۱۹٬۲۴۱
ویرایش
خط ۲۲۲: | خط ۲۲۲: | ||
<span id='link325'><span> | <span id='link325'><span> | ||
==بحثى | ==بحثى تاريخى، در دو فصل: == | ||
<span id='link326'><span> | <span id='link326'><span> | ||
'''۱ - داستان موسى و خضر، در قرآن:''' | '''۱ - داستان موسى و خضر، در قرآن:''' | ||
خداى | خداى سبحان، به موسى وحى كرد كه در سرزمينى بنده اى دارد كه داراى علمى است كه وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود، او را در آن جا خواهد ديد، به اين نشانه كه هر جا ماهى زنده - و يا گم - شد، همان جا او را خواهد يافت. | ||
موسى | موسى «عليه السلام» تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، و چيزى از علوم او را فرا گيرد. لاجرم به رفيقش اطلاع داده، به اتفاق به طرف مجمع البحرين حركت كردند و با خود يك عدد ماهى مُرده برداشته، به راه افتادند تا بدان جا رسيدند و چون خسته شده بودند، بر روى تخته سنگى كه بر لب آب قرار داشت، نشستند تا لحظه اى بياسايند و چون فكرشان مشغول بود، از ماهى غفلت نموده، فراموشش كردند. | ||
از سوى | از سوى ديگر، ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و يا مُرده اش به آب افتاد - رفيق موسى، با اين كه آن را ديد، فراموش كرد كه به موسى خبر دهد. از آن جا برخاسته، به راه خود ادامه دادند، تا آن كه از مجمع البحرين گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند، موسى به او گفت: غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت كوفته شديم. | ||
در آن جا، رفيق موسى به ياد ماهى و آنچه كه از داستان آن ديده بود افتاد، و در پاسخش گفت: آن جا كه روى تخته سنگ نشسته بوديم، ماهى را ديدم كه زنده شد و به دريا افتاد و شنا كرد تا ناپديد گشت. من خواستم به تو بگويم، ولى شيطان از يادم برد - و يا ماهى را فراموش كردم در نزد صخره، پس به دريا افتاد و رفت. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۶ </center> | ||
موسى گفت : اين همان است كه ما، در طلبش بوديم | موسى گفت: اين همان است كه ما، در طلبش بوديم و آن تخته سنگ، همان نشانى ما است. پس بايد بدان جا برگرديم. بى درنگ از همان راه كه رفته بودند، برگشتند، و بنده اى از بندگان خدا را كه خدا رحمتى از ناحيه خودش و علمى لدنى به او داده بود، بيافتند. موسى خود را بر او عرضه كرد و درخواست نمود تا او را متابعت كند و او چيزى از علم و رشدى كه خدايش ارزانى داشته، به وى تعليم دهد. | ||
آن مرد عالم گفت: تو نمى توانى با من باشى و آنچه از من و كارهايم مشاهده كنى، تحمل نمايى. چون تأويل و حقيقت معناى كارهايم را نمى دانى، و چگونه تحمل توانى كرد بر چيزى كه احاطه علمى بدان ندارى؟ | |||
موسى قول داد كه هرچه ديد، صبر كند و إن شاء الله در هيچ امرى، نافرمانيش نكند. عالم بنا گذاشت كه خواهش او را بپذيرد، و آنگاه گفت: پس اگر مرا پيروى كردى، بايد كه از من از هيچ چيزى سؤال نكنى، تا خودم در باره آنچه مى كنم، آغاز به توضيح و تشريح كنم. | |||
ویرایش