۲۰٬۹۶۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
بيان فرق اجمالى بين دو كلمه | ==بيان فرق اجمالى بين دو كلمه «احد» و «واحد»== | ||
و چه بسا | و چه بسا می شود كه چيزى از ناحيه ذاتش، متصف به «وحدت» شود. يعنى ذاتش، ذاتى باشد كه هيچ تكثرى در آن نباشد و بالذات تجزيه را در ذاتش نپذيرد. يعنى: نه جزء جزء بشود، و نه ذات و اسم و نه ذات و صفت و همچنين جزئى نداشته باشد. اين گونه «وحدت» همان است كه كلمۀ «أحد» را در آن استعمال مى كنند و می گويند «خدای تعالى، أحَدِىُّ الذَّات است»، و در اين استعمال، حتما بايد به كلمه ذات و مثل آن اضافه شود، مگر آن كه در سياق نفى و يا نهى قرار گيرد كه در آن صورت، ديگر لازم نيست اضافه شود. | ||
مثل | مثل اين كه بگویيم: «مَا جَائَنِى أحَدٌ». يعنى: احدى نزد من نيامد، كه در اين صورت، اصل ذات را نفى كرده ايم. يعنى فهمانده ايم: هيچ كس نزد من نيامد، نه واحد و نه كثير. براى اين كه «وحدت»، در ذات اعتبار شده بود، نه در وصفى از اوصاف ذات. | ||
و سخن كوتاه | بله، اگر وحدت در وصف اعتبار شود، مثل اين كه بگویيم: «مَا جَائَنِى وَاحِدٌ». يعنى: يك نفر كه داراى وصف وحدت است، نزد من نيامد. در اين صورت، اگر دو نفر يا بيشتر نزد من آمده باشد، دروغ نگفته ايم. چون آنچه را نفى كرديم، وصف «يك نفرى» بود. خواستيم بگویيم يك مرد با قيد يك نفرى نزد من نيامد و اين، منافات ندارد با اين كه چند مرد نزد من آمده باشند. | ||
فعلا همين فرق اجمالى ميان دو كلمۀ «أحد» و «واحد» را در نظر داشته باش، تا إن شاء اللّه تعالى، شرح مفصّل آن، در تفسير سوره «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» بيايد. | |||
و سخن كوتاه آن كه: جملۀ «إلَهكُمُ إلَهٌ وَاحِدٌ»، با همه كوتاهی اش مى فهماند كه: | |||
«الوهيت»، مختص و منحصر به خدای تعالى است و «وحدت» او، وحدتى مخصوص است. وحدتى است كه لايق ساحت قدس اوست. چون كلمه «وحدت»، بر حسب آنچه مخاطبان به خطاب «إلَه» شما از آن مى فهمند، بر بيش از وحدت عامه اى كه قابل انطباق بر انواع مختلف است، دلالت نمى كند و اين قسم وحدت، لايق به ساحت قدس ربوبى نيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۵ </center> | ||
'''* به بيانى ساده تر اين كه چند قسم «وحدت» داريم:''' | |||
۱ - '''«وحدت عددى»'''، كه در مقابل عدد دو و سه و... است. | |||
۲ - '''«وحدت نوعى»'''، كه می گویيم: انسان ايرانى و هندى از نوع واحدند. | |||
۳ - '''«وحدت جنسى»'''، كه می گویيم: انسان و حيوان از يك جنس اند. (مترجم). | |||
در چنين زمينه اى، اگر قرآن كريم بفرمايد: «معبود شما واحد است»، ذهن شنونده به آن وحدتى متوجه می شود كه كلمه «واحد» در نظرش به آن معنا است. به همين جهت اگر فرموده بود: «اللهُ إلَهٌ وَاحِدٌ: اللّه، إله واحد است»، توحيد را نمى رسانيد. براى اين كه در نظر مشركان هم، اللّه، إله واحد است، همچنان كه يك يك آلهه آنان، إله واحدند. چون هيچ الهى، دو إله نيست. هر يك براى خود و در مقابل خدا، إله واحدند. | |||
و همچنين اگر فرموده بود: «وَ إلَهكُم وَاحِدٌ: إله شما، واحد است»، باز آن طور كه بايد، نصّ و صريح در توحيد نبود. براى اين كه ممكن بود گمان شنونده، متوجه وحدت نوعيه شود. يعنى متوجه اين شود كه إله ها، همه يكى هستند. چون همه يك نوع اند و نوعيت الوهيت در همه هست. نظير اين كه در تعداد انواع حيوانات می گویيم: اسب يك نوع و قاطر يك نوع و چه و چه، يك نوع است، با اين كه هر يك از نامبرده ها، داراى هزاران فرد است. | |||
و | لیكن وقتى فرمود: «وَ إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ»، و معناى «إله واحد» را - كه در مقابل دو إله و چند إله است - بر كلمۀ «إلَهُكُم» اثبات كرد. آن وقت عبارت صريح در توحيد می شود. يعنى «الوهيت» را منحصر در يكى از آلهه اى كه مشركان معتقد بودند، كرده و آن، «اللّه تعالى» است. | ||
«'''لَا إلَهَ إلَّا هُوَ'''»: اين جمله، نصّ و صراحت جملۀ قبلى را تأكيد مى كند و تمامى توهم ها و تأويل هایى كه ممكن است درباره عبارت قبلى به ذهن آيد، برطرف می سازد. | |||
و اما معناى مفردات اين جمله: كلمۀ «لا» در اين جمله، نفى جنس مى كند و «لاى» نفى جنس، اسم و خبر لازم دارد، و چون مراد به «إله»، هر چيزى است كه واقعا و حقيقتا كلمۀ «إله» بر آن صادق باشد، به همين جهت صحيح است بگویيم خبر «لا» كه در جمله حذف شده كه كلمه «موجود» و يا هر كلمه اى است كه به عربى معناى موجود را بدهد، مانند «کائِنٌ» و امثال آن، و تقدير جمله اين است كه: «لَا إلَهَ بِالحَقِيقَةِ وَ الحَقُّ بِمُوجُودٍ إلَّا اللّه». يعنى: إله حقيقى و معبودى به حق موجود نيست، به غير از اللّه. | |||
==«إلّا» در «لَا إلَهَ إلّا هُو»، براى استثنا نيست== | |||
و چون ضميرى كه به لفظ جلاله «اللّه» بر مى گردد، هميشه در قرآن كريم، ضمير رفع است، نه نصب، يعنى هيچ نفرموده: «لَا إلَهَ إلَّا إيَّاهُ»، از اين جا مى فهميم در كلمۀ «إلّا»، إلَّاى استثناء نيست. چون اگر استثناء بود، بايد مى فرمود: «لَا إلَهَ إلّا إيَّاهُ»، نه «لَا إلَهَ إلّا هُو»، بلكه وصفى است به معناى كلمۀ «غير»، و معنايش اين است كه: «هيچ إله، به غير اللّه موجود نيست». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۶ </center> | |||
پس تا اين جا اين معنا روشن شد كه: جملۀ مورد بحث، يعنى جملۀ «لَا إلَهَ إلَّا هُو»، در سياق نفى الوهيت غير خداست. يعنى نفى الوهيت آن آلهه موهومى كه مشركان خيال مى كردند إله هستند. نه سياق نفى غير خدا و اثبات وجود خداى سبحان كه بسيارى از مفسران پنداشته اند. | |||
شاهدش هم اين است كه مقام، مقامى است كه تنها احتياج دارد خدايان ديگر نفى شود، تا در نتيجه «الوهيت»، منحصر در يكى از خدايان مشركان، يعنى در «اللّه» تعالى گردد، و هيچ احتياجى به اثبات الوهيت خدا و بعد نفى الوهيت آلهه ندارد. | |||
علاوه بر اين كه قرآن كريم، اصل وجود خدای تعالى را بديهى می داند. يعنى عقل براى پذيرفتن وجود خداى تعالى، احتياجى به برهان نمى بيند و هر جا از خدا صحبت كرده، عنايتش همه در اين است كه صفات او را از قبيل وحدت و يگانگى و خالق بودن و علم و قدرت و صفات ديگر او را اثبات كند. | |||
و اى بسا بعضى به تقدير گرفتن لفظ «موجود» و هرچه كه به معناى آن باشد، اشكال كنند كه: اين تقدير، تنها مى رساند كه غير خدا، إله ديگرى فعلا موجود نيست و اثبات نمی كند كه اصلا ممكن نيست إله ديگر وجود داشته باشد، در حالی كه مطلوب نفى امكان آن است. | |||
و | و آن وقت بعضى ديگر در جواب آن گفته باشند: درست است كه تقدير گرفتن «موجود»، تنها مى رساند كه خدایى ديگر موجود نيست، ولى اين كه گفتى امكان وجود آن را نفى نمی كند، صحيح نيست. براى اين كه خدایى كه ممكن باشد بعدها موجود شود، او خود ممكن الوجود است و آن، خدایى نخواهد بود كه وجود تمامى موجودات و همه شئون آن ها بالفعل منتهى به او و مستند به اوست. | ||
و | و بعضى ديگر جواب داده باشند كه: به جاى لفظ «موجود»، كلمۀ «حق» را تقدير مى گيريم، تا معنا چنين شود: «هيچ معبود به حق، غير خدا نيست». | ||
«''' | «'''الرَّحمَانُ الرَّحِيمُ '''»: تفسير و بحث پيرامون معناى اين دو كلمه، در ذيل سوره «فاتحه» گذشت. تنها در اين جا می گویيم: | ||
آوردن اين دو اسم در | آوردن اين دو اسم در اين جا، معناى ربوبيت را تمام مى كند. مى فهماند كه هر عطيه عمومى، مظهر و مجلایى است از رحمت رحمانيه خدا و هر عطيه خصوصى. يعنى آنچه كه در طريق هدايت و سعادت اخروى دخالت دارد، مجلاى رحمت رحيميه اوست. | ||
«''' | ==چند برهان برای اثبات توحید، در آیه شریفه== | ||
«'''إنّ فِى خَلقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ... '''»: سياق اين آيات، همان طور كه در ابتداى بيان آيات مورد بحث گفتيم، دلالت دارد بر اين كه سياق خصوص اين آيه نيز، همان سياق آيه قبلى است، و اين آيه، پيرامون همان معنایى استدلال مى كند كه آيه قبلى متضمن آن بود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۷ </center> | ||
الهى است و | چون آيه سابق كه مى فرمود: «وَ إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ لَا إلَهَ إلَّا هُوَ الرَّحمَانُ الرَّحِيمُ»، در حقيقت اگر شكافته شود، معنايش اين می شد كه: براى هر موجودى از اين موجودات، الهى است و إله همه آن ها، يكى است و اين إله يگانه و واحد، همان إله شماست و او، «رحمان» است، چون رحمتى عمومى دارد و «رحيم» است، چون رحمتى خصوصى دارد و هر كسى را به سعادت نهایی اش - كه همان سعادت آخرت است - سوق می دهد. پس اين ها، همه حقايقى هستند حقّه. | ||
و در خلقت | و در خلقت آسمان ها و زمين و اختلاف شب و روز، تا آخر آنچه در آيه ذكر شده، آياتى است كه بر اين حقايق دلالت مى كند. البته براى مردمى دلالت دارد كه تعقل كنند. | ||
و اگر مراد | و اگر مراد به اين آيه، اقامه حجت بر اصل وجود إله براى انسان ها و يا إله واحد براى انسان ها بود، همه نامبردگان تنها يك آيت بودند كه بر اصل وجود إله دلالت مى كردند. چون نامبرده ها، اين معنا را افاده مى كند كه نظامى در سراسر جهان برقرار است و تدبيرى به هم پيوسته دارد، و بر اين فرض، حق كلام اين بود كه در آيه قبلى بفرمايد: «وَ إلَهُكُم وَاحِدٌ لَا إلَهَ إلّا هُو». | ||
و چون اين طور نفرموده، مى فهميم سياق آيه، براى اين است كه بر حجتى دلالت كند كه هم حجت بر وجود إله است و هم حجت بر وحدت اوست. به اين معنا كه نخست اثبات كند إله موجودات ديگر غير انسان و نظام كبيرى كه در آن هاست، يكى است و سپس اثبات كند همان يك إله، إله انسان نيز هست. | |||
<span id='link584'><span> | <span id='link584'><span> | ||
و اجمال دلالت آيه بر مسئله توحيد، اين است كه مى فرمايد: اين آسمان ها كه بر بالاى ما قرار گرفته و بر ما سايه افكنده، با همه بدايعى كه در خلقت آن هاست، و اين زمين كه ما را در آغوش گرفته و بر پشت خود سوار كرده، با همه عجائبى كه در آن است، و با همه غرائبى كه در تحولات و انقلاب هاى آن از قبيل اختلاف شب و روز و جريان كشتى ها در دريا و نازل شدن باران ها و وزيدن بادهاى گردنده و گردش ابرهاى تسخير شده، همه امورى هستند فى نفسه نيازمند به صانعى كه ايجادشان كند. پس براى هر يك از آن ها الهى است پديد آورنده. | |||
''' * اين، صورت «برهان اولى است» كه آيه شريفه، بر مسئله «توحيد» اقامه كرده است.''' | |||
«برهان ديگر» را از راه نظامى كه در عالَم است، اقامه نموده و حاصلش اين است: | |||
اين اجرام زمينى و آسمانى كه از نظر حجم و كوچك و بزرگى و هم دورى و نزديكى مختلف اند، (و به طورى كه فحص هاى علمى به دست آورده، كوچكترين حجم يكى از آن ها، ۰۰۰۳۳، ۰۰۰، ۰۰۰، ۰۰۰، ۰۰۰، ۰۰۰، ۰۰۰، ۰۰۰ / ۰ سانتى متر مكعب است) و بزرگترين آن ها كه حجمش ميليون ها برابر حجم زمين است، كره اى است كه قطرش تقريبا معادل ۹۰۰۰ ميل است، و فاصله ميان دو ستاره و دو جرم آسمانى، قريب به سه مليون سال نورى است، و سال نورى، تقريبا برابر است با رقم زير (۳۶۵ * ۲۴ * ۶۰ * ۶۰* ۳۰۰۰۰۰ كيلومتر). | |||
و خلاصه اين ارقام دهشت آور را نيك بنگر، آنگاه خودت حكم خواهى كرد كه: تا چه اندازه نظام اين عالَم، بديع و شگفت آور است. عالمى كه با همه وسعتش، هر ناحيه اش در ناحيه ديگر اثر مى گذارد، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۸ </center> | ||
و در آن دست اندازى مى كند و هر جزء آن در هر كجا كه واقع شده | و در آن دست اندازى مى كند و هر جزء آن در هر كجا كه واقع شده باشد، از آثارى كه ساير اجزاء در آن دارند، متأثر می شود. جاذبه عمومی اش يكدگر را به هم متصل مى كند. نورش و حرارتش همچنين، و با اين تأثير و تأثّر، سنت حركت عمومى و زمان عمومى را به جريان مى اندازد. | ||
و اين نظام عمومى و | و اين نظام عمومى و دائم، و تحت قانونى ثابت است و حتى قانون نسبيت عمومى هم كه قوانين حركت عمومى در عالم جسمانى را محكوم به دگرگونگى می داند، نمی تواند از اعتراف به اين كه خودش هم محكوم قانون ديگرى است، خوددارى كند. قانونى ثابت در تغيير و تحول. (يعنى: تغيير و تحول در آن قانون ثابت و دائمى می باشد). | ||
و از سوى | و از سوى ديگر، اين حركت و تحول عمومی، در هر جزء از اجزاء عالم به صورتى خاص به خود ديده می شود. در بين كره آفتاب و ساير كراتى كه جزء خانواده اين منظومه اند، به يك صورت است و هرچه پایين تر مى آيد، دائره اش تنگ تر مى گردد، تا در زمين ما در دائره اى تنگ تر، نظامى ديگر به خود مى گيرد. حوادث خاص بدان و جرم ماه كه باز مختص بدان است و شب و روز و وزش بادها و حركت ابرها، و ريزش باران ها، در تحت آن نظام اداره می شود. | ||
باز اين | باز اين دایره نسبت به موجوداتى كه در زمين پديد مى آيند، تنگ تر می شود و در آن دائره، معادن و نباتات و حيوانات و ساير تركيبات درست می شود. و باز اين دائره در خصوص يك يك انواع نباتات، حيوانات، معادن و ساير تركيبات تنگ تر می شود، تا آن كه نوبت به عناصر غير مركب برسد. و باز به ذرات و اجزاء ذرات و در آخر به آخرين جزئى كه تاكنون علم بشر بدان دست يافته برسد. يعنى به الكترون و پروتون كه تازه در آن ذره كوچك، نظامى نظير نظام در منظومه شمسى مى بينيم. هسته اى در مركز قرار دارد و اجرامى ديگر دور آن هسته مى گردند، آن چنان كه ستارگان به دور خورشيد، در مدار معين مى گردند، و در فلكى حساب شده، شنا مى كنند. | ||
انسان در هر نقطه از نقاط اين عالم بايستد و نظام هر يك از اين عوالم را زير نظر بگيرد، مى بيند كه نظامى است دقيق و عجيب و داراى تحولات و دگرگونگى | انسان در هر نقطه از نقاط اين عالم بايستد و نظام هر يك از اين عوالم را زير نظر بگيرد، مى بيند كه نظامى است دقيق و عجيب و داراى تحولات و دگرگونگى هایى مخصوص به خود. دگرگونگى هایى كه اگر نبود، اصل آن عالم پاى برجا نمى ماند و از هم پاشيده می شد. دگرگونگى هائی كه سنت الهيه با آن زنده می ماند، سنتى كه عجائبش تمام شدنى نيست، و پاى خرد به كرانه اش نمى رسد. | ||
نظامى كه در | نظامى كه در جريانش، حتى به يك نقطه استثناء بر نمی خوريم و هيچ تصادفى هرچند به ندرت، در آن رُخ نمی دهد. نظامى كه نه تاكنون و نه هيچ وقت، عقل بشر به كرانه اش نمى رسد و مراحلش را طى نمى كند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹۹ </center> | ||
اگر از خردترين موجودش چون مولكول شروع كنى و | اگر از خردترين موجودش چون مولكول شروع كنى و به طرف اجزایى كه از آن تركيب يافته بالا بيایى، تا برسى به منظومه شمسى و كهكشان هايى كه تاكنون به چشم مسلح ديده شده، بيش از عالم و يك نظام نمى بينی، و اگر از بالا شروع كنى و كهكشان ها را يكى پس از ديگرى از هم جدا نموده، منظومه ها را از نظر بگذرانى و تك تك كرات را و سپس كره زمين و در آخر ذره اى از آن را تجزيه كنى تا به مولكول برسى، باز مى بينى از آن عالم واحد و آن نظام واحد و آن تدبير متصل چيزى كم نشده، با اين كه هيچ يك از اين موجودات را مثل هم نمى بينى. دو نفر انسان، دو رأس گوسفند، دو شاخه توت، دو برگ گردو، دو تا مگس، و بالاخره هر جفت جفت موجودات را در نظر بگيرى، خواهى ديد كه هم ذاتا مختلف هستند و هم حكما و هم شخصا. | ||
پس مجموع عالم يك چيز است، و تدبير حاكم، بر سراپاى آن متصل است و تمامى اجزائش، مسخّر براى يك نظام است، هر چند كه اجزائش بسيار و احكامش مختلف است. «وَ عَنَتِ الوُجُوهُ لِلحَىِّ القَيُّومِ: همه وجوه، براى خداى حىّ قيّوم، خاضع است». | |||
پس إله عالَم كه پديد آورنده آن و مدبّر امر آن است، نيز يكى است. | |||
'''* اين «برهان دومى» است كه آيه شريفه بر مسئله «توحيد» اقامه كرده است.''' | |||
«برهان سومى» كه در آيه اقامه شده، از راه احتياج انسان است. مى فرمايد: اين انسان كه يكى از پديده هاى زمينى است، در زمين زنده می شود و زندگى مى كند و سپس مى ميرد و دوباره جزء زمين می شود. در پديد آمدنش و بقائش، به غير اين نظام كلى كه در سراسر عالم حكمفرما است، و با تدبيرى متصل سراپاى عالم را اداره مى كند، به نظام ديگرى احتياج ندارد. | |||
اين اجرام آسمانى در درخشندگى اش و حرارت دادنش، اين زمين در شب و روزش و بادها و ابرها و باران هايش و منافع و كالاهایى كه از هر قاره به قاره ديگرش منتقل می شود، همه اين ها مورد احتياج آدمى است، و زندگى انسان و پيدايش و بقائش بدون آن تدبير نمی شود. خدا از ماوراى همه اين ها محيط به آدمى است. | |||
پس وقتى نظام هستى انسان و همه عالم يكى است، نتيجه مى گيريم كه: إله و پديد آورنده و مدبّر آن، همان إله و پديد آرنده و مدبّر امر انسان است. | |||
''' * اين بود آن برهان سوم.''' | |||
<span id='link585'><span> | <span id='link585'><span> | ||
==برهانى ديگر بر رحمن و رحيم بودن خدا == | ==برهانى ديگر بر رحمن و رحيم بودن خدا == |
ویرایش