گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۷: خط ۷:
<span id='link178'><span>
<span id='link178'><span>
==آيات ۴۳ - ۵۷ سوره يوسف ==
==آيات ۴۳ - ۵۷ سوره يوسف ==
وَ قَالَ الْمَلِك إِنّى أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ يَابِساتٍ يَا أَيهَا الْمَلاُ أَفْتُونى فى رُءْيَاىَ إِن كُنتُمْ لِلرُّءْيَا تَعْبرُونَ(۴۳)
وَ قَالَ الْمَلِكُ إِنّى أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ يَابِساتٍ يَا أَيهَا الْمَلاُ أَفْتُونى فى رُءْيَاىَ إِن كُنتُمْ لِلرُّءْيَا تَعْبرُونَ(۴۳)


قَالُوا أَضغَاثُ أَحْلَامٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَامِ بِعَالِمِينَ(۴۴)
قَالُوا أَضغَاثُ أَحْلَامٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَامِ بِعَالِمِينَ(۴۴)
خط ۴۰: خط ۴۰:
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>


شاه گفت كه : من در رويا هفت گاو فربه را ديدم كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده ، (كه خشكيده ها بر سبره ها پيچيدند و آنها را از بين بردند) اى بزرگان ! اگر تعبير رويا مى كنيد مرا درباره رويايم نظر دهيد.(۴۳)
شاه گفت كه: من در رؤيا هفت گاو فربه را ديدم كه هفت گاو لاغر، آن ها را مى خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده، (كه خشكيده ها بر سبزه ها پيچيدند و آن ها را از بين بردند). اى بزرگان! اگر تعبير رؤيا مى كنيد، مرا درباره رؤيايم نظر دهيد.(۴۳)
گفتند: اين خوابهاى آشفته است و ما به تعبير چنين خوابها واقف نيستيم .(۴۴)
 
آنكس از آن دو تن كه نجات يافته بود، و پس از مدتى بخاطر آورد، گفت من از تعبير آن خبرتان مى دهم ، مرا بفرستيد.(۴۵)
گفتند: اين خواب هاى آشفته است و ما به تعبير چنين خواب ها، واقف نيستيم.(۴۴)
اى يوسف راستگوى ! درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده به ما نظر بده ، تا شايد نزد كسان بازگردم و آنها (حقيقت را) بدانند.(۴۶)
 
گفت هفت سال پياپى كشت مى كنيد، هر چه درو كرديد آنرا جز اندكى كه مى خوريد در خوشه گذاريد.(۴۷)
آن كس از آن دو تن كه نجات يافته بود، و پس از مدتى به خاطر آورد، گفت: من از تعبير آن خبرتان مى دهم، مرا بفرستيد.(۴۵)
آنگاه از پى اين سالها هفت سال سخت بيايد كه آنچه از پيش براى آن نهاده ايد مگر اندكى كه محفوظ داريد به مصرف مى رسانيد.(۴۸)
 
عاقبت از پى اين سالها سالى بيايد كه در اثناى آن ، باران زيادى نصيب مردم شود و در آن سال مردم عصير (ميوه ها و دانه هاى روغنى ) مى گيرند.(۴۹)
اى يوسف راستگوى! درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آن ها را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده به ما نظر بده، تا شايد نزد كسان باز گردم و آن ها (حقيقت را) بدانند.(۴۶)
شاه گفت : او را نزد من آريد، ولى هنگامى كه فرستاده او پيش وى آمد، گفت سوى صاحبت باز گرد، و از او بپرس قصه زنانى كه دستهاى خويش را بريدند چه بود كه پروردگار از نيرنگشان آگاه است .(۵۰)
 
شاه به زنان گفت : قصد شما آندم كه از يوسف كام مى خواستيد چه بود؟ گفتند: خدا منزّه است ما درباره او هيچ بدى سراغ نداريم ، زن عزيز گفت : اكنون حق جلوه گر شد، من از او كام مى خواستم و او راستگو است .(۵۱)
گفت: هفت سال پياپى كشت مى كنيد، هرچه درو كرديد، آن را جز اندكى كه مى خوريد در خوشه گذاريد.(۴۷)
و اينكه مى گويم برگرد و چنين بگو براى اين است كه عزيز بداند كه من در غيابش به او خيانت نكردم كه خدا نيرنگ خيانتكاران را به هدف نمى رساند.(۵۲)
 
من خويش را مبرا نمى كنم چون كه نفس انسانى پيوسته به گناه فرمان مى دهد مگر آن را كه پروردگارم رحم كند كه پروردگار من آمرزگار و رحيم است .(۵۳)
آنگاه از پى اين سال ها هفت سال سخت بيايد كه آنچه از پيش براى آن نهاده ايد، مگر اندكى كه محفوظ داريد، به مصرف مى رسانيد.(۴۸)
 
عاقبت از پى اين سال ها، سالى بيايد كه در اثناى آن، باران زيادى نصيب مردم شود و در آن سال مردم عصير (ميوه ها و دانه هاى روغنى) مى گيرند.(۴۹)
 
شاه گفت: او را نزد من آريد، ولى هنگامى كه فرستاده او پيش وى آمد، گفت سوى صاحبت باز گرد، و از او بپرس قصه زنانى كه دست هاى خويش را بُريدند چه بود، كه پروردگار از نيرنگشان آگاه است.(۵۰)
 
شاه به زنان گفت: قصد شما آن دم كه از يوسف كام مى خواستيد، چه بود؟ گفتند: خدا منزّه است، ما درباره او هيچ بدى سراغ نداريم. زن عزيز گفت: اكنون حق جلوه گر شد، من از او كام مى خواستم و او راستگو است.(۵۱)
 
و اين كه مى گويم برگرد و چنين بگو، براى اين است كه عزيز بداند كه من در غيابش، به او خيانت نكردم، كه خدا نيرنگ خيانتكاران را به هدف نمى رساند.(۵۲)
 
من خويش را مبرّا نمى كنم چون كه نفس انسانى پيوسته به گناه فرمان مى دهد، مگر آن را كه پروردگارم رحم كند كه پروردگار من، آمرزگار و رحيم است.(۵۳)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۲ </center>
شاه گفت وى را نزد من آريد كه او را محرم خويش كنم ، و همين كه با او صحبت كرد، گفت : اكنون تو نزد ما صاحب اختيار و امينى .(۵۴)
شاه گفت: وى را نزد من آريد كه او را محرم خويش كنم، و همين كه با او صحبت كرد، گفت: اكنون تو نزد ما صاحب اختيار و امينى.(۵۴)
گفت خزينه هاى اين سرزمين را به من بسپار كه من نگهدار و دانايم .(۵۵)
 
بدينسان يوسف را در آن سرزمين تمكن داديم كه در آن هر كجا كه مى خواست مقام مى گرفت ، ما رحمت خويش را به هر كه بخواهيم مى رسانيم ، و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنيم .(۵۶)
گفت: خزينه هاى اين سرزمين را به من بسپار، كه من نگهدار و دانايم.(۵۵)
و پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى كرده اند بهتر است .(۵۷)
 
بدين سان، يوسف را در آن سرزمين تمكن داديم كه در آن، هر كجا كه مى خواستف مقام مى گرفت، ما رحمت خويش را به هر كه بخواهيم مى رسانيم، و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنيم.(۵۶)
 
و پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى كرده اند، بهتر است.(۵۷)


<center> «'''بیان آيات'''» </center>
<center> «'''بیان آيات'''» </center>


اين آيات داستان خارج شدن يوسف (عليه السّلام ) از زندان و رسيدنش به مقام عزيزى مصر و اسبابى را كه در اين سرنوشت دخالت داشت بيان مى كند، و در آن آمده كه پادشاه مصر براى بار دوم تهمتى را كه به وى زده بودند رسيدگى نموده و برائت و پاكى او را معلوم مى سازد.
اين آيات داستان خارج شدن يوسف «عليه السّلام» از زندان و رسيدنش به مقام عزيزى مصر و اسبابى را كه در اين سرنوشت دخالت داشت، بيان مى كند، و در آن آمده كه پادشاه مصر براى بار دوم، تهمتى را كه به وى زده بودند، رسيدگى نموده و برائت و پاكى او را معلوم مى سازد.


«'''وَ قَالَ الْمَلِك إِنى أَرَى سبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكلُهُنَّ سبْعٌ عِجَافٌ ...'''»:
==توضيح مفردات و جملات آيه كريمه: «وَ قَالَ المَلِكُ...»==
«'''وَ قَالَ الْمَلِكُ إِنّى أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ...'''»:


توضيح مفردات و جملات آيه كريمه: «و قال الملك ...»
اين خوابى بوده كه پادشاه مصر ديده و به كرسى نشينان خود بازگو مى كند. به دليل اين كه فرموده: «يَا أيُّهَا المَلَأ أفتُونِى فِى رُؤيَاىَ»، و اين كه فرمود: «إنّى أرَى» حكايت حال گذشته است، و احتمال هم دارد كه اين خواب را به طور مكرر ديده، همچنان كه در خواب زندانيان كه داشت: «إنِّى أرَانِى أعصِرُ خَمراً» و «إنِّى أرَانِى أحمِلُ...»، اين احتمال را داديم.


اين خوابى بوده كه پادشاه مصر ديده و به كرسى نشينان خود بازگو مى كند، به دليل اينكه فرموده : «'''يا ايها الملا افتونى فى روياى '''» و اينكه فرمود: «'''انى ارى '''» حكايت حال گذشته است ، و احتمال هم دارد كه اين خواب را بطور مكرر ديده ، همچنانكه در خواب زندانيان كه داشت : «'''انى ارانى اعصر خمرا'''» و «'''انى ارانى احمل ...'''»، اين احتمال را داديم.
كلمۀ «سمان»، جمع «سمينة» - به معناى چاق - و كلمۀ «عِجَاف»، جمع «عَجفَاء» - به معناى لاغر است - و در مجمع البيان گفته: صيغه «فَعلاء» در هيچ ماده اى به صيغه «فِعال» جمع بسته نمى شود، مگر «عَجفَاء» كه به صيغه «عِجَاف» جمع بسته مى شود، و اين بر خلاف قاعده است، و قاعدتا مى بايستى در جمع آن گفته شود: «عُجف» - با ضمه عين و سكون جيم - مانند «حَمرَاء» و «خَضرَاء» و «بَيضَاء» كه در جمعشان گفته مى شود: حمر و خضر و بيض.


كلمه «'''سمان '''» جمع سمينه - به معناى چاق - و كلمه «'''عجاف '''» جمع عجفاء - به معناى لاغر است - و در مجمع البيان گفته : صيغه فعلاء در هيچ ماده اى به صيغه فعال جمع بسته نمى شود مگر «'''عجفاء'''» كه به صيغه «'''عجاف '''» جمع بسته مى شود، واين بر خلاف قاعده است ، و قاعدتا مى بايستى در جمع آن گفته شود: «'''عجف '''» - با ضمه عين و سكون جيم - مانند حمراء و خضراء و بيضاء كه در جمعشان گفته مى شود حمر و خضر و بيض.
ديگران گفته اند: اين از قبيل «اِتباع» است، و گرنه جمع قياسى «عَجفَاء»، همان «عُجف» است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۳ </center>
و كلمه «إفتاء»، مصدر باب إفعال، از ماده فَتوا و فُتيَا است. در مجمع گفته: «فُتيا»، به معناى جواب دادن از حكم معنى است، و گاهى از خود معنا جواب داده مى شود كه آن را «فُتيا» نمى گويند.


ديگران گفته اند: اين از قبيل اتباع است ، و گرنه جمع قياسى عجفاء همان عجف است .
و كلمۀ «تَعبُرُون»، از ماده «عبر»، كه به معناى بيان تأويل رؤيا است، كه گاهى هم «تعبير» گفته مى شود، و به هر حال، اين ماده از عبور نهر و امثال آن اخذ شده، و وجه مناسبتش اين است كه گويا شخص تعبيرگو، به وسيله تأويل، از رؤيا به ماوراى آن عبور مى كند، و از صورت رؤيا، به حقيقتى كه در عالَم خواب براى صاحب خواب و مناسب با روحيات او مجسم شده، پى مى برد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۳ </center>
 
و كلمه «'''افتاء'''» مصدر باب افعال از ماده فتوا و فتيا است ، در مجمع گفته : فتيا به معناى جواب دادن از حكم معنى است ، و گاهى از خود معنا جواب داده مى شود كه آنرا فتيا نمى گويند.
در كشاف، در ذيل جملۀ «سَبعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ» گفته: اگر شما بگویيد كلمۀ «سِمَان» را صفت مميز - يعنى بقرات - بگيريم و آن را «سمانا» بخوانيم، نه «سمان»، تا صفت «سَبع» بوده باشد، آيا معنا فرق مى كند، يا نه؟


و كلمه «'''تعبرون '''» از ماده «'''عبر'''» كه به معناى بيان تاءويل رويا است ، كه گاهى هم «'''تعبير'''» گفته مى شود، و به هر حال اين ماده از عبور نهر و امثال آن اخذ شده ، و وجه مناسبتش اين است كه گويا شخص تعبيرگو، به وسيله تاءويل ، از رويا به ماوراى آن عبور مى كند، و از صورت رويا به حقيقتى كه در عالم خواب براى صاحب خواب و مناسب با روحيات او مجسم شده پى مى برد.
در جواب مى گویيم: اگر كلمه مذكور را صفت «بقرات» بگيريم، قهرا عدد «سَبع» را با خود «بقرات» تميز نياورده ايم، بلكه با نوعى از آن تميز آورده ايم (گاو چاق)، و اگر آن را صفت خود «سَبع» بگيريم، عدد سَبع را با جنس گاو تميز آورده و سپس آن عدد تميزدار را با صفت «چاق» وصف كرده ايم.


در كشاف در ذيل جمله «'''سبع بقرات سمان '''» گفته : اگر شما بگوئيد كلمه «'''سمان '''» را صفت مميز - يعنى بقرات - بگيريم و آن را «'''سمانا'''» بخوانيم ، نه «'''سمان '''» تا صفت سبع بوده باشد آيا معنى فرق مى كند يا نه ؟
و اگر بپرسى چرا نفرمود: «سَبعَ عِجَافٍ» - به كسره فاء عِجاف - كه «سَبع» بر آن اضافه شده باشد؟


در جواب مى گوئيم : اگر كلمه مذكور را صفت بقرات بگيريم قهرا عدد سبع را با خود بقرات تميز نياورده ايم بلكه با نوعى از آن تميز آورده ايم (گاو چاق ) و اگر آن را صفت خود سبع بگيريم عدد سبع را با جنس گاو تميز آورده و سپس آن عدد تميزدار را با صفت «'''چاق '''» وصف كرده ايم.
در جواب مى گوييم: براى اين كه تميز وضع شده است براى بيان جنس، ولى «عِجاف» وصف است، و با آن به تنهايى، بيان حاصل نمى شود.


و اگر بپرسى چرا نفرمود: «'''سبع عجاف '''» - به كسره فاء عجاف - كه سبع بر آن اضافه شده باشد؟ در جواب مى گوييم : براى اينكه تميز وضع شده است براى بيان جنس ولى عجاف وصف است ، و با آن به تنهايى بيان حاصل نمى شود.
و اگر بپرسى: پس چطور به طور اضافه گفته مى شود: «ثلاثة فرسان و خمسة اصحاب: سه سواره و پنج اصحاب»؟


و اگر بپرسى : پس چطور بطور اضافه گفته مى شود: ((ثلاثه فرسان و خمسه اصحاب - سه سواره و پنج اصحاب در جواب مى گوئيم فارس و صاحب و راكب هر چند صفتند، و ليكن در اين مثالها جنبه اسم به خود گرفته اند، و در نتيجه حكم اسماء را درباره آنها جارى كرده اند، و اين دليل نيست كه در اوصافى هم كه چنين جنبه اى به خود نگرفته اند جايز باشد، به شهادت اينكه مى بينيم هيچ وقت نمى گويند: ((عندى ثلاثه ضخام و اربعه غلاظ - نزد من است سه (چيز) ضخيم و چهار (چيز) غليظ)).
در جواب مى گویيم: فارس و صاحب و راكب هر چند صفت اند، وليكن در اين مثال ها، جنبه اسم به خود گرفته اند، و در نتيجه حكم اسماء را درباره آن ها جارى كرده اند، و اين دليل نيست كه در اوصافى هم كه چنين جنبه اى به خود نگرفته اند، جايز باشد. به شهادت اين كه مى بينيم هيچ وقت نمى گويند: «عِندِى ثَلَاثَةُ ضُخاَم و أربَعةُ غُلاظٍ: نزد من است سه چيز ضخيم و چهار چيز غليظ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۴ </center>
و نيز گفته است : حال اگر بگويى : آيا در آيه مورد بحث دلالتى بر اين هست كه سنبله هاى خشك هم مانند سنبله هاى سبز هفت عدد بوده ؟
و نيز گفته است: حال اگر بگويى: آيا در آيه مورد بحث، دلالتى بر اين هست كه سنبله هاى خشك هم، مانند سنبله هاى سبز هفت عدد بوده؟
 
در جواب مى گوييم: آرى، چون كلام براى همين عدد بنا شده است و همه جا، يعنى هم در گاوهاى چاق و هم در گاوهاى لاغر و هم در سنبله هاى سبز، پاى عدد هفت در كار بوده. پس مى بايستى سنبله هاى خشك هم، هفت عدد بوده باشد. و معناى جملۀ «وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ»، «وَ سَبعاً أُخَرَ يَابِسَاتٍ» باشد.


در جواب مى گوييم: آرى چون كلام براى همين عدد بنا شده است و همه جا يعنى هم در گاوهاى چاق و هم در گاوهاى لاغر و هم در سنبله هاى سبز، پاى عدد هفت در كار بوده ، پس مى بايستى سنبله هاى خشك هم هفت عدد بوده باشد، و معناى جمله «'''و اخر يابسات '''»، «'''و سبعا اخر يابسات '''» باشد.
و اگر بپرسى: آيا جايز است كه جملۀ «وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ»، عطف شود بر جملۀ «سُنبُلَاتٍ خُضرٍ»، و در نتيجه جمله دوم محلا مجرور باشد؟


و اگر بپرسى آيا جايز است كه جمله «'''و اخر يابسات '''» عطف شود بر جمله «'''سنبلات خضر'''» و در نتيجه جمله دوم محلا مجرور باشد؟ در جواب مى گوييم نه ، زيرا لازمه جايز بودن چنين عطفى جايز نبودن آنست ، توضيح اينكه عطف آن بر جمله «'''سنبلات خضر'''» اقتضاء مى كند كه آن نيز محكوم به حكم اين باشد، يعنى آن نيز مميز عدد سبع باشد، و حال آنكه كلمه «'''اخر'''» اقتضاء مى كند كه سنبله هاى خشك غير آن هفت سنبله سبز باشد.
در جواب مى گوييم: نه، زيرا لازمۀ جايز بودن چنين عطفى، جايز نبودن آن است. توضيح اين كه: عطف آن بر جملۀ «سُنبُلَاتٍ خُضرٍ»، اقتضاء مى كند كه آن نيز محكوم به حكم اين باشد. يعنى آن نيز مميّز عدد سبع باشد، و حال آن كه كلمۀ «اُخَر» اقتضاء مى كند كه سنبله هاى خشك، غير آن هفت سنبله سبز باشد.


به بيان روشن تر اينكه اگر بخواهى اين معنا را افاده كنى كه نزد من هفت نفرند كه بعضى ايستاده و بعضى نشسته اند و بگويى : «'''عندى سبعه رجال قيام و قعود'''» و قيام و قعود را به صداى زير بخوانى حرف صحيحى زده اى ، و معناى كلامت اين است كه نزد من هفت نفر مرد در حال قيام و قعود هستند كه بعضى قائمند و بعضى نشسته ، چون عدد هفت را با رجالى تميز آورده اى كه همه به صفت قيام و قعود متصف اند.
به بيان روشن تر اين كه: اگر بخواهى اين معنا را افاده كنى كه نزد من هفت نفرند، كه بعضى ايستاده و بعضى نشسته اند و بگويى: «عِندِى سَبعَةُ رِجَالٍ قِيَامٍ وَ قَعَودٍ»، و قيام و قعود را به صداى زير بخوانى، حرف صحيحى زده اى، و معناى كلامت اين است كه: نزد من هفت نفر مرد در حال قيام و قعود هستند، كه بعضى قائم اند و بعضى نشسته. چون عدد هفت را با رجالى تميز آورده اى كه همه به صفت قيام و قعود متصف اند.


ولى اگر بگويى : «'''عندى سبعه رجال قيام و آخرين قعود - نزد منند هفت مرد ايستاده و ديگران نشسته اند'''»، غرض خود را نرسانده اى.
ولى اگر بگويى: «عِندِى سَبعَةُ رِجَالٍ قِيامٍ وَ آخَرِينَ قُعُودٍ: نزد من اند، هفت مرد ايستاده و ديگران نشسته اند»، غرض خود را نرسانده اى.


مؤ لف : اين كلام هر چند مشتمل بر نكته لطيفى است ، و ليكن بيش از گمان به اينكه آن سنبله هاى خشك هم هفت عدد بوده اند را افاده نمى كند، و خلاصه ، كلام به حدى نيست كه بتوان به گردن آن گذاشت كه بطور قطع چنين دلالتى دارد.
مؤلف: اين كلام، هر چند مشتمل بر نكته لطيفى است، وليكن بيش از گمان به اين كه آن سنبله هاى خشك هم، هفت عدد بوده اند را افاده نمى كند، و خلاصه، كلام به حدّى نيست كه بتوان به گردن آن گذاشت كه به طور قطع، چنين دلالتى دارد.


و معناى آيه اين است كه پادشاه مصر به كرسى نشينان خود گفت من در خواب مى بينم كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خوردند و نيز هفت سنبله سبز و سنبله هايى خشك ديگر را مى بينم حال حكم اين رويا را برايم بيان كنيد اگر از تعبير خواب سررشته اى داريد.
و معناى آيه اين است كه: پادشاه مصر به كرسى نشينان خود گفت: من در خواب مى بينم كه هفت گاو چاق را، هفت گاو لاغر مى خوردند و نيز هفت سنبله سبز و سنبله هايى خشك ديگر را مى بينم، حال حكم اين رؤيا را برايم بيان كنيد، اگر از تعبير خواب سررشته اى داريد.


==معناى «'''اصغاث '''» و «'''احكام '''»==
«'''قَالُوا أَضغَاث أَحْلَامٍ وَ مَا نحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَامِ بِعَالِمِينَ'''»:
«'''قَالُوا أَضغَاث أَحْلَامٍ وَ مَا نحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَامِ بِعَالِمِينَ'''»:
معناى «'''اصغاث '''» و «'''احكام '''»


احلام جمع حلم - به ضم «'''ح '''» و «'''ل '''» است ، گاهى هم به سكون لام مى خوانند - عبارت است از آنچه كه شخص نائم در خواب خود مى بيند، و بعيد نيست كه اصل در معناى آن تصوّراتى باشد كه انسان از داخل نفس خود بدون واسطه حواس ظاهرى دارد، و به همين مناسبت است كه عقل را هم «'''حلم '''» مى نامند، چون عقل عبارت است از استقامت تفكر، و نيز از آن باب است كه حد بلوغ و رشد را «'''حلم '''» مى نامند،
احلام جمع حلم - به ضم «'''ح '''» و «'''ل '''» است ، گاهى هم به سكون لام مى خوانند - عبارت است از آنچه كه شخص نائم در خواب خود مى بيند، و بعيد نيست كه اصل در معناى آن تصوّراتى باشد كه انسان از داخل نفس خود بدون واسطه حواس ظاهرى دارد، و به همين مناسبت است كه عقل را هم «'''حلم '''» مى نامند، چون عقل عبارت است از استقامت تفكر، و نيز از آن باب است كه حد بلوغ و رشد را «'''حلم '''» مى نامند،
۲۰٬۹۷۴

ویرایش