گمنام

تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:




«'''بيان آيات'''»
<center> «'''بيان آيات'''» </center>


در اين ده آيه پروردگار متعال حجتى را ذكر مى كند كه آنرا به پيغمبر عظيم الشان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) داده بود تا با آن عليه مشركين احتجاج نموده و آنان را به دينى كه خدايش به سوى آن هدايت نموده يعنى دين توحيد دعوت كند.  
در اين ده آيه، پروردگار متعال، حجتى را ذكر مى كند كه آن را به پيغمبر عظيم الشأن، حضرت ابراهيم «عليه السلام» داده بود تا با آن، عليه مشركان احتجاج نموده و آنان را به دينى كه خدايش به سوى آن هدايت نموده، يعنى دين توحيد دعوت كند.  


آنگاه بعد از اين آيات هدايت كلى انبيا و پاكى ضمير آنان را از شرك بيان نموده و از بين همه آنان ، نوح كه قبل از ابراهيم بوده و شانزده پيغمبر ديگر را كه همه از ذريه ابراهيم بوده اند اسم مى برد.
آنگاه بعد از اين آيات، هدايت كلّى انبيا و پاكى ضمير آنان را از شرك بيان نموده و از بين همه آنان، نوح كه قبل از ابراهيم بوده و شانزده پيغمبر ديگر را كه همه از ذرّيه ابراهيم بوده اند، اسم مى برد.
<span id='link107'><span>
<span id='link107'><span>
==بررسى كيفيت مخصوص رفتار و محاجه ابراهيم «ع»، در اين آيات ==
 
و اين آيات در حقيقت بيان عاليترين و كاملترين مصداق ايمان و قيام به دين فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك و دوگانگى است ، و اين همان هدف مقدسى است كه ابراهيم براى آن قيام نمود و در روزگارى كه مردم سنت توحيد را كه نوح و انبياى بعد از او گوشزدشان كرده بودند از ياد برده و دنيا در تيول وثنيت درآمده بود براى روشن كردن آن احتجاج كرد،
==بررسى كيفيت مخصوص رفتار و محاجّه ابراهيم «ع»، در اين آيات ==
و اين آيات، در حقيقت بيان عالی ترين و كامل ترين مصداق ايمان و قيام به دين فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك و دوگانگى است. و اين، همان هدف مقدسى است كه ابراهيم براى آن قيام نمود و در روزگارى كه مردم سنت توحيد را كه نوح و انبياى بعد از او گوشزدشان كرده بودند، از ياد برده و دنيا در تيول وثنيت درآمده بود، براى روشن كردن آن احتجاج كرد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۲ </center>
پس اين آيات با حجتهائى كه در آنها بر دين فطرت اقامه شده در حقيقت براى مزيد بينائى رسول خدا است نسبت به ادله اى كه در همين سوره و قبل از اين آيات خدا به او تلقين نمود، و در چهل جا فرموده : اينطور بگو و چنين استدلال كن ، كه متجاوز از بيست تاى از آن گذشت.
پس اين آيات، با حجت هایى كه در آن ها بر دين فطرت اقامه شده، در حقيقت، براى مزيد بينایى رسول خدا است نسبت به ادلّه اى كه در همين سوره و قبل از اين آيات، خدا به او تلقين نمود، و در چهل جا فرموده: اين طور بگو و چنين استدلال كن، كه متجاوز از بيست تاى از آن گذشت.


گويا فرموده در موقعى كه با قوم خود رو برو ميشوى و ادله توحيد و نفى شرك را كه ما تلقينت كرديم برايشان مى آورى به ياد آر آن دليلهايى را كه ابراهيم براى پدر و قومش آورد، و در نظر آور آن حجت هايى را كه ما به او آموخته و بدان وسيله به ملكوت آسمانها و زمين آگاهش ساختيم.  
گويا فرموده: در موقعى كه با قوم خود روبرو می شوى و ادلّه توحيد و نفى شرك را كه ما تلقينت كرديم، برايشان مى آورى، به ياد آر آن دليل هايى را كه ابراهيم براى پدر و قومش آورد، و در نظر آور آن حجت هايى را كه ما به او آموخته و بدان وسيله، به ملكوت آسمان ها و زمين آگاهش ساختيم.  


زيرا ابراهيم اگر با قوم خود به محاجه ميپرداخت به سبب علم و حكمتى بود كه ما ارزانيش داشتيم ، نه به فكر تصنعى كه از چهار ديوار تصور و خيال تجاوز ننموده و هميشه مشوب به تكلف و به خودبستگيهايى است كه فطرت صاف و خداداد بشر مخالف آن است.
زيرا ابراهيم اگر با قوم خود به محاجّه می پرداخت، به سبب علم و حكمتى بود كه ما ارزانی اش داشتيم، نه به فكر تصنعى كه از چهار ديوار تصور و خيال تجاوز ننموده و هميشه مشوب به تكلف و به خودبستگی هايى است كه فطرت صاف و خداداد بشر مخالف آن است.


و اگر انسان خالى الذهن باشد و بدون در نظر داشتن آنچه در روايات است و قبل از اينكه ذهنش به مشاجرات اهل تفسير و درهم آميختنشان تفسير آيات را با مضامين روايات و همچنين به آنچه در كتب تاريخ و در تورات و اسراييليات است ، مشوب گردد در اين آيات دقت كند، از لحن آن به خوبى مى فهمد كه اين كلمات از كسى صادر شده كه ذهنش صاف و خالى از آلودگيهاى افكار و ضد و نقيضهاى اوهام بوده است ، و اين در حقيقت لطائف شعور و احساس فطرت صاف و ادراكات اوليه عقل وى بوده كه در قالب اين الفاظ درآمده است.
و اگر انسان خالى الذهن باشد و بدون در نظر داشتن آنچه در روايات است و قبل از اين كه ذهنش به مشاجرات اهل تفسير و در هم آميختن شان تفسير آيات را با مضامين روايات و همچنين به آنچه در كتب تاريخ و در تورات و اسراييليات است، مشوب گردد، در اين آيات دقت كند، از لحن آن به خوبى مى فهمد كه اين كلمات، از كسى صادر شده كه ذهنش صاف و خالى از آلودگی هاى افكار و ضد و نقيض هاى اوهام بوده است، و اين، در حقيقت لطائف شعور و احساس فطرت صاف و ادراكات اوليه عقل وى بوده، كه در قالب اين الفاظ درآمده است.


و خلاصه ، اگر از روى انصاف در اين آيات غور كند ترديد نخواهد كرد در اين كه : كلماتى كه ابراهيم با قوم خود داشته و اينك اين آيات ، آن كلمات را حكايت مى كند، بسيار شبيه است به كلام يك انسان اوليه فرضى كه زندگى خود را در نقبى (زيرزمين ) يا در غارى (در كوه ) گذرانيده است . انسانى كه فقط با كسى معاشرت دارد كه قوت لايموت او را تهيه كند و لباسى برايش تهيه نمايد كه از گرما و سرما حفظش كند، انسانى كه تاكنون چشمش به ستارگان آسمان نيفتاده و طلوع و غروب آفتاب و ماه را نديده است، انسانى كه هرگز قدم در جامعههاى بشرى و شهرهاى وسيع آن ، ننهاده و به افكار مختلف و ايدهه اى گوناگون و اديان و مذاهب ضد و نقيض آن برخورد ننموده ، و اينك ناگهان گذارش به سرزمينى وسيع و يكى از جوامع بزرگ افتاده و چيزهايى مى بيند كه هرگز نديده است.
و خلاصه: اگر از روى انصاف در اين آيات غور كند، ترديد نخواهد كرد در اين كه:  


مثلا مردمى را مى بيند كه با دلهاى پر از اميد سرگرم كار خود و شتابان به سوى مقصد خويشند، يكى متحرك و ديگرى ساكن ، يكى كارگر و ديگرى كارفرما، يكى خادم و ديگرى مخدوم ، يكى فرمانده و ديگرى فرمانبر. يكى هم دور از همه اين جنجالها مشغول بندگى و پرستش ‍ معبود خويش است ، در اين ميان ناگهان چشمش به آسمان مى افتد و از ديدن اجرام آسمانى تعجب و بهتزدگيش دو چندان شده و غرق در درياى تحير مى گردد ناچار از كسى كه مى تواند پى به مقاصدش ببرد، با اشاره و كنايه از حال تك تك اين موجودات سؤال مى كند.  
كلماتى كه ابراهيم با قوم خود داشته و اينك اين آيات، آن كلمات را حكايت مى كند، بسيار شبيه است به كلام يك انسان اوليه فرضى كه زندگى خود را در نقبى (زيرزمين) يا در غارى (در كوه) گذرانيده است. انسانى كه فقط با كسى معاشرت دارد كه قوت لايموت او را تهيه كند و لباسى برايش تهيه نمايد كه از گرما و سرما حفظش كند. انسانى كه تاكنون چشمش به ستارگان آسمان نيفتاده و طلوع و غروب آفتاب و ماه را نديده است. انسانى كه هرگز قدم در جامعه هاى بشرى و شهرهاى وسيع آن ننهاده، و به افكار مختلف و ايده هاى گوناگون و اديان و مذاهب ضد و نقيض آن برخورد ننموده، و اينك ناگهان گذارش به سرزمينى وسيع و يكى از جوامع بزرگ افتاده و چيزهايى مى بيند كه هرگز نديده است.


عينا مانند كودكى كه وقتى چشمش به فراخناى آسمان و چراغهاى فروزانش ‍ مى افتد، از مادرش مى پرسد: اين اجرام درخشنده كه دل مرا مجذوب خود كرده چيست ؟ راستى چقدر زيبا و شگفت آور است ؟ چه كسى اينها را به آسمان ميخكوب و آويزان كرده است ؟ چه كسى همه شب آنها را روشن مى كند؟ چه كسى اين چراغها را ساخته است ؟ و همچنين از كوچك و بزرگ آنها، از خصوصيات هر يك جداگانه پرسشها مى كند.
مثلا مردمى را مى بيند كه با دل هاى پر از اميد، سرگرم كار خود و شتابان به سوى مقصد خويش اند. يكى متحرك و ديگرى ساكن. يكى كارگر و ديگرى كارفرما. يكى خادم و ديگرى مخدوم. يكى فرمانده و ديگرى فرمانبر. يكى هم دور از همه اين جنجال ها، مشغول بندگى و پرستش معبود خويش است. در اين ميان، ناگهان چشمش به آسمان مى افتد و از ديدن اجرام آسمانى، تعجب و بهت زدگيش دو چندان شده و غرق در درياى تحير مى گردد. ناچار از كسى كه مى تواند به مقاصدش پی ببرد، با اشاره و كنايه، از حال تك تك اين موجودات سؤال مى كند.  


با اين تفاوت كه : انسان فرضى مورد بحث ، ابتدا از حقيقت چيزهائى سؤ ال مى كند كه به معلومات دوران توحش و روزگار تنهاييش نزديكتر است ، و چون معلومات آن روزش ، از سنخ محسوسات نبوده ، زيرا چيزى نديده و نشنيده بود، لذا اولين چيزى را كه مورد سؤ ال قرار مى دهد، سبب اعلى و علت هستى عالم است ، آرى انسان به طور كلى طورى است كه مى خواهد از حال مجهولات اطلاع و آگاهى حاصل كرده و به معلومات برسد به اين معنا كه مواد اوليه علم خود را گرفته و در مقام كشف از حالات نزديكترين و مناسبترين مجهول ، برمى آيد.
عينا مانند كودكى كه وقتى چشمش به فراخناى آسمان و چراغ هاى فروزانش مى افتد، از مادرش مى پرسد: اين اجرام درخشنده كه دل مرا مجذوب خود كرده، چيست؟ راستى چقدر زيبا و شگفت آور است؟! چه كسى اين ها را به آسمان ميخكوب و آويزان كرده است؟ چه كسى همه شب، آن ها را روشن مى كند؟ چه كسى اين چراغ ها را ساخته است؟ و همچنين از كوچك و بزرگ آن ها، از خصوصيات هر يك، جداگانه پرسش ها مى كند.


مثلا كودكان يا صحرانشينان وقتى به چيزى برمى خورند كه برايشان تازگى دارد، از ميان همه جهات آن ، ابتدا از جهتى سؤ ال مى كنند كه به آن مانوس ترند، يعنى ابتدا مى پرسند اين چه حقيقتى است؟ آنگاه سؤال مى كنند كه چه كسى آن را درست كرده ؟ سپس مى پرسند فايده آن چيست و براى چه منظورى ساخته شده؟
با اين تفاوت كه: انسان فرضى مورد بحث، ابتدا از حقيقت چيزهایى سؤال مى كند كه به معلومات دوران توحش و روزگار تنهایی اش نزديكتر است، و چون معلومات آن روزش، از سنخ محسوسات نبوده، زيرا چيزى نديده و نشنيده بود، لذا اولين چيزى را كه مورد سؤال قرار مى دهد، سبب اعلى و علت هستى عالَم است.
 
آرى، انسان به طور كلّى، طورى است كه مى خواهد از حال مجهولات اطلاع و آگاهى حاصل كرده و به معلومات برسد، به اين معنا كه مواد اوليه علم خود را گرفته و در مقام كشف از حالات نزديك ترين و مناسب ترين مجهول، بر مى آيد.
 
مثلا كودكان يا صحرانشينان، وقتى به چيزى بر مى خورند كه برايشان تازگى دارد، از ميان همه جهات آن، ابتدا از جهتى سؤال مى كنند كه به آن مأنوس ترند. يعنى ابتدا مى پرسند اين چه حقيقتى است؟ آنگاه سؤال مى كنند كه چه كسى آن را درست كرده؟ سپس مى پرسند: فايده آن چيست و براى چه منظورى ساخته شده؟
<span id='link108'><span>
<span id='link108'><span>
==هرچه اشتغال و سرگرمى به امور مادى بيشتر باشد، توجه به مبدأ و معاد كمتر می شود ==
==هرچه اشتغال و سرگرمى به امور مادى بيشتر باشد، توجه به مبدأ و معاد كمتر می شود ==
انسان فرضى مورد گفتار ما هم كه تقريبا مى توان گفت يك انسان فطرى است و هنوز فطرتش از آلودگيها پاك است از آنجايى كه جز به ساده ترين اسباب زندگى اشتغال نداشته و ذهنش از خاطرات و افكار گوناگونى كه ذهن انسانهاى متمدن و شهرى را به خود مشغول مى كند، خالى و فارغ است ، زيرا كه انسانهاى متمدن، به قدرى مشاغل مادى و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتى براى يك لحظه آسوده نيست. حوادث بيشمار آسمانى و زمينى اطراف انسان ابتدائى را احاطه كرده بدون اينكه اسباب طبيعى آنها را بشناسد، از اينجهت ذهن وى آمادگى بيشترى براى انتقال به سبب مافوق طبيعى دارد.  
انسان فرضى مورد گفتار ما هم كه تقريبا مى توان گفت يك انسان فطرى است و هنوز فطرتش از آلودگی ها پاك است، از آن جايى كه جز به ساده ترين اسباب زندگى اشتغال نداشته و ذهنش از خاطرات و افكار گوناگونى كه ذهن انسان هاى متمدن و شهرى را به خود مشغول مى كند، خالى و فارغ است، زيرا كه انسان هاى متمدن، به قدرى مشاغل مادى و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتى براى يك لحظه آسوده نيست. حوادث بيشمار آسمانى و زمينى اطراف انسان ابتدایى را احاطه كرده، بدون اين كه اسباب طبيعى آن ها را بشناسد. از اين جهت، ذهن وى آمادگى بيشترى براى انتقال به سبب مافوق طبيعى دارد.  


با اينكه انسان شهرنشين اگر فرصتى و فراغتى از شمارش اسباب طبيعى برايش حاصل شود، آنگاه متوجه مبدأ فوق طبيعى شده ، به او ميپردازد و از اين رو، اگر انسان ابتدائى ، از شهرنشينان ، عبادت و پرستشى نسبت به آن مبدأ فوق طبيعى ببيند، زودتر از ديگران ، توجهش به او منتقل مى شود.
با اين كه انسان شهرنشين، اگر فرصتى و فراغتى از شمارش اسباب طبيعى برايش حاصل شود، آنگاه متوجه مبدأ فوق طبيعى شده، به او می پردازد و از اين رو، اگر انسان ابتدایى، از شهرنشينان، عبادت و پرستشى نسبت به آن مبدأ فوق طبيعى ببيند، زودتر از ديگران، توجهش به او منتقل مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۴ </center>
و لذا مى بينيم كه دين دارى و عنايت و اهتمام نسبت به مراسم دينى و همچنين بحث در الهيات ، در قاره آسيا بيشتر است تا اروپا، و در آسيا نيز اين قبيل مسائل در شهرهاى كوچك و دهات ، قدر و قيمت و ارزش ‍ بيشترى دارد، تا در شهرهاى بزرگ ، جهتش روشن است ، زيرا جامعه هر قدر وسيعتر و سطح زندگيش هر چه بالاتر باشد، حوائج ماديش ‍ بيشتر و مشاغل آن متراكمتر است ، و دلها كمتر فراغتى به دست مى آورند كه به معنويات بپردازند، و خلاصه در دلها جاى تهى براى توجه به مبدأ و معاد كمتر است.
و لذا مى بينيم كه ديندارى و عنايت و اهتمام نسبت به مراسم دينى و همچنين بحث در الهيات، در قاره آسيا بيشتر است تا اروپا، و در آسيا نيز اين قبيل مسائل در شهرهاى كوچك و دهات، قدر و قيمت و ارزش ‍ بيشترى دارد، تا در شهرهاى بزرگ. جهتش روشن است، زيرا جامعه، هر قدر وسيع تر و سطح زندگی اش، هرچه بالاتر باشد، حوائج مادی اش بيشتر و مشاغل آن متراكم تر است، و دل ها كمتر فراغتى به دست مى آورند كه به معنويات بپردازند، و خلاصه در دل ها جاى تهى براى توجه به مبدأ و معاد كمتر است.
 
خلاصه اين كه: اگر داستان حضرت ابراهيم «عليه السلام» را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره «مريم» و «انبيا» و «صافات» حكايت شده، به دقت مطالعه كنيم، خواهيم ديد كه آن جناب در احتجاج با پدر و قومش، حالتى شبيه به حالت انسان ساده اى را داشته است كه فرض شد.  


خلاصه اينكه اگر داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره مريم و انبيا و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم ، خواهيم ديد كه آنجناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى شبيه به حالت انسان ساده اى را داشته است كه فرض ‍ شد.
زيرا مى بينيم عينا مانند همان انسان فرضى مى پرسد: اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد، چيست؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده، مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و چرا چنين مى كنيد؟


زيرا مى بينيم عينا مانند همان انسان فرضى مى پرسد: اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده ، مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: «ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون» و نيز مى پرسد: «ما تعبدون»؟ در جواب مى گويند: «نعبد اصناما فنظل لها عاكفين» دوباره مى پرسد: «هل يسمعونكم اذ تدعون»؟ «او ينفعونكم او يضرون»؟ در جواب مى گويند: «بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون».
از پدر و قومش مى پرسد: «مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أنتُم لَهَا عَاكِفُونَ». و نيز مى پرسد: «مَا تَعبُدُون»؟ در جواب مى گويند: «نَعبُدُ أصنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ». دوباره مى پرسد: «هَل يَسمَعُونَكُم إذ تَدعُون أو يَنفَعُونَكُم أو يَضُرُّون»؟ در جواب مى گويند: «بَل وَجَدنَا آبَائَنَا كَذَلِكَ يَفعَلُونَ».


و اين سنخ گفتار، همان طورى كه ملاحظه مى كنيد گفتار كسى است كه تاكنون نه بتى ديده و نه بتپرستى ، و حال آنكه در مهد وثنيت و محيط بت پرستى (يعنى بابل كلدان ) بار آمده و رشد يافته است .
و اين سنخ گفتار، همان طورى كه ملاحظه مى كنيد، گفتار كسى است كه تاكنون، نه بتى ديده و نه بت پرستى، و حال آن كه در مهد وثنيت و محيط بت پرستى (يعنى بابل كلدان) بار آمده و رشد يافته است.
<span id='link109'><span>
<span id='link109'><span>


در اينجا ممكن است كسى بگويد: غرض ابراهيم (عليه السلام ) از اينگونه تعبيرات تحقير بتها و اشاره به اين بوده كه من آن احترامات و آن آثار و خواصى كه شما براى اين بتها قائليد، قائل نيستم و اصلا من اينها را نميشناسم ،
در اين جا، ممكن است كسى بگويد: غرض ابراهيم «عليه السلام» از اين گونه تعبيرات، تحقير بت ها و اشاره به اين بوده كه من آن احترامات و آن آثار و خواصى كه شما براى اين بت ها قائليد، قائل نيستم و اصلا من اين ها را نمی شناسم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۲۲۵ </center>
همانند تعبيرى كه فرعون در برابر موسى كرده و به منظور بى اعتنائى به خداى موسى گفت: «و ما رب العالمين» و همچنين مانند تعبير كفار مكه در برابر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه آيه زير آن را چنين حكايت مى كند: «و اذا راك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا اهذا الذى يذكر آلهتكم و هم بذكر الرحمن هم كافرون».
همانند تعبيرى كه فرعون در برابر موسى كرده و به منظور بى اعتنایى به خداى موسى گفت: «وَ مَا رَبُّ العَالَمِين»؟ و همچنين مانند تعبير كفار مكه، در برابر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، كه آيه زير آن را چنين حكايت مى كند: «وَ إذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إن يَتَّخِذُونَكَ إلّا هُزُواً أهَذَا الَّذِى يَذكُرُ آلِهَتَكُم وَ هُم بِذِكرِ الرَّحمَانِ هُم كَافِرُونَ».


وليكن اين معنا از ادب ابراهيم دور است . ابراهيم (عليه السلام ) كسى است كه در برابر پدرش آزر جز به ادب و احترام لب به سخن نگشود و حتى وقتى آزر او را از خود راند و گفت سنگسارت مى كنم.  
وليكن اين معنا از ادب ابراهيم دور است. ابراهيم «عليه السلام»، كسى است كه در برابر پدرش «آزر»، جز به ادب و احترام لب به سخن نگشود و حتى وقتى آزر او را از خود راند و گفت سنگسارت مى كنم، آن حضرت در پاسخش گفت: «سَلَامٌ عَلَيكَ سَأستَغفِرُ لَكَ رَبِّى إنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً».


آن حضرت در پاسخش گفت: «سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا» و خيلى بعيد است كه چنين كسى اولين بارى كه مى خواهد با آزر سخن گويد خدايان او را تحقير نموده و در نتيجه تعصب او را نسبت به بتها تحريك كند، با اينكه پروردگار عالم دين آن حضرت را «ملت حنيف» خوانده و در دين او از اينكه مسلمانان بر خدايان مشركين ناسزا بگويند، نهى شده ، تا آنان نيز مسلمانان و خداى آنها را سب نكنند. و فرموده: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم». پس صحيحتر همان وجهى است كه ما ذكر كرديم.
و خيلى بعيد است كه چنين كسى، اولين بارى كه مى خواهد با «آزر» سخن گويد، خدايان او را تحقير نموده و در نتيجه، تعصب او را نسبت به بت ها تحريك كند، با اين كه پروردگار عالم، دين آن حضرت را «ملت حنيف» خوانده و در دين او، از اين كه مسلمانان بر خدايان مشرکان ناسزا بگويند، نهى شده، تا آنان نيز مسلمانان و خداى آن ها را سبّ نكنند. و فرموده: «وَ لَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدواً بِغَيرِ عِلم». پس صحيح تر، همان وجهى است كه ما ذكر كرديم.


ابراهيم (عليه السلام ) پس از فراغ از احتجاج با پدر و قومش در باره اصنام ، شروع به پرسش خدايان آنها (ماه ، ستاره ، آفتاب و...) مى كند، و اشاره به ستارهاى نموده مى گويد: «هذا ربى» و همچنين وقتى مى بيند ماه طلوع كرد مى گويد: «هذا ربى» روز كه مى شود و خورشيد طلوع مى كند مى گويد: «هذا ربى هذا اكبر» اين است پروردگار من ، چرا كه اين، از آن دو بزرگتر است.  
ابراهيم (عليه السلام ) پس از فراغ از احتجاج با پدر و قومش در باره اصنام ، شروع به پرسش خدايان آنها (ماه ، ستاره ، آفتاب و...) مى كند، و اشاره به ستارهاى نموده مى گويد: «هذا ربى» و همچنين وقتى مى بيند ماه طلوع كرد مى گويد: «هذا ربى» روز كه مى شود و خورشيد طلوع مى كند مى گويد: «هذا ربى هذا اكبر» اين است پروردگار من ، چرا كه اين، از آن دو بزرگتر است.  
۱۹٬۳۰۲

ویرایش