۲۰٬۳۰۵
ویرایش
خط ۱۹۰: | خط ۱۹۰: | ||
گفت: نه، به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، من از او هيچ سابقه سويى ندارم، جز اين كه او جوان است، و خوابش سنگين. بارها شده كه براى خانه خمير مى كند و همان جا خوابش مى برد، تا آن كه حيوانات اهلى مى آيند و خمير را مى خورند. | گفت: نه، به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، من از او هيچ سابقه سويى ندارم، جز اين كه او جوان است، و خوابش سنگين. بارها شده كه براى خانه خمير مى كند و همان جا خوابش مى برد، تا آن كه حيوانات اهلى مى آيند و خمير را مى خورند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۴۰ </center> | ||
پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بر خاسته، درباره | پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بر خاسته، درباره «عبداللّه بن أُبى» استعذار نمود، و در منبر فرمود: اى گروه مسلمانان! كيست كه اگر من مردى را كه شرّش به اهل بيت من رسيده، كيفر كنم، عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نكند؟ چون به خدا سوگند، من جز خير هيچ سابقه اى از همسرم ندارم و اين تهمت را درباره مردى زده ايد كه جز خير، سابقه اى از او نيز ندارم. او، هيچ وقت بدون من وارد خانه من نمى شد. | ||
پس سعد بن معاذ انصارى برخاست و عرض كرد: من راحتت مى كنم. اگر از «اوس» باشد، گردنش را مى زنم، و اگر از برادران ما، يعنى «بنى خزرج» باشد، هر امرى بفرمايى اطاعت مى كنم. سعد بن عباده، كه رئيس خزرج بود و قبلا مردى صالح بود، آن روز دچار حميت و تعصب شده، از جا برخاست و به سعد گفت: به خدا سوگند دروغ گفتى، و تو او را نمى كشى، و نمى توانى بكشى. | پس سعد بن معاذ انصارى برخاست و عرض كرد: من راحتت مى كنم. اگر از «اوس» باشد، گردنش را مى زنم، و اگر از برادران ما، يعنى «بنى خزرج» باشد، هر امرى بفرمايى اطاعت مى كنم. سعد بن عباده، كه رئيس خزرج بود و قبلا مردى صالح بود، آن روز دچار حميت و تعصب شده، از جا برخاست و به سعد گفت: به خدا سوگند دروغ گفتى، و تو او را نمى كشى، و نمى توانى بكشى. | ||
خط ۱۹۶: | خط ۱۹۶: | ||
پس از وى، «اُسَيد بن حضير»، پسر عموى سعد برخاست و به سعد بن عباده گفت: تو دروغ مى گويى، چون مردى منافق هستى، و از منافقان دفاع مى كنى. پس دو قبيله «اوس» و «خزرج»، از جاى برخاسته، به هيجان آمدند و تصميم گرفتند كه با هم بجنگند. در همه اين احوال، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، بر فراز منبر ايستاده بود، و مردم را مرتب آرام مى كرد، تا همه ساكت شدند و آن جناب هم سكوت كرد. | پس از وى، «اُسَيد بن حضير»، پسر عموى سعد برخاست و به سعد بن عباده گفت: تو دروغ مى گويى، چون مردى منافق هستى، و از منافقان دفاع مى كنى. پس دو قبيله «اوس» و «خزرج»، از جاى برخاسته، به هيجان آمدند و تصميم گرفتند كه با هم بجنگند. در همه اين احوال، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، بر فراز منبر ايستاده بود، و مردم را مرتب آرام مى كرد، تا همه ساكت شدند و آن جناب هم سكوت كرد. | ||
من آن روز مرتب گريه مى كردم و اشكم بند نمى آمد، و چشمم به خواب نرفت. پدر و مادرم نزدم آمدند و ديدند كه دو شب و يك روز است كه كارم گريه شده. ترسيدند كه از گريه جگرم شكافته شود | من آن روز مرتب گريه مى كردم و اشكم بند نمى آمد، و چشمم به خواب نرفت. پدر و مادرم نزدم آمدند و ديدند كه دو شب و يك روز است كه كارم گريه شده. ترسيدند كه از گريه جگرم شكافته شود. | ||
اين را هم بگويم كه يك ماه بود وحى بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتارى من از غيب دستورى نرسيده بود. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» وقتى مى نشست، تشهد خواند، و سپس فرمود: اما بعد، اى عايشه! به من چنين و چنان رسيده، اگر تو از اين تهمت ها مبرّا باشى، كه خدا در برائت تو، آيه قرآنى مى فرستد، و اگر گنهكار باشى، بايد استغفار كنى و به خدا توبه ببرى، كه بنده خدا، وقتى به گناه خود اعتراف كند، و آنگاه توبه نمايد، خدا توبه اش را مى پذيرد. | هنگامى كه آن دو نشسته بودند و من همچنين گريه مى كردم، زنى از انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گريه مرا كمك كرد. در اين بين ناگهان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد من نمى نشست، و به من همان حرف هايى را زد كه قبلا مى زد. | ||
اين را هم بگويم كه يك ماه بود وحى بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتارى من از غيب دستورى نرسيده بود. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» وقتى مى نشست، تشهد خواند، و سپس فرمود: | |||
اما بعد، اى عايشه! به من چنين و چنان رسيده، اگر تو از اين تهمت ها مبرّا باشى، كه خدا در برائت تو، آيه قرآنى مى فرستد، و اگر گنهكار باشى، بايد استغفار كنى و به خدا توبه ببرى، كه بنده خدا، وقتى به گناه خود اعتراف كند، و آنگاه توبه نمايد، خدا توبه اش را مى پذيرد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۱ </center> |
ویرایش