گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۶: خط ۶۶:
<span id='link331'><span>
<span id='link331'><span>


==هر تقليدى مذموم نيست ==
توضيح اين كه: نوع بشر بدان جهت كه بشر است، با افعال ارادى خود كه متوقف بر فكر و اراده اوست، به سوى كمال زندگی اش سير مى كند. افعالی كه تحققش بدون فكر محال است.
توضيح اينكه نوع بشر بدان جهت كه بشر است با افعال ارادى خود كه متوقف بر فكر و اراده او است ، بسوى كمال زندگيش سير مى كند، افعاليكه تحققش بدون فكر محال است .


پس فكر يگانه اساس و پايه ايست كه كمال وجودى ، و ضرورى انسان بر آن پايه بنا ميشود، پس انسان چاره اى جز اين ندارد، كه درباره هر چيزيكه ارتباطى با كمال وجودى او دارد، چه ارتباط بدون واسطه ، و چه با واسطه ، تصديق هائى عملى و يا نظرى داشته باشد، و اين تصديقات همان مصالح كليه ايست كه ما افعال فردى و اجتماعى خود را با آنها تعليل مى كنيم ، و يا قبل از اينكه افعال را انجام دهيم ، نخست افعال را با آن مصالح در ذهن مى سنجيم ، و آنگاه با خارجيت دادن بآن افعال ، آن مصالح را بدست مى آوريم ، (دقت فرمائيد).
پس فكر يگانه اساس و پايه ای است كه كمال وجودى و ضرورى انسان بر آن پايه بنا می شود. پس انسان چاره اى جز اين ندارد، كه درباره هر چيزی كه ارتباطى با كمال وجودى او دارد، چه ارتباط بدون واسطه و چه با واسطه، تصديق هایى عملى و يا نظرى داشته باشد، و اين تصديقات، همان مصالح كليه ای است كه ما افعال فردى و اجتماعى خود را با آن ها تعليل مى كنيم. و يا قبل از اين كه افعال را انجام دهيم، نخست افعال را با آن مصالح در ذهن مى سنجيم، و آنگاه با خارجيت دادن به آن افعال، آن مصالح را به دست مى آوريم. (دقت فرمایيد).


از سوى ديگر در نهاد انسان اين غريزه نهفته شده : كه همواره بهر حادثه بر ميخورد، از علل آن جستجو كند، و نيز هر پديده اى كه در ذهنش هجوم مى آورد علتش را بفهمد، و تا نفهمد آن پديده ذهنى را در خارج تحقق ندهد، پس هر پديده ذهنى را وقتى تصميم مى گيرد در خارج ايجاد كند، كه علتش هم در ذهنش وجود داشته باشد و نيز درباره هيچ مطلب علمى ، و تصديق نظرى ، داورى ننموده ، و آنرا نمى پذيرد، مگر وقتى كه علت آنرا فهميده باشد، و باتكاء آن علت مطلب نامبرده را بپذيرد.
از سوى ديگر، در نهاد انسان اين غريزه نهفته شده كه: همواره به هر حادثه بر می خورد، از علل آن جستجو كند. و نيز هر پديده اى كه در ذهنش هجوم مى آورد، علتش را بفهمد و تا نفهمد، آن پديده ذهنى را در خارج تحقق ندهد. پس هر پديده ذهنى را وقتى تصميم مى گيرد در خارج ايجاد كند، كه علتش هم در ذهنش وجود داشته باشد. و نيز درباره هيچ مطلب علمى و تصديق نظرى، داورى ننموده و آن را نمى پذيرد، مگر وقتى كه علت آن را فهميده باشد و به اتكاء آن علت، مطلب نامبرده را بپذيرد.


اين وضعى است كه انسان دارد، و هرگز از آن تخطى نمى كند، و اگر هم بمواردى برخوريم كه بر حسب ظاهر برخلاف اين كليت باشد، باز با دقت نظر و باريك بينى شبهه ما از بين مى رود، و پى مى بريم كه در آن مورد هم جستجوى از علت وجود داشته ، چون اعتماد و طمانينه بعلت امرى است فطرى و چيزيكه فطرى شد، ديگر اختلاف و تخلف نمى پذيرد.
اين وضعى است كه انسان دارد، و هرگز از آن تخطى نمى كند. و اگر هم به مواردى برخوريم كه بر حسب ظاهر برخلاف اين كليت باشد، باز با دقت نظر و باريك بينى، شبهه ما از بين مى رود و پى مى بريم كه در آن مورد هم، جستجوى از علت وجود داشته، چون اعتماد و طمأنينه به علت، امرى است فطرى و چيزی كه فطرى شد، ديگر اختلاف و تخلف نمى پذيرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۱۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۱۸ </center>
و همين داعى فطرى ، انسان را بتلاشهائى فكرى و عملى وادار كرد، كه مافوق طاقتش بود، چون احتياجات طبيعى او يكى دو تا نبود، و يك انسان به تنهائى نمى توانست همه حوائج خود را بر آورد، در همه آنها عمل فكرى انجام داده ، و بدنبالش عمل بدنى هم انجام دهد، و در نتيجه همه حوائج خود را تاءمين كند، چون نيروى طبيعى شخص او وافى باينكار نبود، لذا فطرتش راه چاره اى پيش پايش گذاشت و آن اين بود كه متوسل بزندگى اجتماعى شود، و براى خود تمدنى بوجود آورد، و حوائج زندگى را در ميان افراد اجتماع تقسيم كند، و براى هر يك از ابواب حاجات ، طائفه اى را موكل سازد، عينا مانند يك بدن زنده ، كه هر عضو از اعضاء آن ، يك قسمت از حوائج بدن را بر مى آورد، و حاصل كار هر يك عايد همه ميشود.
و همين داعى فطرى، انسان را به تلاش هایى فكرى و عملى وادار كرد، كه مافوق طاقتش بود. چون احتياجات طبيعى او، يكى دو تا نبود، و يك انسان به تنهایى نمى توانست همه حوائج خود را بر آورد، در همه آن ها عمل فكرى انجام داده، و به دنبالش عمل بدنى هم انجام دهد، و در نتيجه همه حوائج خود را تأمين كند.  


از سوى ديگر، حوائج بشر حد معينى ندارد، تا وقتى بدان رسيد، تمام شود، بلكه روز بروز بر كميت و كيفيت آنها افزوده مى گردد، و در نتيجه فنون ، و صنعت ها، و علوم ، روز بروز انشعاب نوى بخود مى گيرد، ناگزير براى هر شعبه از شعب علوم ، و صنايع ، به متخصصين احتياج پيدا مى كند، و در صدد تربيت افراد متخصص بر مى آيد، آرى اين علومى كه فعلا از حد شمار در آمده ، بسيارى از آنها در سابق يك علم شمرده ميشد، و همچنين صنايع گونه گون امروز، كه هر چند تاى از آن ، در سابق جزء يك صنعت بود، و يك نفر متخصص در همه آنها بود، ولى امروز همان يك علم ، و يك صنعت ديروز، تجزيه شده ، هر باب ، و فصل ،از آن علم و صنعت ، علمى و صنعتى جداگانه شده ، مانند علم طب ، كه در قديم يك علم بود، و جزء يكى از فروع طبيعيات بشمار مى رفت ، ولى امروز بچند علم جداگانه تقسيم شده ، كه يك فرد انسان (هر قدر هم نابغه باشد)، در بيشتر از يكى از آن علوم تخصص پيدا نمى كند.
چون نيروى طبيعى شخص او، وافى به اين كار نبود. لذا فطرتش راه چاره اى پيش پايش گذاشت و آن، اين بود كه به زندگى اجتماعى متوسل شود، و براى خود تمدنى به وجود آورد، و حوائج زندگى را در ميان افراد اجتماع تقسيم كند، و براى هر يك از ابواب حاجات، طایفه اى را موكل سازد. عينا مانند يك بدن زنده، كه هر عضو از اعضاء آن، يك قسمت از حوائج بدن را بر مى آورد، و حاصل كار هر يك عايد همه می شود.
 
از سوى ديگر، حوائج بشر حدّ معينى ندارد، تا وقتى بدان رسيد، تمام شود، بلكه روز به روز، بر كميت و كيفيت آن ها افزوده مى گردد، و در نتيجه فنون و صنعت ها، و علوم، روز به روز، انشعاب نوى به خود مى گيرد، ناگزير براى هر شعبه از شعب علوم و صنايع، به متخصصان احتياج پيدا مى كند، و در صدد تربيت افراد متخصص بر مى آيد.
 
آرى، اين علومى كه فعلا از حدّ شمار در آمده، بسيارى از آن ها در سابق يك علم شمرده می شد، و همچنين صنايع گونه گون امروز، كه هر چند تاى از آن، در سابق جزء يك صنعت بود، و يك نفر متخصص در همه آن ها بود، ولى امروز همان يك علم و يك صنعت ديروز، تجزيه شده، هر باب و فصل، از آن علم و صنعت، علمى و صنعتى جداگانه شده. مانند علم طب، كه در قديم يك علم بود، و جزء يكى از فروع طبيعيات به شمار مى رفت، ولى امروز به چند علم جداگانه تقسيم شده، كه يك فرد انسان (هر قدر هم نابغه باشد)، در بيشتر از يكى از آن علوم تخصص پيدا نمى كند.
<span id='link332'><span>
<span id='link332'><span>
==در زندگى اجتماعى ، انسان ناچار از تقليد است ==
==در زندگى اجتماعى ، انسان ناچار از تقليد است ==
و چون چنين بود، باز با الهام فطرتش ملهم شد باينكه در آنچه كه خودش تخصص دارد، بعلم و آگهى خود عمل كند، و در آنچه كه ديگران در آن تخصص دارند، از آنان پيروى نموده ، به تخصص و مهارت آنان اعتماد كند.
و چون چنين بود، باز با الهام فطرتش ملهم شد باينكه در آنچه كه خودش تخصص دارد، بعلم و آگهى خود عمل كند، و در آنچه كه ديگران در آن تخصص دارند، از آنان پيروى نموده ، به تخصص و مهارت آنان اعتماد كند.
۲۰٬۶۳۶

ویرایش