گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۲۲: خط ۱۲۲:


==علل پيدايش شب و روز ==
==علل پيدايش شب و روز ==
«'''و اختلاف الليل و النهار'''» اختلاف شب و روز، همان كم و زياد شدن و كوتاه و بلند شدنى است ، كه بخاطر اجتماع دو عامل از عوامل طبيعى عارض بر شب و روز ميشود و اول آن دو عامل عبارتست از حركت وضعى زمين بر دور مركز خود كه در هر بيست و چهار ساعت يكبار اين دور را مى زند، و از اين دوران كه هميشه يك طرف زمين يعنى كمى بيش ‍ از يك نيم كره آن را رو به آفتاب مى كند و آنطرف از آفتاب نور مى گيرد و حرارت را جذب مى كند، روز پديد مى آيد، و يك طرف ديگر زمين يعنى كمى كمتر از يك نيم كره آن كه پشت به آفتاب واقع شده و در ظلمت سايه مخروطى شكل آفتاب قرار مى گيرد، شب پديد مى آيد و اين شب و روز بطور دائم دور زمين دور مى زنند.
«'''وَ اختِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَار'''»: اختلاف شب و روز، همان كم و زياد شدن و كوتاه و بلند شدنى است، كه به خاطر اجتماع دو عامل از عوامل طبيعى، بر شب و روز عارض می شود و اول آن دو عامل عبارت است:


عامل دومش عبارتست از ميل سطح دائره استوائى و يا معدل از سطح مدار ارضى در حركت انتقالى شش ماه بسوى شمال و شش ماه بسوى جنوب ، (كه براى بهتر فهميدن اين ميل ،
از «حركت وضعى زمين» بر دور مركز خود، كه در هر بيست و چهار ساعت، يك بار اين دور را مى زند، و از اين دوران كه هميشه يك طرف زمين، يعنى كمى بيش از يك نيم كره آن را رو به آفتاب مى كند و آن طرف از آفتاب نور مى گيرد و حرارت را جذب مى كند، روز پديد مى آيد. و يك طرف ديگر زمين، يعنى كمى كمتر از يك نيم كره آن كه پشت به آفتاب واقع شده و در ظلمت سايه مخروطى شكل آفتاب قرار مى گيرد، شب پديد مى آيد و اين شب و روز، به طور دائم گرد زمين، دور مى زنند.
 
عامل دومش عبارت است از: ميل سطح دائره استوایى و يا معدل از سطح مدار ارضى در حركت انتقالى، شش ماه به سوى شمال و شش ماه به سوى جنوب.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۰۱ </center>
بايد به نقشه اى كه از زمين و آفتاب و حركت انتقالى زمين در مدارى بيضى به دور آفتاب ترسيم مى كنند، مراجعه نمود، كه در آنجا خواهى ديد محور زمين در حركت انتقاليش ، محورى ثابت نيست ، از اول فروردين كه محورش دو نقطه مغرب و مشرق اعتدالى است ، تا مدت سه ماه ، بيست و سه درجه بطرف قطب جنوب مى آيد و در سه ماه تابستان دوباره بجاى اولش برمى گردد و به همين جهت اول فروردين و اول مهر شب و روز برابر است ، و در سه ماه پائيز محور به مقدار بيست و سه درجه بطرف قطب شمال مى رود و در سه ماه زمستان به جاى اولش برمى گردد).
(براى بهتر فهميدن اين ميل، بايد به نقشه اى كه از زمين و آفتاب و حركت انتقالى زمين در مدارى بيضى به دور آفتاب ترسيم مى كنند، مراجعه نمود. در آن جا خواهى ديد محور زمين در حركت انتقالی اش، محورى ثابت نيست، از اول فروردين كه محورش دو نقطه مغرب و مشرق اعتدالى است، تا مدت سه ماه، بيست و سه درجه به طرف قطب جنوب مى آيد و در سه ماه تابستان، دوباره به جاى اولش بر مى گردد و به همين جهت، اول فروردين و اول مهر، شب و روز برابر است، و در سه ماه پایيز، محور به مقدار بيست و سه درجه به طرف قطب شمال مى رود و در سه ماه زمستان به جاى اولش بر مى گردد).


و اين زمين باعث مى شود، آفتاب هم از نقطه معتدل ، (اول فروردين و اول پائيز) نسبت بزمين ميل پيدا كند و تابش آن بزمين انحراف بيشترى داشته باشد و در نتيجه فصو ل چهارگانه (بهار، تابستان ، پائيز، زمستان ) بوجود آيد و در منطقه استوائى و دو قطب شمال و جنوب و شب و روز يكسان شود با اين تفاوت كه در دو قطب شش ماه شب و شش ماه روز باشد، يعنى سال يك شبانه روز باشد، در شش ماهى كه قطب شمال روز است ، قطب جنوب شب و در ششماهى كه قطب جنوب روز است قطب شمال شب باشد.
و اين زمين باعث مى شود آفتاب هم از نقطه معتدل (اول فروردين و اول پایيز)، نسبت به زمين ميل پيدا كند و تابش آن به زمين انحراف بيشترى داشته باشد و در نتيجه، فصول چهارگانه (بهار، تابستان، پایيز، زمستان) به وجود آيد و در منطقه استوایى و دو قطب شمال و جنوب، شب و روز يكسان شود. با اين تفاوت كه در دو قطب، شش ماه شب و شش ماه روز باشد. يعنى سال، يك شبانه روز باشد، در شش ماهى كه قطب شمال روز است، قطب جنوب شب و در شش ماهى كه قطب جنوب روز است، قطب شمال شب باشد.


و اما در نقطه استوائى سال تقريبا مشتمل بر سيصد و پنجاه و شش شبانه روز مساوى باشد و در بقيه مناطق شبانه روز بر حسب دورى و نزديكى به خط استواء و به دو قطب هم از جهت عدد مختلف شود و هم از جهت بلندى و كوتاهى و مشروح اين مسائل در علومى كه مربوط بآنست بيان شده است .
و اما در نقطه استوایى، سال تقريبا مشتمل بر سيصد و پنجاه و شش شبانه روز مساوى باشد و در بقيه مناطق، شبانه روز بر حسب دورى و نزديكى به خط استواء و به دو قطب هم از جهت عدد مختلف شود و هم از جهت بلندى و كوتاهى و مشروح اين مسائل در علومى كه مربوط به آن است بيان شده است.


و اين اختلاف كه گفتيم باعث اختلاف تابش نور و حرارت به كره زمين است ، باعث اختلاف عواملى ميشود كه تركيبات زمينى و تحولات آنرا پديد مى آورد و در نتيجه آن تركيب ها و تحولات ، نيز مختلف مى شود، و مآلا منافع مختلفى عايد انسانها ميشود.
و اين اختلاف كه گفتيم باعث اختلاف تابش نور و حرارت به كره زمين است، باعث اختلاف عواملى می شود كه تركيبات زمينى و تحولات آن را پديد مى آورد و در نتيجه آن تركيب ها و تحولات نيز مختلف مى شود، و مآلا منافع مختلفى عايد انسان ها میشود.


«'''و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس '''» الخ ، كلمه (فلك ) به معناى كشتى است ، كه هم به يك كشتى اطلاق مى شود و هم به جمع آن ، و فلك و فلكه مانند تمر و تمره است (كه اولى اسم جنس و دومى به معناى يك دانه خرماست ) و مراد از حركت كشتى در دريا، به آنچه مردم سود ببرند، نقل كالا و ارزاق است ، از اين ساحل بساحلى ديگر و از اين طرف كره زمين بطرفى ديگر.
«'''وَ الفُلكِ الَّتِى تَجرِى فِى البَحرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ... '''»: كلمۀ «فُلك» به معناى كشتى است، كه هم به يك كشتى اطلاق مى شود و هم به جمع آن. و «فُلك» و «فلكه»، مانند «تمر» و «تمره» است، كه اولى، اسم جنس و دومى، به معناى يك دانه خرماست. و مراد از حركت كشتى در دريا به آنچه مردم سود ببرند، نقل كالا و ارزاق است، از اين ساحل به ساحلى ديگر و از اين طرف كره زمين، به طرفى ديگر.
<span id='link587'><span>
<span id='link587'><span>
و اينكه در ميان همه موجودات و حوادثى كه مانند آسمان و زمين و اختلاف شب و روز، اختياراتشان در آنها مدخليت ندارد، تنها كشتى و جريان آن رادر دريا ذكر كرده ، خود دلالت دارد بر اينكه اين نعمت نيز هر چند كه انسانها درساختن كشتى دخالت دارند، ولى بالاخره مانند زمين و آسمان به صنع خدا در طبيعت منتهى ميشود.
 
و اين كه در ميان همه موجودات و حوادثى كه مانند آسمان و زمين و اختلاف شب و روز، اختياراتشان در آن ها مدخليت ندارد، تنها كشتى و جريان آن را در دريا ذكر كرده، خود دلالت دارد بر اين كه اين نعمت نيز، هرچند كه انسان ها در ساختن كشتى دخالت دارند، ولى بالاخره مانند زمين و آسمان به صنع خدا در طبيعت منتهى می شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۰۲ </center>
و درست هم هست ، براى اينكه آن نسبتى كه انسان به فعل خود (كشتى سازى ) دارد، اگر به دقت بنگرى ، بيش از آن نسبت كه هر فعلى به سببى از اسباب طبيعى دارد نميباشد و اختيارى كه انسان دارد و با آن بخود ميبالد، او را سبب تام و مستقل از خداى سبحان و اراده او نميكند و چنان نيست كه احتياج او را به خداى سبحان كمتر از احتياج ساير اسباب طبيعى كند.
و درست هم هست. براى اين كه آن نسبتى كه انسان به فعل خود (كشتى سازى) دارد، اگر به دقت بنگرى، بيش از آن نسبت كه هر فعلى به سببى از اسباب طبيعى دارد، نمی باشد و اختيارى كه انسان دارد و با آن به خود می بالد، او را سبب تام و مستقل از خداى سبحان و اراده او نمی كند و چنان نيست كه احتياج او را به خداى سبحان كمتر از احتياج ساير اسباب طبيعى كند.
 
و در نتيجه، ميان فعلى كه يك نيروى طبيعى در ماده انجام مى دهد و با فعل خود و انفعال آن ماده و تحريك و تركيب و تحليل حاصل از اين فعل و انفعال، صورتى از صور، چون صورت سنگ مثلا پديد آيد، و ميان فعلى كه انسان انجام می دهد كه يا تحريك است، يا تقريب است، يا دور كردن، صورتى در ماده پديد آورد، چون صورت كشتى مثلا، فرق داشته باشد، در فعل آن نيروى طبيعى بگویيم: همه اش، منتهى به صنع خداى سبحان و ايجاد اوست و آن نيروى طبيعى هيچ استقلالى از خود ندارد، نه در ذاتش و نه در فعلش، ولى در فعل انسان اين حكم را نكنيم، بلكه هر دو بدون هيچ تفاوتى مثل هم هستند.  


و در نتيجه ميانه فعلى كه يك نيروى طبيعى در ماده انجام مى دهد، و با فعل خود، و انفعال آن ماده ، و تحريك و تركيب و تحليل حاصل از اين فعل و انفعال ، صورتى از صور، چون صورت سنگ مثلا پديد آيد، و ميان فعلى كه انسان انجام ميدهد كه يا تحريك است ، يا تقريب است ، يا دور كردن ، صورتى در ماده پديد آورد، چون صورت كشتى مثلا، فرق داشته باشد، در فعل آن نيروى طبيعى بگوئيم : همه اش منتهى به صنع خداى سبحان و ايجاد اوست و آن نيروى طبيعى هيچ استقلالى از خود ندارد، نه در ذاتش و نه در فعلش ، ولى در فعل انسان اين حكم را نكنيم .
پس كشتى هم مانند آن سنگ و همه موجودات طبيعى، هم در وجودش محتاج به إله است و هم در تدبير امورش، و خدای تعالى در يك جمله بسيار كوتاه، به اين حقيقت اشاره نموده، می فرمايد:


بلكه هر دو بدون هيچ تفاوتى مثل هم هستند، پس كشتى هم مانند آن سنگ و همه موجودات طبيعى ، هم در وجودش ‍ محتاج به اله است و هم در تدبير امورش ، و خدايتعالى در يك جمله بسيار كوتاه باين حقيقت اشاره نموده ، ميفرمايد: «'''و اللّه خلقكم ، و ما تعملون '''»، (خدا هم شما را آفريده و هم اعمال شما را)، چون اين جمله جزء كلماتى است كه خداى سبحان از ابراهيم در برابر قوم خود و در خصوص بت هائى كه آنها اله خود گرفته بودند، حكايت كرده است .
«وَ اللّهُ خَلَقَكُم وَ مَا تَعمَلُونَ: خدا، هم شما را آفريده و هم اعمال شما را». چون اين جمله، جزء كلماتى است كه خداى سبحان، از ابراهيم در برابر قوم خود و در خصوص بت هایى كه آن ها إله خود گرفته بودند، حكايت كرده است.


و اين پر واضح است كه صنم يعنى بت ، يك موجود صنعتى مانند كشتى اى است كه در دريا حركت مى كند و خدايتعالى درباره اش مى فرمايد: «'''وله الجوار المنشآت فى البحر كالا علام '''»، (خداى راست كشتى هائيكه در دريا چون كوه پيدا شده ) و مع ذلك خدا اين كشتى را ملك خود شمرده ، و نيز تدبير امر آن راجع بخود دانسته و فرموده : «'''و سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر بامره '''»، (و كشتى را براى شما رام كرد تا در دريا به امر او حركت كند)،.
و اين پُر واضح است كه صنم يعنى بت، يك موجود صنعتى مانند كشتى اى است كه در دريا حركت مى كند، و خدای تعالى درباره اش مى فرمايد: «وَ لَهُ الجَوَارِ المُنشَآتُ فِى البَحرِ كَالأعَلامِ: خداى راست كشتى هایی كه در دريا چون كوه پيدا شده»، و مع ذلك خدا اين كشتى را مِلك خود شمرده، و نيز تدبير امر آن راجع به خود دانسته و فرموده: «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الفُلكَ لِتَجرِىَ فِى البَحرِ بِأمرِهِ: و كشتى را براى شما رام كرد تا در دريا، به امر او حركت كند».
<span id='link588'><span>
<span id='link588'><span>
==گفتار در این که مصنوعات انسان ها هم، مصنوع خداست==
راستى اينهائى كه صنايع بشرى را مصنوع و مخلوق انسان ميدانند و ميگويند: كه هيچ رابطه اى ميان آنها و اله عالم عز اسمه نيست ، بخاطر اينكه تنها اراده و اختيار انسان در آن دخالت دارد تا چه اندازه غافل هستند.
راستى اينهائى كه صنايع بشرى را مصنوع و مخلوق انسان ميدانند و ميگويند: كه هيچ رابطه اى ميان آنها و اله عالم عز اسمه نيست ، بخاطر اينكه تنها اراده و اختيار انسان در آن دخالت دارد تا چه اندازه غافل هستند.
يك عده از آنان - يعنى ماديين كه بكلى منكر خداى صانع هستند - پنداشته اند،
يك عده از آنان - يعنى ماديين كه بكلى منكر خداى صانع هستند - پنداشته اند،
خط ۱۵۱: خط ۱۵۷:
دليل معتقدان به دين در اثبات صانع اين بوده كه در طبيعت به حوادثى و به موجوداتى برخورده اند كه علل مادى آنرا نشناختند و چون نميتوانستند قانون عمومى عليت و معلوليت را در عالم و حوادث آن انكار كنند و يا حداقل استثناء بزنند، و از سوى ديگر بايد آن حوادث را بعلت هائى مستند كنند، كه گفتيم علتش را نيافتند، لاجرم براى اينكه بالاخره آن حوادث را به علتى نسبت داده باشند، گفتند: علت آنها در ماوراى عالم طبيعت است و نامش خدا است .
دليل معتقدان به دين در اثبات صانع اين بوده كه در طبيعت به حوادثى و به موجوداتى برخورده اند كه علل مادى آنرا نشناختند و چون نميتوانستند قانون عمومى عليت و معلوليت را در عالم و حوادث آن انكار كنند و يا حداقل استثناء بزنند، و از سوى ديگر بايد آن حوادث را بعلت هائى مستند كنند، كه گفتيم علتش را نيافتند، لاجرم براى اينكه بالاخره آن حوادث را به علتى نسبت داده باشند، گفتند: علت آنها در ماوراى عالم طبيعت است و نامش خدا است .
<span id='link589'><span>
<span id='link589'><span>
==پندار باطل ماديون درباره علت و ريشه خداشناسى==
==پندار باطل ماديون درباره علت و ريشه خداشناسى==
پس در حقيقت دينداران خداى فرضى را پس انداز كرده اند تا به هر حادثه برخوردند و علتش را نيافتند، آن حادثه را به خدا نسبت دهند، از قبيل حوادث جوى و بسيارى از حوادث زمينى كه علتش برايشان مجهول بوده و همچنين حوادث و خواص روحى انسانها كه هنوز علوم به علل آن پى نبرده است .
پس در حقيقت دينداران خداى فرضى را پس انداز كرده اند تا به هر حادثه برخوردند و علتش را نيافتند، آن حادثه را به خدا نسبت دهند، از قبيل حوادث جوى و بسيارى از حوادث زمينى كه علتش برايشان مجهول بوده و همچنين حوادث و خواص روحى انسانها كه هنوز علوم به علل آن پى نبرده است .
۲۰٬۹۶۸

ویرایش