گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۳۴: خط ۱۳۴:


==منظور از خلافت در آيه جانشينى خدا در زمين است ==
==منظور از خلافت در آيه جانشينى خدا در زمين است ==
زمينه و سياق كلام بدو نكته اشاره دارد، اول اينكه منظور از خلافت نامبرده جانشينى خدا در زمين بوده ، نه اينكه انسان جانشين ساكنان قبلى زمين شوند، كه در آن ايام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشين آنها كند، همچنانكه بعضى از مفسرين اين احتمال را داده اند.
زمينه و سياق كلام، به دو نكته اشاره دارد:


براى اينكه جوابيكه خداى سبحان بملائكه داده ، اين است كه اسماء را بآدم تعليم داده ، و سپ س فرموده : حال ، ملائكه را از اين اسماء خبر بده ، و اين پاسخ با احتمال نامبرده هيچ تناسبى ندارد.
اول اين كه: منظور از خلافت نامبرده، جانشينى خدا در زمين بوده، نه اين كه انسان جانشين ساكنان قبلى زمين شوند، كه در آن ايام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشين آن ها كند، همچنان كه بعضى از مفسران، اين احتمال را داده اند.


و بنابراين ، پس ديگر خلافت نامبرده اختصاصى بشخص آدم عليه السلام ندارد، بلكه فرزندان او نيز در اين مقام با او مشتركند، آنوقت معناى تعليم اسماء، اين ميشود: كه خدايتعالى اين علم را در انسان ها بوديعه سپرده ، بطوريكه آثار آن وديعه ، بتدريج و بطور دائم ، از اين نوع موجود سر بزند، هر وقت بطريق آن بيفتد و هدايت شود، بتواند آن وديعه را از قوه بفعل در آورد.
براى اين كه جوابی که خداى سبحان به ملائكه داده، اين است كه: اسماء را به آدم تعليم داده، و سپس فرموده: حال، ملائكه را از اين اسماء خبر بده، و اين پاسخ با احتمال نامبرده هيچ تناسبى ندارد.


دليل و مؤيد اين عموميت خلافت ، آيه : «'''اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح '''»، (كه شما را بعد از قوم نوح خليفه ها كرد)، و آيه : «'''ثم جعلناكم خلائف فى الارض '''»، (و سپس شما را خليفه ها در زمين كرديم )، و آيه : «'''و يجعلكم خلفاء الارض '''»، (و شما را خليفه ها در زمين كند) ميباشد.
بنابراين، پس ديگر خلافت نامبرده، اختصاصى به شخص آدم «عليه السلام» ندارد، بلكه فرزندان او نيز در اين مقام با او مشترك اند. آن وقت معناى تعليم اسماء اين می شود كه: خدای تعالى، اين علم را در انسان ها به وديعه سپرده، به طوری كه آثار آن وديعه، بتدريج و به طور دائم، از اين نوع موجود سر بزند. هر وقت به طريق آن بيفتد و هدايت شود، بتواند آن وديعه را از قوّه، به فعل در آورد.
 
دليل و مؤيد اين عموميت خلافت، آيه: «إذ جَعَلَكُم خُلَفَاءَ مِن بَعدِ قَومِ نُوحٍ: كه شما را بعد از قوم نوح خليفه ها كرد»، و آيه: «ثُمَّ جَعَلنَاكُم خَلَائِفَ فِى الأرضِ: و سپس شما را خليفه ها در زمين كرديم»، و آيه: «وَ يَجعَلُكُم خُلَفَاءَ الأرضِ: و شما را خليفه ها در زمين كند»، می باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۷۹ </center>
<span id='link216'><span>
<span id='link216'><span>


نكته دوم اين است كه خداى سبحان در پاسخ و رد پيشنهاد ملائكه ، مسئله فساد در زمين و خونريزى در آنرا، از خليفه زمينى نفى نكرد، و نفرمود: كه نه ، خليفه ايكه من در زمين ميگذارم خونريزى نخواهند كرد، و فساد نخواهند انگيخت ، و نيز دعوى ملائكه را (مبنى بر اينكه ما تسبيح و تقديس تو مى كنيم ) انكار نكرد، بلكه آنانرا بر دعوى خود تقرير و تصديق كرد.
نكته دوم اين است كه: خداى سبحان، در پاسخ و ردّ پيشنهاد ملائكه، مسئله فساد در زمين و خونريزى در آن را، از خليفه زمينى نفى نكرد و نفرمود كه: نه، خليفه ای كه من در زمين می گذارم، خونريزى نخواهند كرد و فساد نخواهند انگيخت، و نيز دعوى ملائكه را - مبنى بر اين كه ما تسبيح و تقديس تو مى كنيم - انكار نكرد، بلكه آنان را بر دعوى خود، تقرير و تصديق كرد.
 
در عوض مطلب ديگرى عنوان نمود و آن، اين بود كه: در اين ميان مصلحتى هست كه ملائكه، قادر بر ايفاء آن نيستند و نمی توانند آن را تحمل كنند، ولى اين خليفه زمينى، قادر بر تحمل و ايفاى آن هست.
 
آرى، انسان از خداى سبحان، كمالاتى را نمايش می دهد و اسرارى را تحمل مى كند، كه در وُسع و طاقت ملائكه نيست.


در عوض مطلب ديگرى عنوان نمود، و آن اين بود كه در اين ميان مصلحتى هست ، كه ملائكه قادر بر ايفاء آن نيستند، و نميتوانند آنرا تحمل كنند، ولى اين خليفه زمينى قادر بر تحمل و ايفاى آن هست ، آرى انسان از خداى سبحان كمالاتى را نمايش ميدهد، و اسرارى را تحمل مى كند، كه در وسع و طاقت ملائكه نيست.
اين مصلحت بسيار ارزنده و بزرگ است، به طوری كه مفسده فساد و سفك دماء را جبران مى كند. ابتداء در پاسخ ملائكه فرمود: «من می دانم آنچه را كه شما نمی دانيد»، و در نوبت دوم، به جاى آن جواب، اين طور جواب می دهد كه: «آيا به شما نگفتم من غيب آسمان ها و زمين را بهتر می دانم»؟


اين مصلحت بسيار ارزنده و بزرگ است ، بطوريكه مفسده فساد و سفك دماء را جبران مى كند، ابتداء در پاسخ ملائكه فرمود: (من ميدانم آنچه را كه شما نميدانيد)، و در نوبت دوم ، بجاى آن جواب ، اينطور جواب ميدهد: كه (آيا بشما نگفتم من غيب آسمانها و زمين را بهتر ميدانم ؟) و مراد از غيب ، همان اسماء است ، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائكه اصلا اطلاعى نداشتند از اينكه در اين ميان اسمائى هست ، كه آنان علم بدان ندارند، ملائكه اين را نميدانستند، نه اينكه از وجود اسماء اطلاع داشته ، و از علم آدم بآنها بى اطلاع بوده اند، و گرنه جا نداشت خدايتعالى از ايشان از اسماء بپرسد، و اين خود روشن است ، كه سئوال نامبرده بخاطر اين بوده كه ملائكه از وجود اسماء بى خبر بوده اند.
و مراد از «غيب»، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء. چون ملائكه اصلا اطلاعى نداشتند از اين كه در اين ميان اسمائى هست، كه آنان بدان علم ندارند. ملائكه اين را نمی دانستند، نه اين كه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم به آن ها بى اطلاع بوده اند، و گرنه جا نداشت خدای تعالى از ايشان، از اسماء بپرسد، و اين خود روشن است كه سئوال نامبرده، به خاطر اين بوده كه ملائكه از وجود اسماء بى خبر بوده اند، و گرنه حق مقام، اين بود كه به اين مقدار اكتفاء كند كه به آدم بفرمايد: «ملائكه را از اسماء آنان خبر بده»، تا متوجه شوند كه آدم علم به آن ها را دارد، نه اين كه از ملائكه بپرسد كه اسماء چيست؟


و گرنه حق مقام ، اين بود كه باين مقدار اكتفاء كند، كه بآدم بفرمايد: (ملائكه را از اسماء آنان خبر بده )، تا متوجه شوند كه آدم علم بآنها را دارد، نه اينكه از ملائكه بپرسد كه اسماء چيست؟
پس اين سياق به ما مى فهماند كه: ملائكه ادعاى شايستگى براى مقام خلافت كرده، و اذعان كردند به اين كه آدم اين شايستگى را ندارد، و چون لازمۀ اين مقام، آن است كه خليفه اسماء را بداند، خدای تعالى از ملائكه، از اسماء پرسيد و آن ها، اظهار بى اطلاعى كردند. و چون از آدم پرسيد و جواب داد، به اين وسيله لياقت آدم براى حيازت اين مقام، و عدم لياقت فرشتگان ثابت گرديد.


پس اين سياق به ما مى فهماند: كه ملائكه ادعاى شايستگى براى مقام خلافت كرده ، و اذعان كردند باينكه آدم اين شايستگى را ندارد، و چون لازمه اين مقام آنست كه خليفه اسماء را بداند، خدای تعالى از ملائكه از اسماء پرسيد، و آنها اظهار بى اطلاعى كردند، و چون از آدم پرسيد، و جواب داد به اين وسيله لياقت آدم براى حيازت اين مقام ، و عدم لياقت فرشتگان ثابت گرديد.
نكته ديگر كه در اين جا هست، اين است كه: خداى سبحان، دنباله سئوال خود، اين جمله را اضافه فرمود: «إن كُنتُم صَادِقِينَ: اگر راستگو هستيد»، و اين جمله إشعار دارد بر اين كه ادعاى ملائكه، دعاى صحيحى نبوده، چون چيزی را ادعا كرده اند كه لازمه اش، داشتن علم است.
نكته ديگر كه در اين جا هست اين است كه ، خداى سبحان دنباله سئوال خود، اين جمله را اضافه فرمود:) «'''ان كنتم صادقين '''»، (اگر راستگو هستيد)، و اين جمله اشعار دارد بر اينكه ادعاى ملائكه دعاى صحيحى نبوده، چون چيزی را ادعا كرده اند كه لازمه اش داشتن علم است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۰ </center>
<span id='link217'><span>
<span id='link217'><span>


اين جمله اشعار دارد بر اين كه اسماء نامبرده ، و يا مسماهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، كه در پس پرده غيب قرار داشته اند، و بهمين جهت علم بآنها غير آن نحوه علمى است كه ما باسماء موجودات داريم ، چون اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آنكه آدم بملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى بآن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اينكه هر چند در اينصورت آدم بآنان تعليم داده ، ولى خود آدم هم بتعليم خدا آنرا آموخته بود. پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد، و اصولا نبايد احترام بيشترى داشته باشد، و خدا او را بيشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائكه از آدم برترى و شرافت بيشترى ميداشتند.
اين جمله إشعار دارد بر اين كه اسماء نامبرده و يا مسمّاهاى آن ها، موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، كه در پس پرده غيب قرار داشته اند، و به همين جهت، علم به آن ها، غير آن نحوه علمى است كه ما به اسماء موجودات داريم.
 
چون اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آن كه آدم به ملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم، داناى به آن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم، با او مساوى باشند. براى اين كه هرچند در اين صورت آدم به آنان تعليم داده، ولى خود آدم هم، به تعليم خدا آن را آموخته بود. پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد، و اصولا نبايد احترام بيشترى داشته باشد، و خدا او را بيشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائكه از آدم برترى و شرافت بيشترى می داشتند.


و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نبايد ملائكه بصرف اينكه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائكه اين چه استدلالى است ؟ كه خدا بيك انسان مثلا علم لغت بياموزد، و آنگاه وى را برخ ملائكه مكرم خود بكشد، و بوجود او مباهات كند، و او را بر ملائكه برترى دهد، با اينكه ملائكه آنقدر در بندگى او پيش رفته اند كه ، «'''لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون '''»، (از سخن خدا پيشى نمى گيرند، و بامر او عمل مى كنند)، آنگاه باين بندگان پاك خود بفرمايد: كه اين انسان جانشين من و قابل كرامت من هست ، و شما نيستيد؟ آنگاه اضافه كند كه اگر قبول نداريد، و اگر راست ميگوئيد كه شايسته مقام خلافتيد، و يا اگر در خواست اين مقام را مى كنيد، مرا از لغت ها و واژه هائی كه بعدها انسانها براى خود وضع مى كنند، تا بوسيله آن يكديگر را از منويات خود آگاه سازند، خبر دهيد.
و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نبايد ملائكه به صرف اين كه آدم علم به اسماء دارد، قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود. آخر در ابطال حجت ملائكه، اين چه استدلالى است كه خدا به يك انسان مثلا علم لغت بياموزد، و آنگاه وى را به رُخ ملائكه مكرّم خود بكشد، و به وجود او مباهات كند، و او را بر ملائكه برترى دهد، با اين كه ملائكه آن قدر در بندگى او پيش رفته اند كه: «لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُونَ: از سخن خدا پيشى نمى گيرند، و به امر او عمل مى كنند»، آنگاه به اين بندگان پاك خود بفرمايد كه: اين انسان جانشين من و قابل كرامت من هست، و شما نيستيد؟  


علاوه بر اينكه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براى اين است كه از راه لغت ، هر شنونده اى بمقصد درونى و قلبى گوينده پى ببرد؟ و ملائكه بدون احتياج بلغت و تكلم ، و بدون هيچ واسطه اى اسرار قلبى هر كسى را ميدانند، پس ‍ ملائكه يك كمالى مافوق كمال تكلم دارند.
آنگاه اضافه كند كه اگر قبول نداريد، و اگر راست می گویيد كه شايسته مقام خلافت ايد، و يا اگر درخواست اين مقام را مى كنيد، مرا از لغت ها و واژه هایی كه بعدها انسان ها براى خود وضع مى كنند، تا به وسيله آن، يكديگر را از منويات خود آگاه سازند، خبر دهيد.


و سخن كوتاه آنكه معلوم ميشود آنچه آدم از خدا گرفت ، و آن علمى كه خدا بوى آموخت ، غير آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند، علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم باسماء بود، كه فرا گرفتن آن براى آدم ممكن بود، و براى ملائكه ممكن نبود، و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدائى شد، بخاطر همين علم باسماء بوده ، نه بخاطر خبر دادن از آن ، و گرنه بعد از خبر دادنش ، ملائكه هم مانند او با خبر شدند، ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند: ما علمى نداريم ، «'''سبحانك لا علم لنا، الا ما علمتنا'''»، (منزهى تو، ما جز آنچه تو تعليممان داده اى چيزى نمى دانيم).
علاوه بر اين كه اصلا شرافت علم لغت، مگر جز براى اين است كه از راه لغت، هر شنونده اى به مقصد درونى و قلبى گوينده پى ببرد؟ و ملائكه بدون احتياج به لغت و تكلم، و بدون هيچ واسطه اى، اسرار قلبى هر كسى را می دانند. پس ملائكه، يك كمالى مافوق كمال تكلم دارند.
 
و سخن كوتاه آن كه: معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت و آن علمى كه خدا به وى آموخت، غير آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند. علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم به اسماء بود، كه فراگرفتن آن براى آدم ممكن بود، و براى ملائكه ممكن نبود، و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدایى شد، به خاطر همين علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، و گرنه بعد از خبر دادنش، ملائكه هم مانند او، باخبر شدند. ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند: ما علمى نداريم: «سُبحَانَك لَا عِلمَ لَنَا إلَّا مَا عَلَّمتَنَا: منزّهى تو، ما جز آنچه تو تعليممان داده اى، چيزى نمى دانيم».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۸۱ </center>
پس از آنچه گذشت روشن شد، كه علم باسماء آن مسميات ، بايد طورى بوده باشد كه از حقايق و اعيان وجودهاى آنها كشف كند، نه صرف نامها، كه اهل هر زبانى براى هر چيزى مى گذارند، پس معلوم شد كه آن مسميات و ناميده ها كه براى آدم معلوم شد، حقايقى و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهيم كه ظرف وجودشان تنها ذهن است ، و نيز موجوداتى بوده اند كه در پس پرده غيب ، يعنى غيب آسمانها و زمين نهان بوده اند، و عالم شدن بآن موجودات غيبى ، يعنى آنطوريكه هستند، از يكسو تنها براى موجود زمينى ممكن بوده، نه فرشتگان آسمانى و از سوى ديگر آن علم در خلافت الهيه دخالت داشته است .
پس از آنچه گذشت، روشن شد كه: علم به اسماء آن مسميات، بايد طورى بوده باشد كه از حقايق و اعيان وجودهاى آن ها كشف كند، نه صرف نام ها، كه اهل هر زبانى براى هر چيزى مى گذارند.
 
پس معلوم شد كه آن مسميات و ناميده ها كه براى آدم معلوم شد، حقايقى و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهيم كه ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نيز موجوداتى بوده اند كه در پسِ پردۀ غيب، يعنى غيب آسمان ها و زمين نهان بوده اند، و عالم شدن به آن موجودات غيبى، يعنى آن طوری كه هستند، از يك سو تنها براى موجود زمينى ممكن بوده، نه فرشتگان آسمانى و از سوى ديگر، آن علم در خلافت الهيه دخالت داشته است.
<span id='link218'><span>
<span id='link218'><span>


۲۰٬۲۳۶

ویرایش