تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۲۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
رواياتى در ذيل جمله: «وَ لَم يَلبِسُوا إيمَانَهُم بِظُلمٍ»
و نيز، در الدرّ المنثور است كه احمد، طبرانى، ابوالشيخ، ابن مردويه و بيهقى، در كتاب شعب الايمان، از جرير بن عبداللّه نقل كرده اند كه گفت:
در خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از مدينه بيرون آمديم، وقتى به بيرون شهر رسيديم، سواره اى را از دور ديديم كه به طرف ما مى آيد. چيزى نگذشت كه به ما رسيد و سلام كرد. حضرت فرمود: از كجا مى آيى؟ عرض كرد: از قبيله خود و از نزد اهل و عيالم بيرون آمده ام و می خواهم خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برسم. حضرت فرمود: رسيدى.
عرض كرد: به من بياموز كه «ايمان» چيست؟
فرمود: «ايمان»، اين است كه شهادت دهى بر اين كه معبودى، جز پروردگار متعال نيست و محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» فرستاده اوست، و پس از اقرار به اين دو، نماز خوانده و زكات داده و ماه رمضان را روزه گرفته و خانه كعبه را زيارت كنى. عرض كرد: به همه آنچه فرمودى، اقرار دارم. در اين میان، دست شترش به سوراخ موش ها فرو رفت و در نتيجه، آن مرد، با سر به زمين خورد و در جا از دنيا رفت.
حضرت فرمود: اين مرد، از كسانى است كه با عمل كم، اجر و مزد زياد نصيبش مى شود، و اين، از آن كسانى است كه خداوند در باره شان فرموده: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إيمَانَهُم بِظُلمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الأمنُ وَ هُم مُهتَدُونَ»، و من خود ديدم كه حورالعين از ميوه هاى بهشت در دهانش گذاشتند و از اين جا به دست آوردم كه اين بنده خدا، گرسنه از دنيا رفت.
مؤلف: اين روايت را، سيوطى، از حكيم ترمذى و ابن ابى حاتم، از ابن عباس نيز نقل كرده. عياشى هم نظير آن را در تفسير خود، از جابر جُعفى، از شخص ديگرى كه اسم برده نشده، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت نموده است.
و نيز در الدرّ المنثور مى گويد: عبد بن حميد از ابراهيم تيمى نقل كرده كه گفت:
مردى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، معناى اين آيه را پرسيد. حضرت چيزى نگفت تا آن كه مرد ديگرى از راه رسيد و پس از قبول اسلام، به ميدان جنگ درآمده، جنگيد و شهيد شد. آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، رو به سائل نمود و فرمود: اين، از همان اشخاص بود. او، از كسانى بود كه ايمان آورد و ايمان خود را به ظلمى پوشيده نساخت.
و نيز مى گويد: فاريابى و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و حاكم، روايت را صحيح دانسته و ابن مردويه، از على بن ابی طالب «عليه السلام» روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إيمَانَهُم بِظُلمٍ» فرموده كه: اين آيه، تنها در خصوص ابراهيم «عليه السلام» و اصحابش نازل شده، و در اين امت، كسى مشمول و مورد اين آيه نيست.
مؤلف: ظاهر اين روايت با اصول و قواعد كليه اى كه از كتاب و سنت استخراج شده، سازگار نيست. براى اين كه مضمون آيه مورد بحث، اختصاص به امت مخصوصى ندارد، زيرا متضمن حكمى از احكام فرعيه نيست كه مختص به امتى معين و يا زمانى معين بوده باشد، بلكه مربوط به ايمان و آثار سوئى است كه ظلم در ايمان مى گذارد، و اين يك مسأله فطرى است، كه به اختلاف زمان ها و امت ها، مختلف نمى شود.
بعضى از مفسران، در توجيه اين حديث گفته اند:
اگر مقصود از روايت، ايمنى ابراهيم «عليه السلام» و قومش از خلود در عذاب بود، جا داشت كه كسى بگويد: اين معنا به قوم ابراهيم «عليه السلام» اختصاص ندارد و امت اسلام نيز، از خلود در عذاب ايمن اند، وليكن احتمال دارد مقصود ايمنى قوم ابراهيم «عليه السلام» از مطلق عذاب باشد، چه دائمى و چه موقت.
بنابراين، اختصاص مضمون آيه به قوم ابراهيم «عليه السلام» درست است. زيرا امم ديگر، اين ايمنى مطلق را ندارند، و شايد جهت ايمنى آنان به طور مطلق، به فرض كه اين حديث صحيح باشد، اين باشد كه خداى تعالى، قوم ابراهيم «عليه السلام» را مكلف به فروع نكرده و از آنان جهت داشتن تمدن راقى كه در امور فردى و آداب و غير آن ها برايشان سخت مى گرفت، تنها اكتفاء به قبول توحيد و ترك شرك نموده باشد.
مفسّر مزبور، سپس در احتمالش گفته است: اهل بحث و پژوهش نيز، به شريعت «حمورابى»، پادشاه صالحى كه در زمان ابراهيم می زيسته و مقدم او را مبارك شمرده و طبق سفر تكوين تورات، از وى ده يك، ماليات گرفته، دست يافته و ديده اند كه بيشتر احكام آن شريعت، همانند احكام تورات است.
مفسّر یاد شده، سپس براى تحكيم احتمال خود و سدّ ثغور آن، اضافه كرده است:
اين هم كه مى بينيد قرآن كريم، تشريع فريضه حج را به ابراهيم «عليه السلام» نسبت داده، با احتمال ما منافات ندارد. براى اين كه مسأله حج از قوانين جارى در ميان قوم جُرهم كه امت اسماعيل اند، بوده، و ابراهيم «عليه السلام»، فريضه مذكور را در بين آن قوم تشريع كرده، نه در ميان كلدانی ها، كه قوم خود او بودند. (پس قوم ابراهيم «عليه السلام» به احكام فرعى مأمور نبودند)، ولى اين امت، پاره اى از موحدين آن به قدر نافرمانى خود از احكام فرعيه عذاب مى شوند، زيرا شريعتى كامل از طرف خداوند براى آنان آمده و بر اقامه آن بازخواست مى شوند.
اين بود توجيه مفسّر مزبور براى روايت، و ما گمان نمى كنيم كه تحكم و بى دليل بودن كلام او، بر كسى پوشيده باشد.
زيرا سابقا گفتيم كه «حمورابى»، معاصر ابراهيم نبوده و در حدود سيصد سال بعد از ابراهيم زندگى مى كرده. چون زندگى ابراهيم «عليه السلام»، در حدود دوهزار سال قبل از ميلاد و از او، در حدود هزار و هفتصد سال قبل از ميلاد بوده.
و ثانياً، گرچه تاريخ دلالت دارد بر اين كه «حمورابى»، پادشاهى صالح و ديندار و عادل در بين رعيت و مردى قانونى و پايدار در قوانين خود بوده و مقرراتى را كه خود وضع نموده بود، به نحو احسن اجرا مى كرده و قوانين وى قديم ترين قوانين مدنى است كه تدوين شده، وليكن همين سند تاريخى صراحت دارد بر اين كه وى، مردى بت پرست بوده. چون در همين خطى كه در خرابه هاى بابل از وى به دست آمده، بعد از بيان شريعت خود، از بت هاى زيادى استمداد نموده، و آن بت ها را در قبال سلطنت عظيمى كه به او داده و توفيقى كه در بسط عدالت و وضع قانون به وى ارزانى داشته اند، شكرگزارى نموده و از آن ها خواسته تا قوانينش را از زوال و تحريف حفظ كنند، و آن بت ها را، چنين اسم برده:
۱ - «ميروداخ»، خداى خدايان. ۲ - «اى»، خداى قانون و عدالت. ۳ - «زاماما»، و الهۀ «اشتار»، دو خداى جنگ. ۴ - «شاماش»، خداى حاكم در آسمان و زمين. ۵ - «سين»، خداى آسمان ها. ۶ - «حاداد»، خداى ارزانى و فراوانى نعمت. ۷ - «نيرغال»، خداى فتح و فيروزى. ۸ - «بل»، خداى قدر. ۹ - آلهه «بيلتيس» و آلهه «نينو» و آلهه «ساجيلا»، و غير آن.
فروع و احكامى كه توسط ابراهيم «ع» تشريع شده اند
و ثالثاً اين كه گفت: تنها مكلف به ايمان بوده اند، نيز صحيح نيست. براى اين كه قرآن كريم، در سوره «ابراهيم»، از زبان خود او، مسأله نماز را حكايت كرده كه از خداوند خواسته تا او و ذرّيه او را، نمازخوان كند. و نيز در سوره «انبياء»، حكايت كرده كه به قوم خود گفت: خدا به من كارهاى نيك و دادن زكات را وحى فرموده.
و در سوره «حج»، تشريع فريضه حج و اباحه گوشت چارپايان را، و در سوره «ممتحنه»، دورى گزيدن از مشركان را به وى نسبت داده، و در سوره «انعام»، نهى از هر ظلم و هر عمل مخالف با فطرت را از او نقل كرده.
در اخبار نيز وارد شده كه آن طهارت و نظافتى كه ابراهيم در ميان امت خود جعل و تشريع كرده و در سوره «حج» به آن اشاره شده، عبارت از همان حنيفيت معروف و احكام ده گانه اى بوده، كه پنج حكم آن مربوط به سر و پنج حكم ديگرش مربوط به ساير اعضاى بدن و از آن جمله ختنه است. در سوره «مريم» و «هود»، مسأله تحيت به سلام نيز از احكام شريعت ابراهيم شمرده شده است. افزون بر همه اين ها، قرآن كريم، دين اسلام را هم، «ملت ابراهيم» و «دين حنيف» او دانسته و فرموده: «مِلَّةَ أبِيكُم إبرَاهِيمَ»، وَ «قُل بَل مِلَّةَ أبرَاهِيمَ حَنِيفاً».
نمی خواهيم بگوييم دين اسلام با همه اصول و فروعى كه دارد، در زمان ابراهيم تشريع شده، و نمى توانيم چنين حرفى را بزنيم، زيرا از آيه: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِى أوحَينَا إلَيكَ وَ مَا وَصَّينَا بِهِ إبرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى»، عكس اين معنا استفاده مى شود، وليكن مى خواهيم بگوييم كه: از اين آيه و همچنين از آيه: «قُل إنَّنِى هَدَينِى رَبِّى إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ * دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إبرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ المُشرِكِينَ» استفاده مى شود كه: شرايع و احكام اسلام، همه از آن فطرياتى سرچشمه مى گيرد كه ابراهيم «عليه السلام» به زبان تشريع بيان كرده و هر عملى كه موافق با فطرت بود، مورد امر، و هر عملى كه مخالف با فطرت بود، مورد نهى قرار داده بود.
و اگر توجيه مفسّر مزبور صحيح بود و خداوند به زبان ابراهيم هيچ حكمى از احكام فرعى را تشريع نكرده بود، ناگزير بايد معتقد شويم به اين كه قوانين موضوعه و مقرره «حمورابى»، مورد امضاى پروردگار قرار گرفته و از احكام دين ابراهيم شده، بلكه به آن معنایى كه گفتيم دين اسلام نيز از آن احكام منشأ گرفته است، و خلاصه، احكام يك پادشاه مشرك به صورت يك شريعتى الهى و كتابى آسمانى درآمده است، و كيست كه جرات تفوّه به چنين حرفى را داشته باشد؟
حقيقت مطلب و آنچه كه در آن شكى نيست، اين است كه:
تمدن و اصلاح حال دنيا و همچنين عبادت و اصلاح حال آخرت را، وحى الهى به انبياى گذشته و امت هاى آنان آموخته و آنان را به انواع عبادات و وضع قوانين كليه اى كه عقل سليم نيز آن را درك مى كند، (مانند دستورات راجع به همزيستى صالح و اجتناب از ظلم و اسراف و اعانت ظالم و از اين قبيل خيرات و شرور) هدايت كرده است، و ريشه تمامى تجهيزات و وسايل تمدن امروز، همين وحيى است كه به انبياى گذشته مى شده.
انبياء «عليهم السلام» بودند كه مردم را به اجتماع و تشكيل جامعه دعوت نموده، و آنان را به خير و صلاح و اجتناب از شرّ و فحشاء و فساد واداشته اند، و در اين مسأله، عادل بودن و يا ستمگر بودن زمامداران آن روز جوامع بشرى هيچ تأثيرى نداشته است.
سبب وجود قوانين «حمورابى»، در تورات فعلى
اين جريان كليات احكام بود، و اما تفاصيل و جزئيات آن قبل از ظهور دين اسلام، جز در تورات، در هيچ كتاب آسمانى نازل نشده بود. گرچه بعضى از احكام جزئى كه در تورات است، شبيه به احكامى از شريعت حمورابى است، جز اين كه به هيچ وجه نمى توان گفت احكام كليميت، همان احكام حمورابى است، كه خداوند آن را در كليميت امضا نموده، زيرا آن شريعتى كه خداوند به حضرت موسى «عليه السلام» فرستاد، در فتنه بخت النصر از بين رفته و از تورات آن جناب اثرى باقى نماند.
در اين فتنه، جز عده قليلى كه به اسارت به بابل رفتند، همه بنى اسرائيل قلع و قمع شده و شهرهاى ايشان به كلى خراب گرديد، و آن عده قليل، همچنان در بابل و در قيد اسارت می زيستند تا آن كه كورش، پادشاه ايران پس از فتح بابل، آزادشان ساخته و اجازه برگشتن به بيت المقدس را به ايشان داد و دستور داد تا «عزراى» كاهن، تورات را پس از آن كه نسخه هايش به كلى از ميان رفته و متن معارفش فراموش شده بود، بنويسد.
او نيز، الگویى از قوانين بابل كه در بين كلدانی ها متداول بود، برداشته و به اسم تورات در ميان بنى اسرائيل انتشار داد. پس به صرف اين كه شريعت «حمورابى»، مشتمل بر قوانين صحيحى است، نبايد آن را قوانين آسمانى دانسته و به امضاى خداى تعالى ممضى نمود.
و در كافى، به سند خود، از ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «الّذِينَ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إيمَانَهُم بِظُلمٍ» فرمود: مراد از اين ظلم، شرك است.
و نيز، در همين كتاب، به طريق ديگرى، از ابوبصير؛ از آن جناب روايت كرده كه فرمود: مراد از «ظلم»، شك است.
مؤلف: اين روايت را، عياشى هم، در تفسير خود، از ابوبصير، از آن حضرت روايت كرده.
در تفسير عياشى، از ابوبصير، از آن جناب چنين نقل كرده كه گفت: از آن جناب، از معناى آيه «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إيمَانَهُم بِظُلمٍ» پرسش نمودم. فرمود: اى ابابصير! پناه مى بريم به خدا از اين كه از كسانى باشيم كه ايمان خود را به ظلمى تباه ساختند. آنگاه فرمود: اين ها، همان خوارج و اصحاب ايشان اند.
و نيز در تفسير عياشى، از يعقوب بن شعيب، از امام ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت شده كه در ذيل آيه: «وَ لَم يَلبِسُوا إيمَانَهُم بِظُلمٍ» فرمود: مراد از «ظلم»، ضلالت و مافوق آن است.
مؤلف: گويا مراد امام «عليه السلام» از «ضلالت»، شركى است كه در حقيقت، ريشه همه ظلم ها است، و مراد از «مافوق ضلالت»، گناهان و ظلم هايى است كه سربار ضلالت باشد. ممكن است مراد از ضلالت، گناهانى باشد كه خفيف ترين درجات ظلم را دارا باشد، و مراد از مافوق ضلالت، شرك كه منتها درجه ضلالت است، بوده باشد. زيرا هر گناهى، ضلالت و گمراهى است.
در اين روايات، همان طورى كه ملاحظه مى كنيد، در تفسير «ظلم»، تفنّنى به كار رفته: يكى آن را به شرك و ديگرى آن را به شك تفسير نموده. يكى آن را به ضلالت خوارج و ديگرى به ولايت دشمنان اهل بيت معنا كرده است و اين، خود از شواهد گفتار قبلى ما است كه گفتيم «ظلم»، در آيه مطلق است، و اطلاقش همه مراتب «ظلم» را - به حسب اختلاف مراتب فهم مردم - شامل مى شود.
گفتارى درباره شخصيت ابراهيم خليل «ع» و سرگذشت او
در ذيل اين عنوان، بحث هايى است قرآنى، علمى، تاريخى و غيره، كه بايد هر كدام را جداگانه متعرض شد.
- ۱- داستان ابراهيم «ع»، از نظر قرآن:
آنچه از قرآن كريم در اين باره استفاده مى شود، اين است كه:
ابراهيم «عليه السلام» از اوان طفوليت تا وقتى كه به حدّ تميز رسيده، در نهانگاهى دور از جامعه خود مى زيسته، و پس از آن كه به حدّ تميز رسيده، از نهانگاه خود به سوى قوم و جامعه اش بيرون شده، و به پدر خود پيوسته است، و ديده كه پدرش و همه مردم بت مى پرستند، و چون داراى فطرتى پاك بود و خداوند متعال هم با ارائه ملكوت تأييدش نموده و كارش را به جايى رسانده بود كه تمامى اقوال و افعالش موافق با حق شده بود، اين عمل را از قوم خود نپسنديد و نتوانست ساكت بنشيند. ناچار، به احتجاج با پدر خود پرداخته، او را از پرستش بت ها منع، و به توحيد خداى سبحان دعوت نمود، باشد كه خداوند او را به راه راست خود هدايت نموده، از ولايت شيطان دورش سازد.
پدرش، وقتى ديد ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خود دست بر نمى دارد، او را از خود طرد نمود و به سنگسار كردنش تهديد نمود.
ابراهيم «عليه السلام» در مقابل اين تهديد و تشديد، از درِ شفقت و مهربانى، با وى تلطف كرد و چون ابراهيم، مردى خوش خُلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر، نخست بر او سلام كرد و سپس وعده استغفارش داد. و در آخر گفت: در صورتى كه به راه خدا نيايد، او و قومش را ترك گفته، ولى به هيچ وجه پرستش خدا را ترك نخواهد كرد.
از طرفى ديگر، با قوم خود نيز به احتجاج پرداخته و در باره بت ها، با آنان گفتگو كرد. با اقوام ديگرى هم كه ستاره و آفتاب و ماه را مى پرستيدند، احتجاج نمود، تا اين كه آنان را نسبت به حق ملزم كرد و داستان انحرافش از كيش بت پرستى و ستاره پرستى در همه جا منتشر شد.
روزى كه مردم براى انجام مراسم دينى خود، همه به خارج شهر رفته بودند، ابراهيم «عليه السلام» به عذر كسالت، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها در شهر ماند. وقتى شهر خلوت شد، به بتخانه شهر درآمده و همه بت ها را خُرد نمود و تنها بت بزرگ را گذاشت، شايد مردم به طرف او برگردند. وقتى مردم به شهر باز آمده و از داستان باخبر شدند، در صدد جستجوى مرتكب آن برآمده، سرانجام گفتند: اين كار همان جوانى است كه «ابراهيم» نام دارد.
ناچار ابراهيم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق كرده، پرسيدند: آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟ ابراهيم «عليه السلام» گفت: اين كار را بت بزرگ كرده است و اگر قبول نداريد، از خود آن ها بپرسيد تا اگر قدرت بر حرف زدن دارند، بگويند چه كسى به اين صورتشان درآورده. ابراهيم «عليه السلام»، قبلا به همين منظور، تبر را به دوش بت بزرگ نهاده بود، تا خود شاهد حال باشد.
ابراهيم «عليه السلام» می دانست كه مردم در باره بت هاى خود، قائل به حيات و نطق نيستند، وليكن می خواست با طرح اين نقشه، زمينه اى بچيند كه مردم را به اعتراف و اقرار بر بى شعورى و بى جانى بت ها وادار سازد. و لذا مردم پس از شنيدن جواب ابراهيم «عليه السلام»، به فكر فرو رفته، به انحراف خود اقرار نمودند و با سرافكندگى گفتند: تو كه می دانى اين بت ها قادر بر تكلم نيستند.
ابراهيم «عليه السلام» كه غرضى جز شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت، بى درنگ گفت: آيا خداى را گذاشته و اين بت ها را كه جماداتى بى جان و بى سود و زيانند، مى پرستيد؟ اف بر شما و بر آنچه مى پرستيد، آيا راستى فكر نمى كنيد؟ و چيزهايى را كه خود به دست خودتان مى تراشيد، مى پرستيد، و حاضر نيستيد خدا را، كه خالق شما و خالق همه مصنوعات شما (يا اعمال شما) است، بپرستيد؟
مردم گفتند: بايد او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى و حمايت كنيد. به همين منظور، آتشخانه بزرگى ساخته و دوزخى از آتش افروخته و در اين كار، براى ارضاء خاطر خدايان، همه همکاری نمودند، و وقتى آتش شعله ور شد، ابراهيم «عليه السلام» را در آتش افكندند. خداى متعال، آتش را براى او خنك گردانيد و او را در شكم آتش سالم نگه داشت، و كيد كفار را باطل نمود.
ابراهيم «عليه السلام» در خلال اين مدت، با نمرود هم ملاقات نموده و او را نيز كه ادعاى ربوبيت داشت، مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وى گفت: پروردگار من، آن كسى است كه بندگان را زنده مى كند و مى ميراند. نمرود از درِ مغالطه گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم، هر يك از اسيران و زندانيان را كه بخواهم، رها مى كنم و هر كه را بخواهم، به قتل مى رسانم.
ابراهيم، به بيان صريح تری كه راه مغالطه را بر او مسدود كند، احتجاج نمود و گفت: خداى متعالى، آن كسى است كه آفتاب را از مشرق بيرون مى آورد، تو اگر راست مى گويى، از اين پس، كارى كن كه آفتاب از مغرب طلوع كند. در اين جا، نمرود كافر مبهوت و سرگشته ماند.
پس از آن كه ابراهيم «عليه السلام» از آتش نجات يافت، باز هدف خود را تعقيب نموده و شروع به دعوت به دين توحيد و دين حنيف نمود، و عده كمى به وى ايمان آوردند. قرآن كريم، از آن جمله، لوط و همسر ابراهيم «عليه السلام» را اسم مى برد: اين بانو، همان زنى است كه ابراهيم «عليه السلام» با او مهاجرت كرد و پيش از بيرون رفتن از سرزمين خود به اراضى مقدسه، با او ازدواج كرده بود.
ابراهيم «عليه السلام» و همراهانش در موقع بيرون شدن از وطن خود، از قوم خود تبرّى جسته و شخص او از «آزر»، كه او را پدر ناميده بود و در واقع پدرش نبود، بيزارى جسته و به اتفاق همسرش و لوط، به سوى ارض مقدس هجرت كردند، باشد كه در آن جا، بدون مزاحمت كسى و دور از اذيت و جفاى قومش، به عبادت خداوند مشغول باشند.
پس از اين دعا بود كه خداى تعالى، او را با اين كه به حدّ پیری و کهولت رسيده بود، به تولد اسحاق و اسماعيل و از صلب اسحاق، به يعقوب بشارت داد، و پس از مدت كمى، اسماعيل و بعد از او، اسحاق به دنيا آمدند، و خداوند همان طورى كه وعده داده بود، بركت را در خود او و دو فرزندش و اولاد ايشان قرار داد و مبارك شان ساخت.
ابراهيم «عليه السلام» به امر پروردگار خود به مكه، كه درّه اى عميق و بى آب و علف بود، رفت و فرزند عزيزش اسماعيل را در سن شيرخوارگى، در آن مكان مخوف منزل داده و خود به ارض مقدس مراجعت نمود. اسماعيل، در اين سرزمين نشو و نما كرد، و اعراب چادرنشين اطراف به دور او جمع شده و بدين وسيله خانه كعبه ساخته شد.
ابراهيم «عليه السلام»، گاه گاهى، پيش از بناى مكه و خانه كعبه و پس از آن به مكه مى آمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مى كرد. تا آن كه در يك سفر، به ساختن خانه كعبه مأمور شد. لذا به اتفاق اسماعيل، اين خانه را بنا نهاد و اين، اولين خانه اى است كه از طرف پروردگار ساخته شد، و اين، خانه مباركى است كه در آن، «آيات بيّنات» و در آن، «مقام ابراهيم» است، و هر كس درون آن داخل شود، از هر گزندى ايمن است.
ابراهيم «عليه السلام» پس از فراغت از بناى كعبه، دستور حج را صادر نموده، و آيين و اعمال مربوط به آن را تشريع نمود.
آنگاه خداى تعالى، او را مأمور به ذبح فرزندش اسماعيل نمود. ابراهيم «عليه السلام»، اسماعيل «عليه السلام» را در انجام فرايض حج شركت مى داد. موقعى كه به سعى رسيدند و مى خواستند كه بين صفا و مروه سعى كنند، اين مأموريت ابلاغ شد، و ابراهيم «عليه السلام»، داستان را با فرزندش در ميان گذاشت و گفت: فرزند عزيزم! در خواب چنين مى بينم كه تو را ذبح و قربانى مى كنم، نيك بنگر تا رأيت چه خواهد بود.
عرض كرد: پدرجان! هرچه را كه مأمور به انجامش شده اى، انجام ده، و إن شاء اللّه، به زودى خواهى ديد كه من مانند بندگان صابر خدا، چگونه صبرى از خود نشان مى دهم. پس از اين كه هر دو به اين امر تن در دادند و ابراهيم «عليه السلام»، صورت جوانش را بر زمين گذاشت، وحى آمد كه: اى ابراهيم! خواب خود را تصديق كردى و ما به همين مقدار از تو قبول كرديم، و ذبح عظيمى را فدا و عوض او قرار داديم.
آخرين خاطره اى كه قرآن كريم، از داستان ابراهيم «عليه السلام» نقل نموده، دعاهايى است كه ابراهيم «عليه السلام» در بعضى از سفرها در مكه كرده و آخرين دعايش اين است: پروردگارا! پدر و مادر من و كسانى را كه ايمان آورده اند، در روز حساب، بيامرز.
- ۲ - منزلت ابراهيم «ع» نزد خداوند و موقف بندگى اش:
خداى تعالى، در كلام مجيدش، ابراهيم را به نيكوترين وجهى ثنا گفته و رنج و محنتى را كه در راه پروردگارش تحمل نموده بود، به بهترين بيانى ستوده و در شصت و چند جا از كتاب عزيزش، اسم او را برده، و موهبت ها و نعمت هايى را كه به او ارزانى داشته، در موارد بسيارى ذكر كرده است. اينك، چند مورد از آن مواهب را در اين جا ذكر مى كنيم:
۱ - خداى تعالى، رشد و هدايت او را قبلا ارزانی اش داشته بود.
۲ - او را در دنيا برگزيد، و او، در آخرت نيز، در زمره صالحان خواهد بود، زيرا او در دنيا وقتى خدايش فرمود: تسليم شو، گفت: تسليم امر پروردگار عالميانم.
۳ - او، كسى است كه روى دل را به پاكى و خلوص متوجه خدا كرده بود، و هرگز شرك نورزيد.
۴ - او، كسى است كه دلش به ياد خدا قوى و مطمئن شده و به همين جهت، به ملكوتى كه خدا از آسمان ها و زمين نشانش داد، ايمان آورد و يقين كرد.
۵ - خداوند، او را خليل خود خواند.
۶ - رحمت و بركات خود را بر او و اهلبيتش ارزانى داشت و او را به وفادارى ستود.
۷ - او را به وصف «حليم» و «اوّاه» و «مُنيب»، توصيف كرد.
۸ - و نيز او را مدح كرده به اين كه امتى خداپرست و حنيف بوده، و هرگز شرك نورزيده، و همواره شكرگزار نعمت هايش بوده، و اين كه او را برگزيد و به راه راست هدايت نمود و به او، اجر دنيوى داده و او در آخرت، از صالحان است.
۹ - ابراهيم «عليه السلام»، پيغمبرى صدّيق بود، و قرآن، او را از بندگان مؤمن و از نيكوكاران شمرده و به او سلام كرده است. و او را از كسانى دانسته كه «صاحبان ايدى و ابصارند»، و خداوند با ياد قيامت، خالصشان كرده است.
۱۰ - خداوند، او را امام قرار داد. و او را يكى از پنج پيغمبرى دانسته كه اولى العزم و صاحب شريعت و كتاب بودند.
۱۱ - خداوند، او را علم، حكمت، كتاب، ملك و هدايت ارزانى داشته و هدايت او را در نسل و اعقاب او، كلمۀ باقيه قرار داده. و نيز خداوند نبوت و كتاب را در ذرّيه او گذاشت و براى او، در ميان آيندگان، لسان صدق (نام نيك) قرار داد.
اين بود فهرست آن مناصب الهى و مقامات عبوديتى كه خداوند به ابراهيم ارزانى داشته و در قرآن از آن اسم برده است، و قرآن كريم، فضايل و كرامات هيچ يك از انبياء كرام را به اين تفصيل ذكر نفرموده. و خواننده عزيز مى تواند شرح و تفصيل هر يك از آن مقامات را در تفسير آيه مربوط به آن، در مجلدات قبلى و يا بعدى مطالعه بفرمايد.
آرى، قرآن كريم، به منظور حفظ شخصيت و حيات ابراهيم «عليه السلام»، دين استوار ما را هم «اسلام» ناميده و آن را به ابراهيم «عليه السلام» نسبت داده و فرموده: «مِلَّةَ أبِيكُم إبرَاهِيمَ هُوَ سَمَّيكُمُ المُسلِمِينَ مِن قَبلُ». و نيز فرموده: «قُل إنَّنِى هَدَينِى رَبِّى إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إبرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ المُشرِكِينَ».
خداوند، كعبه اى را كه آن جناب ساخت، «بيت الحرام» و قبلۀ عالَميان قرار داد و براى زيارت آن، مناسك حج را تشريع نمود، تا بدين وسيله، ياد مهاجرتش را به آن ديار و اسكان همسر و فرزندش را در آن جا و خاطره ذبح فرزند و توجهاتش به خدا و آزار و محنت هايى را كه در راه خدا ديده، زنده نگاه بدارد.
- ۳ - آثار پربركتى كه آن حضرت از خود در جامعه بشرى به يادگار گذاشت:
از جمله آثارى كه ابراهيم «عليه السلام» از خود به يادگار گذاشت، يكى دين توحيد است. زيرا از آن روز تاكنون هر فرد و جامعه اى كه از اين نعمت برخوردار شده، از بركت وجود آن جناب بوده است.
امروز هم اديانى كه به ظاهر دين توحيد خوانده مى شوند، از يادگارها و آثار وجودى او مى باشند. يكى از آن اديان، دين يهود است كه منتهى و منتسب به موسى بن عمران «عليهما السلام» است، و موسى بن عمران «عليهما السلام»، يكى از فرزندان ابراهيم «عليه السلام» شمرده مى شود. براى اين كه نَسَب او به اسرائيل، يعنى يعقوب بن اسحاق «عليهما السلام» منتهى مى گردد، و اسحاق «عليه السلام»، فرزند ابراهيم «عليه السلام» است.
يكى ديگر، دين نصرانيت است كه منتهى به عيسى بن مريم «عليهما السلام» مى شود و نَسَب عيسى بن مريم «عليهما السلام» نيز، به ابراهيم «عليه السلام» مى رسد.
و همچنين دين اسلام، كه از جمله اديان توحيد است. چون اين دين مبين، منسوب به رسول خدا، محمّد بن عبداللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و نَسَب آن جناب نيز، به اسماعيل ذبيح «عليه السلام»، فرزند ابراهيم خليل «عليه السلام» منتهى مى شود.
پس می توان گفت: دين توحيد در دنيا از آثار و بركات آن جناب است. علاوه بر اصل توحيد، برخى از فروعات دينى مانند: نماز، زكات، حج، مباح بودن گوشت چارپايان، تبرّى از دشمنان خدا، تحيت (سلام) گفتن و احكام دهگانه مربوط به طهارت و تنظيف كه پنج حكم آن مربوط به سر، و پنج حكم ديگرش مربوط به ساير اعضاى بدن است، نيز از آن حضرت به يادگار مانده است.
اما پنج حكم مربوط به سر: گرفتن آبخور (سبيل)، گذاشتن ريش، بافتن گيسوان، مسواك كردن و خلال نمودن دندان ها، مى باشد. و اما پنج حكمى كه مربوط به ساير اعضاى بدن مى باشند، عبارتند از: تراشيدن و ازاله مو از بدن، ختنه كردن، ناخن گرفتن، غسل جنابت و شستشوى با آب.
بلكه همان طورى كه در بحث هاى قبل مفصلا گذشت، مى توان گفت آنچه سنت پسنديده، چه اعتقادى و چه عملى كه در جوامع بشرى يافت مى شود، همه از آثار نبوت انبيا «عليهم السلام» است، كه يكى از بزرگان اين سلسله جليل، ابراهيم خليل «عليه السلام» است. پس آن حضرت حق بزرگى به گردن جامعه بشريت دارد، حال چه اين كه بشر خودش بداند و ملتفت باشد، يا نباشد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |