گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۰: خط ۱۱۰:
<span id='link307'><span>
<span id='link307'><span>


==مراد از دو اماته و دو احياء در سخن كفار در جهنم : ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ... و وجوهمختلف در اين باره ==
==وجوه مختلف در معنای دو «إماته» و دو «إحياء» در سخن كفّار، در جهنم==
و مراد از اينكه گفتند: ((امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين : دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كردى (( - به طورى كه بعضى گفته اند - ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنده كردن در برزخ است و سپس ميراندن از برزخ ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است . پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ ، و احياى در برزخ ، و احياى در قيامت مى كند، چون اگر زندگى در برزخ نبود، ديگر ميراندن دومى تصور صحيحى نداشت ، چون هم ميراندن بايد بعد از زندگى باشد و هم احيا بايد بعد از مردن و هر يك از اين دو بايد مسبوق به خلافش باشد و گرنه ((اماته (( و ((احياء(( نمى شود.
و مراد از اين كه گفتند: «أمَتّنَا اثنَتَينِ وَ أحيَيتَنَا اثنَتَين: دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كردى» - به طورى كه بعضى گفته اند - ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنده كردن در برزخ است، و سپس ميراندن از برزخ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است.  


در نتيجه زندگى داراى سه مرحله مى شود: يكى زندگى در دنيا، دوم در برزخ ، سوم در قيامت ، و كفار در اين كلام خود متعرض حيات دنيوى نشدهاند، و گرنه مى بايستى گفته باشند: ((و اءحييتنا ثلاثا : و ما را سه زندگى دادى (( با اينكه زندگى دنيا هم احيا بود، براى اينكه اين زندگى هم بعد از مرگ يعنى بعد از دورانى واقع شده ، كه هنوز روح در بدن دميده نشده .
پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ، و احياى در برزخ، و احياى در قيامت مى كند. چون اگر زندگى در برزخ نبود، ديگر ميراندن دوّمى تصور صحيحى نداشت. چون هم ميراندن بايد بعد از زندگى باشد و هم احيا بايد بعد از مُردن، و هر يك از اين دو، بايد مسبوق به خلافش باشد و گرنه «إماته» و «إحياء» نمى شود.


و علتش اين است كه : مرادشان از احيا آن احيايى بوده كه باعث پيدا شدن يقين به معاد گشته ، و آن عبارت است از احياى در برزخ ، و احياى در قيامت . و اما زندگى دنيا هر چند كه آن هم احيا است و ليكن به خودى خود باعث پيدا شدن يقين به معاد نيست ، به شهادت اينكه كفار تا چندى كه در دنيا بودند نسبت به معاد در شك و ترديد بودند.
در نتيجه، زندگى داراى سه مرحله مى شود: يكى زندگى در دنيا. دوم در برزخ. سوم در قيامت. و كفار در اين كلام خود، متعرض حيات دنيوى نشده اند، و گرنه مى بايستى گفته باشند: «وَ أحيَيتَنَا ثَلاثاً: و ما را سه زندگى دادى»؛ با اين كه زندگى دنيا هم إحيا بود. براى اين كه اين زندگى هم بعد از مرگ، يعنى بعد از دورانى واقع شده، كه هنوز روح در بدن دميده نشده.
 
و علتش اين است كه: مرادشان از «إحياء»، آن احيايى بوده كه باعث پيدا شدن يقين به معاد گشته، و آن عبارت است از إحياى در برزخ، و إحياى در قيامت. و اما زندگى دنيا، هرچند كه آن هم إحياء است، وليكن به خودى خود، باعث پيدا شدن يقين به معاد نيست. به شهادت اين كه كفار تا چندى كه در دنيا بودند، نسبت به معاد در شك و ترديد بودند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۷۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۷۶ </center>
با اين بيان فساد آن اعتراضى كه به اين بحث شده روشن مى گردد كه اگر مراد از دو احيا، احيا در برزخ و احياى در قيامت باشد بايد مى گفتند: ((امتنا اثنتين و احييتنا ثلاثا(( چون منظور شمردن مرگها و زندگيهايى است كه بر آنان گذشته ، و آن عبارت است از دو اماته و سه احياء.
با اين بيان، فساد آن اعتراضى كه به اين بحث شده، روشن مى گردد كه: اگر مراد از دو إحياء، إحياء در برزخ و إحياى در قيامت باشد، بايد مى گفتند: «أمَتنَا اثنَتَينِ وَ أحيَيتَنَا ثَلاثاً». چون منظور شمردن مرگ ها و زندگی هايى است كه بر آنان گذشته، و آن عبارت است از دو إماته و سه إحياء.


وجه فسادش همان است كه گفتيم : منظور تنها شمردن مطلق اماته ها و احياءهايى كه بر آنان گذشته ، نبوده ، بلكه آن اماته و احيايى منظور بوده كه در حصول يقين براى آنان دخالت داشته ، و احياى در دنيا چنين دخالتى نداشته .
وجه فسادش، همان است كه گفتيم: منظور تنها شمردن مطلق إماته ها و إحياهايى كه بر آنان گذشته، نبوده، بلكه آن إماته و إحيايى منظور بوده كه در حصول يقين براى آنان دخالت داشته، و إحياى در دنيا، چنين دخالتى نداشته.


بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ((اماته اولى (( حالت نطفگى انسان است ، آن وقتى كه هنوز روح در آن دميده نشده و مراد از ((احياء اولى (( حالت آدمى بعد از دميده شدن روح در كالبد است . و مراد از ((اماته دوم (( اماته در دنيا و قبض روح است ، و مراد از ((احياى دوم (( احياء براى روز قيامت و حساب است ، و آيه شريفه درست همان را مى گويد كه آيه شريفه ((كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم (( در مقام بيان آن است .
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «إماتۀ اوّلى»، حالت نطفگى انسان است. آن وقتى كه هنوز روح در آن دميده نشده. و مراد از «إحياء اوّلى»، حالت آدمى بعد از دميده شدن روح در كالبد است. و مراد از «إماتۀ دوّم»، إماتۀ در دنيا و قبض روح است. و مراد از «إحياى دوّم»، إحياء براى روز قيامت و حساب است. و آيه شريفه درست همان را مى گويد كه آيه شريفه: «كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنتُم أموَاتاً فَأحيَاكُم ثُمّ يُمِيتُكُم ثُمّ يُحيِيكُم»، در مقام بيان آن است.


گويندگان اين توجيه و تفسير وقتى احساس كردند كه كلمه اماته بر حالت نطفگى آدمى ، يعنى حالت قبل از دميده شدن روح در آن ، صدق نمى كند، چون اماته وقتى صادق است كه قبلا حياتى باشد، لذا در مقام رفع و رجوع اين اشكال برآمده اند و به نيرنگهاى عجيب و غريب متوسل شده اند، كه اگر از خوانندگان كسى بخواهد به آنها واقف شود، بايد به تفسير كشاف و شرح هاى آن مراجعه كند.
گويندگان اين توجيه و تفسير، وقتى احساس كردند كه كلمۀ إماته بر حالت نطفگى آدمى، يعنى حالت قبل از دميده شدن روح در آن، صدق نمى كند، چون إماته وقتى صادق است كه قبلا حياتى باشد، لذا در مقام رفع و رجوع اين اشكال بر آمده اند و به نيرنگ هاى عجيب و غريب متوسل شده اند، كه اگر از خوانندگان، كسى بخواهد به آن ها واقف شود، بايد به تفسير «كشّاف» و شرح هاى آن مراجعه كند.


علاوه بر اين خواننده عزيز متوجه شد كه نام بردن اماته ها و احياءهايى كه بر آنان گذشته ، همه و همه براى اشاره به اسباب حصول يقين ايشان به مساله معاد است و زندگى دنيا و مرگ قبل از آن زندگى ، هيچ اثرى در پيدا شدن يقين به معاد ندارد.
علاوه بر اين، خواننده عزيز متوجه شد كه نام بردن إماته ها و إحياهايى كه بر آنان گذشته، همه و همه، براى اشاره به اسباب حصول يقين ايشان به مسأله معاد است و زندگى دنيا و مرگ قبل از آن زندگى، هيچ اثرى در پيدا شدن يقين به معاد ندارد.


بعضى ديگر گفته اند: حيات اولى ، زندگى دنيا و دومى ، زنده شدن در قبر است . و موت اولى مرگ در دنيا و موت دومى مردن در قبر است . و آيه شريفه اصلا متعرض زندگى در قيامت نيست .
بعضى ديگر گفته اند: حيات اوّلى، زندگى دنيا و دوّمى، زنده شدن در قبر است. و موت اوّلى، مرگ در دنيا و موت دوّمى، مُردن در قبر است. و آيه شريفه، اصلا متعرض زندگى در قيامت نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۷۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۷۷ </center>
اشكالى كه بر اين تفسير و توجيه وارد است ، اين است كه گفتيم : زندگى دنيا اصلا مورد نظر نيست ، و وجهى ندارد كه نام آن را ببرند، به خلاف زندگى در قيامت كه در حصول يقين كمال تاثير را دارد.
اشكالى كه بر اين تفسير و توجيه وارد است، اين است كه گفتيم: زندگى دنيا اصلا مورد نظر نيست، و وجهى ندارد كه نام آن را ببرند. به خلاف زندگى در قيامت، كه در حصول يقين، كمال تأثير را دارد.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از إحياء»، إحياى در بعث و إحياى قبل از بعث است، و إحياى بعث هم، دو قسم است: يكى إحياى در قبر و يكى هم در خود قيامت. چيزى كه هست، آيه شريفه متعرض اين تقسيم نشده، ولى شامل هر دو قسم آن مى شود. در نتيجه، شامل سه قسم إحياء و دو إماته مى گردد.


بعضى ديگر گفته اند: مراد از ((احياء((، احياى در بعث و احياى قبل از بعث است ، و احياى بعث هم دو قسم است : يكى احياى در قبر و يكى هم در خود قيامت ، چيزى كه هست آيه شريفه متعرض اين تقسيم نشده ، ولى شامل هر دو قسم آن مى شود، در نتيجه شامل سه قسم احياء و دو اماته مى گردد.
اشكالى كه بر اين تفسير وارد است، همان اشكالى است كه بر دو وجه قبلى وارد بود، علاوه بر اشكالى كه ديگران بر آن كرده اند و آن، اين است كه: نام بردن إماتۀ دوّمى، يعنى إماتۀ در قبر، دليل بر اين است كه تقسيم مورد نظر آيه بوده و مراد تعدّد شخصى است، نه نوعى.


اشكالى كه بر اين تفسير وارد است همان اشكالى است كه بر دو وجه قبلى وارد بود، علاوه بر اشكالى كه ديگران بر آن كرده اند و آن اين است كه نام بردن اماته دومى يعنى اماته در قبر، دليل بر اين است كه تقسيم مورد نظر آيه بوده و مراد تعدد شخصى است نه نوعى .
بعضى ديگر گفته اند: مراد إحياى نفوس در عالَم ذَر و سپس إماته در آن عالَم و آنگاه إحياى آن ها در دنيا، و سپس إماتۀ آن ها در دنيا و در آخر، إحياى آن ها در بعث است. اشكال اين توجيه هم، همان اشكال هاى سابق است.


بعضى ديگر گفته اند: مراد احياى نفوس در عالم ذر و سپس اماته در آن عالم و آنگاه احياى آنها در دنيا، و سپس اماته آنها در دنيا و در آخر احياى آنها در بعث است . اشكال اين توجيه هم همان اشكالهاى سابق است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور از تثنيه آوردن دو كلمه «إحياء» و «إماته»، به منظور تأكيد است، همچنان كه در آيه «ثُمّ ارجِعِ البَصَرَ كَرّتَين»، منظور تأكيد است، و گرنه معناى آيه اين است كه: خدايا، تو ما را ميراندى، ميراندنى بعد از ميراندن، و إحياء كردى، إحيايى بعد از إحياء.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از تثنيه آوردن دو كلمه ((احياء(( و ((اماته (( به منظور تاءكيد است ، همچنان كه در آيه ((ثم ارجع البصر كرتين (( منظور تاءكيد است ، و گرنه معناى آيه اين است كه : خدايا تو ما را ميراندى ، ميراندنى بعد از ميراندن ، و احياء كردى احيايى بعد از احياء.


مفسرين بر اين توجيه اشكال كرده اند كه : اين حرف وقتى صحيح است كه خود كلمه ((اماته (( و ((احياء(( را تثنيه آورده باشد و گفته باشد: ((اءمتنا أ ماتتين و احييتنا احيائين (( و يا ((كرتين ((، ولى اينطور نگفته ، بلكه خود عدد را دو تا آورده و گفته : ((امتنا اثنتين : دو بار ميراندى (( و با اين حال ديگر جايى براى احتمال تاءكيد نيست ، نظير جمله ((الهين اثنين : دو خدا((
مفسران بر اين توجيه اشكال كرده اند كه: اين حرف وقتى صحيح است كه خود كلمۀ «إماته» و «إحياء» را تثنيه آورده باشد و گفته باشد: «أمَتّنَا أمَاتَتَينِ وَ أحيَيتَنَا إحيَائَين»، و يا «كَرّتَين»، ولى اين طور نگفته، بلكه خود عدد را دو تا آورده و گفته: «أمَتّنَا اثنَتَين: دو بار ميراندى»، و با اين حال، ديگر جايى براى احتمال تأكيد نيست. نظير جملۀ «إلَهَينِ اثنَينِ: دو خدا».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۷۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۷۸ </center>
((فهل الى خروج من سبيل (( - اين جمله دعا و درخواست است ، به صورت استفهام و پرسش . و اگر دو كلمه ((خروج (( را بدون الف و لام آورد، براى اشاره به اين معنا است كه مى خواهيم ما از دوزخ خارج بشويم ، به هر طريق و هر قسم خروج كه باشد راضى هستيم ، و اين خود دلالت دارد بر نهايت درجه فشار و ناراحتى ، اما هيچ راهى به سوى خروج ندارند، چون روز قيامت روزى است كه تمامى درها به روى كفار بسته مى شود و تمامى سببها از كار مى افتد، و ديگر سببى نمى ماند، كه اميد آن رود كه اثر كند و ايشان را از عذاب خلاص سازد.
«'''فَهَل إلى خُرُوجٍ مِن سَبِيل'''» - اين جمله، دعا و درخواست است، به صورت استفهام و پرسش. و اگر دو كلمه «خُرُوج» را بدون الف و لام آورد، براى اشاره به اين معنا است كه مى خواهيم ما از دوزخ خارج بشويم، به هر طريق و هر قسم خروج كه باشد، راضى هستيم و اين، خود دلالت دارد بر نهايت درجۀ فشار و ناراحتى. اما هيچ راهى به سوى خروج ندارند. چون روز قيامت، روزى است كه تمامى درها به روى كفار بسته مى شود، و تمامى سبب ها از كار مى افتد، و ديگر سببى نمى ماند، كه اميد آن رود كه اثر كند و ايشان را از عذاب خلاص سازد.


«'''ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا ...'''»:
«'''ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا ...'''»:


خطاب در ((ذلكم (( به كفار است و موطن اين خطاب روز قيامت است ، و احتمال هم دارد كه موطنش همين دنيا باشد و منظور اين باشد كه با اين خطاب ايشان را از شرك ورزيدن نهى كند و باز بدارد.
خطاب در «ذَلِكُم» به كفار است و موطن اين خطاب، روز قيامت است. و احتمال هم دارد كه موطنش همين دنيا باشد و منظور اين باشد كه با اين خطاب، ايشان را از شرك ورزيدن نهى كند و باز بدارد.


و ((ذلكم (( اشاره به حالت شدت و سخت كفار است . و جمله ((و ان يشرك (( به دلالت بر دوام و استمرار دارد. و سياق كلام براى بيان دشمنى كفار با حق و با دين توحيد است ، چون كفار چنين بوده و هستند كه به هر چيزى و هر دعوتى كه بويى از توحيد در آن باشد كفر مى ورزند، و هر عقيده اى را كه نشانه اى از شرك در آن باشد مى پذيرند، در نتيجه وضعشان چنين است كه براى خدا هيچ حقى و حرمتى قايل نبوده ، و جانب حق سبحان را به هيچ وجه رعايت نمى كنند، خداى سبحان هم رحمت خود را بر آنان حرام كرده ، در احكام خود هيچ رعايتى از جانب آنان نمى كند.
و «ذَلِكُم»، اشاره به حالت شدت و سخت كفار است. و جمله «وَ إن يُشرَك بِه»، دلالت بر دوام و استمرار دارد. و سياق كلام، براى بيان دشمنى كفار با حق و با دين توحيد است. چون كفار چنين بوده و هستند كه به هر چيزى و هر دعوتى كه بويى از توحيد در آن باشد، كفر مى ورزند، و هر عقيده اى را كه نشانه اى از شرك در آن باشد، مى پذيرند. در نتيجه، وضعشان چنين است كه براى خدا هيچ حقى و حرمتى قايل نبوده، و جانب حق سبحان را به هيچ وجه رعايت نمى كنند. خداى سبحان هم، رحمت خود را بر آنان حرام كرده، در احكام خود هيچ رعايتى از جانب آنان نمى كند.


و با اين معنايى كه براى آيه كرديم جمله ((فالحكم لله العلى الكبير(( به خوبى به اول آيه متصل مى شود، آن وقت نتيجه اين اتصال اين مى شود كه گويا خواسته است بفرمايد: وقتى شما يكباره از خدا بريديد و به هر چيزى كه او اراده مى كند شما كفر مى ورزيد، و به هر چيزى كه او دوست نمى دارد ايمان مى آوريد، جز اين نبايد توقع داشته باشيد كه او هم از شما ببرد، و از هر حكمى درباره شما مى كند هيچگونه رعايتى نسبت به حال شما نكند.
و با اين معنايى كه براى آيه كرديم، جملۀ «فَالحُكمُ لِلهِ العَلِىّ الكَبِير»، به خوبى به اول آيه متصل مى شود. آن وقت نتيجه اين اتصال، اين مى شود كه گويا خواسته است بفرمايد: وقتى شما يكباره از خدا بريديد و به هر چيزى كه او اراده مى كند، شما كفر مى ورزيد، و به هر چيزى كه او دوست نمى دارد، ايمان مى آوريد، جز اين نبايد توقع داشته باشيد كه او هم از شما ببرد، و از هر حكمى درباره شما مى كند، هيچ گونه رعايتى نسبت به حال شما نكند.


و بنابراين آيه شريفه مورد بحث همان مطلبى را افاده مى كند كه آيه شريفه ((نسوا اللّه فنسيهم (( آن را بيان مى كند. و جمله ((فالحكم لله العلى الكبير((، هر چند فى نفسه عموميت دارد، و ليكن از نظر سياق خاص است ، و مى خواهد كفار را تهديد كند و به همين منظور براى تاءكيد اين تهديد، آيه را با دو نام مقدس ((على (( و ((كبير(( ختم مى فرمايد.
و بنابراين، آيه شريفه مورد بحث، همان مطلبى را افاده مى كند كه آيه شريفۀ «نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُم»، آن را بيان مى كند. و جمله «فَالحُكمُ لِله العَلِىّ الكَبِير»، هرچند فى نفسه عموميت دارد، وليكن از نظر سياق خاص است، و مى خواهد كفار را تهديد كند و به همين منظور، براى تأكيد اين تهديد، آيه را با دو نام مقدس «عَلِىّ» و «كَبِير»، ختم مى فرمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۷۹ </center>
<span id='link308'><span>
<span id='link308'><span>
۲۰٬۴۴۵

ویرایش