكه هر اجتماعى كه باشد خشم گرفتن بر آنگونه افراد را واجب ميداند، و اين همان غيرت است كه از شاخه هاى شجاعت است .
و يا اجتماعى يافت شود كه خشم كردن و تغير در مقابل كسانی كه مقدسات جامعه را هتك مى كنند و حقوق مردم را مى بلعند، واجب نداند، و رسما حكم كند كه خشم لازم نيست. هيچ اجتماعى چنين يافت نخواهد شد، بلكه هر اجتماعى كه باشد، خشم گرفتن بر آن گونه افراد را واجب می داند، و اين، همان «غيرت» است كه از شاخه هاى شجاعت است.


و نيز هر اجتماعى كه فرض كنى حكم مى كند باينكه فرد فرد انسانها بايد به حقوق اجتماعى خود قانع باشند و اين همان قناعت است (كه شاخه ديگرى از عفت است ) و يا حكم مى كند باينكه هر كسى بايد موقعيت اجتماعى خود را حفظ كند، و در عين حال ديگران را هم تحقير ننموده ، بر آنان كبريائى نكند و بدون حق و قانون ستم روا ندارد و اين همان تواضع است ، و همچنين مطلب در يك يك از فروع اخلاقى و شاخه هاى آن چهار فضيلت از اين قرار است .  
و نيز هر اجتماعى كه فرض كنى حكم مى كند به اين كه فرد فرد انسان ها، بايد به حقوق اجتماعى خود قانع باشند و اين، همان «قناعت» است كه شاخه ديگرى از عفت است. و يا حكم مى كند به اين كه هر كسى بايد موقعيت اجتماعى خود را حفظ كند، و در عين حال ديگران را هم تحقير ننموده، بر آنان كبريایى نكند و بدون حق و قانون ستم روا ندارد و اين، همان «تواضع» است، و همچنين مطلب در يك يك از فروع اخلاقى و شاخه هاى آن چهار فضيلت، از اين قرار است.  


و اما اينكه گفتند: (نظريه ها در خصوص فضائل در اجت ماعات مختلف است ، ممكن است خوئى از خويها در اجتماعى فضيلت باشد و در اجتماعى ديگر رذيلت و مثالهائى جزئى نيز بر مدعاى خود ذكر كرده اند) در پاسخشان ميگوئيم : اين اختلاف نظر اختلاف در حكم اجتماعى نيست ، باينكه مردمى پيروى كردن فضيلت و حسنه اى را واجب بدانند و اجتماعى ديگر واجب ندانند، بلكه اين (همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم ) از باب اختلاف در تشخيص مصداق است كه بعضى فلان خوى را از مصاديق مثلا تواضع نميدانند، و بعضى ديگر آن را از مصاديق رذيله اى مى پندارند.
و اما اين كه گفتند: «نظريه ها در خصوص فضائل در اجتماعات مختلف است. ممكن است خویى از خوی ها در اجتماعى فضيلت باشد و در اجتماعى ديگر، رذيلت و مثال هایى جزئى نيز بر مدعاى خود ذكر كرده اند»، در پاسخشان می گویيم:  


مثلا در اجتماعاتى كه حكومت هاى استبدادى بر آنها حاكم است ، براى تخت سلطنت اختيار تامى قائل است كه هر چه بخواهد ميتواند بكند و هر حكمى بخواهد ميتواند براند و اين بخاطر آن نيست كه نسبت به عدالت و خوبى آن سوءظن و شك و ترديد دارند، بلكه بدين جهت است كه استبداد و خودكامگى حق مشروع سلطان است و به همين جهت آنچه را سلطان مى كند ظلم نميدانند، بلكه آن را از سلطان استيفاى حقوق حقه خود مى پندارند، خلاصه اگر با جان و مال و ناموس مردم بازى مى كند، اين رفتار را ظلم نميدانند، بلكه ميگويند او چنين حقى را دارد و خواسته حق خود را استيفاء كند.
اين اختلاف نظر، اختلاف در حكم اجتماعى نيست، به اين كه مردمى پيروى كردن فضيلت و حسنه اى را واجب بدانند و اجتماعى ديگر واجب ندانند، بلكه اين - همان طور كه قبلا هم اشاره كرديم -از باب اختلاف در تشخيص مصداق است، كه بعضى فلان خوى را از مصاديق مثلا تواضع نمی دانند، و بعضى ديگر آن را از مصاديق رذيله اى مى پندارند.


و نيز اگر در پاره اى اجتماعات مانند ملت فرانسه در قرون وسطى - بطوريكه نقل كرده اند - علم را براى پادشاه ننگ ميدانستند، اين نه از آن جهت بوده كه خواسته اند فضيلت علم را تحقير كنند، بلكه ناشى از اين پندار غلط بوده كه علم به سياست و فنون اداره حكومت ، با مشاغل سلطنت تضاد دارد، و خلاصه سلطان را از وظائفى كه بدو محول شده باز ميدارد.
مثلا در اجتماعاتى كه حكومت هاى استبدادى بر آن ها حاكم است، براى تخت سلطنت، اختيار تامى قائل است كه هرچه بخواهد می تواند بكند و هر حكمى بخواهد، می تواند براند و اين، به خاطر آن نيست كه نسبت به عدالت و خوبى آن سوء ظن و شك و ترديد دارند، بلكه بدين جهت است كه استبداد و خودكامگى، حق مشروع سلطان است و به همين جهت، آنچه را سلطان مى كند، ظلم نمی دانند، بلكه آن را از سلطان استيفاى حقوق حقه خود مى پندارند.
 
خلاصه اگر با جان و مال و ناموس مردم بازى مى كند، اين رفتار را ظلم نمی دانند، بلكه می گويند او چنين حقى را دارد و خواسته حق خود را استيفاء كند.
 
و نيز اگر در پاره اى اجتماعات، مانند ملت فرانسه در قرون وسطى - به طوری كه نقل كرده اند - علم را براى پادشاه ننگ می دانستند، اين نه از آن جهت بوده كه خواسته اند فضيلت علم را تحقير كنند، بلكه ناشى از اين پندار غلط بوده كه علم به سياست و فنون اداره حكومت، با مشاغل سلطنت تضاد دارد، و خلاصه سلطان را از وظایفى كه بدو محول شده، باز می دارد.


و نيز اگر عفت زنان و اينكه ناموس خود را حفظ نموده ، در اختيار غير شوهران قرار ندهند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷۳ </center>
و همچنين حياء زنان و غيرت مردان و نيز عده اى از فضائل مانند قناعت و تواضع خوى هائى است كه در پاره اى اجتماعات فضيلت شمرده نميشود، بدان جهت نيست كه از عفت و حيا و تواضع و قناعت بدشان مى آيد و آنها را فضيلت نميدانند، بلكه از اين جهت است كه در اجتماع خاصى كه دارند، مصاديق آن را مصداق عفت و حيا و غيرت و قناعت و تواضع نميدانند، يعنى ميگويند عفت خوب است ولى اينكه زن شوهردار با مرد اجنبى مراوده نداشته باشد، عفت نيست ، بلكه بى عرضگى است و همچنين آن صفات ديگر.
و نيز اگر عفت زنان و اين كه ناموس خود را حفظ نموده، در اختيار غير شوهران قرار ندهند، و همچنين حياء زنان و غيرت مردان و نيز عده اى از فضائل، مانند قناعت و تواضع خوى هایى است كه در پاره اى اجتماعات فضيلت شمرده نمی شود، بدان جهت نيست كه از عفت و حيا و تواضع و قناعت بدشان مى آيد و آن ها را فضيلت نمی دانند، بلكه از اين جهت است كه در اجتماع خاصى كه دارند، مصاديق آن را مصداق عفت و حيا و غيرت و قناعت و تواضع نمی دانند. يعنى می گويند عفت خوب است، ولى اين كه زن شوهردار با مرد اجنبى مراوده نداشته باشد، عفت نيست، بلكه بى عرضگى است و همچنين آن صفات ديگر.


دليل بر اين معنا اين است كه اصل اين صفات در آنان وجود دارد، مثلا اگر حاكمى در حكم خود عفت بخرج دهد، بنا حق حكم نكند، او را ستايش مى كنند و اگر قاضى در قضاء خود حق را رعايت كند و رشوه نگيرد، او را مى ستايند و اگر كسى از شكستن قانون شرم داشته باشد، او را با حيا ميخوانند، و اگر كسى از استقلال و تمدن و ساير شئون اجتماعى و مقدسات ملى دفاع كند، غير متمدنش ميخوانند و كسى را كه به آنچه قانون برايش معين نموده اكتفا كند، بقناعتش ‍ وصف مى كنند و اگر كسى در برابر زمامداران و رهبران اجتماعى كرنش كند، او را متواضع مينامند، پس معلوم ميشود اصل غيرت و قناعت و حيا و تواضع در آنان هست ، چيزى كه هست در مصاديق آن نظريه هاى مختلف دارند.
دليل بر اين معنا اين است كه: اصل اين صفات در آنان وجود دارد. مثلا اگر حاكمى در حكم خود عفت به خرج دهد، به ناحق حكم نكند، او را ستايش مى كنند. و اگر قاضى در قضاء خود، حق را رعايت كند و رشوه نگيرد، او را مى ستايند. و اگر كسى از شكستن قانون شرم داشته باشد، او را با حيا می خوانند، و اگر كسى از استقلال و تمدن و ساير شئون اجتماعى و مقدسات ملى دفاع كند، غير متمدنش می خوانند و كسى را كه به آنچه قانون برايش معين نموده، اكتفا كند، به قناعتش وصف مى كنند. و اگر كسى در برابر زمامداران و رهبران اجتماعى كرنش كند، او را متواضع می نامند.  


و اما اينكه گفتند: اخلاق در فضيلت بودنش دائر مدار اين است كه با هدف هاى اجتماعى سازگار باشد، چون ديده اند كه اجتماع چنين اخلاقى را مى پسندد، اين نيز مغالطه اى واضح است .
پس معلوم می شود: اصل «غيرت» و «قناعت» و «حيا» و «تواضع» در آنان هست. چيزى كه هست، در مصاديق آن، نظريه هاى مختلف دارند.


براى اينكه منظور از اجتماع آن هيئتى است كه از عمل كردن به مجموع قوانين كه طبيعت به گردن افراد اجتماع گذاشته حاصل ميشود، و لابد در صورتيكه خيلى به انتظام آن قوانين و جريان آن وارد نيايد، جامعه را به سعادتشان مى رساند و قهرا چنين قوانين خوبيها و بديهائى معين مى كند، پاره اى چيزها را فضيلت و پاره اى ديگر را رذيلت معرفى مينمايد.
و اما اين كه گفتند: «اخلاق در فضيلت بودنش، دائر مدار اين است كه با هدف هاى اجتماعى سازگار باشد، چون ديده اند كه اجتماع چنين اخلاقى را مى پسندد»، اين نيز مغالطه اى واضح است.


و مراد به هدف اجتماع مجموع فرضيات و ايده هائى است كه براى پديد آوردن اجتماع نو آن فرضيات را به گردن افراد جامعه تحميل مى كنند، پس ميان اجتماع و هدف هاى اجتماع خلط و مغالطه شده ، با اينكه اين دو با هم فرق دارند، يكى فعليت دارد، ديگرى صرف فرض و ايده است ، يكى تحقق است و ديگرى فرض تحقق ، آنوقت چگونه حكم يكى از آندو حكم ديگرى ميشود؟ و چگونه حسن و قبح و فضيلت و رذيله اى كه اجتماع عام به مقتضاى طبيعت انسانيت معين كرده ، مبدل به حكم فرضيه هائى كه جز فرض تحققى ندارد، مى شود.
براى اين كه: منظور از اجتماع، آن هيئتى است كه از عمل كردن به مجموع قوانين كه طبيعت به گردن افراد اجتماع گذاشته، حاصل می شود، و لابد در صورتی كه خيلى به انتظام آن قوانين و جريان آن وارد نيايد، جامعه را به سعادتشان مى رساند و قهرا چنين قوانين خوبی ها و بدی هایى معين مى كند، پاره اى چيزها را فضيلت و پاره اى ديگر را رذيلت معرفى می نمايد.


بيان ساده تر اينكه: چگونه ممكن است احكام اجتماعى كه طبيعت بشريت براى او معين كرده ، از حسن و قبح و فضيلت و رذيلت ، فداى خواسته هاى فرضى افراد جامعه كرد، با اينكه خواسته هاى افراد تنها و تنها ايده و فرض است ؟
و مراد به هدف اجتماع، مجموع فرضيات و ايده هایى است كه براى پديد آوردن اجتماع نو، آن فرضيات را به گردن افراد جامعه تحميل مى كنند. پس ميان اجتماع و هدف هاى اجتماع خلط و مغالطه شده، با اين كه اين دو با هم فرق دارند. يكى فعليت دارد، ديگرى صرف فرض و ايده است. يكى تحقق است و ديگرى فرض تحقق. آن وقت چگونه حكم يكى از آن دو حكم ديگرى می شود؟ و چگونه حُسن و قبح و فضيلت و رذيله اى كه اجتماع عام به مقتضاى طبيعت انسانيت معين كرده، مبدّل به حكم فرضيه هاسى كه جز فرض تحققى ندارد، مى شود.
 
بيان ساده تر اين كه: چگونه ممكن است احكام اجتماعى كه طبيعت بشريت براى او معين كرده، از حُسن و قبح و فضيلت و رذيلت، فداى خواسته هاى فرضى افراد جامعه كرد، با اين كه خواسته هاى افراد، تنها و تنها، ايده و فرض است؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷۴ </center>
مگر اينكه اصلا بگويند: اجتماع عام طبيعى ، از ناحيه خود هيچ حكمى ندارد، بلكه هر حكمى كه هست مال خواسته افراد است ، مخصوصا در جائيكه آن فرضيه با سعادت افراد سر و كار داشته باشد كه در پاسخشان ميگوئيم دوباره بايد همه آن حرفهائى كه درباره حسن و قبح و فضيلت و رذيلت زديم و گفتيم كه اين احكام بالاخره سر از اقتضائى در مى آورد كه دائما در طبيعت انسان هست ، تكرار كنيم .
مگر اين كه اصلا بگويند: اجتماع عام طبيعى، از ناحيه خود هيچ حكمى ندارد، بلكه هر حكمى كه هست، مال خواسته افراد است. مخصوصا در جایی كه آن فرضيه با سعادت افراد سر و كار داشته باشد، كه در پاسخشان می گویيم: دوباره بايد همه آن حرف هایى كه درباره حُسن و قبح و فضيلت و رذيلت زديم و گفتيم كه اين احكام بالاخره سر از اقتضائى در مى آورد كه دائما در طبيعت انسان هست، تكرار كنيم.


علاوه بر اينكه در اين سخن محذور ديگرى نيز هست و آن اين است كه حسن و قبح و ساير احكام اجتماعى - كه حجت هاى اجتماعى و استدلالش از آن تركيب مى يابد - اگر تابع اهداف بوده باشد، با در نظر گرفتن اينكه ممكن و بلكه واقعيت اين است كه اهداف مختلف و متناقض و متباين است ، بايد هيچوقت در هيچ اجتماعى يك هدف اجتماعى مشترك كه مقبول همه افراد و اجتماعات بوده باشد، يافت نشود، و وقتى يافت نشد، آن هدفى دنبال ميشود كه طرفدارانش قدرتمندتر باشند و معلوم است كه در اينصورت تقدم و موفقيت هم از آن قدرتمندان خواهد بود.
علاوه بر اين كه در اين سخن، محذور ديگرى نيز هست و آن، اين است كه: حُسن و قبح و ساير احكام اجتماعى - كه حجت هاى اجتماعى و استدلالش از آن تركيب مى يابد - اگر تابع اهداف بوده باشد، با در نظر گرفتن اين كه ممكن و بلكه واقعيت اين است كه اهداف مختلف و متناقض و متباين است، بايد هيچ وقت در هيچ اجتماعى يك هدف اجتماعى مشترك كه مقبول همه افراد و اجتماعات بوده باشد، يافت نشود، و وقتى يافت نشد، آن هدفى دنبال می شود كه طرفدارانش قدرتمندتر باشند و معلوم است كه در اين صورت تقدم و موفقيت هم از آن قدرتمندان خواهد بود.


در اينصورت اين سؤ ال پيش مى آيد: آيا اين طبيعت انسانيت است كه او را به يك نحوه زندگى اجتماعى سوق ميدهد، كه در آن زندگى هيچگونه تفاهمى ميانه اجزائش نباشد و در هيچ يك از احكامش اتفاق نظر نداشته باشند جز يك حكم كه آنهم مايه تباهى اجتماع است و آن عبارت است از: دو شير گرسنه يكى ران گور شكار است آنرا كه او راست زور
در اين صورت اين سؤال پيش مى آيد: آيا اين طبيعت انسانيت است كه او را به يك نحوه زندگى اجتماعى سوق می دهد، كه در آن زندگى، هيچیگونه تفاهمى ميانه اجزائش نباشد و در هيچ يك از احكامش اتفاق نظر نداشته باشند، جز يك حكم كه آن هم مايه تباهى اجتماع است و آن عبارت است از:  


و آيا كسى مى تواند بخود جراءت دهد و بگويد حكم طبيعت انسان و اقتضاء وجوديش حكمى است متناقض ، آنهم تناقضى به اين زشتى كه خودش خود را باطل كند و از بين ببرد؟
<center>دو شير گرسنه، يكى ران گور *  شكار است آن را كه او راست زور</center>
 
و آيا كسى مى تواند به خود جرأت دهد و بگويد حكم طبيعت انسان و اقتضاء وجودی اش، حكمى است متناقض، آن هم تناقضى به اين زشتى كه خودش خود را باطل كند و از بين ببرد؟
<span id='link562'><span>
<span id='link562'><span>
==يك بحث روايتى ديگر مربوط به متفرقاتى از آنچه گذشت ==
 
== <center>بحث روايتى ديگر </center>==
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: مردى خدمت رسولخدا (ص ) شرفياب شد و عرضه داشت : من براى جهاد بسيار نشاط و رغبت دارم ، فرمود: در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى زنده خواهى شد و نزد خدا روزى خواهى خورد و اگر سالم برگشتى و بمرگ طبيعى مردى ، اجرت نزد خدا محفوظ است .
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: مردى خدمت رسولخدا (ص ) شرفياب شد و عرضه داشت : من براى جهاد بسيار نشاط و رغبت دارم ، فرمود: در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى زنده خواهى شد و نزد خدا روزى خواهى خورد و اگر سالم برگشتى و بمرگ طبيعى مردى ، اجرت نزد خدا محفوظ است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷۵ </center>
۲۰٬۷۷۷

ویرایش