تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بحث قرآنى، در تكميل بحث سابق

بايد دانست كه اين طريق از استدلال، بر ردّ شبهه نامبرده، طريقه اى است كه هم در كتاب به كار رفته و هم در سنت.

اما در كتاب: خدای تعالى فرموده: «مَن كَانَ يُرِيدُ العَاجِلَةَ عَجَّلنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلنَا لَهُ جَهَنَّم يَصلَيهَا مَذمُوماً مَدحُوراً * وَ مَن أرَادَ الآخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعيَهَا وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعيُهُم مَشكُوراً * كُلّاً نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِن عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحظُوراً»:

كسى كه هدفش زندگى دنياى عاجل باشد، ما از آن زندگى به هر قدر كه بخواهيم و براى هر كه بخواهيم، در اختيارش می گذاريم و پس از سر آمدن آن، جهنم را برايش مقرر مى داريم، تا در پى آن برود، در حالى كه مذموم و مطرود باشد. و كسى كه هدفش آخرت باشد و هر تلاشى مى كند، براى آن مى كند و تلاشى مى كند كه شايسته آن زندگى باشد و در حالى می كند كه ايمان داشته باشد، پس چنين كسانى سعيشان شكرگزارى مى شود. ما هر دو طایفه را از عطاى پروردگارت مدد می دهيم، هم آنان را و هم اينان را، و عطاء پروردگار تو جلوگيرى ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۲۹

و اين آيه شريفه، به طورى كه ملاحظه مى فرمایيد، هم شكر را عطيه خدا و رحمت او دانسته و هم عذاب را، و در عين حال، تحقق هر يك از آن دو را مربوط به اراده بنده و سعى او كرده. و اين، به عينه، همان طريقه اى است كه ما در اصل مسئله و پاسخ به اشكالاتى كه بدان شده، پيموديم. البته در اين ميان آيات ديگرى نيز در اين معنا هست، كه إن شاء اللّه، به زودى در ذيل هر يك از آن ها، همين نكته را خاطرنشان خواهيم كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۰

آيات ۱۶۸ - ۱۷۱ سوره بقره

يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فى الاَرْضِ حَلَالاً طيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطوَاتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ (۱۶۸)

إِنَّمَا يَأْمُرُكُم بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَن تَقُولُوا عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(۱۶۹)

وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَ لَوْ كانَ آبَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ(۱۷۰)

وَ مَثَلُ الَّذِينَ كفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بمَا لا يَسمَعُ إِلّا دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (۱۷۱)

«ترجمه آیات»

هان! اى مردم از آنچه در زمين است، بخوريد در حالى كه حلال و طيّب باشد و از گام هاى شيطان پيروى مكنيد، كه او شما را دشمنى است آشكار. (۱۶۸)

او، تنها شما را به بدى و فحشاء و گفتن سخنان بى دليل و نسبت دادن آن به خدا وا می دارد. (۱۶۹)

و چون به ايشان گفته شود آنچه خدا نازل كرده، پيروى كنيد، مى گويند: نه، ما تنها آن را پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم، آيا اگر پدران ايشان عقل نمى داشتند و هيچ چيز نمى فهميدند و راه به جایى نمى بردند، باز هم پيروی شان مى كردند؟(۱۷۰)

مَثَل كسانى كه كافر شدند، مَثَل آن چوپانى است كه بر گوسفندان خود نهيب مى زند و چيزهایى مى گويد كه گوسفندان نمى فهمند، ندایى از او مى شنوند، كر و گنگ و كورند و در نتيجه راهى براى تعقل ندارند. (۱۷۱)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۱


«بیان آیات»

«يَا أيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الأرضِ حَلَالاً طَيّباً» تا آخر دو آيه:

كلمۀ «حلال» در مقابل كلمۀ «حرام» است، و معنايش با كلمه «ممنوع»، يكى است. وقتى مى گويند فلان كار حرام است، معنايش اين است كه ارتكاب آن ممنوع است. و كلمۀ «حلّ»، هم در مقابل «حرمت» مى آيد و هم در مقابل حرم، و هم در مقابل عقد. و اين كلمه، يعنى كلمه «حل» در تمامى موارد استعمالش، معناى آزادى در عمل و اثر را مى رساند.

و كلمۀ «طيّب» در مقابل كلمۀ «خبيث»، معناى ملايمت با نفس و طبع هر چيزى را می دهد. مثل «كلمه طيّب»، كه به معناى آن سخنى است كه گوش را از شنيدنش خوش آيد و «عطر طيّب»، كه به معناى آن عطرى است كه شامّه آدمى از بوى آن خوشش آيد، و «مكان طيّب»، يعنى آن محلى كه با حال كسی كه می خواهد در آن محل جا بگيرد، سازگار باشد.

و كلمۀ «خُطُوات»، جمع «خُطوة: گام» است كه به معناى فاصله ميان دو پاى آدمى در حال راه رفتن است. البته اين كلمه، به فتحه «خاء» و فتحه «طاء»، يعنى «خَطَوات» نيز قرائت شده، كه معنايش بنابراين قرائت، «دفعات» می شود. چون «خَطوة» به فتحه خاء، به معناى دفعه و يك نوبت است.

و در نتيجه، «خطوات شيطان»، عبارت می شود از: امورى كه نسبتش به غرض شيطان - يعنى اغواء به وسيله شرك - نسبت گام هایى است كه يك رونده به سوى مقصد خود بر می دارد. بنابراين مراد به آن، امورى خواهد بود كه نسبت به شرك و دورى از خدا جنبه مقدمه دارد.

و كلمۀ «يَأمُرُكُم» از «امر» است، كه به معناى اين است كه آمر، ارادۀ خود را بر مأمور تحمیل كند، تا مأمور آنچه را او خواسته، انجام دهد و «امر از شيطان»، عبارت است از: وسوسۀ او و اين كه آنچه را از انسان می خواهد، به وسيله اخطار آن به قلب آدمى و جلوه دادن آن در نظر آدمى، بر انسان تحميل نمايد.

و كلمۀ «سُوء» به معناى هر چيزى است كه انسان از آن نفرت دارد و در نظر اجتماع زشت مى آيد و اين سوء در صورتى كه از حدّ بگذرد و از طور خود تجاوز كند، آن وقت مصداق فحشاء می شود، و به همين جهت، زنا را كه زشتی اش از حدّ بيرون است، «فحشاء» می گويند. و كلمه «فحشاء»، مصدر است، مانند «سَرَّاء» و «ضَرّاء».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۲

بعد از آن كه معناى مفردات اين دو آيه را شناختى، اينك می گویيم:

خدای تعالى در صدر اين دو آيه، خطاب را متوجه عموم مردم كرد، نه خصوص مؤمنان. و اين، بدان جهت بود كه حكمى كه در اين آيه به گوش مى رساند و بيانش مى كند، حكمى است كه مورد ابتلاى عموم مردم است.

اما مشركان براى اين كه نزد آنان امورى حرام بود، كه خودشان بر خود حرام كرده بودند و آنگاه به خدا افتراء بستند، همچنان كه در روايت آمده كه: «ثقيف و خزاعه و بنى عامر بن صعصعه و بنى مدلج، چيزهایى از رستنى ها و چارپايان و بحيره (شتر ماده اى كه گوشش شكافته شده) و سائبه (شتر ماده اى كه به جهت شفاى بيمارى آزاد گذاشته شده است) و وصيله (گوسفند مخصوص) را، بر خود حرام كرده بودند.

البته اين در ميان مشركان عرب بود و گرنه در مشركان غير عرب هم، امورى از اين قبيل يافت می شد.

و اما مؤمنان، آن ها هم با اين كه به اسلام در آمده بودند، ولى هنوز خرافاتى چند از باب توارث اخلاقى و آداب قومى و سنت هاى منسوخه در بينشان باقى مانده بود و اين خود امرى است طبيعى كه وقتى اين گونه آداب و رسوم، يكباره نسخ شود، مثل اين كه اديان و يا قوانين يكباره آن ها را مورد حمله قرار دهد، نخست به اصول آن آداب و سنن پرداخته و از بيخ ريشه كن مى كند. آنگاه اگر دوام يافت و به قوت خود باقى ماند - و اجتماع آن دين و قوانين را به خاطر حُسن تربيتش به خوبى پذيرفت، کم کم، شاخ و برگ هاى خرافات قديمى را نيز از بين مى برد و باقيمانده هاى آن را به كلى ابطال نمود، يادش را از دل ها بيرون مى برد، و گرنه بقايایى از سنت هاى قديمى با قوانين جديد مخلوط گشته، يك چيز معجونى از آب در مى آيد، كه نه آن خرافات قديمى است و نه اين دين و قوانين جديد است.

به همين جهت، مؤمنان نيز گرفتار اين بقاياى خرافات قديم بودند. لذا خطاب در آيه، متوجه عموم مردم شد كه آنچه در زمين هست، برايشان حلال است و می توانند بخورند و پایبند احكام خرافى قديم نباشند.

كلمۀ «أكل» در اصل، به معناى جويدن و بلعيدن است، ولیكن به عنوان كنايه در مطلق تصرفات در اموال نيز استعمال می شود. و جهتش اين است كه در آن تصرفات نيز، منظور اصلى انسان خوردن است. چون به طور كلى، خوردن ركن زندگى آدمى است و در قرآن كريم هم اين كنايه آمده.

از آن جمله فرموده: «لَا تَأكُلُوا أموَالَكُم بَينَكُم بِالبَاطِلِ إلّا أن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ: اموال يكديگر را در بين خود به باطل مخوريد، مگر آن كه تجارتى با رضايت دو طرف باشد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۳

و ما می توانيم امر «كُلُوا: بخوريد» در آيه مورد بحث را هم، حمل بر اين معناى وسيع كنيم. براى اين كه مطلق است. (هم با معناى خوردن می سازد، و هم با مطلق تصرفات). و در اين صورت، معناى آيه اين می شود كه: از آنچه خدا از نعمت هاى خود در زمين آفريده و در اختيار شما قرار داده، بخوريد و در آن تصرف كنيد كه هم حلال و هم طيّب است.

يعنى هيچ مانعى به غير از آنچه كه از ناحيه طبيعت خودتان و يا از ناحيه طبيعت زمين مانع است، شما را از خوردن و تصرف آنچه حلال است، جلوگير نشود.

(بله، آن ها كه به طبع خود قابل اكل نيستند، مانند سنگ و چوب و يا آن ها كه طبع آدمى خوردن آن را نمى پذيرد، مانند كثافات، و يا آن هایى كه طبيعت شما از آن تنفر ندارد و خوردن آن را می پذيرد، وليكن سليقه دينى مثلا مانع از خوردن آن است، چون از راه جبر جائر به دست آمده است، خوردنش حلال نيست).

«كُلُوا مِمَّا فِى الأرضِ حَلَالاً طَيِّباً»: اين جمله، اباحه اى عمومى و بدون قيد و شرط را آماده می كند. چيزى كه هست، جملۀ «وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيطَان...»، می فهماند كه در اين ميان، چيزهاى ديگرى هم هست كه نامش «خطوات شيطان» است و مربوط به همين اكل حلال طيّب است و اين امور، يا مربوط به نخوردن به خاطر پيروى شيطان است و يا خوردن به خاطر پيروى شيطان است.

و چون تا اين جا معلوم نكرد كه آن امور چيست، لذا براى اين كه ضابطه اى دست داده باشد كه چه چيزهایى پيروى شيطان است، كلمۀ «سوء» و «فحشاء» و «سخن بدون علم» را خاطرنشان كرد و فهماند كه هر چيزى كه بد است، يا فحشاء است، يا بدون علم حكم كردن است، پيروى از آن، پيروى شيطان است.

و وقتى نخوردن و تصرف نكردن در چيزى كه خدا به اجتناب از آن دستور نداده، جایز نباشد، خوردن و تصرف بدون دستور او نيز جایز نيست. پس هيچ اكلى، حلال و طيّب نيست، مگر آن كه خدای تعالى اجازه داده و تشريعش كرده باشد (كه همين آيه مورد بحث و نظائر آن، تشريع حليت همه چيزها است)، و از خوردن آن منع و ردعى نكرده باشد.

مانند آيه (۱۷۳) همين سوره كه مى فرمايد: «إنَّما حَرَّمَ عَلَيكُمُ المَيتَةَ وَ الدَّمَ...»، و در آن از خوردن چيزهایى نهى فرموده. پس برگشت معناى آيه، به اين مى شود (و خدا داناتر است) كه مثلا بگویيم:

از همه نعمت هاى خدا كه در زمين براى شما آفريده، بخوريد، زيرا خدا آن ها را براى شما حلال و طيّب كرد و از خوردن هيچ حلال طيّبى خوددارى مكنيد، كه خوددارى از آن، هم سوء است، هم فحشاء، و هم بدون علم سخن گفتن. (يعنى و هم تشريع)، و شما حق نداريد تشريع كنيد. يعنى چيزى را كه جزء دين نيست، جزء دين كنيد، كه اگر چنين كنيد، از خطوات شيطان پيروى كرده ايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۴

چند نكته كه آيه شريفه: «كُلُوا مِمَّا فِى الأرض...» افاده مى كند

پس آيه شريفه، چند نكته را افاده مى كند:

اول اين كه: حكم مى كند به حليت عموم تصرفات، مگر هر تصرفى كه در كلامى ديگر از آن نهى شده باشد. چون خداى سبحان اين حق را دارد كه از ميان چيزهایى كه اجازه تصرف داده، يكى يا چند چيز را ممنوع اعلام بدارد.

(پس آيه شريفه، يك قاعده كلّى دست داد و آن، اين بود كه: هر جا شك كرديم آيا خوردن فلان چيز و يا تصرف در فلان چيز جایز است يا نه، به اين آيه تمسك جویيم و بگویيم غير از چند چيزى كه در دليل جداگانه حرام شده، همه چيز حلال و طيّب است - مترجم).

دوم اين كه: خوددارى و امتناع از خوردن و يا تصرف كردن در چيزى كه دليلى علمى بر منع از آن نرسيده، خود تشريع و حرام است.

سوم اين كه: مراد از «پيروى خطوات شيطان»، اين است كه بنده خدا به چيزى تعبد كند و آن را عبادت و اطاعت خدا قرار دهد كه خداى تعالى، هيچ اجازه اى در خصوص آن نداده باشد. چون خداى تعالى، هيچ مشى و روشى را منع نكرده، مگر آن روشى را كه آدمى در رفتن بر طبق آن، پاى خود به جاى پاى شيطان بگذارد و راه رفتن خود را مطابق راه رفتن شيطان كند. در اين صورت است كه روش او، پيروى گام هاى شيطان می شود.

از اين جا اين نكته به دست مى آيد كه: عموم تعليل، يعنى جملۀ «به خاطر اين كه او، تنها شما را به سوء و فحشاء و سخن بدون علم امر مى كند»، هر چند كه عمل به غير علم را مانند ترك و امتناع بدون علم شامل می شود، وليكن در خطاب آيه مورد نظر نيست. چون پيروى گام هاى شيطان نيست، هر چند كه پيروى شيطان هست.

«إنَّمَا يَإمُرُكُم بِالسُّوءِ وَ الفَحشَاءِ وَ أن تَقُولُوا عَلَى اللّهِ مَا لَا تَعلَمُونَ »: «سوء» و «فحشاء»، در انجام عمل مصداق پيدا مى كند. در مقابل آن دو، «قول بدون علم» است كه مربوط به زبان است و از اين مى فهميم كه دعوت شيطان، منحصر است در دعوت به عملى كه: يا «سوء» است و يا «فحشاء»، و در دعوت به گفتن سخن بدون علم و دليل.

«وَ إذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أنزَلَ اللّهُ قَالُوا بَل نَتَّبِعُ مَا ألفَينَا...»: كلمۀ «ألفَينَا» از مصدر «إلفاء» است، كه به معنى يافتن است. يعنى: ما پيروى نمى كنيم، مگر آنچه را كه پدران خود بر آن يافتيم. و اين آيه، به صحت آنچه كه ما از آيه سابق از معناى «خطوات شيطان» استفاده كرديم، شهادت می دهد.

رد بر كسانى كه از پدران خود تقليد مى كردند

((او لو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ؟) اين پاسخ به سخن كفار است و بيان مى كند كه اين سخن شما، همان قول بدون علم و بدون تبين است ، كه صريح عقل با آن مخالف است ، چون اينكه گفتند (ما تنها آنچه را كه پدران خود را بر آن يافتيم ، پيروى مى كنيم )،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۵

سخنى است مطلق و معنايش اين است كه ما پدران خود را در هر حالى و بر هر وصفى كه بودند، چه صحيح و چه غلط، پيروى مى كنيم ، حتى اگر هيچ علمى هم نداشته اند و هيچ راه نيافته اند، باز پيرويشان مى كنيم و ميگوئيم : آنچه آنها مى كردند حق است .

و اين حرف همان سخن بدون علم است و سر از مطلبى در مى آورد كه هيچ عاقلى اگر به آن تنبه داشته باشد لب بدان نمى گشايد، بله اگر پدران خود را تنها در مسائلى پيروى مى كردند كه پدران در آن مسائل داراى علمى بودند و راه حق را يافته بودند و اينها هم از علم و اهتداء پدران اطلاع ميداشتند، چنين اتباعى ، اهتداء بدون علم نميشد.

از اينجا معلوم ميشود اينكه جمله : «لا يعقلون شيئا و لا يهتدون » الخ ، تنها به منظور مبالغه نيامده ، تا بگوئى (از آنجا كه پدران ايشان خيلى چيزها ميدانستند، پس جمله (هيچ چيز نميدانستند)، جز مبالغه محمل ديگرى ندارد).

براى اينكه سياق كلام سياق اظهار فرضيه اى است كه هيچ عاقلى پيروى پدران را روى آن فرض جائز نميداند تا از اين فرضيه نتيجه بگيرد: پيروى مطلق و بى قيد و شرط از پدران صحيح نيست . ((و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاءا و نداءا) الخ كلمه (مثل )، هم به معناى جمله اى است كه بر سر زبانها باشد، (از قبيل جمله معروف دخترم بتو ميگويم عروسم تو بشنو) و هم به معناى وصف است ، مانند آيه شريفه ((انظر كيف ضربوا لك الامثال ، فضلوا، فلا يستطيعون سبيلا، ببين چه وصف ها برايت ميكنند و چگونه گمراه شده اند كه ديگر قدرت يافتن راهى ندارند).

و كلمه (ينعق ) از نعيق است كه به معناى آن نهيبى است كه چوپان به گوسفندان مى زند تا از گله دور نشوند، وقتى مى گويند: «نعق الراعى بالغنم ، ينعق نعيقا»، معنايش اين است كه چوپان براى جلوگيرى گوسفندان نهيب بر آنها زد).

و كلمه (نداء) مصدر (نادى ينادى - مناداة ) است و اين ماده از نظر معنا خصوصى تر از ماده - دعا - است ، چون هر چند هر دو به معناى خواندن و صدا زدن است ، ندا به معناى صدا زدن و خواندن با صداى بلند است ، و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه مثل تو اى پيامبر در دعوت كفار، مثل آن چوپانى است كه دام خود را نهيب ميزند و مثلا مى گويد: (از رمه دور نشويد، كه طعمه گرگ مى گرديد)، ولى گوسفندان تنها صدائى از او ميشنوند و به گله بر ميگردند ولى سخنان او را نمى فهمند)،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۶

كفار هم همينطور هستند، از فهم سخنان تو كه همه بسود ايشان است كرند و چون حرف صحيحى كه معناى درستى را افاده كند ندارند، پس لال هم هستند، و چون پيش پاى خود را نمى بينند، گوئى كور هم هستند، پس كفار هيچ چيزى را نميفهمند، چون همه راههاى فهم كه با چشم است يا گوش و يا زبان ، برويشان بسته شده است .

از اينجا روشن ميشود كه در كلام يا قلب بكار رفته يا عنايتى كه باز برگشت آن به قلب است ، چون مثل آن چوپانى كه نهيب مى زند به گوسفندانى كه بجز دعا و نداء نمى شنوند، مثل آن پيامبر است كه كفار را بسوى هدايت دعوت ميكند، نه مثل كفارى كه بسوى هدايت دعوت ميشوند، ولكن اوصاف سه گانه اى كه از مثل استخراج كرد و بعد از تمام شدن مثل ، نام آنها را برد، يعنى صم ، بكم ، عمى ، اوصاف كفار بود نه اوصاف كسيكه كفار را به حق دعوت مى كرد، و به همين جهت لازم بود مثل را براى كفار بزند و بفرمايد (مثل كفارى كه پيامبر، ايشان را بسوى هدايت ميخواند، مثل گوسفندانى است كه چوپان آنها را صدا ميزند و آنها كر و لال و كور بى عقلند) پس با اين بيان روشن شد كه در آيه شريفه چيزى نظير قلب (وارونه سخن گفتن ) بكار رفته است .

بحث روايتى

در كتاب تهذيب از عبدالرحمان روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از مردى پرسيدم كه سوگند خورده : فرزند خود را نحر كند يعنى مانند شتر بكشد، فرمود: اين سوگند از خطوات شيطان است . و نيز از منصور بن حازم روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: مگر داستان طارق را نشنيدى ؟ مردى برده فروش نزد امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمد و عرضه داشت : كه من به طلاق همسرم و آزادى برده ام سوگند خورده ام و يا نذر كرده ام ، تكليفم چيست ؟ فرمود: اى طارق همه اينها از خطوات شيطان است .

و در تفسير عياشى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: هر سوگندى كه به غير خدا باشد از خطوات شيطان است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۷

و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: وقتى كسى بر چيزى سوگند خورد، - البته در صورتيكه آن چيز عملى باشد كه انجام آن از ترك آن بهتر باشد -، در اين صورت بايد آن عمل خير را بجا بياورد و كفاره اى بر او نيست و اين سوگندها از خطوات شيطان است .

مؤ لف : احاديث بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد همه بر اين اساس است ، كه مراد به خطوات شيطان اعمالى باشد كه كسى بخواهد با انجام آن به خدا تقرب جويد در حالى كه مقرب نباشد، چون شرع آن را معتبر نشمرده، همچنانكه ما نيز در بيان سابق خود اين معنا را خاطر نشان كرديم .

بله در خصوص طلاق و امثال آن وجه ديگرى براى بطلان قسم هست و آن اين است كه در قسم و هر انشاء ديگر، شرط كردن باعث بطلان است ، چون تعليق با انشاء منافات دارد، و چون مسئله فقهى است جاى بحثش اينجا نيست .

و مراد امام از سوگند به غير خدا، آن سوگندى است كه شرع اثرى برآن مترتب نكرده و يا آن سوگندى است كه خدا خودش آنطور سوگند نخورده و هيچ حرمت و كرامتى برايش ثابت نشده است .

و در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله : «و مثل الذين كفروا، كمثل الذى ينعق بما لا يسمع » الخ ، فرموده : يعنى مثل كفار، در اين كه تو ايشان را بسوى ايمان مى خوانى ، نظير مثل چوپانى است كه گله خود را صدا مى زند با اينكه گله فقط صداى او را مى شنود ولى سخنانش را نميفهمد.

بحث اخلاقى و اجتماعى

آراء و عقايدى كه انسان براى خود انتخاب مى كند، يا تنها افكارى نظرى است كه مستقيما و بدون واسطه ، هيچ ربطى به عمل ندارد، مانند رياضيات و طبيعيات و علوم ماوراءالطبيعه و يا افكارى است عملى كه سر و كارش مستقيما با عمل است ، مانند مسائل مربوط به خوبى و بدى اعمال و اينكه چه عملى را بايد كرد؟ و چه عملى را نبايد كرد؟ در قسم اول راه تشخيص افكار صحيح از افكار و عقايد ناصحيح ، تنها پيروى علم و يقينى است كه از راه برهان و يا حس ‍ دست ميدهد. و در قسم دوم راه منحصر در تجربه است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۸

يعنى آن عملى را صحيح بدانيم كه ببينيم سعادت انسان را تاءمين مى كند و يا حداقل در تاءمين آن نافع است و آن عملى را باطل بدانيم ، كه ببينيم يا به شقاوت آدمى منجر ميشود و يا در سعادتش مضر است و اما در قسم اول ، اعتقاد به آنچه علم به حقانيتش نداريم ، و در قسم دوم اعتقاد به آنچه نمى دانيم خير است يا شر، چنين اعتقاداتى جزء خرافات است .

و آدمى از اين نظر كه آراءش همه باقتضاى فطرتش منتهى مى شود، فطرتى كه از علل هر چيز جستجو مى كند و نيز به اقتضاى طبيعتش منتهى ميشود كه او را وادار به استكمال نموده ، به سوى آنچه كه كمال حقيقى اوست سوقش ميدهد، هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراء خرافى كند و در برابر هر خرافه اى ، كوركورانه و جاهلانه خاضع شود.

علت گرايش به خرافات

الا اينكه عواطف درونى و احساسات باطنى او كه بيشتر و عمده اش خوف و رجاء است همواره خيال او را تحريك مى كند باينكه تاءثير پاره اى خرافات را بپذيرد، اين عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش ميگذارد، چون قوه خيال در ذهن او صورتهائى هول انگيز و يا اميدوار كننده ترسيم ميكند و حس خوف و رجاء هم آن صورتها را حفظ ميكند و نميگذارد از خزانه نفس غائب شود.

همچنانكه وقتى آدمى در بيابانى وسيع و بى كرانه قرار بگيرد - و در آنجا مونسى نداشته باشد و شب ظلمانى فرا رسد كه ديگر چشم جائى را نبيند-، در چنين وضعى هيچ مايه دلگرمى كه او را ايمنى ببخشد و مخاطر را از غير مخاطر برايش جدا سازد وجود ندارد، نه نورى و نه چراغى و نه هيچ ايمنى بخش ديگرى هست . در چنين وضعى چه بسا مى شود كه خيال او صورت هائى در ذهنش تصوير كند، از قبيل حركات و رفت و آمدها و صعود به آسمان و نزول به زمين و يا اشكال و تمثالهائى برايش تصوير مى كند و لايزال اين تصاوير را در نظرش تكرار مى كند، تا در ذهنش نقش ببندد بطورى كه اگر در وقتى ديگر و جائى ديگر، دچار وحشت شد، آن صحنه هاى خيالى دوباره بيادش مى آيد و اى بسا آن صحنه ها را براى ديگران نقل ميكند و در ديگران نيز همان ترس و دلهره را ايجاد ميكند و ديگران نيز به ديگران ميگويند تا آنكه منتشر ميشود، در حاليكه اصل آن خرافات بود و جز به يك خيال واهى منتهى نميشد.

و چه بسا مى شود كه خيال ، حس دفاع آدمى را تحريك ميكند، كه براى دفع شر اين موجود موهوم چاره اى بينديشد و حتى ديگران را هم وادار ميكند كه براى ايمنى از شرى كه او گرفتار شده چاره انديشى كنند، و همين باعث ميشود كه رفته رفته قضيه بصورت يك خرافه رائج گردد.

و بشر از قديمى ترين اعصار، لايزال گرفتار اين گونه آراء خرافى بوده و تا امروز نيز هست و آنطور كه بعضى گمان كرده اند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۳۹

خرافه پرستى از خصائص شرقى ها نيست ، بلكه همانقدر كه در شرقى ها هست ، در غربى ها هم هست ، اگر نگوئيم غربى ها حريص تر بر اعتقاد به خرافات از شرقى ها هستند.

و از سوى ديگر همواره خواص بشر يعنى علماء و روشنفكران در پى نابودسازى اين خرافات ، چاره انديشى كرده و مى كنند، بلكه اعتقاد به آنها را از دلهاى مردم زايل سازند، چه لطائف الحيل بكار بردند، باشد كه عوام بدان وسيله متنبه شده ، از غفلت بيدار گردند، ولى معالجات اين طبيبان مؤ ثر واقع نشد و انسان ها همچنان گرفتار خرافات هستند علتش ‍ هم اين است كه انسان هيچوقت از تقليد در آراء نظرى و حقايق اعتقادى خالى نيست ، اين از يكسو و از سوى ديگر از احساسات و عواطف نفسانى هم خالى نيست و بهترين دليلش هم همين است كه مى بينيم معالجات اطباء روحى بشر تا به امروز اثر نكرده است . و عجيب تر از همه خرافه پرستان متمدنين دنياو دانشمندان طبيعى امروزند، كه مى گويند علم امروز اساسش بر حس و تجربه است و غير آنرا هر چه باشد رد ميكند، چون تمدن و حضارت اساسش بر استكمال اجتماع است، در كمالى كه برايش فراهم باشد و به هر قدر كه فراهم باشد و تربيت و فرهنگ خود را هم بر همين اساس پايه گذارى كرده اند.

در حاليكه همين اساسشان خودش يكى از خرافه پرستى هاى عجيب است ، براى اينكه علوم طبيعى از خواص ‍ طبيعت بحث مى كند و آثار هر موضوعى را براى آن اثبات مينمايد، و به عبارتى ديگر اين علوم مادى عرصه جولانگاهش تنها ماده است كه بايد آثار و خواص ناپيداى ماده را پيدا كند و اما غير آثار آنرا نميتواند متعرض شود و در آن چيزى را اثبات و يا نفى كند، پس اعتقاد به نبود چيزى كه دست حس و تجربه به آن نمى رسد، اعتقادى بدون دليل و از روشن ترين مصاديق خرافه است .

و همچنين بناى تمدن بر استكمال اجتماع ، كه آن نيز يك خرافه پرستى ديگر است ، براى اينكه اين استكمال و رسيدن به سعادت اجتماعى چه بسا مستلزم آن است كه بعضى از افراد از سعادت زندگى فردى محروم شوند تا با محروميت خود از حريم اجتماع دفاع كنند، كشته شوند، تا وطن و يا قانون و يا مرام اجتماع محفوظ بماند، و محروميت شخص از سعادت شخصى خود، براى حفظ حريم اجتماع ، امرى است كه انسان عاقل هرگز اقدام به آن نمى كند، مگر وقتى كه آنرا براى خود كمال بداند، - و با در نظر گرفتن اينكه خود محروميت كمال نيست - چون عدم و محروميت است و اگر كمال باشد ناچار براى جامعه كمال است نه براى خود شخص ، در حاليكه انسان و افراد انسانها، اجتماع را براى خود ميخواهند نه خود را براى اجتماع ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۴۰

(پس اگر محروميت كمال باشد، بايد اجتماع بخاطر فرد محروم شود، نه فرد براى اجتماع ، و آن هم تصور ندارد).

و به همين جهت اجتماعات متمدن امروز، كه گفتيم اساس كارشان ماديت است ، براى رفع اين اشكال كه در دل هر فردى خلجان ميكند، در مقام چاره جوئى به افراد اجتماع تلقين ميكنند، كه انسان با فداكارى و سربازى نام نيك كسب مى كند، بعد از مردنش نام او (و اگر نامش مشخص نباشد به عنوان مثلا سرباز گمنام ) دائما در صفحه تاريخ باقى ميماند، و اين خود يك خرافه واضح است ، چون بعد از مردن سرباز، ديگر چه حياتى و چه نامى ؟ و آيا جز اين است كه ما (براى فريب دادن او) حياتى برايش تصور مى كنيم ، كه ماوراى اسم ، هيچ حقيقتى ندارد؟

باز نظير اين خرافه اعتقاد به اين است كه آدمى بايد تلخى قانون را تحمل كند و اگر قانون پاره اى لذائذ را از او منع كرد، بر اين محروميت صبر كند، براى چه ؟ براى اينكه اجتماع محفوظ بماند و او بتواند با بقيه لذائذ استكمال نمايد و خلاصه اعتقاد باينكه كمال اجتماع كمال اوست ، و اين خود خرافه اى ديگر است چون كمال اجتماع وقتى كمال فرد هم هست كه اين دو كمال با هم منطبق باشند (به اين معنا كه مثلا سير شدن من كمال اجتماع باشد، و كمال اجتماع سير شدن شكم من باشد نه آن صورتيكه كمال اجتماع با محروميت من از غذا و آب و سلامتى و در آخر از هستى تاءمين شود).

فرد و يا اجتماعى كه مى تواند كمال خود را و آمال و آرزوهاى خود را هر چند از راه جور و ستم شده بدست آورد، اگر فرد است با ظلم به اجتماع خودش و اگر اجتماع است با استعمار و استثمار جامعه هاى ديگر به هدف خود نائل شود، و نيز مى تواند براى اين منظور، خود و يا جامعه خود را آنچنان نيرومند كند كه كسى در برابر مطامع نامشروعش تاب مقاومت نياورد چنين فرد و چنين اجتماعى چه داعى دارد معتقد شود به اينكه كمال اجتماع و يا كمال جوامع بشرى كمال اوست ؟ و نام نيك باعث افتخار او؟ و بخاطر همين اعتقاد خرافى و موهوم اگر فرد است به اجتماع زور نگويد و اگر اجتماع است به جوامع بشرى ستم نكند؟ هيچ داعى صحيحى بر چنين اعتقادى نيست ، شاهدش هم اين است كه تا آنجا كه تاريخ نشان داده ، هميشه قانون : (دو شير گرسنه يكى ران گور شكارست آنرا كه او راست زور)، در امت ها و جوامع بشرى حكم فرما بوده ، هميشه امتهاى قوى منافع حياتى خود را از حلقوم امت هاى ضعيف بيرون كشيده اند، هيچ جاى پائى در آنان نماند مگر آنكه لگد كوبش كردند، و هيچ مال و منالى نماند مگر آنكه چپاولش كردند و هيچ ذى حياتى نماند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۴۱

مگر آن كه به زنجير اسارت كشيدند، و آيا اين روش را جز انتحار براى نجات از درد، نامى ديگر ميتوان نهاد؟

(اين وضع افراد و جوامع مادى مسلك است كه ديديد اساس تمدنشان بر خرافه پرستى است و بنائى هم كه روى اين اساس چيده اند خرافه روى خرافه است ) (مترجم ). و اما راهى كه قرآن كريم در اين باره پيموده اين است كه دستور داده آنچه را كه خدا (يعنى مبداء هستى عالم و هستى انسانها) نازل كرده پيروى نمايند، و از اينكه بدون مدرك و علم سخنى بگويند اجتناب ورزند، اين در مرحله اعتقاد و نظر، و اما در مرحله عمل دستور داده هر كارى كه مى كنند به منظور بدست آوردن پاداشى بكنند كه نزد خدا برايشان آماده شده ، حال اگر آنچه مى كنند مطابق ميلشان و شهوتشان هم باشد، هم به سعادت دنيا رسيده اند و هم به سعادت آخرت و اگر مطابق ميلشان نباشد و بلكه مايه محروميت از مشيتهايشان باشد، نزد خدا پاداشى عظيم دارند، و آنچه نزد خداست بهتر و باقى تر است .

و بدانند كه آنچه ماديين مى گويند كه (پيروى دين تقليدى است كه علم آنرا نمى پذيرد و بطور كلى علم پرستش خدا و دين را از خرافات عهد دوم از عهدهاى چهارگانه اى ميداند كه بر بشر گذشته :

۱ - عهد اساطير

۲ - عهد مذهب

۳- عهد فلسفه

۴ - عهد علم

كه عهد امروز بشر است و تنها از علم پيروى مى كند و خرافات را نميپذيرد) سخنى است بدون علم و راءيى خرافى است .

→ صفحه قبل صفحه بعد ←