تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۸: تفاوت میان نسخهها
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
<span id='link340'><span> | <span id='link340'><span> | ||
«'''بيان آيات '''» | <center> «'''بيان آيات '''» </center> | ||
و | ==میثاق و پیمان های خداوند، از قوم بنی اسرائیل == | ||
«'''وَ إذ أخَذنَا مِيثَاقَ بَنِى إسرَائِيلَ...'''»: اين آيه شريفه با نظم بديعى كه دارد، در آغاز با سياق غيبت آغاز شده و در آخر، با سياق خطاب ختم می شود. در اول، بنى اسرائيل را غايب به حساب آورده، مى فرمايد: «و چون از بنى اسرائيل ميثاق گرفتيم»، و در آخر، حاضر به حساب آورده، روى سخن به ايشان كرده، مى فرمايد: «ثُمَّ تَوَلَّيتُم: پس از آن همگى اعراض كرديد، مگر اندكى از شما». | |||
از سوى ديگر، در آغاز «ميثاق» را كه به معناى پيمان گرفتن است، و جز با كلام صورت نمى گيرد، ياد مى آورد، و آنگاه خود آن ميثاق را كه چه بوده، حكايت مى كند، و اين حكايت را، نخست با جملۀ خبرى «لَا تَعبُدُونَ إلَّا اللّه»، و در آخر با جمله انشائيه «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً»، حكايت مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۲۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۲۹ </center> | ||
وجه اين دگرگونى ها، اين باشد كه در آيات | شاید وجه اين دگرگونى ها، اين باشد كه در آيات قبل، اصل داستان بنى اسرائيل با سياق خطاب شروع شد. چون می خواست ايشان را سرزنش كند و اين سياق، همچنان كوبنده پيش آمد، تا بعد از داستان بقره، به خاطر نكته ای كه ايجاب مى كرد و بيانش گذشت، مبدّل به سياق غيبت شد، تا كار منتهى شد به آيه مورد بحث. | ||
در آن جا نيز مطلب با سياق غيبت شروع می شود و مى فرمايد: «وَ إذ أخَذنَا مِيثَاقَ بَنِى إسرَائِيلَ»، ولیكن در جملۀ «لَا تَعبُدُونَ إلّا اللّه»،ۀ كه نهييى است كه به صورت جمله خبريه حكايت می شود، سياق به خطاب برگشت، و اگر نهى را با جمله خبريه: «جز خدا را نمى پرستيد» آورد، به خاطر شدت اهتمام بدان بود. چون وقتى نهى به اين صورت در آيد، مى رساند كه نهى كننده، هيچ شكى در عدم تحقق منهى خود در خارج ندارد، و ترديد ندارد در اين كه مكلف كه همان اطاعت داده، نهى او را اطاعت مى كند، و به طور قطع آن عمل را مرتكب نمی شود، و همچنين، اگر امر به صورت جمله خبريه اداء شود، اين نكته را افاده مى كند. مانند جملۀ «وَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً وَ ذِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِينَ: به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مساكين احسان مى كنيد». به خلاف اين كه امر به صورت امر، و نهى به صورت نهى اداء شود، كه اين نكته را نمی رساند. | |||
و | بعد از سياق غيبت، همان طور كه گفتيم، مجددا منتقل به سياق خطابى می شود، كه قبل از حكايت ميثاق بود، و اين انتقال فرصتى داده براى اين كه به ابتداى كلام برگشت شود، كه روى سخن به بنى اسرائيل داشت، و در نتيجه دو جملۀ «وَ أقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ»، و «ثُمَّ تَوَلَّيتُم»، به هم متصل گشته، سياق كلام از اول تا به آخر منتظم می شود. | ||
«'''وَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً'''»: اين جمله، امر و يا بگو خبرى به معناى امر است، و تقدير آن «أحسِنُوا بِالوَالِدَينِ إحسَاناً وَ ذِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِينَ» می باشدو ممكن هم هست تقدير آن را «وَ تُحسِنُونَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً» گرفت. (خلاصه كلام اين كه كلمۀ إحسَاناً»، مفعول مطلق فعلى است تقديرى، حال يا آن فعل صيغه امر است، و يا جمله خبرى). | |||
<span id='link341'><span> | <span id='link341'><span> | ||
نكته | |||
نكته ديگری كه در آيه رعايت شده، اين است كه در طبقاتی كه امر به احسان به آنان نموده، ترتيب را رعايت كرده. اول آن طبقه اى را ذكر كرده كه احسان به او، از همه طبقات ديگر مهمتر است و بعد، طبقه ديگری را ذكر كرده، كه باز نسبت به ساير طبقات، استحقاق بيشترى براى احسان دارد. | |||
اول: پدر و مادران را ذكر كرده، كه پيداست از هر طبقه ديگرى به احسان مستحق ترند. چون پدر و مادر، ريشه و اصلى است كه آدمى به آن دو اتكاء دارد، و جوانه وجودش روى آن دو تنه رویيده. پس آن دو، از ساير خويشاوندان به آدمى نزديك ترند. بعد از پدر و مادر، ساير خويشاوندان را ذكر كرده، و بعد از خويشاوندان، در ميانه اقرباء، يتيم را مقدم داشته. چون ايتام به خاطر خردسالى و نداشتن كسی كه متكفل و سرپرست امورشان شود، استحقاق بيشترى براى احسان دارند. (دقت فرمایيد). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۳۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۳۰ </center> | ||
كلمه | كلمه «يَتَامَى»، جمع يتيم است، كه به معناى كودك پدر مُرده است، و به كودكى كه مادرش مُرده باشد، يتيم نمی گويند. بعضى گفته اند: يتيم در انسان ها از طرف پدر، و در ساير حيوانات از طرف مادر است. | ||
كلمۀ «مساكين»، جمع مسكين است و آن، فقير ذليلى است كه هيچ چيز نداشته باشد. و كلمه «حُسناً»، مصدر به معناى صفت است، كه به منظور مبالغه در كلام آمده، و در بعضى قرائت ها، آن را «حَسَناً»، به فتحه حاء و نيز فتحه سين خوانده شده است، كه بنابر آن قرائت، صفت مشبهه می شود. | |||
و به هر حال، معناى جمله اين است كه: «به مردم سخن حسن بگویيد»، و اين تعبير كنايه است از حُسن معاشرت با مردم، چه كافرشان و چه مؤمنشان، و اين دستور هيچ منافاتى با حكم قتال ندارد، تا كسى توهم كند كه اين آيه با آيه وجوب قتال نسخ شده. براى اين كه مورد اين دو حكم مختلف است، و هيچ منافاتى ندارد كه هم امر به حُسن معاشرت كنند، و هم حكم به قتال. همچنان كه هيچ منافاتى نيست در اين كه هم امر به حُسن معاشرت كنند، و هم در مقام تأديب كسى، دستور به خشونت دهند. | |||
«'''لَا تَسفِكُونَ دِمَاءَكُم...'''»: اين جمله، باز مانند جمله قبل، امرى است به صورت جمله خبرى، و كلمۀ «سَفك»، به معناى ريختن است . | |||
«'''تَظَاهَرُونَ عَلَيهِم...'''»: كلمه «تَظَاهَرُونَ»، از مصدر مظاهره - باب مفاعله - است، و «مظاهره»، به معناى معاونت است. چون «ظهير»، به معناى عون و ياور است، و از كلمۀ «ظَهر: پشت» گرفته شده، چون ياور آدمى، پشت آدمى را محكم مى كند. | |||
«'''وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم إخرَاجُهُم'''»: ضمير «هُوَ»، ضمير قصه و يا شأن است، و اين معنا را مى دهد: «مطلب از اين قرار است، كه برون كردن آنان بر شما حرام است». مانند ضمير «هُوَ»، در جملۀ «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ: بگو مطلب بدين قرار است كه اللّه، يگانه است». | |||
«'''أفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الكِتَابِ ...'''»: يعنى چه فرقى هست ميان گرفتن فديه و بيرون كردن، كه حكم فديه را گرفتيد، و حكم حرمت اخراج را رها كرديد، با اين كه هر دو حكم، در كتاب بود. آيا به بعضى از كتاب ايمان مى آوريد، و بعضى ديگر را ترك مى كنيد، و كفر مى ورزيد؟ | |||
«'''وَ قَفَّينَا...'''»: اين كلمه از مصدر «تقفيه» است، كه به معناى پيروى است، و از كلمۀ «قَفَا: پشت گردن» گرفته شده. گویا شخص پيرو، پشت گردن و دنبال سر پيشرو خود، حركت مى كند. | |||
«'''وَ آتَينَا عِيسَى بنَ مَريَمَ البَيِّنَاتِ...'''»: به زودى در سوره «آل عمران»، إن شاء اللّه، پيرامون اين آيه بحث مى كنيم. | |||
«'''وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلفٌ '''»: كلمه «غُلف»، جمع «أغلف» است، و اغلف، از ماده غلاف است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۳۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۳۱ </center> | ||
و معناى جمله اين است كه در پاسخ گفتند: | و معناى جمله اين است كه در پاسخ گفتند: دل هاى ما در زير غلاف ها و لفافه ها، و پرده ها قرار دارد. و اين جمله، نظير آيه: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِى أكِنَّةٍ مِمَّا تَدعُونَا إلَيهِ: گفتند: دل هاى ما در كنانه ها است، از آنچه شما ما را بدان می خوانيد» می باشد، و اين تعبير، در هر دو آيه، كنايه است از اين كه ما نمی توانيم به آنچه شما دعوتمان مى كنيد، گوش فرادهيم. | ||
==بحث روايتى == | ==بحث روايتى == |
نسخهٔ ۱ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
سرنوشت انسانی که «خطیئه»، وجودش را فراگرفته باشد
«بَلى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أحَاطَت بِهِ خَطِيئَتُهُ ...»: كلمه «خطيئه»، به معناى آن حالتى است كه بعد از ارتكاب كار زشت، به دل انسان دست می دهد، و به همين جهت بود كه بعد از ذكر «كسب سيئه»، احاطه خطيئه را ذكر كرد، و «احاطه خطيئه» - كه خدا همه بندگانش را از اين خطر حفظ فرمايد - باعث می شود كه انسان محاط بدان، دستش از هر راه نجاتى بريده شود. گویا آن چنان خطيئه او را محاصره كرده، كه هيچ راه و روزنه اى براى اين كه هدايت به وى روى آورد، باقى نگذاشته.
در نتيجه، چنين كسى جاودانه در آتش خواهد بود، و اگر در قلب او مختصرى ايمان وجود داشت و يا از اخلاق و ملكات فاضله كه منافى با حق نيستند، از قبيل انصاف و خضوع در برابر حق، و نظير اين دو پرتوى مى بود، قطعا امكان اين وجود داشت، كه هدايت و سعادت در دلش رخنه يابد.
پس احاطه خطيئه در كسى فرض نمی شود، مگر با شرك به خدا، كه قرآن درباره اش فرموده: «إنَّ اللّهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَادُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ: خدا اين جرم را كه به وى شرك بورزند، نمى آمرزد، و پایين تر از آن را، از هر كس بخواهد، مى آمرزد». و نيز از جهتى ديگر، مگر با كفر و تكذيب آيات خدا كه قرآن درباره اش مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أصحَابُ النَّارِ هُم فِيهَا خَالِدُونَ: و كسانی كه كفر بورزند و آيات ما را تكذيب كنند، اصحاب آتش اند، كه در آن جاودانه خواهند بود».
پس در حقيقت «كسب سيئه» و «احاطه خطيئه»، به منزله كلمه جامعى است براى هر فكر و عملى كه خلود در آتش بياورد.
اين را هم بايد بگویيم كه: اين دو آيه از نظر معنا، قريب به آيه: «إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصَّابِئِينَ...» است، كه تفسيرش گذشت. تنها فرق ميان آن و آيه بقره، اين است كه آيه مورد بحث، در مقام بيان اين معنا است كه ملاك در سعادت، تنها و تنها، حقيقت ايمان است و عمل صالح، نه صرف دعوى. و دو آيه سوره بقره، در مقام بيان اين جهت است كه ملاك در سعادت، حقيقت ايمان و عمل صالح است، نه نامگذارى فقط.
بحث روايتى
در مجمع البيان، در ذيل آيه: «وَ إذَا لَقُوا الَّذِينَ»، از امام باقر «عليه السلام» روايت آورده، كه فرمود:
قومى از يهود بودند كه با مسلمانان عناد و دشمنى نداشتند، و بلكه با آنان توطئه و قرارداد داشتند، كه آنچه در تورات از صفات محمّد «ص» وارد شده، براى آنان بياورند، ولى بزرگان يهود، ايشان را از اين كار باز داشتند و گفتند: زنهار كه صفات محمّد «ص» را كه در تورات است، براى مسلمانان نگویيد كه فرداى قيامت، در برابر پروردگارشان عليه شما احتجاج خواهند كرد. در اين جريان بود كه اين آيه نازل شد.
و در كافى، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت آورده كه: در ذيل آيه: «بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً» فرمود: يعنى وقتى كه ولايت اميرالمؤمنين را انكار كنند، در آن صورت اصحاب آتش و جاودان در آن خواهند بود.
مؤلف: قريب به اين معنا را مرحوم شيخ، در کتاب امالی، از رسول خدا «ص» روايت كرده، و هر دو روايت از باب تطبيق كلى بر فرد و مصداق بارز آن است. چون خداى سبحان، ولايت را حسنه دانسته، و فرموده: «قُل لَا أسَئَلُكُم عَلَيهِ أجراً إلَّا المَوَدَّةَ فِى القُربَى وَ مَن يَقتَرِف حَسَنةً نَزِد لَهُ فِيهَا حُسناً: بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى نمى طلبم، مگر مودت نسبت به قربايم را، و هر كس حسنه اى بياورد، ما حسنه اى در آن مى افزایيم».
ممكن است هم آن را از باب تفسير دانست، به بيانی كه در سوره «مائده» خواهد آمد، كه اقرار به ولايت، عمل به مقتضاى توحيد است، و اگر تنها آن را به على «علیه السلام» نسبت داده، بدين جهت است كه آن جناب در ميان امت، اولين فردى است كه باب ولايت را بگشود. در اينجا خواننده عزيز را به انتظار رسيدن تفسير سوره «مائده» گذاشته، مى گذريم.
آيات ۸۳ - ۸۸ سوره بقره
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنى إِسرائيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلّا اللَّهَ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَساكينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ آتُوا الزَّكوةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلّا قَلِيلاً مِّنكمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضونَ(۸۳)
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لا تَسفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنتُمْ تَشهَدُونَ(۸۴)
ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ إِن يَأْتُوكُمْ أُسارَى تُفَادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَلِك مِنكُمْ إِلّا خِزْىٌ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۸۵)
أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالاَخِرَةِ فَلا يُخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَابُ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۸۶)
وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَاب وَ قَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوح الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولُ بِمَا لا تهْوَى أَنفُسُكُمُ استَكْبرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ(۸۷)
وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ(۸۸)
و ياد آوريد هنگامى را كه از بنى اسرائيل عهد گرفتيم كه جز خداى را نپرستيد و نيكى كنيد درباره پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و به زبان خوش با مردم تكلم كنيد و نماز بپاى داريد و زكات مال خود بدهيد، پس شما عهد را شكستيد و روى گردانيديد، جز چند نفرى و شمایيد كه از حكم و عهد خدا برگشتيد. (۸۳)
و چون از شما اين پيمانتان بگرفتيم كه خون يكدگر مريزيد و يكدگر را از ديار بيرون مكنيد و آنگاه شما اقرار هم كرديد و شهادت داديد. (۸۴)
ولى همين شما خودتان يكديگر را مى كشيد و طایفه اى از خود را از ديارشان بيرون مى كنيد و عليه ايشان پشت به پشت هم می دهيد و درباره آنان گناه و تجاوز مرتكب می شويد و اگر به اسيرى نزد شما شوند، فديه مى گيريد، با اين كه فديه گرفتن بر شما حرام بود، همچنان كه بيرون كردن حرام بود، پس چرا به بعضى از كتاب ايمان مى آوريد و به بعضى ديگر كفر مى ورزيد، و پاداش كسی كه چنين كند، به جز خوارى در زندگى دنيا و اين كه روز قيامت به طرف بدترين عذاب برگردد، چيست؟ و خدا از آنچه مى كنيد، غافل نيست. (۸۵)
اينان، همان هايند كه زندگى دنيا را با بهاى آخرت خريدند و به همين جهت، عذاب از ايشان تخفيف نمى پذيرد و نيز يارى نمی شوند. (۸۶)
ما به موسى كتاب داديم و در پى او پيامبرانى فرستاديم و به عيسى بن مريم معجزاتى داديم و او را با روح القدس تأييد كرديم، آيا اين درست است كه هر وقت رسولى به سوى شما آمد و كتابى آورد كه باب ميل شما نبود، استكبار بورزيد، طایفه اى از فرستادگان را تكذيب نموده و طایفه اى را به قتل برسانيد. (۸۷)
و گفتند: دل هاى ما در غلاف است، بلكه خدا به خاطر كفرشان لعنتشان كرده و در نتيجه، كمتر ايمان مى آورند. (۸۸)
میثاق و پیمان های خداوند، از قوم بنی اسرائیل
«وَ إذ أخَذنَا مِيثَاقَ بَنِى إسرَائِيلَ...»: اين آيه شريفه با نظم بديعى كه دارد، در آغاز با سياق غيبت آغاز شده و در آخر، با سياق خطاب ختم می شود. در اول، بنى اسرائيل را غايب به حساب آورده، مى فرمايد: «و چون از بنى اسرائيل ميثاق گرفتيم»، و در آخر، حاضر به حساب آورده، روى سخن به ايشان كرده، مى فرمايد: «ثُمَّ تَوَلَّيتُم: پس از آن همگى اعراض كرديد، مگر اندكى از شما».
از سوى ديگر، در آغاز «ميثاق» را كه به معناى پيمان گرفتن است، و جز با كلام صورت نمى گيرد، ياد مى آورد، و آنگاه خود آن ميثاق را كه چه بوده، حكايت مى كند، و اين حكايت را، نخست با جملۀ خبرى «لَا تَعبُدُونَ إلَّا اللّه»، و در آخر با جمله انشائيه «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً»، حكايت مى كند.
شاید وجه اين دگرگونى ها، اين باشد كه در آيات قبل، اصل داستان بنى اسرائيل با سياق خطاب شروع شد. چون می خواست ايشان را سرزنش كند و اين سياق، همچنان كوبنده پيش آمد، تا بعد از داستان بقره، به خاطر نكته ای كه ايجاب مى كرد و بيانش گذشت، مبدّل به سياق غيبت شد، تا كار منتهى شد به آيه مورد بحث.
در آن جا نيز مطلب با سياق غيبت شروع می شود و مى فرمايد: «وَ إذ أخَذنَا مِيثَاقَ بَنِى إسرَائِيلَ»، ولیكن در جملۀ «لَا تَعبُدُونَ إلّا اللّه»،ۀ كه نهييى است كه به صورت جمله خبريه حكايت می شود، سياق به خطاب برگشت، و اگر نهى را با جمله خبريه: «جز خدا را نمى پرستيد» آورد، به خاطر شدت اهتمام بدان بود. چون وقتى نهى به اين صورت در آيد، مى رساند كه نهى كننده، هيچ شكى در عدم تحقق منهى خود در خارج ندارد، و ترديد ندارد در اين كه مكلف كه همان اطاعت داده، نهى او را اطاعت مى كند، و به طور قطع آن عمل را مرتكب نمی شود، و همچنين، اگر امر به صورت جمله خبريه اداء شود، اين نكته را افاده مى كند. مانند جملۀ «وَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً وَ ذِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِينَ: به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مساكين احسان مى كنيد». به خلاف اين كه امر به صورت امر، و نهى به صورت نهى اداء شود، كه اين نكته را نمی رساند.
بعد از سياق غيبت، همان طور كه گفتيم، مجددا منتقل به سياق خطابى می شود، كه قبل از حكايت ميثاق بود، و اين انتقال فرصتى داده براى اين كه به ابتداى كلام برگشت شود، كه روى سخن به بنى اسرائيل داشت، و در نتيجه دو جملۀ «وَ أقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ»، و «ثُمَّ تَوَلَّيتُم»، به هم متصل گشته، سياق كلام از اول تا به آخر منتظم می شود.
«وَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً»: اين جمله، امر و يا بگو خبرى به معناى امر است، و تقدير آن «أحسِنُوا بِالوَالِدَينِ إحسَاناً وَ ذِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِينَ» می باشدو ممكن هم هست تقدير آن را «وَ تُحسِنُونَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً» گرفت. (خلاصه كلام اين كه كلمۀ إحسَاناً»، مفعول مطلق فعلى است تقديرى، حال يا آن فعل صيغه امر است، و يا جمله خبرى).
نكته ديگری كه در آيه رعايت شده، اين است كه در طبقاتی كه امر به احسان به آنان نموده، ترتيب را رعايت كرده. اول آن طبقه اى را ذكر كرده كه احسان به او، از همه طبقات ديگر مهمتر است و بعد، طبقه ديگری را ذكر كرده، كه باز نسبت به ساير طبقات، استحقاق بيشترى براى احسان دارد.
اول: پدر و مادران را ذكر كرده، كه پيداست از هر طبقه ديگرى به احسان مستحق ترند. چون پدر و مادر، ريشه و اصلى است كه آدمى به آن دو اتكاء دارد، و جوانه وجودش روى آن دو تنه رویيده. پس آن دو، از ساير خويشاوندان به آدمى نزديك ترند. بعد از پدر و مادر، ساير خويشاوندان را ذكر كرده، و بعد از خويشاوندان، در ميانه اقرباء، يتيم را مقدم داشته. چون ايتام به خاطر خردسالى و نداشتن كسی كه متكفل و سرپرست امورشان شود، استحقاق بيشترى براى احسان دارند. (دقت فرمایيد).
كلمه «يَتَامَى»، جمع يتيم است، كه به معناى كودك پدر مُرده است، و به كودكى كه مادرش مُرده باشد، يتيم نمی گويند. بعضى گفته اند: يتيم در انسان ها از طرف پدر، و در ساير حيوانات از طرف مادر است.
كلمۀ «مساكين»، جمع مسكين است و آن، فقير ذليلى است كه هيچ چيز نداشته باشد. و كلمه «حُسناً»، مصدر به معناى صفت است، كه به منظور مبالغه در كلام آمده، و در بعضى قرائت ها، آن را «حَسَناً»، به فتحه حاء و نيز فتحه سين خوانده شده است، كه بنابر آن قرائت، صفت مشبهه می شود.
و به هر حال، معناى جمله اين است كه: «به مردم سخن حسن بگویيد»، و اين تعبير كنايه است از حُسن معاشرت با مردم، چه كافرشان و چه مؤمنشان، و اين دستور هيچ منافاتى با حكم قتال ندارد، تا كسى توهم كند كه اين آيه با آيه وجوب قتال نسخ شده. براى اين كه مورد اين دو حكم مختلف است، و هيچ منافاتى ندارد كه هم امر به حُسن معاشرت كنند، و هم حكم به قتال. همچنان كه هيچ منافاتى نيست در اين كه هم امر به حُسن معاشرت كنند، و هم در مقام تأديب كسى، دستور به خشونت دهند.
«لَا تَسفِكُونَ دِمَاءَكُم...»: اين جمله، باز مانند جمله قبل، امرى است به صورت جمله خبرى، و كلمۀ «سَفك»، به معناى ريختن است .
«تَظَاهَرُونَ عَلَيهِم...»: كلمه «تَظَاهَرُونَ»، از مصدر مظاهره - باب مفاعله - است، و «مظاهره»، به معناى معاونت است. چون «ظهير»، به معناى عون و ياور است، و از كلمۀ «ظَهر: پشت» گرفته شده، چون ياور آدمى، پشت آدمى را محكم مى كند.
«وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم إخرَاجُهُم»: ضمير «هُوَ»، ضمير قصه و يا شأن است، و اين معنا را مى دهد: «مطلب از اين قرار است، كه برون كردن آنان بر شما حرام است». مانند ضمير «هُوَ»، در جملۀ «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ: بگو مطلب بدين قرار است كه اللّه، يگانه است».
«أفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الكِتَابِ ...»: يعنى چه فرقى هست ميان گرفتن فديه و بيرون كردن، كه حكم فديه را گرفتيد، و حكم حرمت اخراج را رها كرديد، با اين كه هر دو حكم، در كتاب بود. آيا به بعضى از كتاب ايمان مى آوريد، و بعضى ديگر را ترك مى كنيد، و كفر مى ورزيد؟
«وَ قَفَّينَا...»: اين كلمه از مصدر «تقفيه» است، كه به معناى پيروى است، و از كلمۀ «قَفَا: پشت گردن» گرفته شده. گویا شخص پيرو، پشت گردن و دنبال سر پيشرو خود، حركت مى كند.
«وَ آتَينَا عِيسَى بنَ مَريَمَ البَيِّنَاتِ...»: به زودى در سوره «آل عمران»، إن شاء اللّه، پيرامون اين آيه بحث مى كنيم.
«وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلفٌ »: كلمه «غُلف»، جمع «أغلف» است، و اغلف، از ماده غلاف است.
و معناى جمله اين است كه در پاسخ گفتند: دل هاى ما در زير غلاف ها و لفافه ها، و پرده ها قرار دارد. و اين جمله، نظير آيه: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِى أكِنَّةٍ مِمَّا تَدعُونَا إلَيهِ: گفتند: دل هاى ما در كنانه ها است، از آنچه شما ما را بدان می خوانيد» می باشد، و اين تعبير، در هر دو آيه، كنايه است از اين كه ما نمی توانيم به آنچه شما دعوتمان مى كنيد، گوش فرادهيم.
بحث روايتى
در كافى از امام ابى جعفر (ع ) روايت آورده ، كه در ذيل جمله : .«و قولوا للناس حسنا» الخ ، فرمود: بمردم بهترين سخنى كه دوست ميداريد بشما بگويند، بگوئيد.
و نيز در كافى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه در تفسير جمله نامبرده فرموده : با مردم سخن بگوئيد، اما بعد از آنكه صلاح و فساد آنرا تشخيص داده باشيد، و آنچه صلاح است بگوئيد.
و در كتاب معانى ، از امام باقر (ع ) روايت كرده ، كه فرموده : بمردم چيزى را بگوئيد، كه بهترين سخنى باشد كه شما دوست ميداريد بشما بگويند، چون خداى عز و جل دشنام و لعنت و طعن بر مؤ منان را دشمن ميدارد، و كسى را كه مرتكب اين جرائم شود، فاحش و مفحش باشد، و دريوزگى كند، دوست نميدارد، در مقابل ، اشخاص با حيا و حليم و عفيف ، و آنهائى را كه ميخواهند عفيف شوند، دوست ميدارد.
مؤ لف : مرحوم كلينى هم در كافى مثل اين حديث را بطريقى ديگر از امام صادق (ع ) روايت كرده ، و همچنين عياشى از آنجناب آورده ، و نيز كلينى مثل حديث دوم را در كافى از امام صادق ، و عياشى مثل حديث سوم را از آنجناب آورده .
و چنين بنظر مى رسد كه ائمه (عليهم السلام ) اين معانى را از اطلاق كلمه حسن استفاده كرده اند، چون هم نزد گوينده اش مطلق است ، و هم از نظر مورد.
و در تفسير عياشى از امام صادق (ع ) روايت آورده ، كه فرمود: خدايتعالى محمد (ص ) را با پنج شمشير مبعوث كرد ۱ شمشيرى عليه اهل ذمه كه درباره اش فرموده : «قاتلوا الذين لا يؤ منون »، (با كسانيكه ايمان نمى آورند قتال كن )، و اين آيه ناسخ آن آيه ديگراست ، كه درباره اهل ذمه مى فرمود: «و قولوا للناس حسنا» (تا آخر حديث ).
مؤ لف : امام (ع ) باطلاق ديگر اين آيه ، يعنى اطلاق در كلمه (قولوا) تمسك كرده ، چون اطلاق آن ، هم شامل كلام ميشود،
و هم شامل مطلق تعرض ، مثلا وقتى ميگويند (باو چيزى جز نيك و خير مگو)، معنايش اين است كه جز بخير و نيكوئى متعرضش مشو، و تماس مگير.
البته اين در صورتى است كه منظور امام (ع ) از نسخ ، معناى اخص آن باشد، كه همان معناى اصطلاحى كلمه است ، ولى ممكن است مراد به نسخ معناى اعم آن باشد، كه بزودى در ذيل آيه : «ما ننسخ من آية او ننسها ناءت بخير منها او مثلها»، بيان مفصلش خواهد آمد انشاءاللّه ، و خلاصه اش اين است كه نسخ بمعناى اعم ، شامل هم نسخ احكام ميشود، و هم نسخ و تغيير و تبديل موجودات ، بطور عموم ، و اين معناى از نسخ ، در كلمات ائمه (عليهم السلام ) زياد آمده ، و بنابراين آيه مورد بحث ، و آيه قتال در يك مورد نخواهند بود، بلكه آيه مورد بحث كه سفارش به قول حسن مى كند، مربوط بموردى است ، و آيه قتال با اهل ذمه مربوط بموردى ديگر است .
آيات ۸۹ ۹۳ بقره
وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كانُوا مِن قَبْلُ يَستَفْتِحُونَ عَلى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلى الْكَافِرِينَ(۸۹)
بِئْسمَا اشترَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ أَن يَكفُرُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَن يُنزِّلَ اللَّهُ مِن فَضلِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضبٍ عَلى غَضبٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ(۹۰)
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَ يَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۹۱)
وَ لَقَدْ جَاءَكم مُّوسى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظالِمُونَ(۹۲)
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَاكم بِقُوَّةٍ وَ اسمَعُوا قَالُوا سمِعْنَا وَ عَصيْنَا وَ أُشرِبُوا فى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكفْرِهِمْ قُلْ بِئْسمَا يَأْمُرُكم بِهِ إِيمَانُكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۹۳)
«ترجمه آيات»:
و چون كتابى از نزد خدا بيامدشان ، كتابيكه كتاب آسمانيشان را تصديق ميكرد، و قبلا هم عليه كفار آرزوى آمدنش مى كردند تكذيبش كردند آرى بعد از آمدن كتابى كه آن را مى شناختند بدان كفر ورزيدند پس لعنت خدا بر كافران (۸۹)
راستى خود را با بد چيزى معامله كردند خود را دادند و در مقابل اين را گرفتند كه از در حسد بآنچه خدا نازل كرده كفر بورزند، كه چرا خدا از فضل خود بر هر كس از بندگانش بخواهد نازل مى كند؟ در نتيجه از آن آرزو و ساعت شمارى كه نسبت به آمدن قرآن داشتند برگشتند و خشمى بالاى خشم ديگرشان شد تازه اين نتيجه دنيائى كفر است و كافران عذابى خوار كننده دارند (۹۰)
و چون بايشان گفته شود بآنچه خدا نازل كرده ايمان بياوريد گويند ما بآنچه بر خودمان نازل شده ايمان داريم و بغير آن كفر مى ورزند با اينكه غير آن ، هم حق است و هم تصديق كننده كتاب است بگو اگر بآنچه بر خودتان نازل شده ايمان داشتيد پس چرا انبياء خدا را كشتيد؟ (۹۱)
مگر اين موسى نبود كه آنهمه معجزه براى شما آورد و در آخر بعد از غيبت او گوساله را خداى خود از در ستمگرى گرفتيد (۹۲)
و مگر اين شما نبوديد كه از شما ميثاق گرفتيم و طور را بر بالاى سرتان نگه داشتيم كه آنچه بشما داده ايم محكم بگيريد و بشنويد با اين حال نياكان شما گفتند: شنيديم ولى زير بار نمى رويم و علاقه بگوساله در دلهاشان جاى گير شد بخاطر اينكه كافر شدند بگو چه بد دستوريست كه ايمان شما بشما ميدهد اگر براستى مؤ من باشيد (۹۳) «بيان آيات »:
و لما جائهم از سياق بر مى آيد كه مراد از اين كتاب ، قرآن است .
و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا و نيز از سياق استفاده ميشود كه قبل از بعثت ، كفار عرب متعرض يهود ميشدند، و ايشانرا آزار مى كردند، و يهود در مقابل ، آرزوى رسيدن بعثت خاتم الانبياء (ص ) مى كرده اند، و مى گفته اند: اگر پيغمبر ما كه تورات از آمدنش خبر داده مبعوث شود، و نيز بگفته تورات به مدينه مهاجرت كند، ما را از اين ذلت و از شر شما اعراب نجات ميدهد.
و از كلمه (كانوا) استفاده ميشود اين آرزو را قبل از هجرت رسولخدا (ص ) همواره مى كرده اند، به حدى كه در ميان همه كفار عرب نيز معروف شده بود و معناى جمله : «فلما جائهم ما عرفوا» الخ ،
اين است كه چون بيامد آنكسى كه وى را مى شناختند، يعنى نشانيهاى تورات كه در دست داشتند با او منطبق ديدند، بآن جناب كفر ورزيدند.
«بئسما اشتروا» اين آيه علت كفر يهود را با وجود علمى كه بحقانيت اسلام داشتند، بيان مى كند، و آنرا منحصرا حسد و ستم پيشگى ميداند و بنابراين كلمه (بغيا) مفعول مطلق نوعى است ، و جمله «ان ينزل اللّه » الخ ، متعلق بهمان مفعول مطلق است ، «فباؤ ا بغضب على غضب » حرف باء در كلمه (بغضب ) بمعناى مصاحبت و يا تبيين است و معناى جمله اين است كه ايشان با داشتن غضبى بخاطر كفرشان بقرآن ، و غضبى بعلت كفرشان بتورات كه از پيش داشتند از طرفدارى قرآن برگشتند، و حاصل معناى آيه اين است كه:
يهوديان قبل از بعثت رسولخدا (ص ) و هجرتش بمدينه پشتيبان آنحضرت بودند، و همواره آرزوى بعثت او و نازل شدن كتاب او را مى كشيدند، ولى همينكه رسولخدا (ص ) مبعوث شد، و به سوى ايشان مهاجرت كرد، و قرآن بر وى نازل شد، و با اينكه او را شناختند، كه همان كسى است كه سالها آرزوى بعثت و هجرتش را مى كشيدند مع ذلك حسد بر آنان چيره گشت ، و استكبار و پلنگ دماغى جلوگيرشان شد، از اينكه بوى ايمان بياورند، لذا بوى كفر ورزيده ، گفته هاى سابق خود را انكار كردند، همانطور كه به تورات خود كفر ورزيدند، و كفرشان باسلام ، كفرى بالاى كفر شد.
«و يكفرون بما ورائه » الخ ، يعنى نسبت بماوراى تورات اظهار كفر نمودند، اين است معناى جمله ، و گرنه يهوديان بخود تورات هم كفر ورزيدند.
قل فلم تقتلون ... فاء در كلمه (فلم ، پس چرا) فاء تفريع است چون سؤ ال از اينكه (پس چرا پيامبران خدا را كشتيد؟) فرع و نتيجه دعوى يهود است ، كه مى گفتند: ((نؤ من بما انزل علينا، تنها بتورات كه بر ما نازل شده ايمان داريم )، و حاصل سؤ ال اين استكه :
اگر اينكه ميگوئيد: (ما تنها به تورات ايمان داريم ) حق است ، و راست ميگوئيد، پس چرا پيامبران خدا را مى كشتيد؟، و چرا با گوساله پرستى بموسى كفر ورزيديد؟ و چرا در هنگام پيمان دادن كه كوه طور بالاى سرتان قرار گرفته بود گفتيد: «سمعنا و عصينا» شنيديم و نافرمانى كرديم .
واشربوا فى قلوبهم العجل ... كلمه (اشربوا) از ماده (اشراب ) است كه بمعناى نوشانيدن است ، و مراد از عجل محبت عجل است ، كه خود عجل در جاى محبت نشسته ، تا مبالغه را برساند و بفهماند كانه يهوديان از شدت محبتى كه بگوساله داشتند خود گوساله را در دل جاى دادند، و بنابراين جمله «فى قلوبهم » كه جار و مجرور است ، متعلق بهمان كلمه حب تقديرى خواهد بود، پس در اين كلام دو جور استعاره ، و يا يك استعاره و يك مجاز بكار رفته است (يكى گذاشتن عجل بجاى محبت بعجل و يكى نسبت نوشانيدن محبت با اينكه محبت نوشيدنى نيست ).
قل بئسما ياءمركم به ايمانكم ... (اين جمله بمنزله اخذ نتيجه از ايرادهائى است كه بايشان كرد، از كشتن انبياء، و كفر بموسى ، و استكبار در بلند شدن كوه طور باعلام نافرمانى ، كه علاوه بر نتيجه گيرى استهزاء بايشان نيز هست مى فرمايد: (چه بد دستوراتى بشما مى دهد اين ايمان شما، و عجب ايمانى است كه اثرش كشتن انبياء، و كفر بموسى و غيره است ، مترجم )
بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته )
در تفسير عياشى از امام صادق (ع ) روايت آورده كه در تفسير جمله : «ولما جائهم كتاب من عند اللّه مصدق » الخ ، فرمود يهوديان در كتب خود خوانده بودند كه محمد (ص ) رسولخدا است ، و محل هجرتش ما بين دو كوه «عير» و «احد» است ، پس از بلاد خود كوچ كردند، تا آن محل را پيدا كنند، لاجرم بكوهى رسيدند كه آنرا حداد مى گفتند، با خود گفتند: لابد اين همان «احد» است ، چون «حداد» و «احد» يكى است ، پس پيرامون آن كوه متفرق شدند بعض از آنان در «تيماء» (بين خيبر و مدينه )، و بعض ديگر در «فدك »، و بعضى در «خيبر» منزل گزيدند، اين بود تا وقتى كه بعضى از يهوديان «تيماء» هوس كردند به ديدن بعضى از برادران خود بروند، در همين بين مردى اعرابى از قبيله «قيس » مى گذشت ، شتران او را كرايه كردند، او گفت : من شما را از ما بين «عير» و «احد» مى برم ، گفتند: پس هر وقت بآن محل رسيدى ، بما اطلاع بده .
آنمرد اعرابى همچنان مى رفت تا بوسط اراضى مدينه رسيد، رو كرد به يهوديان و گفت : اين كوه عير است ، و اين هم كوه احد، پس يهوديان پياده شدند و باو گفتند: ما به آرزويمان رسيديم ، و ديگر كارى بشتران تو نداريم ، از شتر پياده شده ، و شتران را بصاحبش دادند، و گفتند: تو ميتوانى هر جا ميخواهى بروى ما در همينجا ميمانيم ، پس نامه اى به برادران يهود خود كه در خيبر و فدك منزل گرفته بودند نوشتند، كه ما بآن نقطه اى كه ما بين عير واحد است رسيديم ، شما هم نزد ما بيائيد، يهوديان خيبر در پاسخ نوشتند ما در اينجا خانه ساخته ايم ، و آب و ملك و اموالى بدست آورده ايم ، نميتوانيم اينها را رها نموده نزديك شما منزل كنيم ، ولى هر وقت آن پيامبر موعود مبعوث شد، به شتاب نزد شما خواهيم آمد.
توطن يهود در مدينه و اطراف آن و انكار و تكذيب آنها پيامبر(ص )
اين عده از يهوديان كه در مدينه يعنى ميان عير و احد منزل كردند، اموال بسيارى كسب كردند، «تبّع » از بسيارى مال آنان خبردار شد و بجنگ با آنان برخاست ، يهوديان متحصن شدند، تبّع ايشانرا محاصره كرد، و در آخر بايشان امان داد، پس بر او در آمدند، «تبّع » بايشان گفت : مى خواهم در اين سرزمين بمانم ، براى اينكه مرا خيلى معطل كرديد، گفتند تو نميتوانى در اينجا بمانى براى اينكه اينجا محل هجرت پيغمبرى است ،
نه جاى تو است ، و نه جاى احدى ديگر، تا آن پيغمبر مبعوث شود، تبّع گفت حال كه چنين است ، من از خويشاوندان خودم كسانى را در اينجا ميگذارم ، تا وقتى آن پيغمبر مبعوث شد، او را يارى كنند، يهوديان راضى شدند، و تبّع دو قبيله اوس و خزرج را كه ميشناخت در مدينه منزل داد.
و چون نفرات اين دو قبيله بسيار شدند، اموال يهوديان را مى گرفتند، يهوديان عليه آنان خط نشان مى كشيدند، كه اگر پيغمبر ما محمّد (ص ) ظهور كند، ما همگى شما را از ديار و اموال خود بيرون ميكنيم ، و باين چپاولگريتان خاتمه ميدهيم .
ولى وقتى خدايتعالى محمّد (ص ) را مبعوث كرد، اوس و خزرج كه همان انصار باشند بوى ايمان آوردند، ولى يهوديان ايمان نياورده ، بوى كفر ورزيدند و اين جريان همان است كه خدايتعالى درباره اش ميفرمايد: و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا... و در تفسير الدر المنثور استكه ابن اسحاق ، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم و ابو نعيم ، (در كتاب دلائل )، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : يهود قبل از بعثت براى اوس و خزرج خط نشان ميكشيد، كه اگر رسولخدا (ص ) مبعوث شود به حساب شما مى رسيم ، ولى همينكه ديدند پيغمبر آخر الزمان از ميان يهود مبعوث نشد، بلكه از ميان عرب برخاست ، باو كفر ورزيدند، و گفته هاى قبلى خود را انكار نمودند.
معاذ بن جبل و بشر بن ابى البراء و داوود بن سلمه ، بايشان گفتند، اى گروه يهود! از خدا بترسيد، و ايمان بياوريد، مگر اين شما نبوديد كه عليه ما به محمد (ص ) خط نشان مى كشيديد؟ با اينكه ما آنروز مشرك بوديم ، و شما بما خبر ميداديد كه : بزودى محمد (ص ) مبعوث خواهد شد، صفات او را براى ما مى گفتيد پس چرا حالا كه مبعوث شده بوى كفر مى ورزيد؟! سلام بن مشكم كه يكى از يهوديان بنى النضير بود، در جواب گفت : او چيزى نياورده كه ما بشناسيم ، و او آنكسى نيست كه ما از آمدنش خبر ميداديم ، درباره اين جريان بود كه آيه شريفه : «و لما جائهم كتاب من عند اللّه » الخ ، نازل شد.
مناقشه بعضى از مفسرين در قسم دادن خدا به حق رسول اللّه (ص ) و رد آن
و نيز در تفسير الدر المنثور استكه ابو نعيم ، در دلائل از طريق عطاء و ضحاك از ابن عباس روايت كرده كه گفت : يهوديان بنى قريظه و بنى النظير قبل از آنكه محمد (ص ) مبعوث شود، از خدا بعثت او را ميخواستند تا كفار را نابود كند و مى گفتند: (پروردگارا به حق پيامبر امّىّ ما را بر اين كفار نصرت بده ولى وقتى خدا آنانرا يارى كرد و رسولخدا (ص ) را مبعوث كرد و بيامد آنكسى كه او را مى شناختند،
يعنى رسولخدا (ص ) با اينكه هيچ شكى در نبوت او نداشتند، بوى كفر ورزيدند.
مؤ لف : قريب باين دو معنى روايات ديگرى نيز وارد شده و بعضى از مفسرين بعد از اشاره به روايت آخرى و نظائر آن ، ميگويند: علاوه بر اينكه راويان اين روايات ضعيفند، و علاوه بر اينكه با روايات ديگر مخالف است ، از نظر معنى شاذ و نادر است ، براى اينكه استفتاح در آيه را عبارت دانسته از دعاى بشخص رسولخدا (ص ) و در بعضى روايات دعاى به حق آنجناب ، و اين غير مشروع است ، چون هيچكس حقى بر خدا ندارد، تا خدا را به حق او سوگند دهند، اين بود گفتار اين مفسر.
معناى سوگند و جواب از اشكال سوگند دادن خدا به شخص پيامبر(ص )
و سخن او ناشى از بيدقتى در معناى حق ، و در معناى قسم دادن بحق است .
توضيح اينكه بطور كلى معناى سوگند دادن اين است كه اگر در خبر سوگند ميخوريم ، خبر را و اگر در انشاء كه دعا قسمى از آنست سوگند ميخوريم ، انشاء خود را مقيد بچيزى شريف و آبرومند كنيم ، تا اگر خبر يا انشاء ما دروغ باشد، شرافت و آبروى آن چيز لطمه بخورد، يعنى در خبر با بطلان صدق آن و در انشاء با بطلان امر و نهى يعنى امتثال نكردن آن ، و در دعا با مستجاب نشدن آن ، كرامت و شرافت آن چيز باطل شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |