۲۰٬۵۷۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
اين، آن مطلبى است كه آقايان از آيه و روايات فهميده، و در صدد اثبات آن و دفاع از آن بر آمده اند، و حال آن كه ضرورت، آن را دفع نموده و قرآن كريم و همچنين روايت، بدون شك، مخالف آن است. | اين، آن مطلبى است كه آقايان از آيه و روايات فهميده، و در صدد اثبات آن و دفاع از آن بر آمده اند، و حال آن كه ضرورت، آن را دفع نموده و قرآن كريم و همچنين روايت، بدون شك، مخالف آن است. | ||
براى اين كه هيچ راهى براى اثبات آن نيست، و چطور مى توان اثبات كرد كه يك | براى اين كه هيچ راهى براى اثبات آن نيست، و چطور مى توان اثبات كرد كه يك ذرّه از ذرّات بدن زيد، كه يك جزء از اجزائى است كه از صلب آدم و از طريق نطفه او به فرزندش و از آن فرزند، به فرزند فرزندش و همچنين از فرزند چندمين پشت او، به زيد منتقل شده، عينا خود زيد و داراى عقل و ضمير و ادراك و گوش و چشم زيد است؟ | ||
و همين يك | و همين يك ذرّه از زيد است، كه مورد توجه تكليف است و براى همين يك ذرّه، اتمام حجت شده و از آن عهد و ميثاق گرفته شده است، و ثواب و عقاب همه بر او واقع مى شود؟ و حال آن كه حجت قطعى عقلى و نقلى، قائم است بر اين كه انسانيت انسان به نفس او است، كه امرى است ماوراء ماده و حادث به حدوث دنيوى، و در سابق، مختصر بحثى از اين معنا گذشت. | ||
علاوه بر اين كه به بحث قطعى، ثابت شده كه به طور كلى، علوم تصديقى انسان، چه بديهى آن و چه نظری اش، كه از آن جمله تصديق به وجود ربّى است كه مالك و | علاوه بر اين كه به بحث قطعى، ثابت شده كه به طور كلى، علوم تصديقى انسان، چه بديهى آن و چه نظری اش، كه از آن جمله تصديق به وجود ربّى است كه مالك و مدبّر اوست، همه بعد از حصول تصوراتى براى انسان حاصل مى شود، و همه اين تصورات و تصديقات، به احساسات ظاهرى و باطنى منتهى مى گردد، و داشتن اين احساسات، موقوف بر وجود تركيب مادى دنيوى است. اين است حال علوم حصولى، كه يكى از آن ها تصديق به وجود ربّى است كه قائم به رفع حوائج انسان است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۲ </center> | ||
علاوه، اين حجتى را كه خداوند بر انسان تمام كرده، اگر تماميتش، موقوف به داشتن عقل و معرفت هر دو باشد، پس عقل از ذرّه انسان، موقعى كه به موطن اصلی اش، كه همان صلب است، برگشته، تا موقعى كه دوباره به دنيا بيايد، قطعا زايل گشته. و اگر هم كسى بگويد در اين فاصله، عقل از او مسلوب نشده، مى گوييم: در هنگام طفوليت تا رسيدن به | علاوه، اين حجتى را كه خداوند بر انسان تمام كرده، اگر تماميتش، موقوف به داشتن عقل و معرفت هر دو باشد، پس عقل از ذرّه انسان، موقعى كه به موطن اصلی اش، كه همان صلب است، برگشته، تا موقعى كه دوباره به دنيا بيايد، قطعا زايل گشته. و اگر هم كسى بگويد در اين فاصله، عقل از او مسلوب نشده، مى گوييم: در هنگام طفوليت تا رسيدن به حدّ بلوغ، قطعا از او سلب شده، و همين بس است براى اين كه نظام آن حجت را مختل سازد. | ||
و اگر كسى بگويد: تماميت حجت، موقوف به عقل نيست و داشتن معرفت كافى است. در جواب مى گوييم: اگر چنين است، پس چه حاجت به إشهاد و أخذ ميثاق؟ و حال آن كه ظاهر آيه، اين است كه إشهاد و أخذ ميثاق، براى اتمام حجت بوده. پس ناگزير بايد اعتراف كنند كه برگشت معنایى كه ايشان براى آيه كرده اند، به آن معنايى است كه منكران عالَم ذَر، براى آيه كرده اند. | و اگر كسى بگويد: تماميت حجت، موقوف به عقل نيست و داشتن معرفت كافى است. | ||
در جواب مى گوييم: اگر چنين است، پس چه حاجت به إشهاد و أخذ ميثاق؟ و حال آن كه ظاهر آيه، اين است كه إشهاد و أخذ ميثاق، براى اتمام حجت بوده. پس ناگزير بايد اعتراف كنند كه برگشت معنایى كه ايشان براى آيه كرده اند، به آن معنايى است كه منكران عالَم ذَر، براى آيه كرده اند. | |||
و به بيان ديگر: اگر حجت خدا به مجموع إشهاد و تعريف و أخذ ميثاق، هر سه تمام مى شود، پس با فراموش كردن يكى از آن ها، حجت ناقص خواهد شد، و فرض هم، اين است كه إشهاد و تكليم و أخذ ميثاق فراموش شده، و اگر إشهاد و أخذ ميثاق، هر دو مقدمه براى تعريف، يعنى حصول معرفت است، و همين كه معرفت حاصل شد، حجت تمام است، هرچند آن دو مقدمه فراموش شده باشد، بايستى بگوييم كه: حجت بر تمامى افراد بشر، حتى جنين، كودك، ديوانه و جاهل تمام است، و حال آن كه هيچ عقل و نقلى، مساعد اين حرف نيست. | و به بيان ديگر: اگر حجت خدا به مجموع إشهاد و تعريف و أخذ ميثاق، هر سه تمام مى شود، پس با فراموش كردن يكى از آن ها، حجت ناقص خواهد شد، و فرض هم، اين است كه إشهاد و تكليم و أخذ ميثاق فراموش شده، و اگر إشهاد و أخذ ميثاق، هر دو مقدمه براى تعريف، يعنى حصول معرفت است، و همين كه معرفت حاصل شد، حجت تمام است، هرچند آن دو مقدمه فراموش شده باشد، بايستى بگوييم كه: حجت بر تمامى افراد بشر، حتى جنين، كودك، ديوانه و جاهل تمام است، و حال آن كه هيچ عقل و نقلى، مساعد اين حرف نيست. | ||
خط ۳۵: | خط ۳۷: | ||
علاوه بر اين، اگر انسان در دارا شدن معرفت، محتاج باشد به اين كه قبل از موجود شدنش در نشئه دنيوى، در عالَم ديگرى به وجود ذَرى موجود شود و دوره إشهاد و أخذ ميثاق را در آن عالَم طى نمايد، تا در اين عالَم، داراى معرفت به ربوبيت پروردگار شود، بايد هيچ فردى از افراد انسان، از اين قانون كلى مستثناء نباشد، و حال آن كه آدم و حوا استثناء شدند. | علاوه بر اين، اگر انسان در دارا شدن معرفت، محتاج باشد به اين كه قبل از موجود شدنش در نشئه دنيوى، در عالَم ديگرى به وجود ذَرى موجود شود و دوره إشهاد و أخذ ميثاق را در آن عالَم طى نمايد، تا در اين عالَم، داراى معرفت به ربوبيت پروردگار شود، بايد هيچ فردى از افراد انسان، از اين قانون كلى مستثناء نباشد، و حال آن كه آدم و حوا استثناء شدند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۴ </center> | ||
اگر بگويى: اين استثناء، به خاطر فضيلتى بوده كه آن دو دارا بوده اند. مى گوييم: در ميان | اگر بگويى: اين استثناء، به خاطر فضيلتى بوده كه آن دو دارا بوده اند. | ||
مى گوييم: در ميان ذرّيه آن دو، افرادى به وجود آمده اند كه داراى فضائل بيشترى بودند، و اگر بگويى براى اين بوده كه خلقت آن دو، در آن روز، خلقتى تام و كامل و در حين موجود شدن، توأم با معرفت به وجود آمدند و به همين جهت محتاج نبودند به اين كه به وجود ذَرى احضار شوند. | |||
مى گوييم: همه | مى گوييم: همه ذرّيات ايشان نيز، در ظرف خاص به خود، داراى خلقت تام و كامل بوده و هستند. ممكن بود خداوند همه افراد را در هنگام به وجود آمدن، توأم با معرفت به وجود بياورد، چطور شد كه آن دو اين طور به وجود آمدند، و ذرّيه شان محتاج شدند به اين كه قبل از عالَم خلقت، در عالَم ذَر موجود شده و داراى معرفت شوند؟ | ||
اين جهات اشكالى بود كه بر مسأله عالَم ذَر و وجود ذَرى كه آقايان آن را از روايات فهميده اند، وارد مى شود، و هيچ بحث علمى، قادر بر حل آن ها نيست و به هيچ وجه نمى توان آيه و روايات را، بر آن حمل كرد. | اين جهات اشكالى بود كه بر مسأله عالَم ذَر و وجود ذَرى كه آقايان آن را از روايات فهميده اند، وارد مى شود، و هيچ بحث علمى، قادر بر حل آن ها نيست و به هيچ وجه نمى توان آيه و روايات را، بر آن حمل كرد. | ||
خط ۴۳: | خط ۴۷: | ||
حتى بنابر عادت قوم، كه هميشه مدلول روايت را بر قرآن تحميل مى كنند و موافقت لفظ آيه را لازم نمى دانند. زيرا اين عادت، هرچند صحيح نيست، در جايى است كه روايت بر معناى قابل قبولى دلالت بكند، وليكن الفاظ آيه با آن معنا مساعد نباشد. و اما در معناى مورد بحث ما، كه معناى محالى است، ممكن نيست روايتى دلالت بر آن كند، همچنان كه آيه شريفه دلالتى بر آن ندارد. | حتى بنابر عادت قوم، كه هميشه مدلول روايت را بر قرآن تحميل مى كنند و موافقت لفظ آيه را لازم نمى دانند. زيرا اين عادت، هرچند صحيح نيست، در جايى است كه روايت بر معناى قابل قبولى دلالت بكند، وليكن الفاظ آيه با آن معنا مساعد نباشد. و اما در معناى مورد بحث ما، كه معناى محالى است، ممكن نيست روايتى دلالت بر آن كند، همچنان كه آيه شريفه دلالتى بر آن ندارد. | ||
همه اين حرف ها، در قبال نظريه دانشمندان غير حشويه و غير از برخى از محدثان است، و اما | همه اين حرف ها، در قبال نظريه دانشمندان غير حشويه و غير از برخى از محدثان است، و اما حشويّه و برخى از محدثان، كه حجيت عقل ضرورى را در قبال روايت باطل نموده، و به هر روايت واحدى، هرچند مخالف با برهان عقل باشد، تمسك مى جويند، و با چنين روايات، معارف يقينى را اثبات مى كنند، ما با ايشان هيچ بحثى نداريم. اين بود اعتراضاتى كه بر مثبتين عالَم ذَر وارد است. | ||
<span id='link264'><span> | <span id='link264'><span> | ||
ویرایش