۱۵٬۹۷۷
ویرایش
خط ۲۰۱: | خط ۲۰۱: | ||
<span id='link311'><span> | <span id='link311'><span> | ||
==ظالم نبودن | ==ظالم نبودن خدا، به چه معنا است؟ == | ||
از لوازم متساوى | از لوازم متساوى «ظلم»، اين است كه ظالم، كار و تصرفى بكند كه حق او نيست و مالك چنين فعل و چنين تصرفى نمى باشد. در مقابل ظلم، «عدل» است، كه لازمۀ مساوى آن، اين است كه شخص عادل كسى باشد كه كار و تصرفى بكند كه مالك آن باشد. | ||
از همين جا روشن مى گردد كه كارهايى كه | از همين جا روشن مى گردد كه كارهايى كه فاعل هاى تكوينى انجام مى دهند (نمك شورى و شكر شيرينى مى دهد)، از اين جهت كه اين آثار و افعال، مملوك تكوينى آن ها است، ظلم در كار آن ها مفروض نيست. براى اين كه فرض صدور فعل از فاعل تكوينى، مساوى است با فرض مملوكيت آن فعل براى آن فاعل. به اين معنا كه وجود فعل، قائم به وجود فاعل است و جداى از فاعل، وجود مستقلى ندارد. | ||
و خداى | و خداى سبحان، مالك عالَم است. يعنى داراى ملكيتى است مطلق، كه بر تمامى موجودات عالَم گسترده است. آن هم از جميع جهات وجودشان. براى اين كه وجود اشياء از جميع جهات، قائم به خداى تعالى است و از وجود او، بى نياز نبوده، جداى از او استقلال ندارد. و چون چنين است، هر قسم تصرفى كه در آن ها كند، چه آن موجود خوشش بيايد، يا بدش آيد و تصرف خداى تعالى به نفعش باشد، يا به ضررش، ظلم نيست. بلكه مى شود گفت: عدل است. به معناى اين كه رفتارى است غير ظالمانه. | ||
پس خداى تعالى، هرچه بخواهد، مى تواند انجام دهد، و هر حكمى كه اراده كند، مى تواند صادر نمايد. همه اين ها، بر حسب تكوين است. | |||
يكى از آن | توضيح اين كه: درست است كه غير خداى تعالى، موجودات ديگر نيز افعال تكوينى دارند و هر فاعل تكوينى، مالك فعل خويش است. اما اين مالكيت، موهبتى است الهى. پس در حقيقت، خداى تعالى، داراى ملكى مطلق و بالذات است و غيرخدا، مالكيتش به غير است و ملك او، در طول ملك خدا است. | ||
به اين معنا كه خدا مالك خود او و آن ملكى است كه به او تمليك كرده، و تمليك او، مثل تمليك ما نيست كه بعد از تمليك به ديگرى، خودمان مالك نباشيم، بلكه او بعد از آن هم كه چيزى را به خلق خود تمليك مى كند، باز مهيمن و مسلط بر آن است. | |||
يكى از آن فاعل هاى تكوين، نوع بشر است، كه نسبت به افعال خود و مخصوصا آن افعالى كه ما آن را فعل اختيارى مى ناميم، و نيز نسبت به اختيارش كه با آن كارهاى خود را تعيين مى كند كه انجام دهم يا ندهم، مالک است، ما در خود می یابیم که مالک و دارای اختیاریم، و این را به روشنی درک می کنیم، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۱ </center> | ||
كه نسبت به كارى كه مى خواهيم انجام دهيم، همان طور كه مى توانيم انجام دهيم، مى توانيم ترك كنيم، و خلاصه انجام و ترك آن، هر دو براى ما ممكن است. | |||
پس ما در نفس خود، درباره هر فعل و تركى كه فرض شود، احساس آزادى و حريت نسبت به فعل و ترك آن مى كنيم. به اين معنا كه صدور هر يك از آن دو را براى خود ممكن مى دانيم. | |||
چيزى كه | چيزى كه هست، ناچارى انسان به زندگى اجتماعى و مدنى، عقل او را مجبور كرده به اين كه مقدارى از اين آزادى عمل خود چشم پوشيده، حريت خود را نسبت به بعضى كارها محدود كند، با اين كه خود را نسبت به آن ها نيز آزاد مى دانست و آن اعمال، عبارت است از كارهايى كه يا انجامش و يا تركش، نظام مجتمع را مختل مى سازد. | ||
دسته اول كه انجام | دسته اول كه انجام آن ها نظام را مختل مى سازد، همان محرّمات و گناهانى است كه قوانين مدنى يا سنن قومى يا احكام حكومتى رايج در مجتمعات، آن را تحريم كرده است. | ||
و نيز، ضرورت ايجاب كرده كه براى تحكيم اين قوانين و | و نيز، ضرورت ايجاب كرده كه براى تحكيم اين قوانين و سنن، نوعى كيفر براى متخلفان از قوانين، معين كنند - و البته اين كيفر را در حق متخلفى اجراء مى كنند كه حرمت آن افعال و كيفر آن به گوشش رسيده و حجت بر او تمام شده باشد - حال يا اين كيفر صرف مذمت و توبيخ بوده، و يا علاوه بر مذمت، عقاب هم در پى داشته است. | ||
و در عوض | و در عوض اين كه براى كسانى كه آن قوانين را احترام بگذارند، اجر و جايزه اى معين كنند، تا به اين وسيله مردم را به عمل به آن قوانين تشويق كرده باشند، كه آن اجر و جايزه يا صرف مدح بوده و يا ثواب هم در كار بوده. | ||
ناگزير لازم دانسته كه شخصى را براى | ناگزير لازم دانسته كه شخصى را براى اين كه قوانين جارى را در ميان مجتمع معمول بدارد و مو به مو، اجراء كند، انتخاب نمايد و او را به مقام امارت بر جامعه نصب كند و مسؤول كارهايى كه به او محول كرده و مخصوصا اجراى احكام جزايى بداند، و پر واضح است كه اگر امير نامبرده باز هم اختيار خود را حفظ نمود، هر جا دلش خواست مجازات كند و اگر خواست مجازات نكند و يا نيكوكاران را دستگير نموده، بدكاران را آزادى عمل دهد، مسأله قانونگذارى و احترام به سنت هاى اجتماعى، به كلى لغو و بيهوده مى شود. | ||
اين ها، اصولى است عقلايى كه تا حدى در جوامع بشرى جريان داشته، و از اولين روزى كه اين نوع موجود، در روى زمين پا برجا گشت، به شكلى و تا حدى در جوامع خود اجراء نمود، چون از فطرت انسانيتش سر چشمه مى گرفته است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۲ </center> | ||
از سوى | از سوى ديگر، براهين عقلى حكم مى كند كه بايد اين قوانين از ناحيه خدا معين شود و انبياء و رسولان الهى نيز، كه يكى پس از ديگرى از طرف خداى تعالى آمدند و همگى با قوانين اجتماعى و سننى براى زندگى آمدند، اين معنا را تأييد كرده اند كه بايد قوانين اجتماعى و سنن زندگى از ناحيه خداى تعالى تشريع شود، تا احكام و وظائفى باشد كه فطرت بشرى نيز، به سوى آن هدايت كند و در نتيجه، سعادت حيات بشر را تضمين نموده، صلاح اجتماعى او را تأمين كند. | ||
و معلوم است همان طور كه واضع و مقنن اين شريعت آسمانى، خداى سبحان است، همچنين مجرى آن - البته از نظر ثواب و عقاب كه موطنش قيامت و محل بازگشت به سوى خداست - او مى باشد. | |||
و مقتضاى اين كه خود خداى تعالى اين شرايع آسمانى را تشريع كند و معتبر بشمارد، و خود را مجرى آن ها بداند، اين است كه بر خود واجب كرده باشد - البته وجوب تشريعى نه تكوينى - كه بر ضد خواسته خود اقدامى ننموده و خودش در اثر اهمال و يا الغاء كيفر، قانون خود را نشكند. | |||
مثلا، عمل خلافى را كه خودش براى آن كيفر تعيين نموده، بدون كيفر نگذارد و عمل صحيحى را كه مستحق كيفر نيست، كيفر ندهد. به غافلى كه هيچ اطلاعى از حكم يا موضوع حكم ندارد، كيفر عالِم عامد ندهد، و مظلوم را به گناه ظالم، مؤاخذه نكند و گرنه ظلم كرده است و «تَعَالَى اللّهُ عَن ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً: او، از چنين ظلمى منزه است». | |||
و | و شايد مقصود آن هايى هم كه گفته اند: خدا قادر بر ظلم است، وليكن به هيچ وجه از او سر نمى زند - چون نقص كمال است و خدا از آن منزه است - همين معنا باشد. | ||
پس فرض اين كه خداى تعالى ظلم كند، فرض امرى است كه صدورش از او محال است. نه اين كه خود فرض محال باشد و از ظاهر آيه «وَ مَا كُنَّا ظَالِمِين»، و نيز آيه «إنَّ اللّهَ لَا يَظلِمُ النَّاسَ شَيئاً»، و آيه «لِئَلّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةً بَعدَ الرُّسُل»، و آيه «وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلعَبِيد»، همين معنا استفاده مى شود. | |||
آرى، ظاهر اين آيات، اين است كه ظلم نكردن خدا از باب سالبه به انتفاء موضوع نيست، بلكه از باب سالبه به انتفاء حكم است. | |||
به عبارت ساده تر، اين كه: از اين باب نيست كه خدا قادر بر ظلم نيست و «العياذ باللّه» خواسته است منت خشك و خالى بر بندگانش بگذارد، بلکه از این باب است که در عین این که قادر بر ظلم است، ظلم | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۶۳ </center> | ||
نمى كند. | |||
پس اين كه بعضى آيه را معنا كرده اند به اين كه: «عملى را كه اگر ديگرى انجام بدهد، ظلم است، خداوند آن عمل را انجام نمى دهد»، معناى خوبى نيست. چون تقريبا اين را مى رساند كه خدا قادر بر ظلم نيست. | |||
حال اگر بگويى: اين كه گفتى «واجب است كه خداى تعالى، شرايع خود را از نظر ثواب و عقاب اجراء كند و هر يك از آن دو را به مستحقش بدهد، نه بر عكس»، مخالف مطلب مسلّم در نزد علماء است، كه گفته اند: ترك عقاب گنهكار براى خدا جايز است، براى اين كه عقاب گنهكار، حق او است و او مى تواند از حق خود صرف نظر كند، به خلاف ثواب اطاعت كار كه حق اطاعت كار است و تضييع حق غير، جايز نيست. | |||
علاوه بر اين، بعضی ها گفته اند: ثواب دادن خدا به مطيع، از باب دادن حق غير نيست، تا بر خدا واجب باشد، بلكه از باب فضل است. چون بنده و عمل نيك او، همه اش ملك مولا است. خودش چيزى را مالك نيست، تا با اجر و پاداشى معاوضه اش كند. | |||
در جواب مى گوييم: ترك عقاب عاصى، تا حدّى مسلّم است و حرفى در آن نيست. چون فضلى است از ناحيه خداى تعالى و اما به طور كلى قبول نداريم. براى اين كه اين حكم كلّى، مستلزم آن است كه تشريع شرايع، و تعيين قوانين و ترتب جزاء بر عمل، باطل و لغو گردد. | |||
و اما اين كه گفتيد: ثواب دادن خدا به اعمال صالحه از فضل خداست، نه استحقاق بندگان، چون عمل بنده مانند خود او ملك خداست. | |||
در پاسخ مى گوييم: اين حرف صحيح است، اما مستلزم آن نيست كه از فضلى ديگر جلوگيرى كند و فضلى ديگر را به اعتبار عملش به عنوان مزد، ملك او كند، و قرآن كريم، پُر است از اجر بر اعمال صالحه، از قبيل آيه: «إنَّ اللّهَ اشتَرَى مِنَ المُؤمِنِينَ أنفُسَهُم وَ أموَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ». | |||
ویرایش