گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۹۰: خط ۱۹۰:
گفت: نه، به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، من از او هيچ سابقه سويى ندارم، جز اين كه او جوان است، و خوابش سنگين. بارها شده كه براى خانه خمير مى كند و همان جا خوابش مى برد، تا آن كه حيوانات اهلى مى آيند و خمير را مى خورند.
گفت: نه، به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، من از او هيچ سابقه سويى ندارم، جز اين كه او جوان است، و خوابش سنگين. بارها شده كه براى خانه خمير مى كند و همان جا خوابش مى برد، تا آن كه حيوانات اهلى مى آيند و خمير را مى خورند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۴۰ </center>
پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بر خاسته، درباره عبداللّه بن أُبى استعذار نمود، و در منبر فرمود: اى گروه مسلمانان! كيست كه اگر من مردى را كه شرّش به اهل بيت من رسيده، كيفر كنم، عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نكند؟ چون به خدا سوگند، من جز خير هيچ سابقه اى از همسرم ندارم و اين تهمت را درباره مردى زده ايد كه جز خير، سابقه اى از او نيز ندارم. او، هيچ وقت بدون من وارد خانه من نمى شد.
پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بر خاسته، درباره «عبداللّه بن أُبى» استعذار نمود، و در منبر فرمود: اى گروه مسلمانان! كيست كه اگر من مردى را كه شرّش به اهل بيت من رسيده، كيفر كنم، عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نكند؟ چون به خدا سوگند، من جز خير هيچ سابقه اى از همسرم ندارم و اين تهمت را درباره مردى زده ايد كه جز خير، سابقه اى از او نيز ندارم. او، هيچ وقت بدون من وارد خانه من نمى شد.


پس سعد بن معاذ انصارى برخاست و عرض كرد: من راحتت مى كنم. اگر از «اوس» باشد، گردنش را مى زنم، و اگر از برادران ما، يعنى «بنى خزرج» باشد، هر امرى بفرمايى اطاعت مى كنم. سعد بن عباده، كه رئيس خزرج بود و قبلا مردى صالح بود، آن روز دچار حميت و تعصب شده، از جا برخاست و به سعد گفت: به خدا سوگند دروغ گفتى، و تو او را نمى كشى، و نمى توانى بكشى.  
پس سعد بن معاذ انصارى برخاست و عرض كرد: من راحتت مى كنم. اگر از «اوس» باشد، گردنش را مى زنم، و اگر از برادران ما، يعنى «بنى خزرج» باشد، هر امرى بفرمايى اطاعت مى كنم. سعد بن عباده، كه رئيس خزرج بود و قبلا مردى صالح بود، آن روز دچار حميت و تعصب شده، از جا برخاست و به سعد گفت: به خدا سوگند دروغ گفتى، و تو او را نمى كشى، و نمى توانى بكشى.  
خط ۱۹۶: خط ۱۹۶:
پس از وى، «اُسَيد بن حضير»، پسر عموى سعد برخاست و به سعد بن عباده گفت: تو دروغ مى گويى، چون مردى منافق هستى، و از منافقان دفاع مى كنى. پس دو قبيله «اوس» و «خزرج»، از جاى برخاسته، به هيجان آمدند و تصميم گرفتند كه با هم بجنگند. در همه اين احوال، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، بر فراز منبر ايستاده بود، و مردم را مرتب آرام مى كرد، تا همه ساكت شدند و آن جناب هم سكوت كرد.
پس از وى، «اُسَيد بن حضير»، پسر عموى سعد برخاست و به سعد بن عباده گفت: تو دروغ مى گويى، چون مردى منافق هستى، و از منافقان دفاع مى كنى. پس دو قبيله «اوس» و «خزرج»، از جاى برخاسته، به هيجان آمدند و تصميم گرفتند كه با هم بجنگند. در همه اين احوال، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، بر فراز منبر ايستاده بود، و مردم را مرتب آرام مى كرد، تا همه ساكت شدند و آن جناب هم سكوت كرد.


من آن روز مرتب گريه مى كردم و اشكم بند نمى آمد، و چشمم به خواب نرفت. پدر و مادرم نزدم آمدند و ديدند كه دو شب و يك روز است كه كارم گريه شده. ترسيدند كه از گريه جگرم شكافته شود. هنگامى كه آن دو نشسته بودند و من همچنين گريه مى كردم، زنى از انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گريه مرا كمك كرد. در اين بين ناگهان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد من نمى نشست، و به من همان حرف هايى را زد كه قبلا مى زد.
من آن روز مرتب گريه مى كردم و اشكم بند نمى آمد، و چشمم به خواب نرفت. پدر و مادرم نزدم آمدند و ديدند كه دو شب و يك روز است كه كارم گريه شده. ترسيدند كه از گريه جگرم شكافته شود.  


اين را هم بگويم كه يك ماه بود وحى بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتارى من از غيب دستورى نرسيده بود. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» وقتى مى نشست، تشهد خواند، و سپس فرمود: اما بعد، اى عايشه! به من چنين و چنان رسيده، اگر تو از اين تهمت ها مبرّا باشى، كه خدا در برائت تو، آيه قرآنى مى فرستد، و اگر گنهكار باشى، بايد استغفار كنى و به خدا توبه ببرى، كه بنده خدا، وقتى به گناه خود اعتراف كند، و آنگاه توبه نمايد، خدا توبه اش را مى پذيرد.  
هنگامى كه آن دو نشسته بودند و من همچنين گريه مى كردم، زنى از انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گريه مرا كمك كرد. در اين بين ناگهان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد من نمى نشست، و به من همان حرف هايى را زد كه قبلا مى زد.
 
اين را هم بگويم كه يك ماه بود وحى بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتارى من از غيب دستورى نرسيده بود. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» وقتى مى نشست، تشهد خواند، و سپس فرمود:  
 
اما بعد، اى عايشه! به من چنين و چنان رسيده، اگر تو از اين تهمت ها مبرّا باشى، كه خدا در برائت تو، آيه قرآنى مى فرستد، و اگر گنهكار باشى، بايد استغفار كنى و به خدا توبه ببرى، كه بنده خدا، وقتى به گناه خود اعتراف كند، و آنگاه توبه نمايد، خدا توبه اش را مى پذيرد.  


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۱ </center>
۲۰٬۳۰۵

ویرایش