۲۰٬۴۴۵
ویرایش
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
<span id='link53'><span> | <span id='link53'><span> | ||
==احتياج دوم براى توحيد خداوند، با استناد به | ==احتياج دوم براى توحيد خداوند، با استناد به مسأله ابداء و اعاده خلق == | ||
«'''قُلْ هَلْ مِن | «'''قُلْ هَلْ مِن شُرَكائكُم مَّن يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ...'''»: | ||
در اين آيه، حجتى ديگر به رسول گرامى خود تلقين مى كند تا عليه مشركان اقامه نمايد. حجتى از جهت مبدأ و معاد، مى فرمايد: آن كسى كه مبدأ هر موجودى است و معاد و برگشت هر موجودى نيز به سوى اوست، استحقاق آن را دارد كه عبادت شود، تا آدمى در روز معاد و روز لقاء او، از عذاب اليمش ايمن گشته، به ثواب عظيم او نائل گردد. | در اين آيه، حجتى ديگر به رسول گرامى خود تلقين مى كند تا عليه مشركان اقامه نمايد. حجتى از جهت مبدأ و معاد، مى فرمايد: آن كسى كه مبدأ هر موجودى است و معاد و برگشت هر موجودى نيز به سوى اوست، استحقاق آن را دارد كه عبادت شود، تا آدمى در روز معاد و روز لقاء او، از عذاب اليمش ايمن گشته، به ثواب عظيم او نائل گردد. | ||
خط ۶۱: | خط ۶۱: | ||
و پُر واضح است كه مشركان، غير از كلمه «نه» جوابى ندارند. چون شركاى آنان، چه آنانى كه جمادند، مانند بت ها و معبودهاى جامد ديگر، و چه آن هایى كه جاندارند، مانند فرشتگان و ارباب انواع، و جنّ و طاغوت هایى چون نمرود و فرعون و امثال آنان، هيچيك (بر حق نبودند، تا ديگران را به سوى حق هدايت كنند، و اصولا هيچ يك) مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيستند. | و پُر واضح است كه مشركان، غير از كلمه «نه» جوابى ندارند. چون شركاى آنان، چه آنانى كه جمادند، مانند بت ها و معبودهاى جامد ديگر، و چه آن هایى كه جاندارند، مانند فرشتگان و ارباب انواع، و جنّ و طاغوت هایى چون نمرود و فرعون و امثال آنان، هيچيك (بر حق نبودند، تا ديگران را به سوى حق هدايت كنند، و اصولا هيچ يك) مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيستند. | ||
و چون | و چون مشركان در پاسخ از اين سؤال جواب مثبتى نداشتند، لذا خداى تعالى، به رسول گرامی اش دستور داد خودش جواب بدهد، و فرمود: «قُل اللّهُ يَهدِى لِلحَقّ: بگو تنها خداست كه به سوى حق هدايت مى كند». چون اوست كه هر موجودى را به سوى هدفش و به سوى هر چيزى كه در بقائش نيازمند به آن است، هدايت مى كند. | ||
همچنان كه از قول موسى | همچنان كه از قول موسى «عليه السلام» حكايت كرده كه در برابر فرعون فرمود: «رَبُّنَا الَّذِى أعطَى كُلَّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَى». و نيز فرمود: «الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدى». و او كسى است كه انسان را به سوى سعادت حيات هدايت و به سوى بهشت و آمرزش دعوت مى كند. رسولانى مى فرستد و كتاب هایى نازل مى كند و شرايعى تشريع مى نمايد، تا انسان ها به اذن او هدايت شوند، و به همين منظور، به انبياء دستور داد تا دعوت حق دينى را در بين بشر گسترش دهند. | ||
و ما در تفسير آيه شريفه : | و ما در تفسير آيه شريفه: «الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلَا تَكُن مِنَ المُمتَرِين» گفتيم كه اعتقاد و سخن و عمل حق آن اعتقاد و گفتار و كردارى است كه با سنت جارى در عالَم كون كه فعل حق تعالى است، مطابق باشد، و بنابراين، حق در حقيقت، به مشيت خداى تعالى و اراده او حق است. | ||
و وقتى محقق شد كه در ميان هيچيك از شركاى | و وقتى محقق شد كه در ميان هيچيك از شركاى مشركان كسى نيست كه به سوى حق هدايت كند، و تنها خداى سبحان است كه به سوى حق هدايت مى كند، با جملۀ «أفَمَن يَهدِى إلَى الحَقِّ أحَقُّ أن يُتَّبَع أمَّن لَا يَهِدِّى إلّا أن يُهدَى»، از آنان بپرسيد كه خودشان از بين دو قسم اتباع يكى را ترجيح دهند، تبعيت خداى تعالى و تبعيت شركايشان را، پيروى خداى تعالى كه به سوى حق هدايت مى نمايد، و پيروى شركاء را كه نه كسى را هدايت مى كنند، و نه خود بدون راهنما راهى به جايى مى برند، و معلوم است كه در اين دوران، ترجيح براى آن كسى است كه به سوى حق هدايت مى كند، نه آن كس كه هدايتى نمى كند، يعنى ترجيح با پيروى خداى تعالى بر پيروى خدايان دروغين است، ولى مشركان به عكس اين حكم مى كنند و بدين جهت خداى تعالى، با جملۀ «فَمَا لَكُم كَيفَ تَحكُمُون» ملامت و توبيخشان مى كند. | ||
در | در اين جا، سؤالى باقى مى ماند و آن، اين است كه: در رجحان پيروى خداى تعالى بر پيروى شركاء، تعبير فرموده به اينك ه «پيروى خداى تعالى سزاوارتر است»، مگر پيروى شركاء سزاوار است كه پيروى خداى تعالى سزاوارتر باشد؟ و چون چنين نيست بايد حقانيت را منحصر در پيروى خداى تعالى مى كرد، و آن را متعين دانسته مى فرمود: تنها پيروى خداى تعالى حق است، نه اين كه بفرمايد: پيروى خداى تعالى سزاوارتر است؟ | ||
جواب اين | جواب اين سؤال، اين است كه: اين تعبير مقتضاى مقام ترجيح است. وقتى از خصم مى پرسيم: راستى ترجيح بر دروغ دارد، يا دروغ ترجيح بر راستى؟ ناگزير پاسخ اين سؤال، اين است كه راستى بهتر است، و اين معنايش آن نيست كه دروغ هم خوب است، ولى راستى خوبتر است. و اگر خود خصم پاسخ نداد، ما به جاى او همين تعبير را مى آوريم، تا قبول دعوى ما برايش آسانتر شود، و حس عصبيت او تحريك و جهالتش تهييج نگردد. | ||
و خداى تعالى در اين سؤال و | و خداى تعالى در اين سؤال و جواب، زيباترين تعبير را آورده و فرموده: «أفَمَن يَهدِى إلَى الحَقِّ أحَقُّ أن يُتَّبَع أم مَن لَا يَهِدِّى إلّا أن يُهدَى». | ||
و در اين | و در اين آيه، قرائتى كه رايج است، كلمۀ «لَا يَهِدِّى» - با تشديد «دال» - است، كه اصل آن «يَهتَدِى» بوده، و ظاهر جملۀ «لَا يَهِدِّى إلّا أن يُهدَى»، كه در آن متعلقات فعل حذف شده، و نفرموده كه به چه چيز هدايت مى شود و چه كسى او را هدايت كرده. اين است كه به خودى خود هدايت نمى شود، بلكه به وسيله غير خود هدايت مى شود. چون اين كلام، يعنى جملۀ «يَهدِى إلَى الحَقّ»، در مقابل جملۀ «مَن لَا يهدى» قرار گرفته، با اين كه جمله «به سوى حق هدايت مى كند»، بايد در مقابلش جملۀ «به سوى حق هدايت نمى كند» قرار بگيرد. نه جملۀ «لا يهدى: به سوى حق هدايت نمى شود». | ||
و | و همچنين، جمله«به سوى حق هدايت نمى شود»، در مقابل جمله: «به سوى حق هدايت مى شود» است، و لازمه اين چنين مقابله، اين است كه بين «راه يافتن به وسيله غير» و «هدايت نكردن به سوى حق»، و همچنين بين «هدايت كردن به سوى حق» با «راه يافتن بالذات» ملازمه باشد. | ||
پس كسى كه به سوى حق هدايت مى كند، بايد خودش بالذات - و نه | پس كسى كه به سوى حق هدايت مى كند، بايد خودش بالذات - و نه به وسيله غير - راه يافته باشد، و نيز كسى كه خودش به وسيله غير راه يافته، ابدا به سوى حق هدايت نمى كند. | ||
اين، آن نكته اى است كه آيه شريفه، به حسب ظاهرى كه دارد بر آن دلالت مى كند، و جاى هيچ ترديدى در اين دلالت نيست، و اين، خود عادل ترين گواه است بر اين كه در اين كلام مجازگویى نشده، و اساس آن كه مثل همه موارد مجازگویى كه خود ما اهل عرف داريم، بر مساهله نيست، بلكه كلامى است جدّى و بر اساس حقيقت ما اهل عرف همين كه ببينيم كسى كلمه حقى گفت و ما را به سوى آن دعوت كرد، مى گوییم: «او هادى به سوى حق است» و او را به چنين صفتى توصيف مى كنيم، هر چند كه خود او بدانچه مى گويد، معتقد نباشد، و يا اگر تا حدودى معتقد به گفته خويش هست، به آن عمل نكند، و يا اگر عمل مى كند، معناى واقعى كلمه حق را تحقق ندهد، بلكه تنها عملى انجام بدهد، ولى عملش مغز و معنا نداشته باشد. | |||
و نيز ما او را به اين صفت توصيف مى | و نيز ما او را به اين صفت توصيف مى كنيم، چه اين كه خودش به خودى خود به آن كلمه حق راه يافته باشد، و يا اين كه ديگران او را بدان هدايت كرده باشند، در حالى كه از نظر واقع و حقيقت چنين نيست، بلكه هدايت به سوى حق، يعنى رساندن افراد به حق صريح و به متن واقع، و اين، تنها كار خداى سبحان و يا كار كسانى است كه خود راه يافته باشند. يعنى خداى تعالى آنان را بدون واسطه كسى بلكه خودش هدايت كرده باشد و آنان به وسيله خداى تعالى راه را يافته باشند و از سوى او مأمور شده باشند كه ديگران را هدايت كنند. | ||
و ما پاره اى مطالب در اين باب در معناى آيه شريفه «وَ إذ ابتَلَى إبرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأتَمَهُنَّ» ايراد كرده ايم. | |||
<span id='link56'><span> | <span id='link56'><span> | ||
ویرایش