تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ما در پاسخ مى گویيم:
اما پيروى از دين تقليد نيست، زيرا دين عبارت است از: مجموعه اى از معارف مربوط به مبدأ و معاد و قوانينى اجتماعى، از عبادات و معاملات، كه از طريق وحى و نبوت به بشر رسيده. نبوتى كه صدقش با برهان ثابت شده، و نيز از مجموعه اى اخبار كه مخبر صادق از آن ها خبر داده. مخبرى كه باز صادق بودنش به برهان ثابت شده است.
و معلوم است كه پيروى چنين دينى، پيروى علم است، نه خرافات. چون فرض كرديم كه به صدق آن مخبر، عالميم و برهان علمى بر آن داريم، و ما در بحث گذشته، در ذيل آيه: «وَ إذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ إنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم أن تَذبَحُوا بَقَرَةً»، كلامى در تقليد داشتيم، بدان جا مراجعه شود.
و عجيب اين جاست كه اين حرف را كسانى مى گويند كه خود سراپا تقليدند و در اصول زندگى و سنن اجتماعى از خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى گرفته، تا نكاح و مسكن و غيره، به غير از تقليد كوركورانه و پيروى هوا و هوس، روش ديگرى ندارند.
(چشم به دروازه غرب دوخته اند، ببينند چه مد تازه اى در پختن و خوردن طعام و در برش لباس و در طرز ازدواج و در طريقه خانه سازى و دكوربندى خانه و حتى در نحوه سخن گفتن و راه رفتن مى رسند و از خود هيچ استقلال و اراده اى ندارند. هرچه مى كنند، از خود نمى پرسند كه چرا می كنند، به بزى می مانند كه وقتى بپرسى چرا از نهر پريدى، جز اين كه بگويد چون ديگران پريدند، پاسخى ندارند - مترجم).
چيزى كه هست، از آن جا كه از كلمه تقليد ننگ دارند، اسم تقليد را برداشته و نام پيروى از سنت و تمدن راقيه بر آن نهاده اند. در نتيجه اسمش برداشته شده، ولى رسمش همچنان باقى است، و لفظش متروك گشته، ولى معنايش همچنان حكمفرما است.
آرى، در منطق آقايان (چرخ به عقب بر نمى گردد)، يك شعار علمى و زيربناى رقاء و تمدن است، ولى «وَ لَا تَتَّبِعِ الهَوَى فَيُضِلَّكَ: زنهار از هوا و هوس پيروى مكن، كه گمراهت مى كند»، يك شعار كهنه و سخنى خرافى و كهنه است.
و اما آن تقسيمى كه براى سير زندگى بشرى نموده اند و چهار دوره اش كرده اند، تا آن جا كه تاريخ دين و فلسفه نشان می دهد، سخنى است دروغ. براى اين كه دين ابراهيم «عليه السلام» بعد از عهد فلسفه هند و مصر و كلدان بود، و دين عيسى «عليه السلام» هم بعد از فلسفه يونان بود و همچنين دين محمّد «صلوات الله عليه» نيز، بعد از فلسفه يونان و اسكندريه بود.
و بالاخره، فلسفه نهايت درجه اوجش، قبل از اوج گرفتن اديان بوده و در گذشته هم گفتيم كه دين توحيد، از تمامى اديان ديگر قديمى تر است.
و در سير تاريخى انسان، آن تقسيمى را كه قرآن كريم صحيح مى داند، اين است كه: اولين دوره بشر، دوران سادگى و بى رنگى بشر بوده كه در آن دوره، همه امت ها يك جور بوده اند. دوم دوره ماديت و حس نگرى است، كه إن شاء اللّه، بيانش در تفسير آيه: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ»، خواهد آمد.
آيات ۱۷۲ - ۱۷۶ سوره بقره
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَ اشكُرُوا للَّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ(۱۷۲)
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيرِ اللَّهِ فَمَنِ اضطُرَّ غَيرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۷۳)
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكتَابِ وَ يَشترُونَ بِهِ ثمَناً قَلِيلاً أُولَئك مَا يَأْكلُونَ فى بُطونِهِمْ إِلّا النَّارَ وَ لا يُكلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۱۷۴)
أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَاب بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصبرَهُمْ عَلى النَّارِ(۱۷۵)
ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكتَاب بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فى الْكِتَابِ لَفِى شِقَاقِ بَعِيدٍ(۱۷۶)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از پاكيزه ها، هرچه كه ما روزيتان كرده ايم، بخوريد و شكر خدا بگزاريد، اگر تنها او را مى پرستيد. (۱۷۲)
خداوند تنها از ميان خوردنى ها، مردار و خون و گوشت خوك و گوشت حيوانى كه براى غير خدا ذبح شده، حرام كرده است و در اين ها هم، اگر كسى ناچار به خوردن شود، در صورتى كه خودش، خود را ناچار نكرده باشد و نيز در صورتى كه در خوردن از حد اضطرار تجاوز نكند، گناهى بر او نيست، كه خدا غفور و رحيم است. (۱۷۳)
همانا آن هایى كه از كتاب خدا آنچه را كه خدا نازل كرده، كتمان مى كنند و با كتمان آن، ثمن اندك به دست مى آورند، آن ها آنچه مى خورند، جز آتشى نيست كه به درون خود مى كنند و خدا روز قيامت با آن ها سخن نخواهد گفت و تزكيه شان نخواهد كرد و عذابى دردناك خواهند داشت. (۱۷۴)
اينان، همان هايند كه با سرمايه هدايت، گمراهى مى خرند و مغفرت را با عذاب معاوضه مى كنند، راستى چقدر بر چشيدن آتش تحمل دارند.(۱۷۵)
و اين عذاب، بدان جهت است كه خدا كتاب را به حق نازل كرد و اينان كه در كتاب اختلاف راه انداختند، در شقاقى دور از اصلاح هستند. (۱۷۶)
«يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقنَاكُم... »: اين جمله، خطابى است خاص به مؤمنان، كه بعد از خطاب قبلى كه به عموم مردم بود، قرار گرفته. پس از قبيل انتزاع خطابى از خطابى ديگر است. گویا از خطاب جماعتى كه پذيراى نصيحت نيستند، منصرف شده و روى سخن به عده خاص كرده كه دعوت داعى خود را اجابت مى گويند، چون به او ايمان دارند.
و التفاتى كه بين دو خطاب واقع شده، ناشى از تفاوتى است كه در افراد مخاطب است. چون از دارندگان ايمان به خدا، اين توقع مى رفت كه دعوت را بپذيرند. به همين جهت، عبارت قبلى «مَا فِى الدرضِ حَلَالاً طَيّباً»، را به عبارت «طَيِّبَاتِ مَا رَزَقنَاكُم» عوض كرد، تا وسيله شود بعد از آن از ايشان بخواهد تنها خدا را شكر گويند. چون مردمى موحد بودند و به جز خداى سبحان، كسى را نمى پرستيدند.
عين اين نكته باعث شد بفرمايد: «مَا رَزَقنَاكُم: آنچه ما روزيتان كرديم»، و نفرمايد: «مَا رُزِقتُم: آنچه روزى شده ايد»، و يا «مَا فِى الأرضِ: آنچه در زمين است»، و يا تعبير ديگر نظير اين ها، تا اشاره و يا دلالت كند بر اين كه خدا در نظر آنان معروف و به ايشان نزديك و نسبت به آنان، مهربان و رئوف است.
و ظاهرا جملۀ: «مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقنَاكُم»، از قبيل اضافه صفت به موصوف باشد، نه از قبيل قيام صفت در مقام موصوف.
و معناى آيه، بنابر تقدير اول اين می شود: «بخوريد از آنچه ما روزيتان كرديم، كه همه اش، پاكیزه است»، و اين معنا مناسب تر است با اظهار نزديكى و مهربانى خدا كه مقام، آن را افاده می كند.
و بنابر تقدير دوم، معنا چنين مى شود: «بخوريد از رزق طيّب، نه از خبيث هاى آن»، و اين معنا با معنایى كه مقام آن را افاده مى كند، نمی سازد و از آن دور است. چون مقام مى خواهد آزادى مردم را برساند، نه اين كه ممنوع بودن آنان را افاده كند. می خواهد بفرمايد: اين كه از پيش خود چيزهایى را بر خود حرام كرده ايد، سخنى است بدون علم، و خدا آن را حلال كرده است.
«وَ اشكُرُوا لِلّهِ إن كُنتُم إيَّاهُ تَعبُدُونَ... »: نفرمود: «وَ اشكُرُوا لَنَا: شكر ما را به جاى آريد»، به جايش فرمود: «وَ اشكُرُوا لِلّهِ: خدا را شكر گزاريد»، تا بر مسئله توحيد دلالت بيشترى داشته باشد. و به همين جهت دنبالش فرمود: «إن كُنتُم إيَّاهُ تَعبُدُونَ: اگر تنها او را مى پرستيد»، تا انحصار را افاده كند. چون اگر فرموده بود: «إن كُنتُم تَعبُدُونَهُ: اگر او را مى پرستيد»، اين انحصار را افاده نمی كرد.
«إنَّمَا حَرَّمَ عَلَيكُمُ المَيتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحمَ الخِنزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيرِ اللّه... »: اهلال براى غير خدا، معنايش اين است كه حيوانى را براى غير خدا، مثلا براى بت ها قربانى كنند.
«فَمَن اضطُرَّ غَيرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ»: يعنى كسى كه ناچار شد از آن بخورد، به شرطى كه نه ظالم باشد، و نه از حد تجاوز كند. و دو كلمۀ «غَيرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ»، دو حال هستند، كه عامل آن ها اضطرار است و معنايش اين است كه:
هر كس مضطر و ناچار شد، در حالی كه نه باغى است و نه متجاوز، از آنچه ما حرام كرديم، بخورد، در اين صورت، گناهى در خوردن آن نكرده، و اما اگر اضطرارش در حال بغى و تجاوز باشد، مثل اين كه همين بغى و تجاوز باعث اضطرار وى شده باشند، در اين صورت جایز نيست از آن محرّمات بخورد.
«إنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ »: اين جمله، دليلى است بر اين كه اين تجويز خدا و رخصتى كه داده، از باب اين بوده كه خواسته است به مؤمنان تخفيفى دهد، و گرنه مناط نهى و حرمت در صورت اضطرار نيز هست.
دلالت آیه شریفه، بر تجسّم اعمال
«إنَّ الَّذِينَ يَكتُمُونَ مَا أنزَلَ اللّهُ مِنَ الكِتَابِ... »: اين آيه شريفه، تعريضى است به اهل كتاب. چون در ميان آنان بسيار چيزها در عبادات و غيره بوده كه خدا حلال و طيّبش كرده، ولى بزرگان و رؤساى آنان، حرامش كرده بودند - و كتابى هم كه نزد ايشان بود، آن اشياء را تحريم نمی كرد - و اگر بزرگان ايشان احكام خدا را كتمان مى كردند، براى اين بود كه رزق رياست و ابهت مقام و جاه و مال خود را حفظ كنند.
و در آيه شريفه، دلالتى كه بر تجسّم اعمال و تحقق نتائج آن دارد، بر كسى پوشيده نيست.
چون اولاً مى فرمايد: اين كه علماى اهل كتاب، احكام نازله از ناحيه خدا را در برابر بهایى اندك فروختند، همين اختيار ثمن اندك عبارت است از خوردن آتش و فرو بردن آن در شكم.
و ثانياً در آيه دوم، همين اختيار كتمان و گرفتن ثمن اندك در برابر احكام خدا را مبدّل كرد به اختيار ضلالت بر هدايت.
و ثالثاً، اين اختيار را هم مبدّل كرد به اختيار عذاب بر مغفرت. و در آخر، مطلب را با جملۀ «مگر چقدر بر سوختن در آتش صبر دارند»، ختم نمود و آن جرمى كه از ايشان بيشتر به چشم مى خورد و روشن تر است، اين است كه بر اين كتمان خود ادامه می دهند، و بر آن اصرار مى ورزند.
لذا مى فرمايد: «چقدر بر آتش صبر دارند». پس معلوم مى شود: اختيار بهاى اندك بر احكام خدا، اختيار ضلالت است بر هدايت، و اختيار ضلالت بر هدايت، در نشئه ديگر، به صورت اختيار عذاب بر مغفرت مجسّم مى شود. و نيز ادامه بر كتمان حق در اين نشئه، به صورت ادامه بقاء در آتش مجسّم می گردد. (دقت فرمایيد).
بحث روايتى
در كافى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير جملۀ «فَمَن اضطُرَّ غَيرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ» فرموده:
«باغى»، آن كسى است كه در طلب شكار است و «عادى»، به معناى دزد است كه نه شكارچى مى تواند در حال اضطرار گوشت مردار بخورد و نه دزد. خوردن مردار بر اين دو حرام است، با اين كه براى مسلمان حلال است. و نيز اين دو طایفه در سفر شكار و سفر دزدى، نبايد نماز را شكسته بخوانند.
و در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: «باغى»، ظالم و «عادى»، غاصب است.
و از حمّاد، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: «باغى»، آن كسى است كه بر امام خروج كند و «عادى»، دزد است.
و در تفسير مجمع البيان، از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» روايت آورده كه در معناى آيه فرمودند: يعنى بر امام مسلمين بغى نكند و با معصيت از طريق اهل حق تعدى ننمايد.
مؤلف: همه اين روايات، از قبيل شمردن مصداق است و همه آن ها، معنایى را كه ما از ظاهر لفظ آيه استفاده كرديم، تأييد می كند.
و در كافى و تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در معناى جملۀ «فَمَا أصبُرُهُم عَلَى النَّار» فرمود:
يعنى تا كِى به كارى ادامه می دهند كه می دانند آن كار، سرانجامشان را به سوى آتش می كشد؟
و در تفسير مجمع البيان، از على بن ابراهيم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: يعنى چقدر جرأتشان بر آتش زياد است؟
و باز از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: يعنى چقدر به كارهاى اهل آتش ادامه می دهند.
مؤلف: اين روايات از نظر معنا، قريب به هم هستند. اولى «صبر بر آتش» را تفسير كرد به صبر بر سبب آتش. دومى تفسير كرد به «جرأت بر آن». و معلوم است كه جرأت، لازمۀ صبر است و در سومى، تفسير كرد به «عمل به آنچه كه اهل آتش مرتكب مى شوند»، كه برگشت آن، به همان معناى روايت اول است.
آيه ۱۷۷ سوره بقره
لَيْسَ الْبرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبرَّ مَنْ آامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ الْمَلَائكةِ وَ الْكِتَابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتى الْمَالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائلِينَ وَ فى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصَّلَوةَ وَ آتى الزَّكَوةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَ الصَّابرِينَ فى الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولَئك الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولَئكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(۱۷۷)
نيكى آن نيست كه روى خود را به طرف مشرق كنيد (كه چون مسيحى هستيد)، و يا به طرف مغرب (كه چون يهودى هستيد)، بلكه نيكى براى كسى است كه به خدا و روز آخرت و ملائكه و كتاب آسمانى و پيغمبران ايمان داشته باشد و مال خود را با آن كه دوستش مى دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و راه ماندگان و دريوزگان و بردگان بدهد و نماز را به پا دارد و زكات بدهد، و كسانی اند كه به عهد خود وقتى عهدى مى بندند، وفا مى كنند و از فقر و بيمارى و جنگ، خويشتن دارند. اينان، هستند كه راست گفتند و همين هايند كه تقوا دارند. (۱۷۷)
بعضى از مفسّران گفته اند: بعد از برگشتن قبله از بيت المقدس به سوى كعبه، جدال و بگو مگو بسيار شد و بدين جهت آيه مورد بحث نازل شد.
«لَيسَ البِرَّ أن تُوَلُّوا وُجُوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ »: كلمۀ «بِرّ»، به كسره باء، مجازى است از خير و احسان و همين كلمه با فتحه باء، صفت مشبّهه از آن است و معنايش، شخص خيّر و نيكوكار است.
و كلمۀ «قِبَل»، با كسره اول و فتحه دوم، به معناى جهت است. قبله را هم به همين جهت قبله مى گويند. چيزى كه هست، «تاى» آخر آن، معناى نوعيت را مى رساند. و كلمۀ «ذَوِى القُربَی»، به معناى خويشاوندان، و كلمۀ «يَتامَى»، جمع يتيم است كه به معناى كودك پدر مُرده است.
و كلمۀ «مَسَاكِين»، جمع مسكين است، كه فرقش با كلمه فقير، اين است كه «مسكين»، بدحال تر از فقير است. و كلمۀ «ابن السّبيل»، به معناى كسى است كه دستش از وطن و از خانواده اش بريده. و كلمۀ «رِقَاب»، جمع رقبه است، كه به معناى گردن است، ولى منظور از آن برده است كه قيد بردگى به گردن دارد.
و كلمۀ «بَأسَاء»، مصدر است، همچنان كه «بُؤس» هم مصدر است، و هر دو به معناى شدت و فقر است. و كلمۀ «ضَرّاء»، مانند كلمۀ «ضُرّ»، هر دو به اين معنا است كه آدمى با مرض يا زخم يا فوت مال يا مرگ فرزند، متضرر شود. و كلمۀ «بأس»، به معناى شدت و سختى جنگ است.
«وَلَكِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللّه... »: در اين جمله، به جاى اين كه كلمۀ «بِرّ»،به كسره را تعريف كند، كلمه «بَرّ»،به فتحه را تعريف كرد، تا هم بيان و تعريف مردان نيكوكار را كرده باشد و در ضمن اوصافشان را هم شرح داده باشد، و هم اشاره كرده باشد به اين كه مفهوم خالى از مصداق و حقيقت، هيچ اثرى و فضيلتى ندارد.
در باره ایمان کامل و پاره ای از ویژگی های ابرار
و اين، خود دأب قرآن در تمامى بياناتش است كه وقتى می خواهد مقامات معنوى را بيان كند، با شرح احوال و تعريف رجال دارندۀ آن مقام، بيان می كند و به بيان مفهوم تنها قناعت نمی كند.
و سخن كوتاه آن كه: جملۀ «وَلَكِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللّهِ وَ اليَومِ الآخر»، تعريف ابرار و بيان حقيقت حال ايشان است، كه هم در مرتبه اعتقاد تعريفشان مى كند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق.
درباره اعتقادشان می فرمايد: «مَن آمَنَ بِاللّهِ»، و درباره اعمالشان می فرمايد: «أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا»، و درباره اخلاقشان می فرمايد: «وَ أُولَئِكَ هُمُ المُتَّقُونَ».
و در تعريف اولى كه از ايشان كرده، فرموده: «كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبياء دارند»، و اين تعريف، شامل تمامى معارف حقّه اى است كه خداى سبحان، ايمان به آن ها را از بندگان خود خواسته. و مراد به اين «ايمان»، ايمان كامل است كه اثرش هرگز از آن جدا نمى شود و تخلّف نمی كند. نه در قلب، و نه در جوارح. در قلب تخلف نمی كند، چون صاحب آن، دچار شك و اضطراب و يا اعتراض و يا در پيشامدى ناگوار دچار خشم نمی گردد. و در اخلاق و اعمال هم تخلف نمی كند، (چون وقتى ايمان كامل در دل پيدا شد، اخلاق و اعمال هم اصلاح می شود).
دليل بر اين كه مراد از آيه، بيان اين معناست، ذيل آيه شريفه است كه مى فرمايد: «أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا»، كه «صدق» را مطلق آورده و مقيد به زبان يا به اعمال قلب، يا به اعمال ساير جوارح نكرده.
پس منظور، آن مؤمنانى است كه مؤمن حقيقى هستند و در دعوى ايمان صادق اند، همچنان كه در جاى ديگر، درباره آنان فرمود: «فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِى أنفُسِهِم حَرَجاً مِمَّا قَضَيتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسلِيماً»:
حاشا به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند و ايمانشان واقعى نمى شود، مگر وقتى كه تو را در اختلاف هایى كه بينشان پيدا مى شود، حَكَم قرار دهند و چون حكمى راندى، هيچ ناراحتى در دل خود از حكم تو احساس نكنند و سراپا تسليم تو شوند.
در چنين هنگامى است كه حالشان با آخرين مراتب ايمان، يعنى مرتبه چهارم كه در ذيل آيه: «إذ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أسلِم قَالَ أسلَمتُ» بيانش گذشت، منطبق می شود.
بعد از اين تعريف، سپس به بيان پاره اى از اعمالشان پرداخته، می فرمايد: «وَ آتىَ المَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِينَ وَ ابنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِى الرِّقَابِ وَ أقَامَ الصَّلَوةَ وَ آتَى الزَّكَوةَ»، كه از جمله اعمال آنان، «نماز» را شمرده كه حكمى است مربوط به عبادت، كه در آيه «إنَّ الصَّلَوةَ تَنهَى عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنكَرِ: نماز از فحشاء و منكر نهى مى كند»، و نيز در آيه: «وَ أقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكرِى: نماز را براى يادآورى من به پا بدار:، در اهميت آن سخن رفته است.
يكى ديگر زكات را كه حكمى است مالى و مايه صلاح معاش ذكر فرموده و قبل از اين دو، بذل مال كه عبارت است از انتشار خير و احسان غير واجب را ذكر كرد، كه مايه رفع حوائج محتاجان است و نمى گذارد چرخ زندگی شان (به خاطر حادثه اى كه برايشان پيش مى آيد)، متوقف گردد.
بیان اوصاف مؤمنان و فرجام کارشان، در چند آیه قرآنی
خداى سبحان، بعد از ذكر پاره اى از اعمال آنان، به ذكر پاره اى از اخلاقشان پرداخته، از آن جمله، وفاى به عهدى كه كرده اند، و صبر در بأساء و ضرّاء و صبر در برابر دشمن و ناگواری هاى جنگ را می شمارد.
و «عهد»، عبارت است از: التزام به چيزى و عقد قلبى بر آن، و هرچند خدای تعالى آن را در آيه مطلق آورده، لیكن به طوری كه بعضى گمان كرده اند، شامل ايمان و التزام به احكام دين نمی شود. براى اين كه دنبالش فرموده: «إذَا عَاهَدُوا: وقتى كه عهد مى بندند». معلوم مى شود منظور از «عهد» نامبرده، عهدهایى است كه گاهى با يكديگر مى بندند (و يا با خدا مى بندند، مانند نذر و قسم و امثال آن)، و ايمان و لوازم ايمان مقيد به وقت خاصى نمی شود، بلكه ايمان را هميشه بايد داشت.
ولیكن اطلاق عهد در آيه شريفه، شامل تمامى وعده هاى انسان و قول هایى كه اشخاص می دهند، می شود. مثل اين كه بگويد: «من اين كار را می كنم، و يا اين كارى كه مى كردم، ترك مى كنم». و نيز شامل هر عقد و معامله و معاشرت و امثال آن مى شود.
و «صبر»، عبارت است از: ثبات بر شدائد، در مواقعى كه مصائب و يا جنگى پيش مى آيد، و اين دو خلق، يعنى «وفاى به عهد» و «صبر»، هر چند شامل تمامى اخلاق فاضله نمی شود، ولِكن اگر در كسى پيدا شد، بقيه آن خلق ها نيز پيدا می شود.
و اين دو خلق، يكى متعلق به سكون است و ديگرى متعلق به حركت. وفاى به عهد، متعلق به حركت، و صبر، متعلق به سكون. پس در حقيقت ذكر اين دو صفت از ميان همه اوصاف مؤمنان، به منزله اين است كه فرموده باشد: «مؤمنان، وقتى حرفى می زنند، پاى حرف خود ايستاده اند و از عمل به گفته خود شانه خالى نمی كنند».
و اما اين كه براى بار دوم مؤمنان را معرفى نموده كه: «أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا»، براى اين بود كه صدق، وصفى است كه تمامى فضائل علم و عمل را در بر می گيرد. ممكن نيست كسى داراى صدق باشد و عفت و شجاعت و حكمت و عدالت، چهار ريشه اخلاق فاضله را نداشته باشد. چون آدمى به غير از اعتقاد و قول و عمل، چيز ديگرى ندارد و وقتى بنا بگذارد كه جز راست نگويد، ناچار می شود اين سه چيز را با هم مطابق سازد. يعنى نكند، مگر آنچه را كه می گويد و نگويد، مگر آنچه را كه معتقد است و گرنه دچار دروغ می شود.
و انسان مفطور بر قبول حق و خضوع باطنى در برابر آن است، هرچند كه در ظاهر اظهار مخالفت كند. بنابراين، اگر اذعان به حق كرد و بر حسب فرض بنا گذاشت كه جز راست نگويد، ديگر اظهار مخالفت نمی كند. تنها چيزى را می گويد كه بدآن معتقد است و تنها عملى را می كند كه مطابق گفتارش است. در اين هنگام است كه ايمان خالص و اخلاق فاضله و عمل صالح، همه با هم برايش فراهم می شود.
همچنان كه در جاى ديگر نيز، در شأن مؤمنان فرموده: «یَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ: اى كسانی كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد».
و حصرى كه از جملۀ «أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا: تنها اين هايند كه راست می گويند»، استفاده می شود، آن تعريف و بيان تا حدّى كه گذشت، تأكيد می كند و معنايش - و خدا داناتر است - اين می شود: «هرگاه خواستى راستگويان را ببينى، راستگويان تنها همان ابرارند».
و اما تعريفى كه براى بار سوم از آنان كرد و فرمود: «أُولَئِكَ هُمُ المُتَّقُونَ»، حصرى كه در آن هست، براى بيان كمال ايشان است. چون «برّ» و «صدق»، اگر به حدّ كمال نرسند، تقوا دست نمی دهد. و اوصافى كه خداى سبحان در اين آيه از «ابرار» شمرده، همان اوصافى است كه در آيات ديگر آورده.
از آن جمله فرموده: «إنَّ الأبرَارَ يَشرَبُونَ مِن كَأسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً * عَيناً يَشرَبُ بِهَا عِبَادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفجِيراً * يُوفُونَ بِالنَّذرِ وَ يَخَافُونَ يَوماً كَانَ شَرُّهُ مُستَطِيراً * وَ يُطعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ أسِيراً * إنَّمَا نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُم جَزَاءً وَ لَا شُكُوراً». تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ جَزَاؤهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً»:
به راستى ابرار از جامى می نوشند كه مزاج كافور دارد. چشمه اى كه بندگان خدا از آن می نوشند و آن را به هر جا كه خواهند، روان كنند. نيكوكاران به نذر وفا كنند و از روزى كه شرّ آن روز عالمگير است، بيم دارند و طعام را با آن كه دوستش دارند، به مستمند و يتيم و اسير دهند و منطقشان اين است كه ما شما را فقط براى رضاى خدا طعام می دهيم، و از شما پاداشى و سپاسى نخواهيم.
تا آن جا كه فرمود: و پروردگارشان هم در عوض آن صبرى كه كردند، بهشت و ديبا پاداششان دهد، كه در اين آيات، ايمان به خدا و ايمان به روز جزا و انفاق در راه خدا و وفاى به عهد و صبر را نام برده.
و نيز فرموده: «كَلَّا إنَّ كِتَابَ الأبرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ * وَ مَا أدرَيكَ مَا عِلِّيُّونَ * كِتَابٌ مَرقُومٌ * يَشهَدُهُ المُقَرَّبُونَ * إنَّ الأبرَارَ لَفِى نَعِيمٍ». تا آن جا كه مى فرمايد: «يُسقَونَ مِن رَحِيقٍ مَختُومٍ»، و تا آن جا كه مى فرمايد: «عَيناً يَشرَبُ بِهَا المُقَرَّبُونَ»:
حاشا كه كتاب ابرار، هر آينه در درجات بلندى است، و تو نمى دانى آن درجات چيست. قضایى است رانده شده، كه مقرّبان درگاه خدا آن را مشاهده می كنند كه ابرار، همانا در نعيم باشند. تا آن جا كه مى فرمايد: از شرابى خالص و صافى و سر به مُهر می نوشند. تا آن جا كه مى فرمايد: چشمه اى كه همان مقرّبان، خودشان از آن می نوشند.
كه اگر ميان اين آيات و آيات سوره «دهر» كه گذشت، تطبيق به عمل آيد، آن وقت حقيقت وصف مؤمنان و فرجام كارشان - اگر در آن دقت كنى - به خوبى روشن می گردد.
از يكسو در اين آيات ايشان را توصيف كرده باينكه عباداللّه هستند، و عباداللّه مقرب درگاه خدايند و در ضمن اوصافى كه براى عباد خود ذكر كرده ، فرموده : «ان عبادى ليس لك عليهم سلطان »، (تو اى ابليس بر بندگان من تسلط نمى يابى ) و از سوى ديگر مقربين را توصيف كرده ، باينكه : «و السابقون السابقون ، اولئك المقربون ، فى جنات النعيم »، (سبقت گيرندگان در دنيا بسوى خيرات كه سبقت گيرندگان به مغفرتند در آخرت ، اينان به تنهائى مقربين و در بهشت نعيمند) پس معلوم ميشود اين عباداللّه كه در آخرت بسوى نعمت خدا سبقت مى گيرند، همانهايند كه در دنيا بسوى خيرات سبقت ميگرفتند و اگر به تفحص از حال ايشان ادامه بدهى ، مطالب عجيبى برايت كشف ميشود.
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن شد: كه ابرار داراى مرتبه عاليه اى از ايمان هستند و آن مرتبه چهارم است كه بيانش گذشت و خدايتعالى در باره شان فرموده : «الذين آمنوا، و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ، اولئك لهم الامن و هم مهتدون »، (كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نياميختند، تنها اينان هستند كه داراى امنيتند و هم راه يافتگانند).
«و الصابرين فى الباساء» كلمه (صابرين ) را منصوب آورد، يعنى نفرمود (صابرون ) و نصب آن به تقدير مدح است تا به عظمت امر صبر اشاره كرده باشد، بعضى هم گفته اند كه اصولا وقتى كلامى كه در وصف كسى ايراد ميشود طول بكشد وصفى پشت سر وصفى بياورند، نظريه علماى ادب بر اين است كه ميان اوصاف گاهگاهى مدح و ذمى بياورند و باين منظور اعراب وصف را مختلف سازند، گاهى به رفع بخوانند و گاهى به نصب .
بحث روايتى
از رسولخدا (ص ) روايت شده كه هر كس باين آيه عمل كند ايمان خود را به كمال رسانده باشد.
مؤ لف : وجه آن با در نظر داشتن بيان ما روشن است ، و از زجاج و فراءهم نقل شده كه آندو گفته اند: اين آيه مخصوص انبياء معصومين (عليهم السلام ) است براى اينكه هيچ كس بجز انبياء نمى تواند همه دستوراتى كه در اين آيه آمده آنطور كه حق آن است عمل كند، اين بود گفتار آن دو، ولى سخنان آن دو ناشى از اين است كه در مفاد آيات تدبر نكرده اند و ميان مقامات معنوى خلط كرده اند، چون آيات سوره دهر كه درباره اهل بيت رسول خدا (ص ) نازل شده ،
بعنوان ابرار از ايشان ياد فرموده نه به عنوان انبياء، چون اهل بيت (عليهم السلام ) انبياء نبودند.
بله اينقدر هست كه مقامى بس عظيم دارند، بطورى كه وقتى حال اولواالالباب را ذكر ميكند، كه كسانى هستند كه خدا را در قيام و قعود و بر پهلويشان ذكر ميكنند و در خلقت آسمانها و زمين تفكر مينمايند، در آخر از ايشان نقل ميفرمايد كه از خدا درخواست ميكنند ما را به ابرار ملحق ساز، «و توفنا مع الابرار»، (با ابرار ما را بميران )،
و در تفسير الدر المنثور است كه حكيم ترمذى از ابى عامر اشعرى روايت كرده كه گفت : به رسول خدا (ص ) عرضه داشتم : تماميت برّ و نيكى به چيست ؟ فرمود: اينكه در خلوتت همان كنى كه در انظار ميكنى .
و در تفسير مجمع البيان از ابى جعفر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمودند: منظور از ذوى القربى ، اقرباى رسول هستند.
مؤ لف : گويا اين تفسير از باب شمردن يكى از مصاديق قربا باشد، چون در قرآن كريم آيه اى مخصوص قرباى رسول خدا (ص ) هست .
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: فقير آنكسى است كه كاردش آنچنان باستخوان نرسيده كه دست بسوى مردم دراز كند، ولى مسكين بدحال تر از اوست و بائس از هر دو بدحال تر است .
و در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: ابن السبيل كسى است كه دستش از اهلش بريده باشد.
و در تهذيب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه شخصى از آنجناب از برده اى سؤ ال كرد كه با مولايش قرار گذاشته : اگر فلان مبلغ بپردازد، آزاد باشد و مقدارى از آن مبلغ را پرداخته چه كند؟ فرمود: بحكم آيه «و فى الرقاب » بقيه مبلغ را بايد از مال صدقه بپردازند تا آزاد شود.
و در تفسير قمى در ذيل جمله : «و الصابرين فى الباساء و الضراء» گفته : امام (عليه السلام ) فرمود: يعنى در گرسنگى و عطش و ترس ، و در معناى جمله (و حين الباس ) گفته امام فرمود: يعنى در هنگام جنگ .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |