۲۰٬۸۶۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵: | خط ۵: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۵۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۵۶ </center> | ||
چه وقتى حواس | چه وقتى حواس و قواى مُدركه ما، امور بسيار امور متغير و امور متجزى را به صورت واحد و ثابت و بسيط درك كند، اين قواى مُدركه ما، در درك خود اشتباه كرده. براى اين كه وقتى معلوم او را با همان معلوم در خارج مقايسه مى كنيم، مى بينيم با هم تطبيق نمى كند. آن وقت می گویيم اشتباه كرده. | ||
و اما اين كه معلوم او براى او، واحد و ثابت و بسيط است كه دروغ نيست و گفتگوى ما در همين معلوم است. از شما مى پرسيم: اين معلوم فراموش نشدنى ما «من» چيست، مادى است، يا مجرد؟ اگر مادى است، پس چرا واحد و ثابت و بسيط است و چگونه يك امرى كه هيچ گونه آثار ماديت و اوصاف آن را ندارد، در زيرِ جمجمه ما جا گرفته و هرگز هم فراموش نمی شود؟ و اگر مجرد است كه ما هم همين را مى گفتيم. | |||
و آن تصويرى كه براى جا زدن (نيافتن ) | پس از مجموع آنچه گفته شد، اين معنا روشن گرديد كه: | ||
دليل ماديّون از آن جا كه از راه حس و تجربه و در چهارديوارى ماده است، بيش از عدم وجدان (نيافتن) را اثبات نمى كند، ولى خواسته اند با مغالطه و رنگ آميزى، عدم وجدان را به جاى عدم وجود (نبودن) جا بزنند. | |||
ساده تر بگويم: دليلشان تنها اين را اثبات كرد كه ما موجودى مجرد نيافتيم، ولى خودشان ادعا كردند كه موجود مجرد نيست، در حالی كه نيافتن، دليل بر نبودن نيست. | |||
و آن تصويرى كه براى جا زدن (نيافتن)، به جاى (نبودن) كردند، تصويرى بود فاسد، كه نه با اصول ماديت كه نزد خودشان مسلّم و به حس و تجربه رسيده است، جور در مى آيد و نه با واقع امر. | |||
<span id='link553'><span> | <span id='link553'><span> | ||
==آنچه كه علماى روانكاو و عصر جديد در نفى تجرد روح نفس كرده اند == | ==آنچه كه علماى روانكاو و عصر جديد در نفى تجرد روح نفس كرده اند == | ||
۲ - و اما آنچه كه علماى روانكاو عصر جديد در نفى | ۲ - و اما آنچه كه علماى روانكاو عصر جديد در نفى «تجرّد نفس» فرض كرده اند، اين است كه: «نفس»، عبارت است از حالت متحدى كه از تأثير و تأثر حالات روحى پديد مى آيد. چون آدمى داراى ادراك به وسيله اعضاى بدن هست، داراى اراده هم هست، خوشنودى و محبت هم دارد، كراهت و بغض نيز دارد، و از اين قبيل حالات در آدمى بسيار است، كه وقتى دست به دست هم می دهند و اين، آن را و آن، اين را تعديل مى كند و خلاصه در يكديگر اثر مى گذارند، نتيجه اش اين می شود كه حالتى متحد پديد مى آيد كه از آن تعبير مى كنيم به «من». | ||
در پاسخ اينان | در پاسخ اينان می گویيم: بحث ما در اين نبود، و ما حق نداريم جلوى تئوری ها و فرضيه هاى شما را بگيريم. چون اهل هر دانشى، حق دارد فرضيه هایى براى خود فرض كند و آن را زيربناى دانش خود قرار دهد. (اگر ديوارى كه روى آن پى چيد، بالا رفت، به صحت فرضيه خود ايمان پيدا كند و اگر ديوارش فرو ريخت، يك فرضيه ديگرى درست كند). | ||
گفتگوى ما در يك مسئله خارجى و واقعى بود كه يا بايد گفت | گفتگوى ما در يك مسئله خارجى و واقعى بود كه يا بايد گفت هست، يا نيست. نه اين كه يكى وجودش را فرض كند و يكى نبودش را. بحث ما، «بحثى فلسفى» است كه موضوعش هستى است، درباره انسان بحث مى كنيم كه آيا همين بدن مادى است، يا چيز ديگرى ماوراى ماده است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۵۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۵۷ </center> | ||
<span id='link554'><span> | <span id='link554'><span> | ||
۳ - جمعى ديگر از | ۳ - جمعى ديگر از منكران تجرّد نفس، البته از كسانی كه معتقد به مبدأ و معادند، در توجيه انكار خود گفته اند: آنچه از علوم، مربوط به زندگى انسان، چون فيزيولوژى و تشريح بر مى آيد، اين است كه آثار و خواص روحى انسان، مستند هستند به جرثومه هاى حيات. يعنى سلول هایى كه اصل در حيات انسان و حيوانند و حيات انسان بستگى به آن ها دارد. پس روح يك اثر و خاصيت مخصوصى است كه در اين سلول ها هست، و تازه اين سلول ها، داراى ارواح متعددى هستند. | ||
پس آن حقيقتى كه در انسان هست و با كلمه «من» از آن حكايت مى كند، عبارت است از: مجموعه اى از ارواح بی شمار كه به صورت اتحاد و اجتماع در آمده، و معلوم است كه اين كيفيت هاى زندگى و اين خواص روحى، با مُردن آدمى و يا به عبارتى با مُردن سلول ها، همه از بين مى رود و ديگر از انسان چيزى باقى نمى ماند. | |||
بنابراين، ديگر معنا ندارد بگویيم: بعد از فناى بدن و انحلال تركيب آن، روح مجرّد او باقى می ماند. چيزى كه هست، از آن جایی كه اصول و جرثومه هایی كه تاكنون با پيشرفت علوم كشف شده، كافى نيست كه بشر را به رموز زندگى آشنا سازد و آن رموز را برايش كشف كند، لذا چاره اى نداريم جز اين كه بگویيم: علل طبيعى نمی تواند روح و زندگى درست كند و مثلا از خاك مُرده، موجودى زنده بسازد. عجالتا پيدايش زندگى را معلول موجودى ديگر، يعنى موجودى ماوراءالطبيعه بدانيم. | |||
و اما استدلال بر تجرّد نفس از جهت عقل، به تنهایى و بدون آوردن شاهدى علمى، استدلالى است غيرقابل قبول، كه علوم امروز گوشش بدهكار آن نيست. چون علوم امروزى، تنها و تنها، بر حس و تجربه تكيه دارد و به ادله عقلى محض ارجى نمى نهد. (دقت فرمایيد). | |||
مؤلف: خواننده عزيز، مسلما توجه دارد كه عين آن اشكال هایى كه بر ادله ماديون وارد كرديم، بر دليلى كه اين طایفه براى خود تراشيده اند، نيز وارد است، به اضافه اين خدشه ها كه: | |||
اولاً، اگر اصول علمى كه تاكنون كشف شده، نتوانسته حقيقت روح و زندگى را بيان كند، دليل نمی شود بر اين كه بعدها هم تا ابد نتواند آن را كشف كند. و نيز دليل نمی شود بر اين كه خواص روحى (كه شما آن را مستند به جرثومه حيات می دانيد)، در واقع مستند به علل مادى كه تاكنون دست علم ما بدان نرسيده، نبوده باشد. پس كلام شما مغالطه است كه علم به عدم را بدون هيچ دليلى، به جاى عدم علم جا زده ايد. | |||
و | و ثانياً، استناد بعضى از حوادث عالم - يعنى حوادث مادى - به ماده و استناد بعضى ديگر - يعنى حوادث و خواص زندگى - به ماوراء طبيعت كه خدای تعالى باشد، مستلزم اين است كه براى ايجاد عالم، قائل به دو اصل باشيم: يكى مادى و يكى الهى، و اين حرف را نه دانشمندان مادى می پسندند و نه الهى، و تمامى ادله توحيد آن را باطل می كند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۵۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۵۸ </center> | ||
البته در اين | البته در اين بين، اشكال هاى ديگرى به مسئله تجرّد نفس شده و در كتب فلسفه و كلام آمده. چيزى كه هست، همه آن ها ناشى از بى دقتى در ادله نامبرده ما و نداشتن ثبات در تعقل غرض از آن ادله است، و خلاصه ناشى از اين است كه نتوانستند در ادله اى كه ما آورديم، دقت و در اين كه چه می خواهيم بگویيم، ثبات به خرج دهند، و چون دلايل جداگانه اى نيستند، از نقل و پاسخ آن خوددارى نموديم. اگر از خوانندگان عزيز، كسى بخواهد بدان ها اطلاع يابد، بايد به مظانش مراجعه نمايد، و خدا راهنماست. | ||
<span id='link555'><span> | <span id='link555'><span> | ||
<span id='link556'><span> | <span id='link556'><span> | ||
==بحث اخلاقی == | == <center>بحث اخلاقی </center>== | ||
علم اخلاق عبارت است از فنى كه پيرامون ملكات انسانى بحث مى كند، ملكاتى كه مربوط به قواى نباتى و حيوانى و انسانى اوست ، به اين غرض بحث ميكند كه فضائل آنها را از رذائلش جدا سازد و معلوم كند كدام يك از ملكات نفسانى انسان خوب و فضيلت و مايه كمال اوست ، و كداميك بد و رذيله و مايه نقص اوست ، تا آدمى بعد از شناسائى آنها خود را با فضائل بيارايد، و از رذائل دور كند و در نتيجه اعمال نيكى كه مقتضاى فضائل درونى است ، انجام دهد تا در اجتماع انسانى ستايش عموم و ثناى جميل جامعه را بخود جلب نموده ، سعادت علمى و عملى خود را به كمال برساند. | علم اخلاق عبارت است از فنى كه پيرامون ملكات انسانى بحث مى كند، ملكاتى كه مربوط به قواى نباتى و حيوانى و انسانى اوست ، به اين غرض بحث ميكند كه فضائل آنها را از رذائلش جدا سازد و معلوم كند كدام يك از ملكات نفسانى انسان خوب و فضيلت و مايه كمال اوست ، و كداميك بد و رذيله و مايه نقص اوست ، تا آدمى بعد از شناسائى آنها خود را با فضائل بيارايد، و از رذائل دور كند و در نتيجه اعمال نيكى كه مقتضاى فضائل درونى است ، انجام دهد تا در اجتماع انسانى ستايش عموم و ثناى جميل جامعه را بخود جلب نموده ، سعادت علمى و عملى خود را به كمال برساند. | ||
ویرایش