گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۵: خط ۵:


<span id='link329'><span>
<span id='link329'><span>
==اشكالى بر گفتار فوق و پاسخ به آن ==
و اگر بگویى: اين سخن مستلزم قول به قسر دائم است، و بطلان قسر دائم از ضروريات است، توضيح اين كه:  
و اگر بگوئى : اين سخن مستلزم قول بقسر دائم است ، و بطلان قسر دائم از ضروريات است ، توضيح اينكه:  


نفس مجرد، كه از بدن منقطع شده ، اگر باز هم در طبيعتش امكان اين معنا باقى مانده باشد كه بوسيله افعال مادى بعد از تعلق بماده براى بار دوم باز هم استكمال كند، معلوم ميشود مردن و قطع علاقه اش از بدن ، قبل از بكمال رسيدن بوده ، و مانند ميوه نارسى بوده كه از درخت چيده باشند، و معلوم است كه چنين كسى تا ابد از آنچه طبيعتش استعدادش را داشته محروم ميماند، چون بنا نيست تمامى مردگان دوباره بوسيله معجزه زنده شوند، و خلاء خود را پر كنند، و محروميت دائمى همان قسر دائمى است ، كه گفتيم محال است .
نفس مجرّد كه از بدن منقطع شده، اگر باز هم در طبيعتش امكان اين معنا باقى مانده باشد كه به وسيله افعال مادى بعد از تعلق به ماده، براى بار دوم باز هم استكمال كند، معلوم می شود مردن و قطع علاقه اش از بدن، قبل از به كمال رسيدن بوده، و مانند ميوه نارسى بوده كه از درخت چيده باشند، و معلوم است كه چنين كسى تا ابد از آنچه طبيعتش استعدادش را داشته، محروم می ماند، چون بنا نيست تمامى مُردگان دوباره به وسيله معجزه زنده شوند، و خلاء خود را پُر كنند، و محروميت دائمى، همان قسر دائمى است كه گفتيم محال است.


در پاسخ ميگوئيم : اين نفوسيكه در دنيا از قوه بفعليت در آمده ، و بحدى از فعليت رسيده ، و مرده اند ديگر امكان استكمالى در آينده و بطور دائم در آنها باقى نمانده ، بلكه يا همچنان بر فعليت حاضر خود مستقر مى گردند، و يا آنكه از آن فعليت در آمده ، صورت عقليه مناسبى بخود مى گيرند، و باز بهمان حد و اندازه باقى ميمانند و خلاصه امكان استكمال بعد از مردن تمام ميشود.
در پاسخ می گویيم: اين نفوسی كه در دنيا از قوّه به فعليت در آمده و به حدّى از فعليت رسيده و مُرده اند، ديگر امكان استكمالى در آينده و به طور دائم در آن ها باقى نمانده، بلكه يا همچنان بر فعليت حاضر خود مستقر مى گردند، و يا آن كه از آن فعليت در آمده، صورت عقليه مناسبى به خود مى گيرند، و باز به همان حدّ و اندازه باقى می مانند و خلاصه امكان استكمال بعد از مُردن تمام می شود.


پس انسانيكه با نفسى ساده مرده ، ولى كارهائى هم از خوب و بد كرده ، اگر دير مى مرد و مدتى ديگر زندگى مى كرد، ممكن بود براى نفس ساده خود صورتى سعيده و يا شقيه كسب كند، و همچنين اگر قبل از كسب چنين صورتى بميرد، ولى دو مرتبه بدنيا برگردد، و مدتى زندگى كند، باز ممكن است زائد بر همان صورت كه گفتيم صورتى جديد، كسب كند.
پس انسانی كه با نفسى ساده مُرده، ولى كارهایى هم از خوب و بد كرده، اگر دير مى مُرد و مدتى ديگر زندگى مى كرد، ممكن بود براى نفس ساده خود، صورتى سعيده و يا شقيه كسب كند. و همچنين، اگر قبل از كسب چنين صورتى بميرد، ولى دو مرتبه به دنيا برگردد و مدتى زندگى كند، باز ممكن است زائد بر همان صورت كه گفتيم، صورتى جديد كسب كند.


و اگر برنگردد در عالم برزخ پاداش و يا كيفر كرده هاى خود را مى بيند، تا آنجا كه بصورتى عقلى مناسب با صورت مثالى قبليش در آيد، وقتى در آمد، ديگر آن امكان استكمال باطل گشته ، تنها امكانات استكمالهاى عقلى برايش باقى ميماند،
و اگر برنگردد، در عالَم برزخ پاداش و يا كيفر كرده هاى خود را مى بيند، تا آن جا كه به صورتى عقلى مناسب با صورت مثالى قبلی اش در آيد. وقتى در آمد، ديگر آن امكان استكمال باطل گشته، تنها امكانات استكمال هاى عقلى برايش باقى می ماند، كه در چنين حالى اگر به دنيا برگردد، می تواند صورت عقليه ديگرى از ناحيه ماده و افعال مربوط به آن كسب كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۱۴ </center>
كه در چنين حالى اگر بدنيا برگردد، ميتواند صورت عقليه ديگرى از ناحيه ماده و افعال مربوط بآن كسب كند، مانند انبياء و اولياء، كه اگر فرض كنيم دوباره بدنيا برگردند، ميتوانند صورت عقليه ديگرى بدست آورند، و اگر برنگردند، جز آنچه در نوبت اول كسب كرده اند، كمال و صعود ديگرى در مدارج آن ، و سير ديگرى در صراط آن ، نخواهند داشت ، (دقت فرمائيد).
مانند انبياء و اولياء، كه اگر فرض كنيم دوباره به دنيا برگردند، می توانند صورت عقليه ديگرى به دست آورند، و اگر برنگردند، جز آنچه در نوبت اول كسب كرده اند، كمال و صعود ديگرى در مدارج آن، و سير ديگرى در صراط آن، نخواهند داشت. (دقت فرمایيد).


و معلوم است كه چنين چيزى قسر دائمى نخواهد بود، و اگر صرف اينكه (نفسى از نفوس ميتوانسته كمالى را بدست آورد، و بخاطر عمل عاملى و تاءثير علت هائى نتوانسته بدست بياورد، و از دنيا رفته ) قسر دائمى باشد، بايد بيشتر و يا همه حوادث اين عالم ، كه عالم تزاحم و موطن تضاد است ، قسر دائمى باشد.
و معلوم است كه چنين چيزى، قسر دائمى نخواهد بود، و اگر صرف اين كه (نفسى از نفوس می توانسته كمالى را به دست آورد، و به خاطر عمل عاملى و تأثير علت هاسى نتوانسته به دست بياورد و از دنيا رفته) قسر دائمى باشد، بايد بيشتر و يا همه حوادث اين عالَم - كه عالم تزاحم و موطن تضاد است - قسر دائمى باشد.


پس جميع اجزاء اين عالم طبيعى ، در همديگر اثر دارند، و قسر دائمى كه محال است ، اين است كه در يكى از غريزه ها نوعى از انواع اقتضاء نهاده شود، كه تقاضا و يا استعداد نوعى از انواع كمال را داشته باشد ولى براى ابد اين استعدادش ‍ بفعليت نرسيده باشد، حال يا براى اينكه امرى در داخل ذاتش بوده كه او را از رسيدن بكمال باز داشته ، و يا بخاطر امرى خارج از ذاتش بوده كه استعداد بحسب غريزه او را باطل كرده ، كه در حقيقت ميتوان گفت اين خود دادن غريزه و خوى باطل بكسى است كه مستعد گرفتن خوى كمال است ، و جبلى كردن لغو و بيهوده كارى ، در نفس او است . (دقت بفرمائيد).
پس جميع اجزاء اين عالَم طبيعى، در همديگر اثر دارند و قسر دائمى، كه محال است، اين است كه در يكى از غريزه ها، نوعى از انواع اقتضاء نهاده شود كه تقاضا و يا استعداد نوعى از انواع كمال را داشته باشد، ولى براى ابد اين استعدادش به فعليت نرسيده باشد.  


و همچنين اگر انسانى را فرض كنيم ، كه صورت انسانيش بصورت نوعى ديگر از انواع حيوانات ، از قبيل ميمون ، و خوك ، مبدل شده باشد، كه صورت حيوانيت روى صورت انسانيش نقش بسته ، و چنين كسى انسانى است خوك ، و يا انسانى است ميمون ، نه اينكه بكلى انسانيتش باطل گشته ، و صورت خوكى و ميمونى بجاى صورت انسانيش نقش ‍ بسته باشد.
حال يا براى اين كه امرى در داخل ذاتش بوده كه او را از رسيدن به كمال باز داشته، و يا به خاطر امرى خارج از ذاتش بوده، كه استعداد به حسب غريزه او را باطل كرده، كه در حقيقت می توان گفت اين خود دادن غريزه و خوى باطل به كسى است كه مستعد گرفتن خوى كمال است، و جبلى كردن لغو و بيهوده كارى، در نفس اوست. (دقت فرمایيد).


پس وقتى انسان در اثر تكرار عمل ، صورتى از صور ملكات را كسب كند، نفسش بآن صورت متصور مى شود، و هيچ دليلى نداريم بر محال بودن اينكه نفسانيات و صورتهاى نفسانى همانطور كه در آخرت مجسم ميشود، در دنيا نيز از باطن بظاهر در آمده ، و مجسم شود.
و همچنين، اگر انسانى را فرض كنيم كه صورت انسانی اش به صورت نوعى ديگر از انواع حيوانات، از قبيل ميمون و خوك، مبدّل شده باشد، كه صورت حيوانيت روى صورت انسانی اش نقش بسته، و چنين كسى انسانى است خوك، و يا انسانى است ميمون، نه اين كه به كلّى انسانيتش باطل گشته، و صورت خوكى و ميمونى به جاى صورت انسانی اش نقش بسته باشد.


در سابق هم گفتيم : كه نفس انسانيت در اول حدوثش كه هيچ نقشى نداشت ، و قابل و پذيراى هر نقشى بود، مى تواند بصورتهاى خاصى متنوع شود، بعد از ابهام مشخص ، و بعد از اطلاق مقيد شود، و بنابراين همانطور كه گفته شد، انسان مسخ شده ، انسان است و مسخ شده ، نه اينكه مسخ شده اى فاقد انسانيت باشد (دقت فرمائيد).
پس وقتى انسان در اثر تكرار عمل، صورتى از صور ملكات را كسب كند، نفسش به آن صورت متصور مى شود، و هيچ دليلى نداريم بر محال بودن اين كه نفسانيات و صورت هاى نفسانى، همان طور كه در آخرت مجسم می شود، در دنيا نيز از باطن به ظاهر در آمده و مجسم شود.


در جرائد روز هم ، از اخبار مجامع علمى اروپا و آمريكا چيزهائى ميخوانيم ، كه امكان زنده شدن بعد از مرگ را تاءييد مى كند، و همچنين مبدل شدن صورت انسان را بصورت ديگر يعنى مسخ را جائز ميشمارد،
در سابق هم گفتيم كه: نفس انسانيت در اول حدوثش كه هيچ نقشى نداشت و قابل و پذيراى هر نقشى بود، مى تواند به صورت هاى خاصى متنوع شود، بعد از ابهام مشخص، و بعد از اطلاق مقيد شود. و بنابراين همان طور كه گفته شد، انسان مسخ شده، انسان است و مسخ شده، نه اين كه مسخ شده اى فاقد انسانيت باشد. (دقت فرمایيد).
 
در جرائد روز هم، از اخبار مجامع علمى اروپا و آمريكا چيزهایى می خوانيم كه امكان زنده شدن بعد از مرگ را تأييد مى كند، و همچنين مبدّل شدن صورت انسان را به صورت ديگر، يعنى مسخ را جائز می شمارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۱۵ </center>
گو اينكه ما در اين مباحث اعتماد باينگونه اخبار نمى كنيم ولكن مى خواهيم تذكر دهيم كه اهل بحث از دانش پژوهان آنچه را ديروز خوانده اند، امروز فراموش نكنند.
گو اين كه ما در اين مباحث، به اين گونه اخبار اعتماد نمى كنيم، ولیکن مى خواهيم تذكر دهيم كه اهل بحث از دانش پژوهان، آنچه را ديروز خوانده اند، امروز فراموش نكنند.


در اينجا ممكن است بگوئى : بنا بر آنچه شما گفتيد، راه براى تناسخ هموار شد، و ديگر هيچ مانعى از پذيرفتن اين نظريه باقى نمى ماند.
در اين جا ممكن است بگویى: بنابر آنچه شما گفتيد، راه براى تناسخ هموار شد، و ديگر هيچ مانعى از پذيرفتن اين نظريه باقى نمى ماند.


در جواب ميگوئيم : نه ، گفتار ما هيچ ربطى به تناسخ ندارد، چون تناسخ عبارت از اين است كه بگوئيم : نفس آدمى بعد از آنكه بنوعى كمال استكمال كرد، و از بدن جدا شد، به بدن ديگرى منتقل شود، و اين فرضيه ايست محال چون بدنى كه نفس مورد گفتگو ميخواهد منتقل بآن شود، يا خودش نفس دارد، و يا ندارد، اگر نفس داشته باشد مستلزم آنست كه يك بدن داراى دو نفس بشود، و اين همان وحدت كثير و كثرت واحد است (كه محال بودنش روشن است )، و اگر نفسى ندارد، مستلزم آنست كه چيزيكه بفعليت رسيده ، دوباره برگردد بالقوه شود، مثلا پيرمرد برگردد كودك شود، (كه محال بودن اين نيز روشن است )، و همچنين اگر بگوئيم : نفس تكامل يافته يك انسان ، بعد از جدائى از بدنش ، ببدن گياه و يا حيوانى منتقل شود، كه اين نيز مستلزم بالقوه شدن بالفعل است ، كه بيانش گذشت .
در جواب می گویيم: نه، گفتار ما هيچ ربطى به تناسخ ندارد. چون «تناسخ»، عبارت از اين است كه بگویيم: نفس آدمى بعد از آن كه به نوعى كمال استكمال كرد و از بدن جدا شد، به بدن ديگرى منتقل شود، و اين فرضيه ای است محال.
 
چون بدنى كه نفس مورد گفتگو می خواهد به آن منتقل شود، يا خودش نفس دارد و يا ندارد. اگر نفس داشته باشد، مستلزم آن است كه يك بدن داراى دو نفس بشود، و اين، همان وحدت كثير و كثرت واحد است (كه محال بودنش روشن است). و اگر نفسى ندارد، مستلزم آن است كه چيزی كه به فعليت رسيده، دوباره برگردد بالقوّه شود. مثلا پيرمرد برگردد كودك شود، (كه محال بودن اين نيز روشن است). و همچنين اگر بگوبيم: نفس تكامل يافته يك انسان، بعد از جدابى از بدنش، به بدن گياه و يا حيوانى منتقل شود، كه اين نيز، مستلزم بالقوّه شدن بالفعل است، كه بيانش گذشت.
<span id='link330'><span>
<span id='link330'><span>
==بحث علمى و اخلاقى (درباره رفتار و اخلاق بنىاسرائيل ) ==
==بحث علمى و اخلاقى (درباره رفتار و اخلاق بنىاسرائيل ) ==
در قرآن از همه امتهاى گذشته بيشتر، داستانهاى بنى اسرائيل ، و نيز بطوريكه گفته اند از همه انبياء گذشته بيشتر، نام حضرت موسى (عليه السلام ) آمده ، چون مى بينيم نام آن جناب در صد و سى و شش جاى قرآن ذكر شده ، درست دو برابر نام ابراهيم (عليه السلام )، كه آن جناب هم از هر پيغمبر ديگرى نامش بيشتر آمده ، يعنى باز بطوريكه گفته اند، نامش در شصت و نه مورد ذكر شده .
در قرآن از همه امتهاى گذشته بيشتر، داستانهاى بنى اسرائيل ، و نيز بطوريكه گفته اند از همه انبياء گذشته بيشتر، نام حضرت موسى (عليه السلام ) آمده ، چون مى بينيم نام آن جناب در صد و سى و شش جاى قرآن ذكر شده ، درست دو برابر نام ابراهيم (عليه السلام )، كه آن جناب هم از هر پيغمبر ديگرى نامش بيشتر آمده ، يعنى باز بطوريكه گفته اند، نامش در شصت و نه مورد ذكر شده .
۲۰٬۶۳۷

ویرایش