گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۴۶: خط ۴۶:


==وجوهى كه در توجيه ترتيب ذكر موارد هشتگانه مصرف زكات گفته شده ==
==وجوهى كه در توجيه ترتيب ذكر موارد هشتگانه مصرف زكات گفته شده ==
اما بحث از اينكه آيا مالك بودن اصناف چهارگانه به چه نحو است ، آيا به نحو مالكيت معروف در نزد فقهاست ؟ يا به نحو اختصاص در مصرف ؟ و اينكه واقعيت اين ملكيت چگونه است (زيرا در اصناف چهارگانه عناوين صنفى مالك لحاظ شده ، نه اشخاص ) و اينكه نسبت سهم هر صنفى با سهم اصناف ديگر چگونه است ، مباحثى است كه مربوط به فقه است و از غرض تفسيرى ما بيرون ؛ اگر چه فقهاء نيز در اين مباحث اختلاف شديدى دارند، و لذا خواننده محترم را به كتب فقهى ارجاع مى دهيم.
اما بحث از اين كه آيا مالك بودن اصناف چهارگانه به چه نحو است، آيا به نحو مالكيت معروف در نزد فقهاست؟ يا به نحو اختصاص در مصرف؟ و اين كه واقعيت اين ملكيت چگونه است؟ (زيرا در اصناف چهارگانه عناوين صنفى مالك لحاظ شده، نه اشخاص)، و اين كه نسبت سهم هر صنفى با سهم اصناف ديگر چگونه است، مباحثى است كه مربوط به فقه است و از غرض تفسيرى ما بيرون. اگرچه فقهاء نيز در اين مباحث اختلاف شديدى دارند، و لذا خواننده محترم را به كتب فقهى ارجاع مى دهيم.


و اما آن چهار مورد ديگر كه سياق آيه در آنها به هم خورده و بجاى حرف «لام» ، حرف «فى» به كار رفته در توجيه اين بر هم خوردن سياق و اينكه چرا اين چهار مورد بعد از آن چهار مورد ديگر ذكر شده وجوهى ذكر كرده اند، كه اينك بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد:
و اما آن چهار مورد ديگر، كه سياق آيه در آن ها به هم خورده و به جاى حرف «لام»، حرف «فِى» به كار رفته، در توجيه اين بر هم خوردن سياق و اين كه چرا اين چهار مورد بعد از آن چهار مورد ديگر ذكر شده، وجوهى ذكر كرده اند، كه اينك بعضى از آن ها از نظر خواننده مى گذرد:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۱۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۱۹ </center>
از آن جمله يكى اين است كه : اين ترتيب به جهت بيان الاحق فالاحق است ، به اين معنا كه از همه آنها مستحق تر و سزاوارتر نخست فقراء و پس از آن مساكين و بعد از آن كارمندان بيت المال و همچنين تا به آخر؛ و چون چهارتاى دومى از نظر ترتيب احقيت مرتبه اش بعد از چهار تاى اولى است آن را بعد ذكر كرد.
از آن جمله، يكى اين است كه:  


پس معلوم مى شود كه هر يك از هشت مورد جايش همانجائى است كه برايش تعيين شده و داراى رتبه اى است كه داده شده ، و اگر غير اين بود، يعنى ترتيبى در كار نبود، جا داشت از اين موارد هشتگانه آن شش صنف پول بگير را يعنى فقراء و مساكين و مولفه قلوبهم و غارمين و ابن السبيل و كارمندان زكات را اول شمرده سپس آن دو مورد را كه پول بگير نيستند يعنى فى الرقاب و فى سبيل الله را با كلمه «فى» بياورد، و چون چنين نكرده مى فهميم ترتيب در كار است.
اين ترتيب به جهت بيان الأحقّ فَالأحقّ است. به اين معنا كه از همه آن ها مستحق تر و سزاوارتر، نخست فقراء و پس از آن مساكين و بعد از آن، كارمندان بيت المال و همچنين تا به آخر؛ و چون چهارتاى دومى از نظر ترتيب احقيت، مرتبه اش بعد از چهار تاى اولى است، آن را بعد ذكر كرد.  


البته در اينكه ترتيب در ذكر و يكى را جلوتر از ديگرى آوردن دلالت مى كند بر اينكه آنكه مقدم آمده ملاكش مهم تر و مصلحتش بيشتر است حرفى نيست ، اين معنا را ما نيز قبول داريم ، ليكن مقصود اين شخص از كلمه «الاحق فالاحق» را نفهميديم.  
پس معلوم مى شود كه: هر يك از هشت مورد، جايش همان جایى است كه برايش تعيين شده و داراى رتبه اى است كه داده شده، و اگر غير اين بود، يعنى ترتيبى در كار نبود، جا داشت از اين موارد هشتگانه، آن شش صنف پول بگير را، يعنى فقراء و مساكين و مؤلّفة قلوبهم و غارمين و ابن السبيل و كارمندان زكات را اول شمرده، سپس آن دو مورد را كه پول بگير نيستند، يعنى فى الرّقاب و فى سبيل الله را با كلمۀ «فِى» بياورد، و چون چنين نكرده، مى فهميم ترتيب در كار است.


زيرا اگر مقصودش همين است كه گفتيم آنكه جلوتر ذكر شده ملاكش مهم تر و مصلحتش بيشتر است ، كه حرف تازه اى نيست ، و اگر مقصودش اين است كه در دادن و به مصرف رساندن و يا هر تعبير ديگر، نخست بايد به فقراء و سپس به مساكين و بعدا به فلان و فلان رسانيد، در جواب مى گوييم آيه شريفه هيچ دلالتى بر اين معنا نداشته و آن وجهى را هم كه در تاييد گفته خود آورده بهيچ وجه گفته اش را تاييد نمى كند.
البته در اين كه ترتيب در ذكر و يكى را جلوتر از ديگرى آوردن دلالت مى كند بر اين كه آن كه مقدم آمده، ملاكش مهمتر و مصلحتش بيشتر است، حرفى نيست. اين معنا را ما نيز قبول داريم، ليكن مقصود اين شخص از كلمۀ «الأحقّ فَالأحقّ» را نفهميديم.  


وجه ديگرى كه زمخشرى آن را در كشاف نقل كرده اين است كه : اگر در چهار مورد دوم ، از «لام» به «فى» عدول شده براى اعلام اين جهت است كه چهار مورد اخير در استحقاق اين صدقات مقدم بر آن چهار مورد اولند و اين معنا را كلمه «فى» افاده مى كند؛ چون اين كلمه ظرفيت را مى رساند، و در آيه مورد بحث مى فهماند كه چهار مورد اخير سزاوارترند به اينكه صدقات در ميان آنان توزيع شود.  
زيرا اگر مقصودش همين است كه گفتيم آن كه جلوتر ذكر شده، ملاكش مهمتر و مصلحتش بيشتر است، كه حرف تازه اى نيست. و اگر مقصودش اين است كه در دادن و به مصرف رساندن و يا هر تعبير ديگر، نخست بايد به فقراء و سپس به مساكين و بعدا به فلان و فلان رسانيد، در جواب مى گوييم: آيه شريفه، هيچ دلالتى بر اين معنا نداشته و آن وجهى را هم كه در تأييد گفته خود آورده، به هيچ وجه، گفته اش را تأييد نمى كند.


براى اينكه هر يك از اين موارد به چند جهت استحقاق را دارند، مثلا «فى الرقاب» هم برده اند و هم اسير و هم وا مانده در پرداخت مال الكتابه . و غارمين هم بدهكارند و با زكات بدهيشان داده مى شود و هم از قيد بدهكارى آزاد مى گردند و هم نجات مى يابند، و اگر در كار جهاد و يا سفر حج هم باشند باز استحقاقشان بيشتر است ؛ چون هم فقيرند و هم در حال عبادتند. و همچنين «ابن السبيل» كه هم به فقر و هم به غربت و دورى از مال و اولاد مبتلا هستند.
وجه ديگرى كه زمخشرى آن را در كشاف نقل كرده، اين است كه: اگر در چهار مورد دوم، از «لام» به «فِى» عدول شده، براى اعلام اين جهت است كه چهار مورد اخير در استحقاق اين صدقات، مقدّم بر آن چهار مورد اول اند، و اين معنا را كلمۀ «فِى» افاده مى كند. چون اين كلمه ظرفيت را مى رساند، و در آيه مورد بحث مى فهماند كه چهار مورد اخير، سزاوارترند به اين كه صدقات در ميان آنان توزيع شود.
 
براى اين كه هر يك از اين موارد، به چند جهت استحقاق را دارند. مثلا «فِى الرِّقاب»، هم برده اند و هم اسير و هم وامانده در پرداخت مال الكتابه. و «غارمين»، هم بدهكارند و با زكات بدهی شان داده مى شود و هم از قيد بدهكارى آزاد مى گردند و هم نجات مى يابند، و اگر در كار جهاد و يا سفر حج هم باشند، باز استحقاقشان بيشتر است؛ چون هم فقيرند و هم در حال عبادت اند. و همچنين «ابنُ السبيل»، كه هم به فقر و هم به غربت و دورى از مال و اولاد مبتلا هستند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۲۰ </center>
و اگر حرف «فى» در «سبيل الله» و «ابن السبيل» تكرار شده براى اين است كه برساند اين دو مورد از دو مورد «فى الرقاب» و «غارمين» ترجيح دارند.
و اگر حرف «فِى» در «سَبيل الله» و «ابن السَّبِيل» تكرار شده، براى اين است كه برساند اين دو مورد از دو مورد «فِى الرقاب» و «غَارِمين» ترجيح دارند.
 
اين وجه نيز اشكال دارد، و آن، اين است كه: عين آن، در چهار مورد اول كه با «لام» ذكر شده نيز هست، به اين معنا كه همه آن حرف ها را درباره «لام» مى توان زد و گفت: حرف «لام»، ملكيت را مى رساند و ملكيت رابطه و اتصال قوى ترى ميان مالك و مملوك دارد تا ظرفيت، زيرا پُر واضح است كه رابطه ظرف و مظروف به قوّه رابطه مالك و مملوك نيست.
 
وجه سومى كه گفته اند، اين است كه:


اين وجه نيز اشكال دارد، و آن اين است كه عين آن ، در چهار مورد اول كه با لام ذكر شده نيز هست ، به اين معنا كه همه آن حرفها را درباره «لام» مى توان زد و گفت : حرف لام ملكيت را مى رساند و ملكيت رابطه و اتصال قوى ترى ميان مالك و مملوك دارد تا ظرفيت ، زيرا پر واضح است كه رابطه ظرف و مظروف به قوه رابطه مالك و مملوك نيست.
چهار مورد اول، اگر چيزى از زكات به دستشان برسد، مالك مى شوند، و چون چنين بوده به كار بردن حرف «لام» درباره ايشان جا داشته، به خلاف چهار مورد دوم، كه آنچه را از زكات كه به ايشان داده شود، مالك نمى شوند و در حقيقت به ايشان داده نمى شود و در راه آنان مصرف نمى گردد، بلكه در راه مصالحى مصرف مى شود كه ارتباطى هم با آنان دارد.


وجه سومى كه گفته اند اين است كه : چهار مورد اول اگر چيزى از زكات بدستشان برسد مالك مى شوند، و چون چنين بوده به كار بردن حرف «لام» درباره ايشان جا داشته ، بخلاف چهار مورد دوم كه آنچه را از زكات كه به ايشان داده شود مالك نمى شوند و در حقيقت به ايشان داده نمى شود و در راه آنان مصرف نمى گردد، بلكه در راه مصالحى مصرف مى شود كه ارتباطى هم با آنان دارد.
مثلا مالى كه در مورد بردگان صاحب قرارداد، مصرف مى شود، چيزى به دست خود بردگان نمى رسد، چون زكات را به فروشنده برده مى دهند، و به همين جهت حرف «لام» در باره آنان به كار برده نشد. چون اين حرف ملكيت را افاده مى كند، و بردگان چيزى به دستشان نمى آيد تا مالك شوند. آنان تنها مورد و مصرف زكات اند، و زكات مصلحتى از ايشان را تأمين مى كند.  


مثلا مالى كه در مورد بردگان صاحب قرارداد، مصرف مى شود چيزى بدست خود بردگان نمى رسد، چون زكات را به فروشنده برده مى دهند، و به همين جهت حرف «''' لام '''» در باره آنان بكار برده نشد، چون اين حرف ملكيت را افاده مى كند، و بردگان چيزى بدستشان نمى آيد تا مالك شوند، آنان تنها مورد و مصرف زكاتند و زكات مصلحتى از ايشان را تامين مى كند. و همچنين بدهكاران كه زكاتى كه در خصوص ايشان مصرف مى شود بدست خود آنان نمى آيد، بلكه بدست طلبكاران مى رسد، و نتيجه اش اين است كه ذمه آنان فارغ مى شود. و اما «''' سبيل الله '''» آنكه پر واضح است كه زكات ملكش نمى شود (چون در سبيل الله اصلا پاى كسى در ميان نيست ).  
و همچنين بدهكاران، كه زكاتى كه در خصوص ايشان مصرف مى شود، به دست خود آنان نمى آيد، بلكه به دست طلبكاران مى رسد، و نتيجه اش اين است كه ذمّۀ آنان فارغ مى شود. و اما «سبيل الله»، آن كه پُر واضح است كه زكات ملكش نمى شود. (چون در سبيل الله اصلا پاى كسى در ميان نيست).  


و اما «ابن السبيل» او هم در حقيقت يكى از مصاديق سبيل الله است ، و اگر از ميان همه افراد و مصاديق سبيل الله فقط «ابن السبيل» را نامبرده و آن را چهارمين مورد بشمار آورده براى اين است كه به يك نحوه خصوصيتى در حق او اشاره كرده باشد؛ علاوه بر اينكه ، درباره ابن السبيل نه حرف «فى» به كار رفته و نه حرف «لام» ، و در مجرور خواندنش هم ممكن است بخاطر عطف بر لام باشد و هم عطف بر «فى» ، البته عطف بر «فى» به خاطر اينكه نزديك تر است بهتر است.
و اما «ابنُ السَّبيل»، او هم در حقيقت يكى از مصاديق سبيل الله است، و اگر از ميان همه افراد و مصاديق سبيل الله، فقط «ابنُ السبيل» را نام برده و آن را چهارمين مورد به شمار آورده، براى اين است كه به يك نحوه خصوصيتى در حق او اشاره كرده باشد. علاوه بر اين كه ، درباره «ابن السبيل»، نه حرف «فِى» به كار رفته و نه حرف «لام»، و در مجرور خواندنش هم ممكن است به خاطر عطف بر «لام» باشد و هم عطف بر «فى». البته عطف بر «فِى» به خاطر اين كه نزديك تر است، بهتر است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴۲۱ </center>
در ميان اين چند وجهى كه براى علت تغيير سياق آيه ذكر شده ، وجه آخرى از همه موجه تر و بهتر است، الا اينكه اجراى آن در ابن السبيل خيلى صاف و دلچسب نيست و آن را يكى از مصاديق سبيل الله گرفتن هم درست نيست ؛ زيرا آن سه تاى ديگر هم مصداق سبيل الله هستند.
در ميان اين چند وجهى كه براى علت تغيير سياق آيه ذكر شده، وجه آخرى از همه موجه تر و بهتر است، جز اين كه اجراى آن در «ابنُ السَّبيل» خيلى صاف و دلچسب نيست و آن را يكى از مصاديق «سبيل الله» گرفتن هم درست نيست؛ زيرا آن سه تاى ديگر هم مصداق «سبيل الله» هستند.


حال ممكن است كسى بگويد: «غارمين» و «ابن السبيل» كه بر سرشان نه حرف «فى» آمده و نه «لام» معطوفند به آن چهار موردى كه مجرور به لام هستند، آنگاه با وجه اول از اين چند وجه به آن معنائى كه ما برايش كرديم ترتيب مصارف هشتگانه را توجيه نموده ، و با وجه آخرى علت دگرگونى سياق را در الرقاب و سبيل الله توجيه كند.
حال ممكن است كسى بگويد: «غارمين» و «ابن السبيل» كه بر سرشان نه حرف «فى» آمده و نه «لام»، معطوف اند به آن چهار موردى كه مجرور به «لام» هستند، آنگاه با وجه اول از اين چند وجه به آن معنایى كه ما برايش كرديم، ترتيب مصارف هشتگانه را توجيه نموده، و با وجه آخرى، علت دگرگونى سياق را در «الرقاب» و «سبيل الله» توجيه كند.


و اينكه در ذيل آيه فرمود: «فريضة من الله و الله عليم حكيم» اشاره است به اينكه زكات فريضه اى است واجب كه بر اساس علم و حكمت تشريع شده ، و قابل هيچ گونه تغييرى نيست . و بعيد نيست كه فريضه بودنش مربوط به اصل تشريعش نباشد، بلكه مربوط باشد به تقسيمش به اقسام هشتگانه ، و اين احتمال را سياق آيه تاييد مى كند.  
و اين كه در ذيل آيه فرمود: «فَرِيضَةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»، اشاره است به اين كه زكات، فريضه اى است واجب، كه بر اساس علم و حكمت تشريع شده، و قابل هيچ گونه تغييرى نيست. و بعيد نيست كه فريضه بودنش، مربوط به اصل تشريعش نباشد، بلكه مربوط باشد به تقسيمش به اقسام هشتگانه، و اين احتمال را سياق آيه تأييد مى كند.  


زيرا غرض در آيه ، تقسيم مصارف آن است نه اصل تشريعش ، بهمين جهت مناسبتر اين است كه جمله «فريضة من الله هم اشاره به اين باشد كه تقسيم شدنش به اصناف هشتگانه امرى است مفروض از ناحيه خداى تعالى ، و بخاطر دلخواه منافقين و با خرده گيرى شان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تغيير و تبديل نمى پذيرد.
زيرا غرض در آيه، تقسيم مصارف آن است، نه اصل تشريعش. به همين جهت، مناسب تر اين است كه جملۀ «فَرِيضَةً مِنَ الله» هم، اشاره به اين باشد كه تقسيم شدنش به اصناف هشتگانه، امرى است مفروض از ناحيه خداى تعالى، و به خاطر دلخواه منافقان و با خرده گيرى شان از رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، تغيير و تبديل نمى پذيرد.


از همينجا بخوبى روشن مى گردد كه آيه شريفه بدون اشاره به اين معنا نيست كه اصناف هشتگانه هميشه سهم خود را مى برد، و اين تقسيم اختصاص به زمان معينى ندارد؛ پس ، اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: «مولفة قلوبهم مردمى اشراف و معاصر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده اند كه آن جناب با دادن سهمى از صدقات دلهايشان را متمايل به اسلام نمود، و اما بعد از آنحضرت و غلبه اسلام بر ساير اديان ديگر حاجتى به اين نوع از تاليفات نيست» حرف فاسدى است ، و حاجت نبودن به آن را به هيچ وجه قبول نداريم.
از همين جا به خوبى روشن مى گردد كه: آيه شريفه، بدون اشاره به اين معنا نيست كه اصناف هشتگانه، هميشه سهم خود را مى برد، و اين تقسيم به زمان معينى اختصاص ندارد. پس اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «مُؤلّفة قُلُوبّهم، مردمى اشراف و معاصر رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بوده اند كه آن جناب، با دادن سهمى از صدقات، دل هايشان را متمايل به اسلام نمود، و اما بعد از آن حضرت و غلبه اسلام بر ساير اديان، ديگر حاجتى به اين نوع از تأليفات نيست»، حرف فاسدى است، و حاجت نبودن به آن را، به هيچ وجه قبول نداريم.


==معناى جمله: «قل اذن خير لكم» ==
==معناى جمله: «قل اذن خير لكم» ==
۲۰٬۳۹۴

ویرایش