گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۲۵: خط ۱۲۵:
<span id='link609'><span>
<span id='link609'><span>


==اشكالهايى كه به خلود در عذاب شده است و پاسخ آنها ==
==اشكال هايى كه به خلود در عذاب شده، و پاسخ آن ها ==
اشكال اول اينكه خداى سبحان با اينكه داراى رحمت واسعه است ، چگونه رحمتش اجازه ميدهد كسى را بيافريند كه بازگشت او بسوى عذاب دائم باشد، عذابى كه هيچ موجودى تاب تحمل آنرا ندارد.
''' * اشكال اول اين كه:''' خداى سبحان، با اين كه داراى رحمت واسعه است، چگونه رحمتش اجازه می دهد كسى را بيافريند كه بازگشت او به سوى عذاب دائم باشد، عذابى كه هيچ موجودى تاب تحمل آن را ندارد.


دوم اينكه عذاب وقتى عذاب است كه با طبع معذب سازگار نباشد و يا به عبارت علمى قسرى و غير طبيعى باشد و در جاى خود مسلم شده ، كه قسر دوام ندارد، پس چگونه عذاب دائمى تصور ميشود؟
''' * دوم اين كه:''' عذاب وقتى عذاب است كه با طبع معذّب سازگار نباشد و يا به عبارت علمى، قسرى و غير طبيعى باشد و در جاى خود مسلّم شده كه قسر دوام ندارد. پس چگونه عذاب دائمى، تصور می شود؟


سوم اينكه بنده خدا هر گناهى هم كه كرده باشد، بالاخره آخر داشت ، مثلا هفتاد سال گناه كرد، چرا بايد تا ابد معذب باشد؟ و آيا اين ظلم نيست ؟
''' * سوم اين كه:''' بنده خدا هر گناهى هم كه كرده باشد، بالاخره آخر داشت. مثلا هفتاد سال گناه كرد، چرا بايد تا ابد معذّب باشد، و آيا اين ظلم نيست؟


چهارم اينكه افراد شقى هم همان دخالت و تاءثير را در نظام تكوين دارند كه افراد سعيد دارند، و خدمتى كه آنان به اين نظام كرده و مى كنند، از خدمت افراد سعيد كمتر نيست ، چون اگر نيك بنگرى زمينه سعادت افراد سعيد را همين اشقيا فراهم نموده و مى نمايند، پس ديگر چرا بايد در عذاب دائمى معذب باشند؟  
''' * چهارم اين كه:''' افراد شقى هم، همان دخالت و تأثير را در نظام تكوين دارند كه افراد سعيد دارند، و خدمتى كه آنان به اين نظام كرده و مى كنند، از خدمت افراد سعيد كمتر نيست. چون اگر نيك بنگرى، زمينه سعادت افراد سعيد را همين اشقيا فراهم نموده و مى نمايند. پس ديگر چرا بايد در عذاب دائمى معذب باشند؟  


پنجم اينكه عذاب هر متخلف و نافرمانبر بطور كلى براى اين است كه عذاب كننده آن نقصى را كه بوسيله نافرمانى متخلف و ظالم متوجه او شده ، جبران كند، كه اين جبران را بعبارتى كوتاه تر انتقام هم ميگوئيم ، و انتقام از خدايتعالى تصور ندارد، چون عصيان و نافرمانى بنده ، نقصى بر او و بر مقام ربوبى او وارد نمى كند تا بخواهد با عذاب كردن عاصى ، آنرا جبران نمايد، و اين اشكال تنها مربوط به عذاب دائم نيست بلكه به عذاب موقت نيز متوجه ميشود، چيزى كه هست در عذاب دائم بيشتر وارد است .
''' * پنجم اين كه:''' عذاب هر متخلف و نافرمانبر، به طور كلى براى اين است كه عذاب كننده، آن نقصى را كه به وسيله نافرمانى متخلف و ظالم متوجه او شده، جبران كند، كه اين جبران را، به عبارتى كوتاه تر، انتقام هم می گویيم، و انتقام از خدای تعالى تصور ندارد. چون عصيان و نافرمانى بنده، نقصى بر او و بر مقام ربوبى او وارد نمى كند تا بخواهد با عذاب كردن عاصى، آن را جبران نمايد. و اين اشكال، تنها مربوط به عذاب دائم نيست، بلكه به عذاب موقت نيز متوجه می شود. چيزى كه هست در عذاب دائم بيشتر وارد است.


اين بود آن اشكال ها كه بر عذاب خالد كرده اند، البته اشكالهاى ديگرى نظير اينها كرده اند، و خواننده عزيز اگر آنطور كه بايد به معناى بيانى كه ما درباره خود در عذاب كرديم ، احاطه پيدا كند، خواهد ديد كه اين اشكالها از اصل ساقط است ، براى اينكه گفتيم : عذاب خالد اثر و خاصيت آن صورت نوعيه شقاوت بارى است كه نفس انسان شقى بخود گرفته ،
اين بود آن اشكال ها كه بر «عذاب خالد» كرده اند. البته اشكال هاى ديگرى نظير اين ها كرده اند، و خواننده عزيز، اگر آن طور كه بايد به معناى بيانى كه ما درباره خود در عذاب كرديم، احاطه پيدا كند، خواهد ديد كه اين اشكال ها از اصل ساقط است. براى اين كه گفتيم: «عذاب خالد»، اثر و خاصيت آن صورت نوعيه شقاوت بارى است كه نفس انسان شقى به خود گرفته،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۲۵ </center>
(و او را نوع مخصوصى از انسانها كرده ، همانطور كه گاو نميتواند روزى غير گاو شود) اين نوع انسان هم نم يتواند نوع ديگرى شود، چون تصور و گفتگوى ما از چنين نفسى بعد از آن است كه نخست به اختيار خود گناهانى مرتكب شد و سپس بدنبال آن گناهان احوالى پى در پى در نفس او پديد آمد، و بدنبالش استعداد شديدى در ذات نفس پيدا شد.
(و او را نوع مخصوصى از انسان ها كرده، همانطور كه گاو نمی تواند روزى غير گاو شود)، اين نوع انسان هم نمی تواند نوع ديگرى شود. چون تصور و گفتگوى ما از چنين نفسى بعد از آن است كه نخست به اختيار خود گناهانى مرتكب شد و سپس به دنبال آن گناهان، احوالى پى در پى در نفس او پديد آمد، و به دنبالش استعداد شديدى در ذات نفس پيدا شد.


و همين شدت يافتن استعداد نفس ، علتى است كه در تمامى حوادث باعث ميشود صورتى متناسب با سنخه آن استعداد در نفس پديد بياورد.
و همين شدت يافتن استعداد نفس، علتى است كه در تمامى حوادث باعث می شود صورتى متناسب با سنخه آن استعداد در نفس پديد بياورد.


در نتيجه همانطور كه بعد از انسان شدن نان و گوشت و ميوه و عناصر و مواد ديگرى كه انسان مركب از آن است ، ديگر صحيح نيست بپرسيم چرا اين مركب شعور پيدا كرده و چرا فكر دارد و چرا و چرا و صدها چراى ديگر، براى اينكه پاسخ به همه اين سؤ الات يك كلمه است ، و آن اين است كه چون انسان شده ، همچنين در مورد بحث ما، صحيح نيست بپرسيم چرا شقاوت دست از يقه او بر نميدارد و دائما آثار شقاوت از آن سر مى زند؟ كه يكى از آن آثار، عذاب جاودانه است ، چون جواب همه اينها اين است كه:
در نتيجه، همان طور كه بعد از انسان شدن نان و گوشت و ميوه و عناصر و مواد ديگرى كه انسان مركب از آن است، ديگر صحيح نيست بپرسيم چرا اين مركب شعور پيدا كرده و چرا فكر دارد و چرا و چرا و صدها چراى ديگر.


چون او بدست خود و به اختيار خود، خود را شقى ساخت ، يعنى انسانى خاص كرد كه شقاوت ، لازمه وجود او است ، اين بود جواب اجمالى از همه سؤ الهاى بالا.
براى اين كه پاسخ به همه اين سؤالات، يك كلمه است و آن، اين است كه: چون انسان شده، همچنين در مورد بحث ما، صحيح نيست بپرسيم چرا شقاوت دست از يقه او بر نمی دارد و دائما آثار شقاوت از آن سر مى زند، كه يكى از آن آثار، عذاب جاودانه است. چون جواب همه اين ها، اين است كه:
و اما جواب از يك يك آنها،
 
چون او به دست خود و به اختيار خود، خود را شقى ساخت. يعنى انسانى خاص كرد كه شقاوت، لازمۀ وجود اوست. اين بود جواب اجمالى از همه سؤال هاى بالا.
 
''' * و اما جواب از يك يك آن ها:'''
<span id='link610'><span>
<span id='link610'><span>
==جواب از اشكال اول ==
==جواب از اشكال اول ==
اما از سؤ ال اول ميگوئيم : رحمت در خدايتعالى به معناى رحمت در ما انسانها نيست ، زيرا رحمت در ما (بخاطر داشتن اعضائى چون قلب و اعصاب و هر عضو ديگرى كه در حال رحمت عكس العمل نشان ميدهد)، به معناى رقت قلب و اشفاق و تاءثر باطنى است و معلوم است كه اين حالات درونى ماده ميخواهد، يعنى حالات يك موجود مادى است ، و خدايتعالى منزه از ماده است .
اما از سؤ ال اول ميگوئيم : رحمت در خدايتعالى به معناى رحمت در ما انسانها نيست ، زيرا رحمت در ما (بخاطر داشتن اعضائى چون قلب و اعصاب و هر عضو ديگرى كه در حال رحمت عكس العمل نشان ميدهد)، به معناى رقت قلب و اشفاق و تاءثر باطنى است و معلوم است كه اين حالات درونى ماده ميخواهد، يعنى حالات يك موجود مادى است ، و خدايتعالى منزه از ماده است .
۲۰٬۸۸۷

ویرایش