۲۰٬۸۱۶
ویرایش
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۷۱: | خط ۱۷۱: | ||
<span id='link624'><span> | <span id='link624'><span> | ||
جز اين كه عواطف درونى و احساسات باطنى او، كه بيشتر و عمده اش خوف و رجاء است، همواره خيال او را تحريك مى كند به اين كه تأثير پاره اى خرافات را بپذيرد. اين عواطف، اعتقاد به خرافات را به گردنش می گذارد، چون قوّه خيال در ذهن او صورت هایى هول انگيز و يا اميدوار كننده ترسيم می كند و حس خوف و رجاء هم آن صورت ها را حفظ می كند و نمی گذارد از خزانه نفس غائب شود. | |||
همچنان كه وقتى آدمى در بيابانى وسيع و بى كرانه قرار بگيرد - و در آن جا مونسى نداشته باشد و شب ظلمانى فرارسد كه ديگر چشم جایى را نبيند- در چنين وضعى، هيچ مايه دلگرمى كه او را ايمنى ببخشد و مخاطر را از غير مخاطر برايش جدا سازد وجود ندارد. نه نورى و نه چراغى و نه هيچ ايمنى بخش ديگرى هست. | |||
و چه بسا مى شود كه | در چنين وضعى، چه بسا مى شود كه خيال او صورت هایى در ذهنش تصوير كند، از قبيل حركات و رفت و آمدها و صعود به آسمان و نزول به زمين و يا اشكال و تمثال هایى برايش تصوير مى كند و پیوسته اين تصاوير را در نظرش تكرار مى كند، تا در ذهنش نقش ببندد، به طورى كه اگر در وقتى ديگر و جایى ديگر، دچار وحشت شد، آن صحنه هاى خيالى دوباره به يادش مى آيد و اى بسا آن صحنه ها را براى ديگران نقل می كند و در ديگران نيز همان ترس و دلهره را ايجاد می كند و ديگران نيز به ديگران می گويند تا آن كه منتشر می شود. در حالی كه اصل آن خرافات بود و جز به يك خيال واهى منتهى نمی شد. | ||
و چه بسا مى شود كه خيال، حس دفاع آدمى را تحريك می كند كه براى دفع شر اين موجود موهوم، چاره اى بينديشد و حتى ديگران را هم وادار می كند كه براى ايمنى از شرّى كه او گرفتار شده، چاره انديشى كنند، و همين باعث می شود كه رفته رفته، قضيه به صورت يك خرافه رائج گردد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۹ </center> | ||
خرافه پرستى از خصائص شرقى ها | و بشر از قديمى ترين اعصار، لايزال گرفتار اين گونه آراء خرافى بوده و تا امروز نيز هست، و آن طور كه بعضى گمان كرده اند، خرافه پرستى از خصائص شرقى ها نيست، بلكه همان قدر كه در شرقى ها هست، در غربى ها هم هست، اگر نگویيم غربى ها، بر اعتقاد به خرافات، حریص تر از شرقى ها هستند. | ||
و از سوى ديگر، همواره خواص بشر، يعنى علماء و روشنفكران در پى نابودسازى اين خرافات، چاره انديشى كرده و مى كنند، بلكه اعتقاد به آن ها را از دل هاى مردم زايل سازند. چه لطائف الحيل به كار بردند، باشد كه عوام بدان وسيله متنبه شده، از غفلت بيدار گردند، ولى معالجات اين طبيبان مؤثر واقع نشد و انسان ها، همچنان گرفتار خرافات هستند. | |||
علتش هم اين است كه انسان هيچ وقت از تقليد در آراء نظرى و حقايق اعتقادى خالى نيست. اين از يك سو، و از سوى ديگر از احساسات و عواطف نفسانى هم خالى نيست، و بهترين دليلش هم همين است كه مى بينيم معالجات اطباء روحى بشر تا به امروز اثر نكرده است. | |||
<span id='link625'><span> | <span id='link625'><span> | ||
در | و عجيب تر از همه، خرافه پرستان متمدنين دنيا و دانشمندان طبيعى امروزند، كه مى گويند علم امروز، اساسش بر حس و تجربه است و غير آن را، هرچه باشد، رد می كند. چون تمدن و حضارت، اساسش بر استكمال اجتماع است، در كمالى كه برايش فراهم باشد و به هر قدر كه فراهم باشد و تربيت و فرهنگ خود را هم بر همين اساس پايه گذارى كرده اند. | ||
در حالی كه همين اساسشان، خودش يكى از خرافه پرستى هاى عجيب است. براى اين كه علوم طبيعى از خواص طبيعت بحث مى كند و آثار هر موضوعى را براى آن اثبات می نمايد. و به عبارتى ديگر، اين علوم مادى عرصه جولانگاهش، تنها ماده است كه بايد آثار و خواص ناپيداى ماده را پيدا كند و اما غير آثار آن را نمی تواند متعرض شود و در آن چيزى را اثبات و يا نفى كند. پس اعتقاد به نبود چيزى كه دست حس و تجربه به آن نمى رسد، اعتقادى بدون دليل و از روشن ترين مصاديق خرافه است. | |||
و | و همچنين، بناى تمدن بر استكمال اجتماع، كه آن نيز يك خرافه پرستى ديگر است. براى اين كه اين استكمال و رسيدن به سعادت اجتماعى، چه بسا مستلزم آن است كه بعضى از افراد از سعادت زندگى فردى محروم شوند تا با محروميت خود از حريم اجتماع دفاع كنند. كشته شوند، تا وطن و يا قانون و يا مرام اجتماع محفوظ بماند، و محروميت شخص از سعادت شخصى خود، براى حفظ حريم اجتماع، امرى است كه انسان عاقل هرگز اقدام به آن نمى كند، مگر وقتى كه آن را براى خود كمال بداند - و با در نظر گرفتن اين كه خود محروميت كمال نيست - چون عدم و محروميت است و اگر كمال باشد، ناچار براى جامعه كمال است، نه براى خود شخص، در حالی كه انسان و افراد انسان ها، اجتماع را براى خود می خواهند، نه خود را براى اجتماع. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۴۰ </center> | ||
(پس اگر محروميت كمال باشد، بايد اجتماع | (پس اگر محروميت كمال باشد، بايد اجتماع به خاطر فرد محروم شود، نه فرد براى اجتماع، و آن هم تصور ندارد). | ||
و به همين | و به همين جهت، اجتماعات متمدن امروز كه گفتيم اساس كارشان ماديت است، براى رفع اين اشكال كه در دل هر فردى خلجان می كند، در مقام چاره جویى به افراد اجتماع تلقين می كنند، كه انسان با فداكارى و سربازى، نام نيك كسب مى كند. بعد از مُردنش، نام او (و اگر نامش مشخص نباشد، به عنوان مثلا سرباز گمنام)، دائما در صفحه تاريخ باقى می ماند، و اين خود يك خرافه واضح است. چون بعد از مُردن سرباز، ديگر چه حياتى و چه نامى؟ و آيا جز اين است كه ما (براى فريب دادن او)، حياتى برايش تصور مى كنيم، كه ماوراى اسم، هيچ حقيقتى ندارد؟ | ||
باز نظير اين | باز نظير اين خرافه، اعتقاد به اين است كه آدمى بايد تلخى قانون را تحمل كند و اگر قانون پاره اى لذائذ را از او منع كرد، بر اين محروميت صبر كند، براى چه؟ براى اين كه اجتماع محفوظ بماند و او بتواند با بقيه لذائذ استكمال نمايد. و خلاصه اعتقاد به اين كه كمال اجتماع، كمال اوست، و اين، خود خرافه اى ديگر است. چون كمال اجتماع وقتى كمال فرد هم هست، كه اين دو كمال با هم منطبق باشند. (به اين معنا كه مثلا سير شدن من، كمال اجتماع باشد، و كمال اجتماع، سير شدن شكم من باشد، نه آن صورتی كه كمال اجتماع با محروميت من از غذا و آب و سلامتى و در آخر از هستى تأمين شود). | ||
فرد و يا اجتماعى كه مى تواند كمال خود را و آمال و آرزوهاى خود را | فرد و يا اجتماعى كه مى تواند كمال خود را و آمال و آرزوهاى خود را هرچند از راه جور و ستم شده، به دست آورد، اگر فرد است با ظلم به اجتماع خودش و اگر اجتماع است، با استعمار و استثمار جامعه هاى ديگر به هدف خود نائل شود. و نيز مى تواند براى اين منظور، خود و يا جامعه خود را آن چنان نيرومند كند كه كسى در برابر مطامع نامشروعش تاب مقاومت نياورد. چنين فرد و چنين اجتماعى، چه داعى دارد معتقد شود به اين كه كمال اجتماع و يا كمال جوامع بشرى، كمال اوست، و نام نيك، باعث افتخار او؟ و به خاطر همين اعتقاد خرافى و موهوم، اگر فرد است، به اجتماع زور نگويد و اگر اجتماع است، به جوامع بشرى ستم نكند؟ | ||
هيچ داعى صحيحى بر چنين اعتقادى نيست. شاهدش هم اين است كه تا آن جا كه تاريخ نشان داده، هميشه قانون: | |||
<center> دو شير گرسنه، يكى ران گور * شكارست آن را كه او راست زور</center> | |||
در امت ها و جوامع بشرى حكمفرما بوده. هميشه امت هاى قوى، منافع حياتى خود را از حلقوم امت هاى ضعيف بيرون كشيده اند. هيچ جاى پایى در آنان نماند، مگر آن كه لگدكوبش كردند، و هيچ مال و منالى نماند، مگر آن كه چپاولش كردند و هيچ ذى حياتى نماند، مگر آن كه به زنجير اسارت كشيدند. و آيا اين روش را جز انتحار براى نجات از درد، نامى ديگر می توان نهاد؟ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۴۱ </center> | |||
(اين وضع افراد و جوامع مادى مسلك است كه ديديد اساس تمدنشان بر خرافه پرستى است و بنایى هم كه روى اين اساس چيده اند، خرافه روى خرافه است - مترجم). | |||
<span id='link626'><span> | |||
و اما راهى كه قرآن كريم در اين باره پيموده، اين است كه دستور داده: آنچه را كه خدا (يعنى مبدأ هستى عالم و هستى انسان ها) نازل كرده، پيروى نمايند، و از اين كه بدون مدرك و علم سخنى بگويند، اجتناب ورزند. اين در مرحله اعتقاد و نظر. | |||
و اما در مرحله «عمل»، دستور داده هر كارى كه مى كنند، به منظور به دست آوردن پاداشى بكنند كه نزد خدا برايشان آماده شده. حال اگر آنچه مى كنند، مطابق ميلشان و شهوتشان هم باشد، هم به سعادت دنيا رسيده اند و هم به سعادت آخرت، و اگر مطابق ميلشان نباشد و بلكه مايه محروميت از مشيتهايشان باشد، نزد خدا پاداشى عظيم دارند، و آنچه نزد خداست، بهتر و باقى تر است. | |||
كه عهد امروز بشر است و تنها از علم پيروى مى كند و خرافات را | و بدانند كه آنچه ماديون مى گويند كه: «پيروى دين، تقليدى است كه علم آن را نمى پذيرد و به طور كلى، علم پرستش خدا و دين را از خرافات عهد دوم، از عهدهاى چهارگانه اى می داند كه بر بشر گذشته: | ||
۱ - عهد اساطير. ۲ - عهد مذهب. ۳- عهد فلسفه. ۴ - عهد علم، كه عهد امروز بشر است و تنها از علم پيروى مى كند و خرافات را نمی پذيرد»، سخنى است بدون علم و رأيى خرافى است. | |||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۲ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۴}} | {{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۲ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۴}} | ||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
ویرایش