گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۸: خط ۶۸:
==معناى «كبير» و «متعال» بودن خداى تعالى==
==معناى «كبير» و «متعال» بودن خداى تعالى==


«'''الكبير المتعال '''» - اين دو اسم، از اسماى حسناى خداوند متعال است. واژه «كبر» و در مقابلش واژه «صغر»، از معانى متضايفه هستند. زيرا وقتى اجسام از نظر تفاوتى كه در كوچكى و بزرگى حجم دارند، بعضى با بعضى ديگر مقايسه شوند. آن جسمى كه به اندازه حجم جسم ديگر و بعلاوه مقدارى زيادتر دارد، نسبت به آن بزرگ، و آن ديگرى نسبت به اين كوچك است.
«'''الكَبِيرُ المُتَعال '''» - اين دو اسم، از اسماى حُسناى خداوند متعال است. واژه «كبر» و در مقابلش واژه «صغر»، از معانى متضايفه هستند. زيرا وقتى اجسام از نظر تفاوتى كه در كوچكى و بزرگى حجم دارند، بعضى با بعضى ديگر مقايسه شوند. آن جسمى كه به اندازه حجم جسم ديگر و بعلاوه مقدارى زيادتر دارد، نسبت به آن بزرگ، و آن ديگرى نسبت به اين كوچك است.


ليكن استعمال اين دو كلمه را توسعه داده و در غير اجسام نيز استعمال كرده اند. و از معانى مورد استعمال آن - معنايى كه با ساحت قدس خداى تعالى سازگار باشد - اين است كه بگوييم: كبريايى او، معنايش اين است كه تمامى كمالات هر چيز را واجد و بدان احاطه داردو پس وقتى كه مى گوييم: او كبير است، معنايش اين است كه او كمال هر صاحب كمالى را دارد، با زيادتى.
ليكن استعمال اين دو كلمه را توسعه داده و در غير اجسام نيز استعمال كرده اند. و از معانى مورد استعمال آن - معنايى كه با ساحت قدس خداى تعالى سازگار باشد - اين است كه بگوييم: كبريايى او، معنايش اين است كه تمامى كمالات هر چيز را واجد و بدان احاطه دارد و پس وقتى كه مى گوييم: او «كبير» است، معنايش اين است كه او كمال هر صاحب كمالى را دارد، با زيادتى.


واژه «متعال»، صفتى است از باب «تعالى»، كه مبالغه در علو را مى رساند. همچنان كه آيه «تعالى عما يقولون علوا كبير»، بدان دلالت دارد. زيرا كلمه «علوا كبيرا»، مفعول مطلق است براى كلمه «تعالى»، كه به جاى «تعاليا» به كار رفته. پس خداى سبحان، هم «على» است و هم «متعال».  
واژه «متعال»، صفتى است از باب «تعالى»، كه مبالغه در علو را مى رساند. همچنان كه آيه «تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً»، بدان دلالت دارد. زيرا كلمۀ «عُلُوّاً كَبِيراً»، مفعول مطلق است براى كلمه «تعالى»، كه به جاى «تعاليا» به كار رفته. پس خداى سبحان، هم «علىّ» است و هم «متعال».  


اما اين كه گفتيم: «على» است، براى اين كه او بر هر چيزى علو و سلطنت دارد. و اما اين كه گفتيم: «متعال» است، براى اين كه نهايت درجه علو را دارد. چون علو او، از هر علوى بزرگتر است. پس او آن چنان عاليى است، كه بر هر عالى ديگر، از هر جهت تسلط دارد.
اما اين كه گفتيم: «علىّ» است، براى اين كه او بر هر چيزى علو و سلطنت دارد. و اما اين كه گفتيم: «متعال» است، براى اين كه نهايت درجه علو را دارد. چون علو او، از هر علوى بزرگتر است. پس او آن چنان عاليى است، كه بر هر عالى ديگر، از هر جهت تسلط دارد.


از همين جا معلوم مى شود كه چرا دنبال جمله «عالم الغيب و الشهاده» فرمود: «الكبير المتعال». چون مفاد مجموع آن دو اسم، اين است كه خداى سبحان به هر چيزى محيط، و بر هر چيز مسلط است، و هيچ چيزى به هيچ وجهى از وجوه بر او مسلط نيست، و هيچ غيبى بر او غلبه نمى كند تا با غيبتش از حيطه علم او خارج شود. همچنان هيچ شهادتى هم بر او مسلط نيست. پس اگر او عالم به غيب و شهادت است، براى اين است كه او، كبير و متعال است.  
از همين جا معلوم مى شود كه چرا دنبال جملۀ «عَالِمُ الغَيبِ وَ الشَّهَادَة» فرمود: «الكَبِيرُ المُتَعال». چون مفاد مجموع آن دو اسم، اين است كه خداى سبحان به هر چيزى محيط، و بر هر چيز مسلط است، و هيچ چيزى به هيچ وجهى از وجوه بر او مسلط نيست، و هيچ غيبى بر او غلبه نمى كند تا با غيبتش از حيطه علم او خارج شود. همچنان هيچ شهادتى هم بر او مسلط نيست. پس اگر او عالم به غيب و شهادت است، براى اين است كه او، كبير و متعال است.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه .۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه .۴۲ </center>
«'''سوَاءٌ مِّنكم مَّنْ أَسرَّ الْقَوْلَ وَ مَن جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُستَخْفِ بِالَّيْلِ وَ سارِب بِالنهَارِ'''»:
«'''سوَاءٌ مِنكُم مَّنْ أَسرَّ الْقَوْلَ وَ مَن جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُستَخْفِ بِالَّيْلِ وَ سارِب بِالنهَارِ'''»:


كلمه «سرب» - به فتحه سين و را - و همچنين كلمه «سرب»، به معناى در سرازيرى رفتن، روان شدن اشك، و نيز رفتن در هر راه مى باشد. گفته مى شود: «سرب - سربا و سروبا»، بر وزن «مر - مرا و مرورا». اين چنين در مفردات آمده. و بنابه گفته صاحب مفردات، «سارب» -كه كلمه مورد بحث است - به معناى رونده در راه است، كه رفتن خود را علنى كند و پنهان ندارد.
كلمه «سَرَب» - به فتحه سين و را - و همچنين كلمه «سِرِب»، به معناى در سرازيرى رفتن، روان شدن اشك، و نيز رفتن در هر راه مى باشد. گفته مى شود: «سَرَبَ - سَرباً و سُرُوباً»، بر وزن «مَرَّ - مَرّاً و مُرُوراً». اين چنين در مفردات آمده. و بنا به گفته صاحب مفردات، «سَارَبَ» -كه كلمه مورد بحث است - به معناى رونده در راه است، كه رفتن خود را علنى كند و پنهان ندارد.


اين آيه نسبت به آيه قبل، به منزله نتيجه است، و معناى مجموع آن دو، چنين است كه: وقتى خداى سبحان عالم به غيب و شهادت است و علمش نسبت به آن دو على السويه است، پس براى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد و يا بلند بگوييد. چون خداى سبحان، هر دو قسم را مى داند و گفتار هر دو را مى شنود، بدون اين كه گفتار آن كس كه آهسته سخن مى گويد، برايش مخفى بماند. و نيز براى او على السويه است راه رفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد و از تاريكى شب استمداد مى كند، تا ناظران به كارش پی نبرند. و آن كس كه در روز روشن و علنى راه مى رود و خود را پنهان نمى كند، خداوند راه رفتن هر دو را مى داند. نه اين كه از راه روى شبروان بى خبر بماند.
اين آيه نسبت به آيه قبل، به منزله نتيجه است، و معناى مجموع آن دو، چنين است كه:  


«'''لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يحْفَظونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ...'''»:
وقتى خداى سبحان، عالِم به غيب و شهادت است و علمش نسبت به آن دو على السويه است، پس براى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد و يا بلند بگوييد. چون خداى سبحان، هر دو قسم را مى داند و گفتار هر دو را مى شنود، بدون اين كه گفتار آن كس كه آهسته سخن مى گويد، برايش مخفى بماند.  


از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضميرهاى چهارگانه «له»، «يديه»، «خلفه» و «يحفظونه»، همه به يك مرجع بر مى گردند، ولى سخن در اين است كه آن مرجع چيست؟ هرچه باشد، بايد قبل از اين ضمائر قرار داشته باشد، و قبل از اين ضمائر كلمه اى كه شايستگى و تناسب مرجعيت هر چهار ضمير را داشته باشد، نيست، به جز كلمه موصول «من»، كه در آيه قبل در جمله «من اسر القول...»، قرار داشت، و آن همان انسان است كه خداوند در جميع احوالش از او باخبر است و همين انسان كه معقباتى در پيش رو و پشت سر دارد.
و نيز براى او على السويه است راه رفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد و از تاريكى شب استمداد مى كند، تا ناظران به كارش پی نبرند. و آن كس كه در روز روشن و علنى راه مى رود و خود را پنهان نمى كند. خداوند راه رفتن هر دو را مى داند. نه اين كه از راه روى شبروان بى خبر بماند.
 
«'''لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ...'''»:
 
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضميرهاى چهارگانه «لَهُ»، «يَدَيهِ»، «خَلفِهِ» و «يَحفَظُونَهُ»، همه به يك مرجع بر مى گردند، ولى سخن در اين است كه آن مرجع چيست؟ هرچه باشد، بايد قبل از اين ضمائر قرار داشته باشد، و قبل از اين ضمائر كلمه اى كه شايستگى و تناسب مرجعيت هر چهار ضمير را داشته باشد، نيست، به جز كلمه موصول «مَن»، كه در آيه قبل در جمله «من أسَرَّ القَول...»، قرار داشت، و آن همان انسان است كه خداوند در جميع احوالش از او باخبر است و همين انسان كه معقباتى در پيش رو و پشت سر دارد.
<span id='link297'><span>
<span id='link297'><span>
==مراد از اين كه انسان نگهبانانى دارد كه او را از امر خداوند حفظ مى كنند ==
==مراد از اين كه انسان نگهبانانى دارد كه او را از امر خداوند حفظ مى كنند ==
و «تعقيب هر چيز»، به معناى آمدن و يا آوردن بعد از آن است، و با اين حال چنين به نظر مى رسد كه «معقبات از پيش رو»، معنا نداشته باشد. چون گفتيم معناى معقب، چيزی است كه از دنبال و پشت سر انسان بيايد. پس ناگزير بايد آدمى را چنين تصوّر كرد كه در راهى مى رود و معقبات، دورش مى چرخند، و اتفاقا خداوند از اين راه هم خبر داده و فرموده: «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه».
و «تعقيب هر چيز»، به معناى آمدن و يا آوردن بعد از آن است، و با اين حال چنين به نظر مى رسد كه «معقبات از پيش رو»، معنا نداشته باشد. چون گفتيم معناى معقب، چيزی است كه از دنبال و پشت سر انسان بيايد. پس ناگزير بايد آدمى را چنين تصوّر كرد كه در راهى مى رود و معقبات، دورش مى چرخند، و اتفاقا خداوند از اين راه هم خبر داده و فرموده: «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه».
۲۰٬۷۱۰

ویرایش