گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۳۲: خط ۳۲:
و اگر فعاليت اين دستگاه نبود و بدن در استكمال خود حاجتى به طعام نداشت، قطعا ما نيز طعام را دوست نمى داشتيم، و طعام محبوب ما نمی شد.
و اگر فعاليت اين دستگاه نبود و بدن در استكمال خود حاجتى به طعام نداشت، قطعا ما نيز طعام را دوست نمى داشتيم، و طعام محبوب ما نمی شد.


پس حبّ به غذا، در حقيقت حبّ ما به غذا نيست، بلكه حبّ دستگاه گوارش به فعاليت خودش است. اين دستگاه می خواهد انجام وظيفه كند و سوخت و ساز بدن را به بدن برساند. همين خواستن، عبارت از حبّ به غذاست كه ما آن را بهع خود نسبت مى دهيم و مى گویيم ما غذا را دوست مى داريم و اين مایيم كه از فلان غذا خوشمان مى آيد، در حالى كه اين طور نيست، بلكه خوش آمدن و لذت از غذا، كار دستگاه گوارشى است نه از ما.  
پس حبّ به غذا، در حقيقت حبّ ما به غذا نيست، بلكه حبّ دستگاه گوارش به فعاليت خودش است. اين دستگاه می خواهد انجام وظيفه كند و سوخت و ساز بدن را به بدن برساند. همين خواستن، عبارت از حبّ به غذاست كه ما آن را به خود نسبت مى دهيم و مى گویيم ما غذا را دوست مى داريم و اين مایيم كه از فلان غذا خوشمان مى آيد، در حالى كه اين طور نيست، بلكه خوش آمدن و لذت از غذا، كار دستگاه گوارشى است نه از ما.  


خواهى گفت: اين كه چشم بندى نيست، كه ما از طعم و مزه و بوى فلان غذا خوشمان مى آيد؟  
خواهى گفت: اين كه چشم بندى نيست، كه ما از طعم و مزه و بوى فلان غذا خوشمان مى آيد؟  
خط ۵۷: خط ۵۷:
چيزى كه هست، همان طور كه در داستان حبّ به غذا و ميوه گفتيم، حبّ محبّ، اولا و بالذات، متعلق به فعل يا انفعال خود می شود، و ثانيا بالتبع، متعلق به هر چيزى می شود كه با فعل يا انفعالش، سر و كار دارد. و اين معنا در غير انسان و حيوان هم اگر استكمالى در كار باشد و يا افاضه كمالى در بين باشد، نيز تصور دارد. (البته افاضه كمال از افاضه كننده باشعور، مانند محبتى كه رویيدنى ها به نور آفتاب دارند و نيز درختان جنگلى را مى بينيم كه براى رساندن خود به نور آفتاب مرتب بلند می شوند).
چيزى كه هست، همان طور كه در داستان حبّ به غذا و ميوه گفتيم، حبّ محبّ، اولا و بالذات، متعلق به فعل يا انفعال خود می شود، و ثانيا بالتبع، متعلق به هر چيزى می شود كه با فعل يا انفعالش، سر و كار دارد. و اين معنا در غير انسان و حيوان هم اگر استكمالى در كار باشد و يا افاضه كمالى در بين باشد، نيز تصور دارد. (البته افاضه كمال از افاضه كننده باشعور، مانند محبتى كه رویيدنى ها به نور آفتاب دارند و نيز درختان جنگلى را مى بينيم كه براى رساندن خود به نور آفتاب مرتب بلند می شوند).


و از همه مطالبى كه گذشت، نتائج زير عايد می شود:
'''و از همه مطالبى كه گذشت، نتائج زير عايد می شود:'''


* اول اين كه: «حبّ»، عبارت است از تعلق و ارتباط وجودى بين محبّ و محبوب، و يا به عبارتى انجذاب بين علت مكمل و يا شبيه به آن، و بين معلول مستكمل و يا شبيه به آن. و چون حبّ عبارت از اين است، لذا ما افعال خود را دوست می داريم تا به وسيله آن استكمال كنيم و آنچه را هم كه متعلق به افعال ماست، دوست می داريم تا آن را وسيله و ابزار كار خود كنيم.  
'''* اول اين كه:''' «حبّ»، عبارت است از تعلق و ارتباط وجودى بين محبّ و محبوب، و يا به عبارتى انجذاب بين علت مكمل و يا شبيه به آن، و بين معلول مستكمل و يا شبيه به آن. و چون حبّ عبارت از اين است، لذا ما افعال خود را دوست می داريم تا به وسيله آن استكمال كنيم و آنچه را هم كه متعلق به افعال ماست، دوست می داريم تا آن را وسيله و ابزار كار خود كنيم.  


(مثال استكمال اين كه: ما علم را كه فعل مغزى ما است، دوست می داريم و به طفيل آن، كتاب و مدرسه و استاد را هم دوست می داريم. و مثال شبه استكمال اين كه ما خانه سازى را براى رفع حاجت از خانه دوست می داريم و به طفيل آن، يك دانه آجر را هم دوست داريم).  
(مثال استكمال اين كه: ما علم را كه فعل مغزى ما است، دوست می داريم و به طفيل آن، كتاب و مدرسه و استاد را هم دوست می داريم. و مثال شبه استكمال اين كه ما خانه سازى را براى رفع حاجت از خانه دوست می داريم و به طفيل آن، يك دانه آجر را هم دوست داريم).  
خط ۶۸: خط ۶۸:
<span id='link604'><span>
<span id='link604'><span>


* دوم اين كه: محبت داراى مراتب مختلفى است و شدت و ضعف دارد. چون رابطه اى است وجودى - و وجود خود حقيقتى است مشكك، يعنى داراى مراتب - و معلوم است كه آن رابطه وجودى كه ميان علت تامه با معلولش هست، با آن رابطه كه ميان علت ناقصه با معلولش هست، يكسان و در يك مرتبه نيست. به همين حساب، آن كمالى كه به خاطر آن چيزى محبوب ما واقع می شود، از جهت ضرورى بودن و غير ضرورى بودن و نيز از جهت مادى بودن، مانند تغذى، و غير مادى بودن، مانند علم، يكسان نيست و بلكه شدت و ضعف دارد.
'''* دوم اين كه:''' محبت داراى مراتب مختلفى است و شدت و ضعف دارد. چون رابطه اى است وجودى - و وجود خود حقيقتى است مشكك، يعنى داراى مراتب - و معلوم است كه آن رابطه وجودى كه ميان علت تامه با معلولش هست، با آن رابطه كه ميان علت ناقصه با معلولش هست، يكسان و در يك مرتبه نيست. به همين حساب، آن كمالى كه به خاطر آن چيزى محبوب ما واقع می شود، از جهت ضرورى بودن و غير ضرورى بودن و نيز از جهت مادى بودن، مانند تغذى، و غير مادى بودن، مانند علم، يكسان نيست و بلكه شدت و ضعف دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۲۱ </center>
از اين جا بطلان آن سخن كه مى گفت: محبت تنها به امور مادى متعلق می شود، روشن مى گردد. بعضى ها آن قدر شورش كرده اند كه گفته اند: اصلا برگشت تمامى محبت ها، به محبت به غذا است و هر محبت ديگر را اگر تحليل كنيم، مى بينيم از حبّ به غذا سر در مى آورد. و بعضى ديگر گفته اند: ريشه و اصل، در باب محبت، علاقه به وقاع است و محبت به غذا و هر علاقه ديگر از آن سر در مى آورد.
از اين جا بطلان آن سخن كه مى گفت: محبت تنها به امور مادى متعلق می شود، روشن مى گردد. بعضى ها آن قدر شورش كرده اند كه گفته اند: اصلا برگشت تمامى محبت ها، به محبت به غذا است و هر محبت ديگر را اگر تحليل كنيم، مى بينيم از حبّ به غذا سر در مى آورد. و بعضى ديگر گفته اند: ريشه و اصل، در باب محبت، علاقه به وقاع است و محبت به غذا و هر علاقه ديگر از آن سر در مى آورد.
<span id='link605'><span>
<span id='link605'><span>


* سوم اين كه: خداى سبحان از هر جهت كه حساب كنيم، اهليت آن را دارد كه دوستش بداريم. براى اين كه هستى او، به ذات خودش است، نه عاريتى و كمال او غير متناهى است، در حالی كه هر كمالى ديگر متناهى و محدود است، و متناهى وجودش، متعلق است به غيرمتناهى. و اين حبّى است ذاتى كه محال است از بين برود.  
'''* سوم اين كه:''' خداى سبحان از هر جهت كه حساب كنيم، اهليت آن را دارد كه دوستش بداريم. براى اين كه هستى او، به ذات خودش است، نه عاريتى و كمال او غير متناهى است، در حالی كه هر كمالى ديگر متناهى و محدود است، و متناهى وجودش، متعلق است به غيرمتناهى. و اين حبّى است ذاتى كه محال است از بين برود.  


و نيز، خدای تعالى خالق ما است و بر ما انعام مى كند، آن هم به نعمت هایى كه غيرمتناهى است، هم از نظر عدد و هم از نظر زمان. به همين جهت او را دوست می داريم، همان طور كه هر منعم ديگر را، به خاطر انعامش دوست می داريم.
و نيز، خدای تعالى خالق ما است و بر ما انعام مى كند، آن هم به نعمت هایى كه غيرمتناهى است، هم از نظر عدد و هم از نظر زمان. به همين جهت او را دوست می داريم، همان طور كه هر منعم ديگر را، به خاطر انعامش دوست می داريم.
<span id='link606'><span>
<span id='link606'><span>


* چهارم اين كه: حبّ از آن جا كه گفتيم رابطه اى است وجودى - و هستى روابط وجودى، خارج از وجود موضوعات خود و تنزلات آن نيست - لذا نتيجه مى گيريم كه هر چيزى ذات خود را دوست می دارد، و چون در سابق گفتيم: هر محبى همه متعلقات محبوب خود را نيز دوست می دارد، در نتيجه هر چيزى آثار وجودی اش را هم دوست می دارد. از اين جا معلوم می شود كه خداى سبحان، بدين جهت كه خود را دوست می دارد، خلق خود را دوست می دارد و اگر خلق خود را دوست می دارد، بدين جهت است كه انعام او را مى پذيرند و باز اگر خلق خود را دوست می دارد، بدان جهت است كه هدايت او را مى پذيرند.
'''* چهارم اين كه:''' حبّ از آن جا كه گفتيم رابطه اى است وجودى - و هستى روابط وجودى، خارج از وجود موضوعات خود و تنزلات آن نيست - لذا نتيجه مى گيريم كه هر چيزى ذات خود را دوست می دارد، و چون در سابق گفتيم: هر محبى همه متعلقات محبوب خود را نيز دوست می دارد، در نتيجه هر چيزى آثار وجودی اش را هم دوست می دارد. از اين جا معلوم می شود كه خداى سبحان، بدين جهت كه خود را دوست می دارد، خلق خود را دوست می دارد و اگر خلق خود را دوست می دارد، بدين جهت است كه انعام او را مى پذيرند و باز اگر خلق خود را دوست می دارد، بدان جهت است كه هدايت او را مى پذيرند.
<span id='link607'><span>
<span id='link607'><span>


* پنجم اين كه: اگر مى بينيم در مورد حبّ، بايد شعور و علم وجود داشته باشد، اين لزوم بر حسب مصداق است. (چون معمولا كلمۀ «حبّ» را در موارد انسان ها به كار مى بريم و می گویيم مادر، فرزند خود را دوست می دارد و نمی گویيم: درخت آفتاب را دوست می دارد و خود را به سوى نور آن مى كشد)، و گرنه تعلق وجودى كه حقيقت حبّ عبارت از آن است، از آن جهت كه حبّ است، هيچ مشروط بر وجود علم و شعور نيست. و از اين جا روشن مى گردد كه همه قوا و مبادى طبيعى، حتى آن ها هم كه علم و شعور ندارند، آثار و افعال خود را دوست می دارند.
'''* پنجم اين كه:''' اگر مى بينيم در مورد حبّ، بايد شعور و علم وجود داشته باشد، اين لزوم بر حسب مصداق است. (چون معمولا كلمۀ «حبّ» را در موارد انسان ها به كار مى بريم و می گویيم مادر، فرزند خود را دوست می دارد و نمی گویيم: درخت آفتاب را دوست می دارد و خود را به سوى نور آن مى كشد)، و گرنه تعلق وجودى كه حقيقت حبّ عبارت از آن است، از آن جهت كه حبّ است، هيچ مشروط بر وجود علم و شعور نيست. و از اين جا روشن مى گردد كه همه قوا و مبادى طبيعى، حتى آن ها هم كه علم و شعور ندارند، آثار و افعال خود را دوست می دارند.


* ششم: از همه آنچه كه گذشت، نتيجه مى گيريم: «حبّ»، حقيقتى است كه در تمامى موجودات عالم، سريان و جريان دارد.
'''* ششم:''' از همه آنچه كه گذشت، نتيجه مى گيريم: «حبّ»، حقيقتى است كه در تمامى موجودات عالم، سريان و جريان دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۶۲۲ </center>
<span id='link608'><span>
<span id='link608'><span>
۲۰٬۸۸۷

ویرایش