تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
چه شاعر در اين شعر، مردم خود را به صرف مظنّه ترسانده، با اين كه بايد مردم را به دشمن يقينى ترساند، نه به مشكوك. و اين، بدان جهت است كه ظنّ به دشمن هم، براى وادارى مردم به ترك مخالفت كافى است و حاجت به يقين نيست تا شخص تهديد كننده براى تحصيل يقين در مردم و تفهيم آنان، خود را به زحمت بيندازد و يا اعتنایی به شأن آنان كند.
بنابراين، آيه مورد بحث، با آيه «فَمَن كَانَ يَرجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلاً صَالِحاً: هر كه اميد ديدار پروردگارش دارد، بايد عمل صالح كند»، قريب المضمون می شود. چون در اين آيه نيز، اميد به ديدار خدا را در وادارى انسان به عمل صالح كافى دانسته است.
البته همه اين حرف ها در صورتى است كه منظور از «لقاء پروردگار» در جملۀ «مُلَاقُوا رَبِّهِم»، مسئله قيامت باشد، و اما در صورتی كه منظور از آن تصويرى باشد كه به زودى در سوره «اعراف»، إن شاء اللّه خواهيد ديد، در آن صورت ديگر هيچ محذورى در كار نيست.
بحث روايتى
در كافى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: هر وقت امرى و پيشامدى على «عليه السلام» را به وحشت مى انداخت، برمی خاست و به نماز مى ايستاد و مى فرمود: «استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوة: از صبر و نماز كمك بگيريد».
و نيز در كافى، از آن جناب روايت كرده كه در ذيل آيه نامبرده فرمود: صبر، همان روزه است، و فرمود: هر وقت حادثه اى براى كسى پيش آمد، روزه بگيرد، تا خدا آن را برطرف سازد. چون خدای تعالى فرموده: «وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ»، كه منظور از آن روزه است.
مؤلف: مضمون دو حديث بالا را عياشى هم، در تفسير خود روايت كرده، و تفسير صبر به روزه، از باب جرى، يعنى تطبيق كلى بر مصداق است.
و در تفسير عياشى، از ابى الحسن «عليه السلام» روايت آمده كه فرمود: صبر در اين آيه، به معناى روزه است، و هرگاه امر ناگوارى براى كسى پيش آيد، روزه بگيرد تا برطرف شود. چون خدای تعالى فرمود: «وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَاةِ وَ إنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إلّا عَلَى الخَاشِعِينَ». و «خاشع»، به معناى كسى است كه در نماز خود، حالت ذلت به خود بگيرد، و منظور از «خاشعان» در اين آيه، رسول خدا «ص» و امير المؤمنين «عليه السلام» است.
مؤلف: امام (على)، از آيه شريفه، استحباب روزه و نماز را در هنگام نزول شدائد و ناملايمات استفاده كرده، و نيز استحباب توسل به رسول خدا و ولىّ خدا در اين گونه مواقع را از آيه شريفه در آورده است، و اين، در حقيقت تأويل كلمۀ «صوم» و «صلوة»، به رسول خدا «ص» و امير المؤمنين «عليه السلام» است.
و در تفسير عياشى نيز، از على «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أنَّهُم مُلَاقُوا رَبِّهِم» الخ فرموده: يعنى يقين دارند به اين كه مبعوث می شوند، و مراد به «ظنّ» در اين آيه، «يقين» است.
مؤلف: اين روايت را صدوق نيز نقل كرده.
ابن شهرآشوب، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اين آيه، درباره على و عثمان بن مظعون، و عمار بن ياسر و رفقاى ايشان نازل شده است.
آيات ۴۷ - ۴۸ سوره بقره
يَا بَنى إِسرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلى الْعَالَمِينَ(۴۷)
وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا شفَاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۴۸)
اى پسران اسرائيل! نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم و شما را بر مردم زمانه برترى دادم، به ياد آريد. (۴۷) و از آن روز كه كسى به كار كسى نيايد و از او شفاعتى نپذيرند و از او عوضى نگيرند و كسان يارى نشوند، بترسيد. (۴۸)
استفاده از اسباب و مسئله شفاعت در زندگى دنيا و آخرت
«وَ اتَّقُوا يَوماً لَا تَجزِى...»: پادشاهى و سلطنت دنيوى، از هر نوعش كه باشد و با جميع شئون و قواى مقنّنه و قواى حاكمه و قواى مجريه اش، مبتنى بر حوائج زندگى است، و اين حاجت زندگى است كه ايجاب مى كند چنين سلطنتى و چنين قوانينى به وجود آيد تا حوائج انسان را كه عوامل زمانى و مكانى آن را ايجاب مى كند، بر آورد.
به همين جهت، چه بسا می شود كه متاعى را مبدّل به متاعى ديگر، و منافعى را، فداى منافعى بيشتر، و حكمى را مبدّل به حكمى ديگر مى كند، بدون اين كه اين دگرگونی ها در تحت ضابطه و ميزانى كلّى در آيد.
و بر همين منوال، مسئله مجازات متخلفان نيز جريان مى يابد. با اين كه جرم و جنايت را مستلزم عقاب می دانند، چه بسا از اجراء حكم عقاب، به خاطر غرضى مهمتر، كه يا اصرار و التماس محكوم به قاضى، و تحريك عواطف اوست و يا رشوه است، صرف نظر كنند، و قاضى به خاطر عوامل نامبرده، برخلاف حق حكم براند و تعيين جزاء كند.
و يا مجرم، پارتى و شفيعى نزد او بفرستد تا بين او و خودش واسطه شود، و يا اگر قاضى تحت تأثير اين گونه عوامل قرار نگرفت، پارتى و شفيع نزد مجرى حكم برود، و او را از اجراء حكم باز بدارد. و يا در صورتی كه احتياج حاكم به پول بيشتر از احتياجش به عقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه كند. و يا قوم و قبيلۀ مجرم به يارى او برخيزند، و او را از عقوبت حاكم برهانند. و عواملى ديگر نظير عوامل نامبرده، كه احكام و قوانين حكومتى را از كار مى اندازد، و اين سنتى است جارى، و عادتى است در بين اجتماعات بشرى.
و در ملل قديم، از وثنى ها و ديگران، اين طرز فكر وجود داشت كه معتقد بودند نظام زندگى آخرت نيز، مانند نظام زندگى دنيوى است و قانون اسباب و مسبّبات و ناموس تأثير و تأثر مادى طبيعى، در آن زندگى نيز جريان دارد.
لذا براى اين كه از جرائم و جناياتشان صرف نظر شود، قربانی ها و هدايا براى بت ها پيشكش مى كردند، تا به اين وسيله، آن ها را در برآورده شدن حوائج خود برانگيزند و همدست خود كنند، و يا بت ها، برايشان شفاعت كنند، و يا چيزی را فديه و عوض جريمه خود می دادند، و به وسيله يك جان زنده يا يك اسلحه، خدايان را به يارى خود مى طلبيدند. حتى با مُردگان خود، چيزى از زيورآلات را دفن مى كردند، تا به آن وسيله در عالَم ديگر زندگى كنند و لنگ نمانند.
و يا انواع اسلحه با مُردگان خود دفن مى كردند، تا در آن عالَم، با آن از خود دفاع كنند. و چه بسا با مُردۀ خود، يك كنيز را زنده دفن مى كردند، تا مونس او باشد. و يا يكى از قهرمانان را دفن مى كردند، تا مُرده را يارى كند. و در همين اعصار، در موزه هاى دنيا در ميانه آثار زمينى، مقدار بسيار زيادى از اين قبيل چيزها ديده می شود.
در بين ملل اسلامى نيز، با همه اختلافی كه در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى، شبيه به عقاید خرافى گذشته ديده می شود كه معلوم است ته مانده همان خرافات است، كه به توارث باقى مانده است، و اى بسا در قرون گذشته، رنگ هاى گونه گونى به خود گرفته است.
و در قرآن كريم، تمامى اين آراء واهيه و پوچ و اقاويل كاذبه و بى اساس ابطال شده. خداى عزوجل، در باره اش فرمود: «وَ الأمرُ يَومَئِذٍ لله: امروز تنها مؤثر خداست». و نيز فرموده: «َو رَأوُا العَذَابَ وَ تَقَطَّعَت بِهِمُ الأسبَاب: عذاب را مى بينند و دستشان از همه اسباب بريده می شود».
و نيز فرموده: «وَ لَقَد جِئتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقنَاكُم أوَّلَ مَرّةٍ وَ تَركتُم مَا خَوَّلنَاكُم وَرَاءَ ظُهُورِكُم وَ مَا نَرَى مَعَكُم شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمتُم أنَّهُم فِيكُم شُرَكَاءَ لَقَد تَقَطَّعَ بَينَكُم وَ ضَلَّ عَنكُم مَا كُنتُم تَزعُمُونَ: امروز، تك تك و به تنهایى نزد ما آمديد، همان طور كه روز اولی كه شما را آورديم، لخت و تنها آفريديم و آنچه به شما داده بوديم، با خود نياورديد و پشت سر نهاديد. با شما نمى بينيم آن شفيعانى كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود مى پنداشتيد. آرى، ارتباط هایی كه بين شما بود و به خاطر آن منحرف شديد، قطع شد، و آنچه را مى پنداشتيد (امروز نمى بينيد)».
و نيز فرموده: «هُنَالِكَ تَبلُوا كُلُّ نَفسٍ مَا أسلَفَت وَ رُدُّوا إلَى اللّهِ مَولَاهُمُ الحَقّ وَ ضَلَّ عَنهُم مَا كَانُوا يَفتَرُونَ: در آن هنگام، هر كس به هرچه از پيش كرده، مبتلا شود و به سوى خداى يكتا، مولاى حقيقى خويش بازگشت يابند، و آن دروغ ها كه مى ساخته اند، نابود شوند».
قطع اسباب و روابط دنيایى، در جهان آخرت
و همچنين آياتى ديگر، كه همه آن ها اين حقيقت را بيان مى كند كه در موطن قيامت، اثرى از اسباب دنيوى نيست، و ارتباط هاى طبيعى كه در اين عالَم ميان موجودات هست، در آن جا به كلّى منقطع است، و اين خود اصلى است كه لوازمى بر آن مترتب می شود، و آن لوازم، به طور اجمال، بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است. آنگاه قرآن كريم، هر يك از آن عقاید را به طور تفصيل بيان نموده و پنبه اش را زده است.
از آن جمله، مسئله «شفاعت» و پارتى بازى است كه درباره آن مى فرمايد:
«وَ اتَّقُوا يَوماً لَا تَجزِى نَفسٌ عَن نَفسٍ شَيئاً وَ لَا يُقبَلُ مِنهَا شَفَاعَةٌ وَ لَا يُؤخَذُ مِنهَا عَدلٌ وَ لَا هُم يُنصَرُونَ: بپرهيزيد از روزى كه احدى به جاى ديگرى جزاء داده نمی شود و از او شفاعتى پذيرفته نيست، و از او عوضى گرفته نمی شود، و هيچ كس از ناحيه كسى يارى نمى گردند».
و نيز فرموده: «يَومَ لَا بَيعٌ فِيهِ وَ لَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَاعَةٌ: روزی كه در آن، نه خريد و فروشى است، و نه رابطه دوستى».
و نيز فرموده: «يَومَ لَا يُغنِى مَولًى عَن مَولًى شَيئاً: روزی كه هيچ دوستى براى دوستى، كارى صورت نمى دهد».
و نيز فرموده: «يَومَ تُوَلَّونَ مُدبِرِينَ مَا لَكُم مِنَ اللّهِ مِن عَاصِمٍ: روزی كه از عذاب مى گريزيد، ولى از خدا پناهگاهى نداريد».
و نيز فرموده: «مَا لَكُم لَا تَنَاصَرُونَ بَل هُمُ اليَومَ مُستَسلِمُونَ: چرا به يارى يكديگر بر نمی خیزيد؟ بلكه آنان امروز تسليم اند».
و نيز فرموده: «وَ يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لَا يَضُرُّهُم وَ لَا يَنفَعُهُم وَ يَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُل أتُنَبّؤُنَ بِمَا لَا يَعلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِى الأرضِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُونَ: به غير خدا، چيزی را مى پرستند كه نه ضررى برايشان دارد و نه سودى به ايشان مى رساند و می گويند: اين ها، شفيعان ما به نزد خدايند، بگو: آيا به خدا چيزى ياد می دهيد كه خود او در آسمان ها و زمين، اثرى از آن سراغ ندارد؟ منزّه و والاست خدا، از آنچه ايشان برايش شريك مى پندارند».
و نيز فرموده: «مَا لِلظَّالِمينَ مِن حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاع: ستمكاران نه دوستى دارند و نه شفيعى كه سخنش خريدار داشته باشد».
و نيز فرموده: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»، و از اين قبيل آيات ديگر، كه مسئله «شفاعت» و تأثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفى مى كند، (دقت فرمایيد).
اثبات شفاعت در دسته اى ديگر از آيات قرآن
و از سوى ديگر، قرآن كريم، با اين انكار شديدش در مسئله «شفاعت»، اين مسئله را بكلّى و از اصل انكار نمى كند، بلكه در بعضى از آيات مى بينيم كه آن را فى الجمله اثبات می نمايد. مانند آيه: «اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ فِى سِتَّةِ أيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا شَفِيعٍ أفَلَا تَتَذَكَّرُونَ: اوست اللّه، كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش مسلط گشت، شما به غير او سرپرست و شفيعى نداريد، آيا باز هم متذكر نمى گرديد»، كه مى بينيد در اين آيه، به طور اجمال، شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده.
و نيز آيه: «لَيسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لَا شَفِيعٌ: به غير او، ولىّ و شفيعى برايشان نيست».
و آيه: «قُل لله الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً: بگو شفاعت، همه اش مال خداست».
و نيز فرموده: «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الأرضِ مَن ذَا الَّذِى يَشفَعُ عِندَهُ إلّا بِإذنِهِ يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم: مر او راست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، كيست كه بدون اذن او، نزد او شفاعتى كند؟ او می داند اعمالى را كه يك يك آنان كرده اند، و همچنين آثاری كه از خود به جاى نهاده اند».
و نيز فرموده: «إنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ فِى سِتَّةِ أيّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ يُدَبِّرُ الأمرَ مَا مِن شَفِيعٍ إلّا مِن بَعدِ إذنِهِ: به درستى پروردگار شما تنها اللّه است، كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، آنگاه بر عرش مسلط گشته، تدبير امر نمود، هيچ شفيعى نيست مگر بعد از آن كه او اجازه دهد».
و نيز فرموده: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحمَنُ وَلَداً سُبحَانَهُ بَل عِبَادٌ مُكرَمُونَ لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُونَ يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم وَ لَا يَشفَعُونَ إلّا لِمَنِ ارتَضَى وَ هُم مِن خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ: گفتند: خدا فرزندى گرفته، منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه در سخن از او پيشين مى گيرند، و به امر او عمل مى كنند، و او می داند آنچه را كه آنان مى كنند، و آنچه اثر كه دنبال كرده هايشان می ماند، و ايشان شفاعت نمى كنند، مگر كسى را كه خدا راضى باشد، و نيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاق اند».
و نيز فرموده: «وَ لَا يَملِكُ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَة إلّا مَن شَهِدَ بِالحَقِّ وَ هُم يَعلَمُونَ: آن هایی كه مشركان به جاى خدا مى خوانند، مالك شفاعت كسى نيستند، تنها كسانى می توانند به درگاه او شفاعت كنند، كه به حق شهادت داده باشند، و در حالى داده باشند، كه عالم باشند».
و نيز فرموده: «لَا يَملِكُونَ الشَّفَاعَة إلّا مَن اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمَان عَهداً: مالك شفاعت نيستند، مگر تنها كسانی كه نزد خدا عهدى داشته باشند».
و نيز فرموده: «يَومَئِذٍ لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَة إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَانُ وَ رَضِىَ لَهُ قَولاً يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلماً: امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر از كسى كه رحمان به او اجازه داده باشد، و سخن او را پسنديده باشد، او به آنچه مردم كرده اند، و نيز به آنچه آثار پشت سر نهاده اند، داناست، و مردم به او احاطه علمى ندارند».
و نيز فرموده: «وَ لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَة عِندَهُ إلّا لِمَن أذِنَ لَهُ: شفاعت نزد او براى كسى سودى نمی دهد، مگر كسى كه برايش اجازه داده باشد».
و نيز فرموده: «وَ كَم مِن مَلَكٍ فِى السَّمَاوات لَا تُغنِى شَفَاعَتُهُم شَيئاً إلّا مِن بَعدِ أن يَاذَنَ اللّهُ لِمَن يَشَاءُ وَ يَرضَى: چه بسيار فرشتگان كه در آسمان هايند، و شفاعتشان هيچ سودى ندارد، مگر بعد از آن كه خدا براى هر كه بخواهد اذن دهد».
طريق جمع بين دو دسته آيات
اين آيات بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد، يا شفاعت را مختص بخداى (عز اسمه ) مى كند، مانند سه آيه اول ، و يا آن را عموميت ميدهد، و براى غير خدا نيز اثبات مى كند، اما با اين شرط كه خدا باو اذن داده باشد، و بشفاعتش راضى باشد، و امثال اين شروط.
و بهر حال ، آنچه مسلم است ، و هيچ شكى در آن نيست ، اين استكه آيات نامبرده شفاعت را اثبات مى كند، چيزيكه هست بعضى آنطور كه ديديد منحصر در خدا مى كند، و بعضى ديگر آنطور كه ديديد عموميتش مى دهد.
اين را هم بياد داريد كه آيات دسته اول ، شفاعت را نفى مى كرد، حال بايد ديد جمع بين اين دو دسته آيات چه ميشود؟ در پاسخ ميگوئيم نسبتى كه اين دو دسته آيات با هم دارند، نظير نسبتى است كه دو دسته آيات راجعه بعلم غيب با هم دارند، يكدسته علم غيب را منحصر در خدا مى كند، دسته ديگر آنرا براى غير خدا نيز اثبات نموده ، قيد رضاى خدا را شرط مى كند.
دسته اول مانند آيه : «قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب »، (بگو در آسمانها و زمين هيچ كس غيب نميداند)، و آيه : «و عنده مفاتح الغيب ، لا يعلمها الا هو»، (نزد اوست كليدهاى غيب ، كه كسى جز خود او از آن اطلاع ندارد).
و از دسته دوم مانند آيه : «عالم الغيب ، فلا يظهر على غيبه احدا، الا من ارتضى من رسول »، (خدا عالم غيب است واحدى را بر غيب خود مسلط نميسازد، مگر كسى از فرستادگانش كه او را پسنديده باشد).
و هم چنين نسبت ميانه آن دو دسته آيات شفاعت ، نظير نسبتى است كه ميان دو دسته آيات راجع بمرگ ، و نيز دو دسته آيات راجعه بخلقت و رزق ، و تاءثير، و حكم ، و ملك ، و امثال آنست ، كه در اسلوب قرآن بسيار زياد ديده ميشود، يكجا مرگ بندگان ، و خلقتشان ، و رزقشان ، و ساير نامبرده ها را بخود نسبت ميدهد، و جائى ديگر براى غير خود اثبات مى كند، و قيد اذن و مشيت خود را بر آن اضافه مى نمايد.
اثبات شفاعت براى غير خدا، به اذن خدا نه مستقلا
و اين اسلوب كلام ، بما مى فهماند كه بجز خدايتعالى هيچ موجودى بطور استقلال مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست ، و اگر موجودى مالك كمالى باشد، خدا باو تمليك كرده ، حتى قرآن كريم در قضاهاى رانده شده بطور حتم ، نيز يكنوع مشيت را براى خدا اثبات مى كند، مثلا مى فرمايد: «فاما الذين شقوا، ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ، خالدين فيها، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، ان ربك فعال لما يريد و اما الذين سعدوا، ففى الجنه ، خالدين فيها، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، عطاء غير مجذوذ»: (اما كسانيكه شقى شدند، پس در آتشند، و در آن زفير و شهيق (صداى نفس فرو بردن و برآوردن ) دارند، و جاودانه در آن هستند مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه اراده كند فعال است و اما كسانيكه سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود، مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد عطائى است قطع نشدنى ).
ملاحظه مى فرمائيد كه سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را با اينكه از قضاهاى حتمى او است ، و مخصوصا درباره خلود در بهشت صريحا فرموده : عطائى است قطع نشدنى ، اما در عين حال اين قضاء را طورى نرانده كه العياذ باللّه دست بند بدست خود زده باشد، بلكه باز سلطنت و ملك خود را نسبت بآن حفظ كرده ، و فرموده : (پروردگارت بآنچه اراده كند فعال است )، يعنى هر چه بخواهد مى كند.
و سخن كوتاه اينكه نه اعطاء و دادنش طورى است كه اختيار او را از او سلب كند، و بعد از دادن نسبت بآنچه داده ندار و فقير شود، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده ميسازد، و سلطنتش را نسبت بآن باطل مى كند.
از اينجا معلوم ميشود: آياتيكه شفاعت را انكار مى كنند، اگر بگوئيم : ناظر بشفاعت در روز قيامت است ، شفاعت بطور استقلال را نفى مى كند، و ميخواهد بفرمايد: كسى در آنروز مستقل در شفاعت نيست ، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت كند، و آياتيكه آنرا اثبات مى كند، نخست اصالت در آنرا براى خدا اثبات مى كند، و براى غير خدا بشرط اذن و تمليك خدا اثبات مينمايد، پس شفاعت براى غير خدا هست ، اما با اذن خدا.
چند فصل درباره شفاعت و متعلقات آن
حال بايد در آيات اين بحث دقت كنيم ، ببينيم شفاعت و متعلقات آن از نظر قرآن چه معنائى دارد؟، و اين شفاعت در حق چه كسانى جارى ميشود؟ و از چه شفيعانى سر مى زند؟ و در چه زمانى تحقق مييابد؟ و اينكه شفاعت چه نسبتى با عفو و مغفرت خدايتعالى دارد، و از اين قبيل جزئيات آنرا در چند فصل بررسى كنيم .
فصل اول ، شفاعت چيست ؟ (تجزيه و تحليل معنى شفاعت )
معناى اجمالى شفاعت را همه ميدانند، چون همه انسانها در اجتماع زندگى ميكنند، كه اساسش تعاون است .
و اما معناى لغوى آن به تفصيل : اين كلمه از ماده (ش ف ع ) است ، كه در مقابل كلمه (وتر تك ) بكار مى رود، در حقيقت شخصى كه متوسل ، به شفيع ميشود نيروى خودش به تنهائى براى رسيدنش بهدف كافى نيست ، لذا نيروى خود را با نيروى شفيع گره مى زند، و در نتيجه آنرا دو چندان نموده ، بآنچه ميخواهد نائل مى شود، بطوريكه اگر اينكار را نمى كرد، و تنها نيروى خود را بكار مى زد، بمقصود خود نمى رسيد، چون نيروى خودش به تنهائى ناقص و ضعيف و كوتاه بود.
و اما بحث اجتماعى آن ، و اينكه تا چه پايه معتبر است ؟
ميگوئيم : شفاعت يكى از امورى است كه ما آنرا براى رسيدن بمقصود بكار بسته ، و از آن كمك مى گيريم ، و اگر موارد استعمال آنرا آمارگيرى كنيم ، خواهيم ديد كه بطور كلى در يكى از دو مورد از آن استفاده مى كنيم ، يا در مورد جلب منفعت و خير، آنرا بكار مى زنيم ، و يا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعى ، و نه هر ضررى ، چون ما هرگز در نفع و ضررهائيكه اسباب طبيعى و حوادث كونى آنرا تامين مى كند، از قبيل گرسنگى ، و عطش ، و حرارت ، و سرما، و سلامتى ، و مرض ، متوسل بشفاعت نميشويم ، وقتى گرسنه شديم بدون اينكه دست بدامن اسباب غيرطبيعى بزنيم ، خود برخاسته براى خودمان غذا فراهم مى كنيم ، و همچنين آب و لباس و خانه و دارو تهيه مى كنيم .
و توسل ما باسباب غيرطبيعى ، و شفيع قرار دادن آنها، تنها در خيرات و شرورى ، و منافع و مضارى استكه اوضاع قوانين اجتماعى ، و احكام حكومت ، يا بطور خصوص ، و يا عموم ، بطور مستقيم يا غيرمستقيم ، پيش مى آورد، چون در دائره حكومت و مولويت از يكسو، و عبوديت و اطاعت از سوى ديگر، در هر حاكم و محكومى كه فرض شود احكامى از امر و نهى هست ، كه اگر محكوم و رعيت بآن احكام عمل كند، و تكليف حاكم و مولى را امتثال نمايد، آثارى از قبيل مدح زبانى ، و يا منافع مادى ، از جاه و مال در پى دارد، و اگر با آن مخالفت نموده ، و از اطاعت تمرد و سرپيچى كند، آثار ديگرى از قبيل مذمت زبانى ، و يا ضرر مادى ، و يا معنوى در پى دارد، پس وقتى مولائى غلام خود و يا هر كس ديگريكه در تحت سياست و حكومت او قرار دارد مثلا امر بكند، و يا نهى كند، و او هم امتثال نمايد، اجرى آبرومند دارد، و اگر مخالفت كند، عقاب يا عذابى دارد، از همينجا دو نوع وضع و اعتبار درست ميشود، يكى وضع حكم و قانون ، و يكى هم وضع آثاريكه بر موافقت و مخالفت آن مترتب ميشود.
و بنابر همين اساس آسياى همه حكومتهاى عمومى و خصوصى ، و مخصوصا حكومت بين هر انسانى با زير دستش ميچرخد.
در چه مواردى انسان متوسل به شفاعت مى شود؟
بنابراين اگر انسانى بخواهد بكمالى و خيرى برسد، يا مادى و يا معنوى ، كه از نظر معيارهاى اجتماعى آمادگى و ابزار آنرا ندارد، و اجتماع وى را لايق آنكمال و آن خير نمى داند، و يا بخواهد از خود شرى را دفع كند، شريكه بخاطر مخالفت متوجه او ميشود، و از سوى ديگر قادر بر امتثال تكليف ، واداى وظيفه نيست ، در اينجا متوسل بشفاعت ميشود.
و بعبارتى روشن تر، اگر شخصى بخواهد به ثوابى برسد كه اسباب آنرا تهيه نديده ، و از عقاب مخالفت تكليفى خلاص گردد، بدون اينكه تكليف را انجام دهد، در اينجا متوسل بشفاعت مى گردد، و مورد تاءثير شفاعت هم همينجا است ، اما نه بطور مطلق ، براى اينكه بعضى افراد هستند كه اصلا لياقتى براى رسيدن بكماليكه ميخواهند ندارند، مانند يك فرد عامى كه ميخواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با اينكه نه سواد دارد، و نه استعداد، و يا رابطه اى كه ميان او و آن ديگرى واسطه و شفيع شود ندارند، مانند برده اى كه بهيچ وجه نمى خواهد از مولايش اطاعت كند، و ميخواهد در عين ياغى گرى و تمردش بوسيله شفاعت مورد عفو مولا قرار گيرد كه در اين دو فرض ، شفاعت سودى ندارد، چون شفاعت وسيله اى است براى تتميم سبب ، نه اينكه خودش مستقلا سبب باشد، اولى را اعلم علماء كند، و دومى را در عين ياغيگريش مقرب درگاه مولا سازد.
شرط ديگرى كه در شفاعت هست ، اين است كه تاءثير شفاعت شفيع در نزد حاكمى كه نزدش شفاعت ميشود بايد تاءثير جزافى و غير عقلايى نباشد، بلكه بايد آن شفيع چيزى را بهانه و واسطه قرار دهد كه براستى در حاكم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصى از عقاب او را باعث شود، پس شفيع از مولاى حاكم نميخواهد كه مثلا مولويت خود را باطل ، و عبوديت عبد خود را لغو كند، و نيز نميخواهد كه او از حكم خود و تكليفش دست بردارد، و يا آنرا بحكم ديگر نسخ نمايد، حالا يا براى همه نسخ كند، و يا براى شخص مورد فرض ، كه خصوص او را عقاب نكند.
و نيز از او نميخواهد كه قانون مجازات خود را يا بطور عموم و يا براى شخص مورد فرض لغو نموده ، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نكند، شفاعت معنايش اين نيست ، و شفيع چنين تاءثيرى در مولويت مولا و عبوديت عبد، و يا در حكم مولا، و يا در مجازات او ندارد، بلكه شفيع بعد از آنكه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه هاى ديگرى شفاعت خود را مى كند، مثلا يا بصفاتى از مولاى حاكم تمسك مى كند، كه آن صفات اقتضا دارد كه از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگوارى ، و كرم او، و سخاوت و شرف دودمانش .
و يا بصفاتى در عبد تمسك جويد، كه آن صفات اقتضاء مى كند مولا بر او رافت ببرد، صفاتيكه عوامل آمرزش و عفو را برمى انگيزد، مانند خوارى و مسكنت و حقارت و بد حالى و امثال آن .
و يا بصفاتى كه در نفس خود شفيع هست ، مانند محبت و علاقه اى كه مولا باو دارد، و قرب منزلتش ، و علو مقامش در نزد وى ، پس منطق شفيع اين است كه ميگويد: من از تو نميخواهم دست از مولويت خود بردارى ، و يا از عبوديت عبدت چشم بپوشى ، و نيز نمى خواهم حكم و فرمان خودت را باطل كنى ، و يا از قانون مجازات چشم بپوشى .
بلكه ميگويم : تو با اين عظمت كه دارى ، و اين رافت و كرامت كه دارى از مجازات اين شخص چه سودى مى برى ؟ و اگر از عقاب او صرفنظر كنى چه ضررى بتو مى رسد، و يا ميگويم : اين بنده تو مردى نادان است ، و اين نافرمانى را از روى نادانيش كرده ، و مردى حقير و مسكين ، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نمى آيد، و مثل تو بزرگوارى بامر او اعتنا نمى كند، و بآن اهميت نميدهد، و يا ميگويم : بخاطر آن مقام و منزلتى كه نزد تو دارم ، و آن لطف و محبتى كه تو نسبت بمن دارى ، شفاعتم را در حق فلانى بپذير، و از عقابش رهانيده مشمول عفوش قرار ده .
از اينجا براى كسى كه در بحث دقت كرده باشد، معلوم و روشن مى گردد كه شفيع ، عاملى از عوامل مربوط بمورد شفاعت ، و موثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملى ديگر كه عقاب را سبب شده ، حكومت و غلبه ميدهد، حال يا آن عامل همانطور كه گفتيم صفتى از صفات مولى است ، يا صفتى از صفات عبد است ، يا از صفات خودش ، هر چه باشد آن عامل را تقويت مى كند، تا بر عامل عقوبت ، يا هر حكمى ديگر كه ميخواهد خنثايش كند، رجحان داده كفه ترازويش را سنگين تر سازد يعنى مورد عقوبت را از اين كه مورد عقوبت باشد بيرون نموده ، داخل در مورد رفع عقوبت نمايد، پس ديگر حكم اولى كه همان عقوبت بود، شامل اين مورد نميشود، چون ديگر مورد نامبرده مصداق آن حكم نيست ، نه اينكه در عين مصداق بودن ، حكم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حكم باشد، و تضادى پيش آيد، آنطور كه اسباب طبيعى بعضى با بعض ديگر تضاد پيدا نموده ، سببى با سبب ديگر معارضه نموده ، و اثرش بر اثر ديگرى غلبه مى كند، اينطور نيست ، بلكه حقيقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و يا دفع شر و ضرر است ، بنحو حكومت ، نه بنحو مضاده ، و تعارض.
نكته ديگريكه از اين بيان روشن ميشود، اين است كه شفاعت خودش يكى از مصاديق سببيت است ، و شخص متوسل به شفيع ، در حقيقت ميخواهد سبب نزديكتر به مسبب را واسطه كند، ميان مسبب و سبب دورتر، تا اين سبب جلو تاءثير آن سبب را بگيرد، اين آن نكته ايست كه از تجزيه و تحليل معناى شفاعت بنظر ما رسيد، البته شفاعتى كه خود ما بآن معتقديم ، نه هر شفاعتى .
شفاعت تكوينى و تشريعى
حال كه اين معنا روشن شد، ميگوئيم : خداى سبحان در سببيت از يكى از دو جهت مورد نظر قرار مى گيرد، اول از نظر تكوين ، و دوم از نظر تشريع ، از نظر اول خداى سبحان مبدء نخستين هر سبب ، و هر تاءثير است ، و سببيت هر سببى بالاخره باو منتهى ميشود، پس مالك على الاطلاق خلق ، و ايجاد، او است ، و همه علل و اسباب امورى هستند كه واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند، آن رحمتى كه پايان ندارد، و نعمتى كه بى شمار بخلق و صنع خود دارد، پس از نظر تكوين سببيت خدا جاى هيچ حرف نيست .
و اما از جهت دوم يعنى تشريع ، خدايتعالى به ما تفضل كرده ، در عين بلندى مرتبه اش ، خود را بما نزديك ساخته ، و براى ما تشريع دين نموده ، و در آن دين احكامى از او امر، و نواهى و غيره ، وضع كرده ، و تبعات و عقوبتهائى در آخرت براى نافرمانان معين نموده ، رسولانى براى ما گسيل داشت ، ما را بشارتها دادند، و انذارها كردند، و دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند، و حجت بدين وسيله بر ما تمام شد، و «تمت كلمه ربك صدقا و عدلا، لا مبدل لكلماته »، (كلمه پروردگارت در راستى و عدالت تمام شد، و كسى نيست كه كلمات او را مبدل سازد).
حال ببينيم معناى شفاعت با كدام يك از اين دو جهت منطبق است ؟ اما انطباق آن بر جهت اول ، يعنى جهت تكوين ، و اينكه اسباب و علل وجوديه كار شفاعت را بكنند، كه بسيار واضح است ، براى اينكه هر سببى واسطه است ميان سبب فوق ، و مسبب خودش ، و روى هم آنها از صفات علياى خدا، يعنى رحمت ، و خلق ، و احياء، و رزق ، و امثال آنرا استفاده نموده ، و انواع نعمت ها و فضل ها را گرفته ، بمحتاجان آن مى رسانند.
و قرآن كريم هم اين معناى از شفاعت را تحمل مى كند، از آن جمله مى فرمايد: «له ما فى السموات و ما فى الارض ، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه »، و نيز مى فرمايد: «ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى على العرش ، يدبر الامر، ما من شفيع الا من بعد اذنه » كه ترجمه آنها گذشت .
در اين دو آيه كه راجع بخلقت آسمانها و زمين است ، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تكوين خواهد بود، و شفاعت در مورد تكوين جز اين نميتواند باشد، كه علل و اسبابى ميان خدا و مسبب ها واسطه شده ، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم كنند، و اين همان شفاعت تكوينى است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |