گمنام

تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۷: خط ۳۷:
<span id='link108'><span>
<span id='link108'><span>


==هرچه اشتغال و سرگرمى به امور مادى بيشتر باشد، توجه به مبدأ و معاد كمتر می شود ==
==سرگرمى به امور مادى، باعث غفلت از مبدأ و معاد می شود ==
انسان فرضى مورد گفتار ما هم كه تقريبا مى توان گفت يك انسان فطرى است و هنوز فطرتش از آلودگی ها پاك است، از آن جايى كه جز به ساده ترين اسباب زندگى اشتغال نداشته و ذهنش از خاطرات و افكار گوناگونى كه ذهن انسان هاى متمدن و شهرى را به خود مشغول مى كند، خالى و فارغ است، زيرا كه انسان هاى متمدن، به قدرى مشاغل مادى و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتى براى يك لحظه آسوده نيست. حوادث بيشمار آسمانى و زمينى اطراف انسان ابتدایى را احاطه كرده، بدون اين كه اسباب طبيعى آن ها را بشناسد. از اين جهت، ذهن وى آمادگى بيشترى براى انتقال به سبب مافوق طبيعى دارد.  
انسان فرضى مورد گفتار ما هم كه تقريبا مى توان گفت يك انسان فطرى است و هنوز فطرتش از آلودگی ها پاك است، از آن جايى كه جز به ساده ترين اسباب زندگى اشتغال نداشته و ذهنش از خاطرات و افكار گوناگونى كه ذهن انسان هاى متمدن و شهرى را به خود مشغول مى كند، خالى و فارغ است، زيرا كه انسان هاى متمدن، به قدرى مشاغل مادى و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتى براى يك لحظه آسوده نيست. حوادث بيشمار آسمانى و زمينى اطراف انسان ابتدایى را احاطه كرده، بدون اين كه اسباب طبيعى آن ها را بشناسد. از اين جهت، ذهن وى آمادگى بيشترى براى انتقال به سبب مافوق طبيعى دارد.  


خط ۶۱: خط ۶۱:
و خيلى بعيد است كه چنين كسى، اولين بارى كه مى خواهد با «آزر» سخن گويد، خدايان او را تحقير نموده و در نتيجه، تعصب او را نسبت به بت ها تحريك كند، با اين كه پروردگار عالم، دين آن حضرت را «ملت حنيف» خوانده و در دين او، از اين كه مسلمانان بر خدايان مشرکان ناسزا بگويند، نهى شده، تا آنان نيز مسلمانان و خداى آن ها را سبّ نكنند. و فرموده: «وَ لَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدواً بِغَيرِ عِلم». پس صحيح تر، همان وجهى است كه ما ذكر كرديم.
و خيلى بعيد است كه چنين كسى، اولين بارى كه مى خواهد با «آزر» سخن گويد، خدايان او را تحقير نموده و در نتيجه، تعصب او را نسبت به بت ها تحريك كند، با اين كه پروردگار عالم، دين آن حضرت را «ملت حنيف» خوانده و در دين او، از اين كه مسلمانان بر خدايان مشرکان ناسزا بگويند، نهى شده، تا آنان نيز مسلمانان و خداى آن ها را سبّ نكنند. و فرموده: «وَ لَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدواً بِغَيرِ عِلم». پس صحيح تر، همان وجهى است كه ما ذكر كرديم.


ابراهيم (عليه السلام ) پس از فراغ از احتجاج با پدر و قومش در باره اصنام ، شروع به پرسش خدايان آنها (ماه ، ستاره ، آفتاب و...) مى كند، و اشاره به ستارهاى نموده مى گويد: «هذا ربى» و همچنين وقتى مى بيند ماه طلوع كرد مى گويد: «هذا ربى» روز كه مى شود و خورشيد طلوع مى كند مى گويد: «هذا ربى هذا اكبر» اين است پروردگار من ، چرا كه اين، از آن دو بزرگتر است.  
ابراهيم «عليه السلام» پس از فراغ از احتجاج با پدر و قومش در باره اصنام، شروع به پرسش خدايان آن ها (ماه، ستاره، آفتاب و...) مى كند، و به ستاره اى اشاره نموده، مى گويد: «هَذَا رَبِّى». و همچنين وقتى مى بيند ماه طلوع كرد، مى گويد: «هَذَا رَبِّى». روز كه مى شود و خورشيد طلوع مى كند، مى گويد: «هَذَا رَبِّى هَذَا أكبَر»، اين است پروردگار من، چرا كه اين، از آن دو بزرگتر است.  


اينجا نيز ابراهيم (عليه السلام ) خود را به جاى كسى قرار مى دهد كه اصلا ستاره و ماه و خورشيدى نديده است ، روشنترين دليلها بر اين معنا همين تعبيرى است كه در باره آفتاب كرده، چون به خوبى پيدا است كه اين تعبير، تعبير كسى است كه گويا اصلا نمى داند آفتاب و ماه و ستاره چيست.
اين جا نيز ابراهيم «عليه السلام»، خود را به جاى كسى قرار مى دهد كه اصلا ستاره و ماه و خورشيدى نديده است. روشن ترين دليل ها بر اين معنا، همين تعبيرى است كه در باره آفتاب كرده، چون به خوبى پيدا است كه اين تعبير، تعبير كسى است كه گويا اصلا نمى داند آفتاب و ماه و ستاره چيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۶ </center>
فقط اين را مى داند كه مردم در برابر اين اجرام خضوع كرده و آنها را ميپرستند، و قربانى تقديمشان مى دارند.
فقط اين را مى داند كه مردم در برابر اين اجرام خضوع كرده و آن ها را می پرستند، و قربانى تقديمشان مى دارند.


ضمير مذكر آوردن براى «شمس» در كلام ابراهيم «ع»: «هذا ربى هذا اكبر»  شاهد بر اينست كه آن حضرت همچون انسانى فرضى كه خبر از هيچ چيز ندارد سخن گفته است.
ضمير مذكر آوردن براى «شمس» در كلام ابراهيم «ع»: «هَذَا رَبِّى هَذَا أكبَرُ»، شاهد بر اين است كه آن حضرت، همچون انسانى فرضى كه از هيچ چيز خبر ندارد، سخن گفته است.


مثال روشن اين داستان اين است كه شما شبحى را از دور ببينيد و بدانيد كه اين شبح ، شبح انسانى است و ليكن ندانيد كه آيا مرد است يا زن ، از كسى ميپرسيد اين شخص كيست ؟ زيرا بيشتر از آن نميدانيد او هم به شما معرفيش نموده و مى گويد: فلان مرد يا فلان زن است ، و اما اگر ندانيد شبح مزبور انسان است يا حيوان و يا جماد، سؤال خواهيد نمود كه اين چيست؟  
مثال روشن اين داستان، اين است كه: شما شبحى را از دور ببينيد و بدانيد كه اين شبح، شبح انسانى است، وليكن ندانيد كه آيا مرد است يا زن، از كسى می پرسيد: اين شخص كيست؟ زيرا بيشتر از آن نمی دانيد. او هم به شما معرفی اش نموده و مى گويد: فلان مرد، يا فلان زن است. و اما اگر ندانيد شبح مزبور، انسان است يا حيوان و يا جماد، سؤال خواهيد نمود كه اين چيست؟  


زيرا شما در حق آن ، معرفتى بيش از اينكه يك جسمى است از اجسام ، نداريد و لذا در جواب شما گفته مى شود: اين زيد است ، و يا فلان زن است و يا چوبى است كه در اينجا كار گذاشته اند. شما كه به واقع امر جاهليد در سؤ ال خود از جميع خصوصيات آن شبح از انسان بودن و نبودنش، مرد بودن و نبودنش و هم چنين ساير امتيازاتش ، تنها آن چيزى را رعايت مى كنيد كه به آن عالم هستيد، و اما آن كس كه به شما جواب مى دهد از جهت اينكه عالم است ، حقيقت را رعايت مى كند.
زيرا شما در حق آن، معرفتى بيش از اين كه يك جسمى است از اجسام، نداريد، لذا در جواب شما گفته مى شود: اين زيد است، و يا فلان زن است، و يا چوبى است كه در اين جا كار گذاشته اند. شما كه به واقع امر جاهليد، در سؤال خود از جميع خصوصيات آن شبح، از انسان بودن و نبودنش، مرد بودن و نبودنش، و هم چنين ساير امتيازاتش، تنها آن چيزى را رعايت مى كنيد كه به آن عالِم هستيد، و اما آن كس كه به شما جواب مى دهد، از جهت اين كه عالِم است، حقيقت را رعايت مى كند.


پس ظاهر اينكه فرمود: «هذا ربى» و همچنين «هذا ربى هذا اكبر» اين است كه اين شخص از آفتاب هيچ گونه اطلاعى جز اين ندارد كه اين از ستاره بزرگتر است.  
پس ظاهر اين كه فرمود: «هَذَا رَبِّى»، و همچنين «هَذَا رَبِّى هَذَا أكبَر»، اين است كه اين شخص، از آفتاب هيچ گونه اطلاعى جز اين ندارد كه اين از ستاره بزرگتر است.  


و اما اينكه اين آفتاب جرمى است و يا صفحه اى نورانى است و آيا چيزى است كه با نور خود موجودات زمين را اداره و با گردش خود به حسب ظاهر حس ، شب و روز را به وجود مى آورد؟ و آيا اين ماه و ستاره ، همه شب از افق طلوع نموده و در طرف ديگر افق ، غروب مى كنند يا نه ؟ ظاهر كلام آن حضرت مى رساند كه او هيچ خبرى از اين جزئيات نداشته است. زيرا اگر خبر داشت جا داشت مثلا در باره آفتاب اشاره را صحيح ادا كرده و بفرمايد «هذه ربى هذه اكبر» و يا بفرمايد: «انها ربى انها اكبر» و حال آنكه رعايت اين نكته را ننموده و فرمود «هذا» با آنكه اين لفظ مذكر است و شمس مونث.
و اما اين كه اين آفتاب جرمى است و يا صفحه اى نورانى است و آيا چيزى است كه با نور خود موجودات زمين را اداره و با گردش خود به حسب ظاهر حس، شب و روز را به وجود مى آورد، و آيا اين ماه و ستاره، همه شب از افق طلوع نموده و در طرف ديگر افق، غروب مى كنند، يا نه؟ ظاهر كلام آن حضرت مى رساند كه او، هيچ خبرى از اين جزئيات نداشته است. زيرا اگر خبر داشت، جا داشت مثلا در باره آفتاب، اشاره را صحيح ادا كرده و بفرمايد «هَذِهِ رَبِّى هَذِهِ أكبَر». و يا بفرمايد: «إنَّها رَبِّى إنَّهَا أكبَر»، و حال آن كه رعايت اين نكته را ننموده و فرمود «هَذَا»، با آن كه اين لفظ مذكر است و «شمس»، مؤنث.


همچنانكه بعدها در موقعى كه با خود نمرود احتجاج مى كرد اين نكته را رعايت نموده و فرمود: «فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب» و نفرمود: «فات به من المغرب» چون در اينجا خود را در جاى يك مرد جاهل به امر قرار نداده. و اين اختلاف در تعبير، در جاى ديگر از كلام آن جناب نيز ديده مى شود،
همچنان كه بعدها در موقعى كه با خود نمرود احتجاج مى كرد، اين نكته را رعايت نموده و فرمود: «فَإنَّ اللهَ يَأتِى بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِهَا مِنَ المَغرِب»، و نفرمود: «فَأتِ بِهِ مِنَ المَغرِب». چون در اين جا، خود را در جاى يك مرد جاهل به امر قرار نداده، و اين اختلاف در تعبير، در جاى ديگر از كلام آن جناب نيز ديده مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۷ </center>
آنجا كه به پدر و قوم خود گفت : «ما تعبدون»، ابتدا از معبود آنان به لفظ «ما» كه مخصوص غير انسان است، تعبير كرد. چون در اين موقع نمى داند كه اين بتها مانند انسان داراى عقلند و يا سنگ و چوب و بدون شعور هستند؟ تنها مى داند كه چيزى هستند، آنگاه كه فهميد مردم قائل به الوهيت آنها هستند و عبادتشان مى كنند و اين معنا را از خود مردم شنيد، از جهت اينكه اله و معبود بايد صاحب شعور باشد، و براى پرستندگانش جلب نفع و دفع ضرر نمايد، در جواب ، راجع به بتها لفظ مخصوص «صاحبان شعور» را به كار برد و گفت: «هل يسمعونكم اذ تدعون او ينفعونكم او يضرون قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون».  
آن جا كه به پدر و قوم خود گفت: «مَا تَعبُدُون». ابتدا از معبود آنان به لفظ «مَا»، كه مخصوص غير انسان است، تعبير كرد. چون در اين موقع نمى داند كه اين بت ها، مانند انسان، داراى عقل اند، و يا سنگ و چوب و بدون شعور هستند؟ تنها مى داند كه چيزى هستند. آنگاه كه فهميد مردم قائل به الوهيت آن ها هستند و عبادتشان مى كنند و اين معنا را از خود مردم شنيد، از جهت اين كه اله و معبود، بايد صاحب شعور باشد، و براى پرستندگانش جلب نفع و دفع ضرر نمايد، در جواب، راجع به بت ها، لفظ مخصوص «صاحبان شعور» را به كار برد و گفت: «هَل يَسمَعُونَكُم إذ تَدعُونَ * أو يَنفَعُونَكُم أو يَضُرُّونَ * قَالُوا بَل وَجَدنَا آبَائَنَا كَذَلِكَ يَفعَلُونَ».  


آنگاه وقتى در داستان شكستن بتها گفت: «فسالوهم ان كانوا ينطقون» و مردم در جوابش گفتند: «لقد علمت ما هؤلاء ينطقون» و اقرار كردند كه اين بتها زبان ندارند و فاقد شعور هستند، از اينرو او هم لفظ ما را كه مخصوص هر فاقد شعورى است به كار برد و گفت: «افتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم اف لكم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون».
آنگاه وقتى در داستان شكستن بت ها گفت: «فَسئَلُوهُم إن كَانُوا يَنطِقُونَ»، و مردم در جوابش گفتند: «لَقَد عَلِمتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنطِقُونَ»، و اقرار كردند كه اين بت ها، زبان ندارند و فاقد شعور هستند، از اينرو، او هم لفظ «مَا» را كه مخصوص هر فاقد شعورى است، به كار برد و گفت: «أفَتَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ مَا لَا يَنفَعُكُم شَيئاً وَ لَا يَضُرُّكُم أفِّ لَكُم وَ لِمشا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ أفَلَا تَعقِلُونَ».


خلاصه اين كه نمى توان اينگونه نكات را ناديده گرفت ، و يا مثلا اشاره به لفظ «هذا» را در «هذا ربى هذا اكبر» حمل كرد به اينكه اشاره به شمس نبوده تا لازم باشد بفرمايد: «هذه» بلكه اشاره به جرم بوده و جرم هم مذكر است. يا گفت اشاره مزبور اشاره به مشار اليه بوده كه آنهم مذكر است ، يا آنكه بگوييم زبان حضرت ابراهيم (عليه السلام) زبان سريانى بوده و در اين زبان ، مانند غالب زبان هاى غير عربى، رعايت تانيث نمى شود.
خلاصه اين كه: نمى توان اين گونه نكات را ناديده گرفت، و يا مثلا اشاره به لفظ «هَذَا» را در «هَذَا رَبِّى هَذَا أكبَر» حمل كرد به اين كه اشاره به شمس نبوده تا لازم باشد بفرمايد: «هَذِهِ»، بلكه اشاره به جرم بوده و جرم هم مذكر است. يا گفت اشاره مزبور اشاره به مشارٌ اليه بوده، كه آن هم مذكّر است. يا آن كه بگوييم زبان حضرت ابراهيم «عليه السلام»، زبان سريانى بوده و در اين زبان، مانند غالب زبان هاى غير عربى، رعايت تأنيث نمى شود.


اينها وجوه صحيحى نيست ، به دليل اينكه در خصوص همين شمس در پاسخ نمرود رعايت تانيث را نموده و فرمود: «فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب» آن وقت چطور شد در خصوص : «هذا ربى هذا اكبر» اين لهجه را به كار برد؟ و نيز چرا اين لهجه را در جمله «ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون» و همچنين در دعائى كه كرد و گفت: «رب انهن اضللن كثيرا من الناس» به كار نبرد؟ و همچنين نمى توانيم در مقام حمل كلام آن جناب بگوئيم: از اين جهت لفظ «هذا» را مونث نياورد كه دنبالش مى گفت: «ربى» به خاطر احترام خدا، لفظ «هذا» را مذكر آورد تا خدا را از نقص تانيث منزه كرده باشد.
اين ها، وجوه صحيحى نيست. به دليل اين كه: در خصوص همين «شمس» در پاسخ نمرود، رعايت تأنيث را نموده و فرمود: «فَإنَّ اللهَ يَأتِى بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِهَا مِنَ المَغرِب». آن وقت چطور شد در خصوص: «هَذَا رَبِّى هَذَا أكبَر»، اين لهجه را به كار برد؟ و نيز چرا اين لهجه را در جمله «مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أنتُم لَهَا عَاكِفُونَ»، و همچنين در دعایى كه كرد و گفت: «رَبِّ إنَّهُنَّ أضلَلنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ» به كار نبرد؟ و همچنين نمى توانيم در مقام حمل كلام آن جناب بگویيم: از اين جهت لفظ «هَذَا» را مؤنث نياورد كه دنبالش مى گفت: «رَبِّى»، به خاطر احترام خدا، لفظ «هَذَا» را مذكّر آورد تا خدا را از نقص تأنيث منزّه كرده باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۸ </center>
و يا بگوييم چون خبر يعنى كلمه «ربى» مذكر بوده ، از اين جهت مبتدا را هم مذكر آورد. زيرا هيچ كدام از اين توجيه ها قانع كننده نيست. و ما به زودى در اين باره مفصلا بحث خواهيم كرد ان شاء الله.
و يا بگوييم چون خبر يعنى كلمه «ربى» مذكر بوده ، از اين جهت مبتدا را هم مذكر آورد. زيرا هيچ كدام از اين توجيه ها قانع كننده نيست. و ما به زودى در اين باره مفصلا بحث خواهيم كرد ان شاء الله.
۱۹٬۳۰۲

ویرایش