گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:
<span id='link550'><span>
<span id='link550'><span>


==ادله و براهين منكرين تجرد روح ==
==ردّ دلیل ها و برهان های منكران «تجرّد روح» ==
در مقابل ما همه علماى مادى گرا و جمعى از علماى الهى ، از متكلمين ، و نيز علماى ظاهر بين ، يعنى اهل حديث ، منكر تجرد روح شده اند و بر مدعاى خود و ردّ ادله ما برهانهائى اقامه كرده اند كه خالى از تكلف و تلاش بيهوده نميباشد.
در مقابل ما، همه علماى مادیگرا و جمعى از علماى الهى، از متكلمان و نيز علماى ظاهربين ، يعنى اهل حديث، منكر تجرّد روح شده اند و بر مدعاى خود و ردّ ادله ما، برهان هایى اقامه كرده اند كه خالى از تكلف و تلاش بيهوده نمی باشد.


۱ - ماديين گفته اند: رشته هاى مختلف علوم با آن همه پيشرفتى كه كرده و به آن حد از دقت كه امروز رسيده ، در تمامى فحص ها و جستجوهاى دقيقش ، به هيچ خاصيت از خواص بدنى انسان نرسيده ، مگر آنكه در كنارش علت ماديش را هم پيدا كرده ، ديگر خاصيتى بدون علت مادى نمانده تا بگويند اين اثر روح مجرد از ماده است ، چون با قوانين ماده منطبق نيست و آن را دليل بر وجود روح مجرد بگيرند.
۱ - ماديين گفته اند: رشته هاى مختلف علوم با آن همه پيشرفتى كه كرده و به آن حدّ از دقت كه امروز رسيده، در تمامى فحص ها و جستجوهاى دقيقش، به هيچ خاصيت از خواص بدنى انسان نرسيده، مگر آن كه در كنارش، علت مادی اش را هم پيدا كرده، ديگر خاصيتى بدون علت مادى نمانده، تا بگويند اين اثر روح مجرّد از ماده است. چون با قوانين ماده منطبق نيست و آن را دليل بر وجود روح مجرّد بگيرند.


و در توضيح اين گفتار خود گفته اند: سلسله اعصاب كه در سراسر بدن منتشر است ، ادراكات تمامى اطراف بدن و اعضاى آن و حاسه هايش را پشت سر هم و در نهايت سرعت به عضو مركزى اعصاب منتقل مى كند، و اين مركز عبارت است از قسمتى از مغز سر كه مجموعه اى است متحد و داراى يك وضعى واحد،
و در توضيح اين گفتار خود گفته اند: سلسله اعصاب كه در سراسر بدن منتشر است، ادراكات تمامى اطراف بدن و اعضاى آن و حاسه هايش را، پشت سرِ هم و در نهايت سرعت، به عضو مركزى اعصاب منتقل مى كند، و اين مركز، عبارت است از: قسمتى از مغز سر كه مجموعه اى است متحد و داراى يك وضعى واحد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۵۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۵۲ </center>
بطوريكه اجزائش از يكديگر متمايز نيست و اگر بعضى از آن باطل شود و بعضى ديگر جاى آن را پر كند، اين دگرگونى ها در آن درك نميشود، و اين واحد متحصل همان نفس ما است كه همواره حاضر براى ما است ، و ما از آن تعبير مى كنيم به (من ).
به طوری كه اجزائش از يكديگر متمايز نيست، و اگر بعضى از آن باطل شود و بعضى ديگر جاى آن را پُر كند، اين دگرگونى ها در آن درك نمی شود. و اين واحد متحصل، همان «نفس» ما است كه همواره حاضر براى ما است ، و ما از آن تعبير مى كنيم به «من».


پس اينكه احساس مى كنيم كه ما غير از سر و پيكرمان هستيم ، درست است وليكن صرف اين احساس باعث نميشود بگوئيم پس (ما) غير از بدن و غير از خواص بدنى ما است ، بلكه از آنجا كه مركز اعصاب مجموعه اى است كه توارد ادراكات در آن بسيار سريع انجام مى شود، لذا هيچ آنى از آن غافل نمى مانيم .
پس اين كه احساس مى كنيم كه ما غير از سر و پيكرمان هستيم، درست است، وليكن صرف اين احساس باعث نمی شود بگویيم: پس «ما» غير از بدن و غير از خواص بدنى ماست، بلكه از آن جا كه مركز اعصاب، مجموعه اى است كه توارد ادراكات در آن بسيار سريع انجام مى شود، لذا هيچ آنى از آن غافل نمى مانيم. چون لازمۀ غفلت از آن به طورى كه در جاى خود مسلّم شده است، بطلان اعصاب و توقفش از عمل است و آن، همان مرگ است.
چون لازمه غفلت از آن بطورى كه در جاى خود مسلم شده است ، بطلان اعصاب و توقفش از عمل است و آن همان مرگ است .


و نيز اينكه مى بينيم نفس (من ) همواره ثابت است نيز درست است ، اما اين هم دليل تجرد نفس نيست و از اين جهت نيست كه حقيقتى است ثابت كه دستخوش تحولات مادى نميشود، بلكه اين حس ما است كه (مانند ديدن آتش آتش ‍ گردان بصورت دائره )، در اثر سرعت واردات ادراكى ، امر بر ايمان مشتبه ميشود، مثل حوضى كه دائما نهر آبى از اين طرف داخلش ميشود و از طرف ديگر بيرون مى ريزد، به نظر ما مى رسد كه آب ثابت و همواره پر است و عكس آدمى يا درخت و يا غير آن كه در آب افتاده ، واحد و ثابت است .
و نيز اين كه مى بينيم نفس «من»، همواره ثابت است، نيز درست است. اما اين هم دليل تجرّد نفس نيست و از اين جهت نيست كه حقيقتى است ثابت كه دستخوش تحولات مادى نمی شود، بلكه اين حس ما است كه (مانند ديدن آتشِ آتشگردان به صورت دائره)، در اثر سرعت واردات ادراكى، امر برايمان مشتبه می شود. مثل حوضى كه دائما نهر آبى از اين طرف داخلش می شود و از طرف ديگر بيرون مى ريزد، به نظر ما مى رسد كه آب ثابت و همواره پُر است و عكس آدمى يا درخت و يا غير آن كه در آب افتاده، واحد و ثابت است.
همانطور كه در مثال حوض ، ما آنرا آبى واحد و ثابت حس مى كنيم ، در حاليكه در واقع نه واحد است و نه ثابت ، بلكه هم متعدد است و هم متغير تدريجى ، چون اجزاء آبى كه وارد آن ميشود، بتدريج وضع آنرا تغيير ميدهد، نفس آدمى نيز هر چند به نظر موجودى واحد و ثابت و شخصى به نظر مى رسد، ولى در واقع نه واحد است و نه ثابت و نه داراى شخصيت .


و نيز گفته اند نفسى كه بر تجرد آن از طريق مشاهده باطنى اقامه برهان شده ، در حقيقت مجرد نيست ، بلكه مجموعه اى از خواص طبيعى است و آن عبارت است از ادراكهاى عصبى كه آنها نيز نتيجه تاءثير و تاءثرى است كه اجزاء ماده خارجى و اجزاء مركب عصبى ، در يكديگر دارند، و وحدتى كه از نفس مشاهده ميشود، وحدت اجتماعى است نه وحدت حقيقى و واقعى .
همان طور كه در مثال حوض، ما آن را آبى واحد و ثابت حس مى كنيم، در حالی كه در واقع، نه واحد است و نه ثابت، بلكه هم متعدد است و هم متغير تدريجى، چون اجزاء آبى كه وارد آن می شود، به تدريج وضع آن را تغيير می دهد، نفس آدمى نيز، هرچند به نظر موجودى واحد و ثابت و شخصى به نظر مى رسد، ولى در واقع، نه واحد است و نه ثابت و نه داراى شخصيت.
 
و نيز گفته اند: نفسى كه بر تجرّد آن از طريق مشاهده باطنى اقامه برهان شده، در حقيقت مجرّد نيست، بلكه مجموعه اى از خواص طبيعى است و آن، عبارت است از: ادراك هاى عصبى كه آن ها نيز نتيجه تأثير و تأثرى است كه اجزاء ماده خارجى و اجزاء مركب عصبى، در يكديگر دارند، و وحدتى كه از نفس مشاهده می شود، وحدت اجتماعى است نه وحدت حقيقى و واقعى.  
<span id='link551'><span>
<span id='link551'><span>
==رد ادله ماديين منكر تجرد روح ==
==رد ادله ماديين منكر تجرد روح ==
مؤ لف : اما اينكه گفتند: (رشته هاى مختلف علوم با آن همه پيشرفت كه كرده و به آن حد از دقت كه امروز رسيده ، در تمامى فحص ها و جستجوهاى دقيقش ، به هيچ خاصيت از خواص بدنى انسان نرسيده مگر آنكه در كنارش علت ماديش را هم پيدا كرده ، ديگر خاصيتى بدون علت مادى نماند، تا بگوئى اين اثر روح مجرد از ماده است ) سخنى است حق و هيچ شكى در آن نيست ، لكن اين سخن حق ، دليل بر نبود نفس مجرد از ماده كه برهان بر وجودش اقامه شده ، نميشود.
مؤ لف : اما اينكه گفتند: (رشته هاى مختلف علوم با آن همه پيشرفت كه كرده و به آن حد از دقت كه امروز رسيده ، در تمامى فحص ها و جستجوهاى دقيقش ، به هيچ خاصيت از خواص بدنى انسان نرسيده مگر آنكه در كنارش علت ماديش را هم پيدا كرده ، ديگر خاصيتى بدون علت مادى نماند، تا بگوئى اين اثر روح مجرد از ماده است ) سخنى است حق و هيچ شكى در آن نيست ، لكن اين سخن حق ، دليل بر نبود نفس مجرد از ماده كه برهان بر وجودش اقامه شده ، نميشود.
۲۰٬۷۷۰

ویرایش