۲۰٬۹۷۴
ویرایش
خط ۷: | خط ۷: | ||
<span id='link178'><span> | <span id='link178'><span> | ||
==آيات ۴۳ - ۵۷ سوره يوسف == | ==آيات ۴۳ - ۵۷ سوره يوسف == | ||
وَ قَالَ | وَ قَالَ الْمَلِكُ إِنّى أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ يَابِساتٍ يَا أَيهَا الْمَلاُ أَفْتُونى فى رُءْيَاىَ إِن كُنتُمْ لِلرُّءْيَا تَعْبرُونَ(۴۳) | ||
قَالُوا أَضغَاثُ أَحْلَامٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَامِ بِعَالِمِينَ(۴۴) | قَالُوا أَضغَاثُ أَحْلَامٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَامِ بِعَالِمِينَ(۴۴) | ||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آيات'''» </center> | ||
شاه گفت كه : من در | شاه گفت كه: من در رؤيا هفت گاو فربه را ديدم كه هفت گاو لاغر، آن ها را مى خورند، و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده، (كه خشكيده ها بر سبزه ها پيچيدند و آن ها را از بين بردند). اى بزرگان! اگر تعبير رؤيا مى كنيد، مرا درباره رؤيايم نظر دهيد.(۴۳) | ||
گفتند: اين | |||
گفتند: اين خواب هاى آشفته است و ما به تعبير چنين خواب ها، واقف نيستيم.(۴۴) | |||
اى يوسف راستگوى ! درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر | |||
گفت هفت سال پياپى كشت مى كنيد، | آن كس از آن دو تن كه نجات يافته بود، و پس از مدتى به خاطر آورد، گفت: من از تعبير آن خبرتان مى دهم، مرا بفرستيد.(۴۵) | ||
آنگاه از پى اين | |||
عاقبت از پى اين | اى يوسف راستگوى! درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آن ها را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده به ما نظر بده، تا شايد نزد كسان باز گردم و آن ها (حقيقت را) بدانند.(۴۶) | ||
شاه گفت : او را نزد من آريد، ولى هنگامى كه فرستاده او پيش وى آمد، گفت سوى صاحبت باز گرد، و از او بپرس قصه زنانى كه | |||
شاه به زنان گفت : قصد شما | گفت: هفت سال پياپى كشت مى كنيد، هرچه درو كرديد، آن را جز اندكى كه مى خوريد در خوشه گذاريد.(۴۷) | ||
و | |||
من خويش را | آنگاه از پى اين سال ها هفت سال سخت بيايد كه آنچه از پيش براى آن نهاده ايد، مگر اندكى كه محفوظ داريد، به مصرف مى رسانيد.(۴۸) | ||
عاقبت از پى اين سال ها، سالى بيايد كه در اثناى آن، باران زيادى نصيب مردم شود و در آن سال مردم عصير (ميوه ها و دانه هاى روغنى) مى گيرند.(۴۹) | |||
شاه گفت: او را نزد من آريد، ولى هنگامى كه فرستاده او پيش وى آمد، گفت سوى صاحبت باز گرد، و از او بپرس قصه زنانى كه دست هاى خويش را بُريدند چه بود، كه پروردگار از نيرنگشان آگاه است.(۵۰) | |||
شاه به زنان گفت: قصد شما آن دم كه از يوسف كام مى خواستيد، چه بود؟ گفتند: خدا منزّه است، ما درباره او هيچ بدى سراغ نداريم. زن عزيز گفت: اكنون حق جلوه گر شد، من از او كام مى خواستم و او راستگو است.(۵۱) | |||
و اين كه مى گويم برگرد و چنين بگو، براى اين است كه عزيز بداند كه من در غيابش، به او خيانت نكردم، كه خدا نيرنگ خيانتكاران را به هدف نمى رساند.(۵۲) | |||
من خويش را مبرّا نمى كنم چون كه نفس انسانى پيوسته به گناه فرمان مى دهد، مگر آن را كه پروردگارم رحم كند كه پروردگار من، آمرزگار و رحيم است.(۵۳) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۲ </center> | ||
شاه گفت وى را نزد من آريد كه او را محرم خويش | شاه گفت: وى را نزد من آريد كه او را محرم خويش كنم، و همين كه با او صحبت كرد، گفت: اكنون تو نزد ما صاحب اختيار و امينى.(۵۴) | ||
گفت خزينه هاى اين سرزمين را به من | |||
گفت: خزينه هاى اين سرزمين را به من بسپار، كه من نگهدار و دانايم.(۵۵) | |||
و پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى كرده | |||
بدين سان، يوسف را در آن سرزمين تمكن داديم كه در آن، هر كجا كه مى خواستف مقام مى گرفت، ما رحمت خويش را به هر كه بخواهيم مى رسانيم، و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنيم.(۵۶) | |||
و پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده و پرهيزگارى كرده اند، بهتر است.(۵۷) | |||
<center> «'''بیان آيات'''» </center> | <center> «'''بیان آيات'''» </center> | ||
اين آيات داستان خارج شدن يوسف | اين آيات داستان خارج شدن يوسف «عليه السّلام» از زندان و رسيدنش به مقام عزيزى مصر و اسبابى را كه در اين سرنوشت دخالت داشت، بيان مى كند، و در آن آمده كه پادشاه مصر براى بار دوم، تهمتى را كه به وى زده بودند، رسيدگى نموده و برائت و پاكى او را معلوم مى سازد. | ||
«'''وَ قَالَ | ==توضيح مفردات و جملات آيه كريمه: «وَ قَالَ المَلِكُ...»== | ||
«'''وَ قَالَ الْمَلِكُ إِنّى أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ...'''»: | |||
اين خوابى بوده كه پادشاه مصر ديده و به كرسى نشينان خود بازگو مى كند. به دليل اين كه فرموده: «يَا أيُّهَا المَلَأ أفتُونِى فِى رُؤيَاىَ»، و اين كه فرمود: «إنّى أرَى» حكايت حال گذشته است، و احتمال هم دارد كه اين خواب را به طور مكرر ديده، همچنان كه در خواب زندانيان كه داشت: «إنِّى أرَانِى أعصِرُ خَمراً» و «إنِّى أرَانِى أحمِلُ...»، اين احتمال را داديم. | |||
اين | كلمۀ «سمان»، جمع «سمينة» - به معناى چاق - و كلمۀ «عِجَاف»، جمع «عَجفَاء» - به معناى لاغر است - و در مجمع البيان گفته: صيغه «فَعلاء» در هيچ ماده اى به صيغه «فِعال» جمع بسته نمى شود، مگر «عَجفَاء» كه به صيغه «عِجَاف» جمع بسته مى شود، و اين بر خلاف قاعده است، و قاعدتا مى بايستى در جمع آن گفته شود: «عُجف» - با ضمه عين و سكون جيم - مانند «حَمرَاء» و «خَضرَاء» و «بَيضَاء» كه در جمعشان گفته مى شود: حمر و خضر و بيض. | ||
ديگران گفته اند: اين از قبيل «اِتباع» است، و گرنه جمع قياسى «عَجفَاء»، همان «عُجف» است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۳ </center> | |||
و كلمه «إفتاء»، مصدر باب إفعال، از ماده فَتوا و فُتيَا است. در مجمع گفته: «فُتيا»، به معناى جواب دادن از حكم معنى است، و گاهى از خود معنا جواب داده مى شود كه آن را «فُتيا» نمى گويند. | |||
و كلمۀ «تَعبُرُون»، از ماده «عبر»، كه به معناى بيان تأويل رؤيا است، كه گاهى هم «تعبير» گفته مى شود، و به هر حال، اين ماده از عبور نهر و امثال آن اخذ شده، و وجه مناسبتش اين است كه گويا شخص تعبيرگو، به وسيله تأويل، از رؤيا به ماوراى آن عبور مى كند، و از صورت رؤيا، به حقيقتى كه در عالَم خواب براى صاحب خواب و مناسب با روحيات او مجسم شده، پى مى برد. | |||
در كشاف، در ذيل جملۀ «سَبعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ» گفته: اگر شما بگویيد كلمۀ «سِمَان» را صفت مميز - يعنى بقرات - بگيريم و آن را «سمانا» بخوانيم، نه «سمان»، تا صفت «سَبع» بوده باشد، آيا معنا فرق مى كند، يا نه؟ | |||
در جواب مى گویيم: اگر كلمه مذكور را صفت «بقرات» بگيريم، قهرا عدد «سَبع» را با خود «بقرات» تميز نياورده ايم، بلكه با نوعى از آن تميز آورده ايم (گاو چاق)، و اگر آن را صفت خود «سَبع» بگيريم، عدد سَبع را با جنس گاو تميز آورده و سپس آن عدد تميزدار را با صفت «چاق» وصف كرده ايم. | |||
و اگر بپرسى چرا نفرمود: «سَبعَ عِجَافٍ» - به كسره فاء عِجاف - كه «سَبع» بر آن اضافه شده باشد؟ | |||
در جواب مى | در جواب مى گوييم: براى اين كه تميز وضع شده است براى بيان جنس، ولى «عِجاف» وصف است، و با آن به تنهايى، بيان حاصل نمى شود. | ||
و اگر بپرسى | و اگر بپرسى: پس چطور به طور اضافه گفته مى شود: «ثلاثة فرسان و خمسة اصحاب: سه سواره و پنج اصحاب»؟ | ||
در جواب مى گویيم: فارس و صاحب و راكب هر چند صفت اند، وليكن در اين مثال ها، جنبه اسم به خود گرفته اند، و در نتيجه حكم اسماء را درباره آن ها جارى كرده اند، و اين دليل نيست كه در اوصافى هم كه چنين جنبه اى به خود نگرفته اند، جايز باشد. به شهادت اين كه مى بينيم هيچ وقت نمى گويند: «عِندِى ثَلَاثَةُ ضُخاَم و أربَعةُ غُلاظٍ: نزد من است سه چيز ضخيم و چهار چيز غليظ». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۵۴ </center> | ||
و نيز گفته است : حال اگر بگويى : آيا در آيه مورد | و نيز گفته است: حال اگر بگويى: آيا در آيه مورد بحث، دلالتى بر اين هست كه سنبله هاى خشك هم، مانند سنبله هاى سبز هفت عدد بوده؟ | ||
در جواب مى گوييم: آرى، چون كلام براى همين عدد بنا شده است و همه جا، يعنى هم در گاوهاى چاق و هم در گاوهاى لاغر و هم در سنبله هاى سبز، پاى عدد هفت در كار بوده. پس مى بايستى سنبله هاى خشك هم، هفت عدد بوده باشد. و معناى جملۀ «وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ»، «وَ سَبعاً أُخَرَ يَابِسَاتٍ» باشد. | |||
و اگر بپرسى: آيا جايز است كه جملۀ «وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ»، عطف شود بر جملۀ «سُنبُلَاتٍ خُضرٍ»، و در نتيجه جمله دوم محلا مجرور باشد؟ | |||
در جواب مى گوييم: نه، زيرا لازمۀ جايز بودن چنين عطفى، جايز نبودن آن است. توضيح اين كه: عطف آن بر جملۀ «سُنبُلَاتٍ خُضرٍ»، اقتضاء مى كند كه آن نيز محكوم به حكم اين باشد. يعنى آن نيز مميّز عدد سبع باشد، و حال آن كه كلمۀ «اُخَر» اقتضاء مى كند كه سنبله هاى خشك، غير آن هفت سنبله سبز باشد. | |||
به بيان روشن تر | به بيان روشن تر اين كه: اگر بخواهى اين معنا را افاده كنى كه نزد من هفت نفرند، كه بعضى ايستاده و بعضى نشسته اند و بگويى: «عِندِى سَبعَةُ رِجَالٍ قِيَامٍ وَ قَعَودٍ»، و قيام و قعود را به صداى زير بخوانى، حرف صحيحى زده اى، و معناى كلامت اين است كه: نزد من هفت نفر مرد در حال قيام و قعود هستند، كه بعضى قائم اند و بعضى نشسته. چون عدد هفت را با رجالى تميز آورده اى كه همه به صفت قيام و قعود متصف اند. | ||
ولى اگر بگويى : | ولى اگر بگويى: «عِندِى سَبعَةُ رِجَالٍ قِيامٍ وَ آخَرِينَ قُعُودٍ: نزد من اند، هفت مرد ايستاده و ديگران نشسته اند»، غرض خود را نرسانده اى. | ||
مؤلف: اين كلام، هر چند مشتمل بر نكته لطيفى است، وليكن بيش از گمان به اين كه آن سنبله هاى خشك هم، هفت عدد بوده اند را افاده نمى كند، و خلاصه، كلام به حدّى نيست كه بتوان به گردن آن گذاشت كه به طور قطع، چنين دلالتى دارد. | |||
و معناى آيه اين است كه پادشاه مصر به كرسى نشينان خود گفت من در خواب مى بينم كه هفت گاو چاق | و معناى آيه اين است كه: پادشاه مصر به كرسى نشينان خود گفت: من در خواب مى بينم كه هفت گاو چاق را، هفت گاو لاغر مى خوردند و نيز هفت سنبله سبز و سنبله هايى خشك ديگر را مى بينم، حال حكم اين رؤيا را برايم بيان كنيد، اگر از تعبير خواب سررشته اى داريد. | ||
==معناى «'''اصغاث '''» و «'''احكام '''»== | |||
«'''قَالُوا أَضغَاث أَحْلَامٍ وَ مَا نحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَامِ بِعَالِمِينَ'''»: | «'''قَالُوا أَضغَاث أَحْلَامٍ وَ مَا نحْنُ بِتَأْوِيلِ الاَحْلَامِ بِعَالِمِينَ'''»: | ||
احلام جمع حلم - به ضم «'''ح '''» و «'''ل '''» است ، گاهى هم به سكون لام مى خوانند - عبارت است از آنچه كه شخص نائم در خواب خود مى بيند، و بعيد نيست كه اصل در معناى آن تصوّراتى باشد كه انسان از داخل نفس خود بدون واسطه حواس ظاهرى دارد، و به همين مناسبت است كه عقل را هم «'''حلم '''» مى نامند، چون عقل عبارت است از استقامت تفكر، و نيز از آن باب است كه حد بلوغ و رشد را «'''حلم '''» مى نامند، | احلام جمع حلم - به ضم «'''ح '''» و «'''ل '''» است ، گاهى هم به سكون لام مى خوانند - عبارت است از آنچه كه شخص نائم در خواب خود مى بيند، و بعيد نيست كه اصل در معناى آن تصوّراتى باشد كه انسان از داخل نفس خود بدون واسطه حواس ظاهرى دارد، و به همين مناسبت است كه عقل را هم «'''حلم '''» مى نامند، چون عقل عبارت است از استقامت تفكر، و نيز از آن باب است كه حد بلوغ و رشد را «'''حلم '''» مى نامند، |
ویرایش