گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵: خط ۵:


<span id='link292'><span>
<span id='link292'><span>
==اشاره به سه تا از كارهاى رحم در ايام حمل در آيه شريفه ==
==اشاره به سه عملکرد رحم، در ايام حمل در آيه شريفه ==
«'''اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تحْمِلُ كلُّ أُنثى وَ مَا تَغِيض الاَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كلُّ شىْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ'''»:
«'''اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تحْمِلُ كلُّ أُنثى وَ مَا تَغِيض الاَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كلُّ شىْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ'''»:


راغب در مفردات مى گويد: ماده «'''غاض '''» هم لازم استعمال مى شود و هم متعدى ، هم گفته مى شود «'''غاض الشى ء - فلان چيز ناقص ‍ شد'''»، و هم گفته مى شود «'''غاضه غيره - فلان چيز را ناقص ‍ كردند'''»،در قرآن كريم هم بهر دو نحو آمده كه مى فرمايد: «'''و غيض ‍ الماء - آب ناقص شد'''»، «'''و ما تغيض الارحام - آنچه رحمها ناقص ‍ مى كند - يعنى آنرا فاسد مى سازد، و به صورت آبى درمى آورد كه بزمين فرو ميرود'''» و كلمه «'''غيضه '''» به معناى محلى است كه آب در آنجا بايستد و زمين آنرا ببلعد، و «'''ليله غائضه '''» به معناى شب ظلمانى است.
راغب در مفردات مى گويد: ماده «غاض»، هم لازم استعمال مى شود و هم متعدى. هم گفته مى شود: «غاض الشئ - فلان چيز ناقص شد». و هم گفته مى شود: «غاضه غيره - فلان چيز را ناقص كردند».  


و بنابراين ، مناسب تر آن است كه امور سه گانه اى كه در آيه ذكر شده يكى در جمله «'''ما تحمّل كل انثى '''»، و يكى در جمله «'''ما تغيض ‍ الارحام '''»، و يكى در جمله «'''ما تزداد'''» اشاره به سه تا از كارهاى رحم در ايام حمل باشد، و بگوئيم اولى اشاره است به جنينى كه رحمهاى زنان در خود جاى داده ، آنرا حفظ مى كنند، و دومى اشاره است به خونى كه در رحم ها مى ريزد و رحم ها آنرا به مصرف غذاى جنين مى رساند، و سومى اشاره باشد به خون حيضى كه رحم آن را به خارج دفع مى كند مانند خون نفاس و يا خونى كه زنان گاهگاهى در ايام حمل مى بينند، و همين معانى از پاره اى روايات وارده از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نيز استفاده مى شود، و چه بسا كه آن را به ابن عباس هم نسبت داده اند.
در قرآن كريم هم، به هر دو نحو آمده كه مى فرمايد: «و غيض الماء - آب ناقص شد». «و ما تغيض الارحام - آنچه رحم ها ناقص مى كند - يعنى آن را فاسد مى سازد، و به صورت آبى در مى آورد كه به زمين فرو می رو».
 
و كلمه «غيضه»، به معناى محلى است كه آب در آن جا بايستد و زمين آن را ببلعد. و «ليلة غائضة»، به معناى شب ظلمانى است.
 
و بنابراين، مناسب تر آن است كه امور سه گانه اى كه در آيه ذكر شده، يكى در جمله «ما تحمّل كل انثى»، و يكى در جمله «ما تغيض الارحام»، و يكى در جمله «ما تزداد»، اشاره به سه تا از كارهاى رحم در ايام حمل باشد، و بگویيم:
 
اولى اشاره است به جنينى كه رحم هاى زنان در خود جاى داده، آن را حفظ مى كنند.
 
و دومى اشاره است به خونى كه در رحم ها مى ريزد و رحم ها، آن را به مصرف غذاى جنين مى رساند.
 
و سومى اشاره باشد به خون حيضى كه رحم آن را به خارج دفع مى كند. مانند خون نفاس و يا خونى كه زنان، گاهگاهى در ايام حمل مى بينند. و همين معانى از پاره اى روايات وارده از امامان اهل بيت (عليهم السلام) نيز استفاده مى شود. و چه بسا كه آن را به ابن عباس هم نسبت داده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۱۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۱۷ </center>
<span id='link293'><span>
<span id='link293'><span>
==وجوهى كه مفسرين در معناى (آنچه رحم ها كم و زياد مى كنند) گفته اند ==
==وجوهى كه مفسران در معناى (آنچه رحم ها كم و زياد مى كنند) گفته اند ==
و بيشتر مفسرين بر آنند كه مراد از دومى ، يعنى «'''ما تغيض الارحام '''» آن مقدار وقتى است كه رحم ها از نه ماه كم مى كنند، چون مدت حمل و باردارى نه ماه است ، - ولى برخى از رحم ها كمتر از نه ماه وضع حمل مى كنند. - و نيز بر آنند كه مراد از سومى ، يعنى «'''ما تزداد'''» آن مدتى است كه بعضى از رحم ها از نه ماه زياد مى كنند.
و بيشتر مفسرين بر آنند كه مراد از دومى، يعنى «ما تغيض الارحام»، آن مقدار وقتى است كه رحم ها از نه ماه كم مى كنند. چون مدت حمل و باردارى نه ماه است. - ولى برخى از رحم ها كمتر از نه ماه وضع حمل مى كنند. - و نيز بر آنند كه مراد از سومى، يعنى «ما تزداد»، آن مدتى است كه بعضى از رحم ها، از نه ماه زياد مى كنند.


وليكن اشكال اين تفسير اين است كه هيچ شاهدى كه بر آن دلالت كند در دست نيست ، چون اگر واژه «'''غيض '''» را بدين معنا بگيريم در حقيقت نوعى استعاره بكار برده ايم ، و استعاره هم قرينه لازم دارد كه قرينه اى در آيه نيست.
وليكن اشكال اين تفسير اين است كه هيچ شاهدى كه بر آن دلالت كند، در دست نيست. چون اگر واژه «غيض» را بدين معنا بگيريم، در حقيقت نوعى استعاره به كار برده ايم، و استعاره هم قرينه لازم دارد كه قرينه اى در آيه نيست.


و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: مراد از «'''ما تغيض ‍ الارحام '''» آن مقدار مدتى است كه از اقل مدت حمل يعنى شش ماه كمتر باشد، كه در حقيقت مقصود سقط جنين است ، (زيرا بچه اى كه كمتر از شش ماهگى بدنيا بيايد سقط است ) و مراد از «'''ما تزداد'''» آن بچه هايى هستند كه بعد از آخرين مدت حمل به دنيا مى آيند.
و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: مراد از «ما تغيض الارحام»، آن مقدار مدتى است كه از اقل مدت حمل، يعنى شش ماه كمتر باشد، كه در حقيقت مقصود سقط جنين است. (زيرا بچه اى كه كمتر از شش ماهگى به دنيا بيايد، سقط است). و مراد از «ما تزداد»، آن بچه هايى هستند كه بعد از آخرين مدت حمل به دنيا مى آيند.


از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: مراد از «'''غيض '''»، نقصان در مدت حمل ، و مراد از «'''زياده '''» زيادى در آن است.
از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: مراد از «غيض»، نقصان در مدت حمل، و مراد از «زياده»، زيادى در آن است.


اشكالى كه به هر دو وجه وارد مى شود همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد مى شد، زيرا بر اين دو وجه نيز دليل و قرينه اى نداريم ، علاوه بر اين ، خواننده به خوبى فهميد كه مناسبتر به سياق آيه ، كم و زيادى خونى است كه در رحم مى ريزد.
اشكالى كه به هر دو وجه وارد مى شود، همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد مى شد. زيرا بر اين دو وجه نيز دليل و قرينه اى نداريم. علاوه بر اين، خواننده به خوبى فهميد كه مناسب تر به سياق آيه، كم و زيادى خونى است كه در رحم مى ريزد.
<span id='link294'><span>
<span id='link294'><span>
==هر موجودى به امر و حكم خدا محدود به حد و مقدارى است ==
==هر موجودى به امر و حكم خدا محدود به حد و مقدارى است ==
«'''و كل شى ء عنده بمقدار'''» - «'''مقدار'''» به معنى حد هر چيزى است كه با آن متعين شده و از غير خود ممتاز مى گردد، زيرا هيچ چيزى نيست كه لباس وجود به خود گرفته باشد كه فى نفسه و از غير خود متعين و ممتاز نباشد، چون اگر متعين نمى بود وجود نمى يافت ، و اين معنى ، يعنى اينكه هر موجودى حدى داشته باشد كه از آن حد تجاوز نكند يك حقيقتى است كه قرآن پرده از روى آن برداشته و مكرر خاطرنشان ساخته است ، مانند: «'''قد جعل اللّه لكل شى ء قدرا'''» و مانند: «'''و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم '''» و همچنين آياتى ديگر.
«'''و كل شئ عنده بمقدار'''» - «مقدار»، به معنى حد هر چيزى است كه با آن متعين شده و از غير خود ممتاز مى گردد. زيرا هيچ چيزى نيست كه لباس وجود به خود گرفته باشد كه فى نفسه و از غير خود متعين و ممتاز نباشد. چون اگر متعين نمى بود، وجود نمى يافت.
 
و اين معنا، يعنى اين كه هر موجودى حدى داشته باشد كه از آن حد تجاوز نكند، يك حقيقتى است كه قرآن از روى آن پرده برداشته و مكرر خاطرنشان ساخته است. مانند: «قد جعل اللّه لكل شئ قدرا». و مانند: «و ان من شئ الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» و همچنين آياتى ديگر.


پس وقتى بنا شد هر چيزى محدود به حدى باشد كه از آن تجاوز نكند، و در نزد خدا و به امرا و محكوم به آن حد باشد،
پس وقتى بنا شد هر چيزى محدود به حدى باشد كه از آن تجاوز نكند، و در نزد خدا و به امرا و محكوم به آن حد باشد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۱۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۱۸ </center>
و به هيچ وجه از نزد خدا و احاطه او بيرون نرود، و هيچ چيز از علم او غايب نباشد همچنانكه خودش فرمود: «'''ان اللّه على كل شى ء شهيد'''» و نيز فرمود: «'''الا انه بكل شى ء محيط'''» و نيز فرمود: «'''لا يعزب عنه مثقال ذره '''» محال است كه خداى تعالى نداند كه هر ماده اى چه بارى دارد، و رحمها چه مقدار كم و زياد مى كنند.
و به هيچ وجه از نزد خدا و احاطه او بيرون نرود، و هيچ چيز از علم او غايب نباشد. همچنان كه خودش فرمود: «ان اللّه على كل شئ شهيد». و نيز فرمود: «الا انه بكل شئ محيط». و نيز فرمود: «لا يعزب عنه مثقال ذرة»، محال است كه خداى تعالى نداند كه هر ماده اى چه بارى دارد، و رحم ها چه مقدار كم و زياد مى كنند.


بنابراين ، ذيل آيه ، يعنى جمله «'''و كل شى ء عنده بمقدار'''» تعليلى براى صدر آن ، يعنى جمله «'''اللّه يعلم ما تحمّل كل انثى ...'''»، خواهد بود.
بنابراين، ذيل آيه، يعنى جمله «و كل شئ عنده بمقدار»، تعليلى براى صدر آن، يعنى جمله «اللّه يعلم ما تحمّل كل انثى...»، خواهد بود.


اين آيه با آيه بعدى اش نظير دنباله اى است براى آيه قبلى ، زيرا مضمون آنها اين است كه خدا بر هر چيزى عالم است ، و بر هر چيز قادر است ، و دعا را به اجابت مى رساند، و هر چيزى براى او خاضع است ، پس او سزاوارتر به ربوبيّت است ، و نيز امر آيات به دست اوست ، نه به دست تو، و تو منذرى بيش نيستى.
اين آيه با آيه بعدى اش، نظير دنباله اى است براى آيه قبلى. زيرا مضمون آن ها، اين است كه خدا بر هر چيزى عالم است، و بر هر چيز قادر است، و دعا را به اجابت مى رساند، و هر چيزى براى او خاضع است. پس او سزاوارتر به ربوبيّت است، و نيز امر آيات به دست اوست. نه به دست تو، و تو منذرى بيش نيستى.
<span id='link295'><span>
<span id='link295'><span>
==معناى غيبت و شهادت و اينكه خداوند عالم الغيب و الشهادة است ==
==معناى اين كه خداوند، عالم الغيب و الشهادة است ==
«'''عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ الْكبِيرُ الْمُتَعَالِ'''»:
«'''عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ الْكبِيرُ الْمُتَعَالِ'''»:


«'''غيب '''» و «'''شهادت '''» - بطورى كه مكرر شنيديد - دو معنى از معانى نسبى هستند، يعنى يك شى ء واحد ممكن است نسبت به چيزى غيب و نسبت به چيزى شهادت باشد، و اين بدان سبب است كه موجودات - همانطور كه گذشت - خالى از حدود نيستند، و هرگز از حدود خود جدا و منفك نمى شوند، بنابراين ، هر چيزى كه داخل در حد و احاطه چيز ديگرى باشد آن چيز داخل ، براى آن ديگرى شهادت است چون مشهود ادراك آنست ، و هر چيزى كه از حد چيز ديگرى خارج باشد، براى آن چيز ديگر غيب خواهد بود چون مشهود ادراكش نيست.
«غيب» و «شهادت» - به طورى كه مكرر شنيديد - دو معنى از معانى نسبى هستند. يعنى يك شئ واحد، ممكن است نسبت به چيزى غيب و نسبت به چيزى شهادت باشد. و اين، بدان سبب است كه موجودات - همان طور كه گذشت - خالى از حدود نيستند، و هرگز از حدود خود جدا و منفك نمى شوند.
 
بنابراين، هر چيزى كه داخل در حد و احاطه چيز ديگرى باشد، آن چيز داخل، براى آن ديگرى «شهادت» است، چون مشهود ادراك آن است. و هر چيزى كه از حد چيز ديگرى خارج باشد، براى آن چيز ديگر، «غيب» خواهد بود. چون مشهود ادراكش نيست.


از همين جاست كه به خوبى روشن مى گردد كه : جز خداى سبحان ، كسى غيب نمى داند، اما اينكه غيب جز براى خدا معلوم نمى شود جهتش اين است كه علم ، خود يك نوع احاطه است ، و معنى ندارد كه چيزى به خارج از حد وجودى خود و به اجنبى از احاطه خود احاطه يابد، و اما اينكه خدا عالم به غيب است جهتش اين استكه وجود خدا محدود به حدى نيست و او به هر چيز محيط است ، و هيچ چيز نمى تواند خود را بوسيله چهار ديوار حد خود از خدا پنهان بدارد، پس در حقيقت براى خدا غيب نيست هر چند براى غير خدا غيب باشد.
از همين جاست كه به خوبى روشن مى گردد كه: جز خداى سبحان، كسى غيب نمى داند. اما اين كه غيب جز براى خدا معلوم نمى شود، جهتش اين است كه علم، خود يك نوع احاطه است، و معنا ندارد كه چيزى به خارج از حد وجودى خود و به اجنبى از احاطه خود احاطه يابد. و اما اين كه خدا عالم به غيب است، جهتش اين است كه وجود خدا محدود به حدى نيست و او، به هر چيز محيط است، و هيچ چيز نمى تواند خود را به وسيله چهار ديوار حد خود از خدا پنهان بدارد. پس در حقيقت، براى خدا غيب نيست، هر چند براى غير خدا غيب باشد.


و بنابراين ، معنى علم خدا به غيب و شهادت در حقيقت اين مى شود كه همه چيز براى او شهادت است ، و آن غيب و شهادتى كه درباره موجودات نسبت به هم تحقق مى يابد، هم غيبش و هم شهادتش براى خدا شهادت است.
و بنابراين، معنى علم خدا به غيب و شهادت در حقيقت اين مى شود كه همه چيز براى او شهادت است، و آن غيب و شهادتى كه درباره موجودات نسبت به هم تحقق مى يابد، هم غيبش و هم شهادتش براى خدا، شهادت است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۱۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۱۹ </center>
و به عبارت ديگر، معنى جمله «'''عالم الغيب و الشهاده '''» اينست كه امور كه ممكن است علم صاحبان علم به آن احاطه يابد، يعنى امورى كه خارج از حد وجودشان نيست ، و همچنين آن امورى كه ممكن نيست علم صاحبان علم به آن تعلق گيرد، به خاطر اينكه از حد وجودشان خارج است ، هم آن قسم و هم اين قسم هر دو براى خداى تعالى معلوم و مشهود است ، چون او به تمام اشياء احاطه دارد.
و به عبارت ديگر، معنى جمله «عالم الغيب و الشهاده» اين است كه امور كه ممكن است علم صاحبان علم به آن احاطه يابد، يعنى امورى كه خارج از حد وجودشان نيست، و همچنين آن امورى كه ممكن نيست علم صاحبان علم به آن تعلق گيرد، به خاطر اين كه از حد وجودشان خارج است، هم آن قسم و هم اين قسم، هر دو براى خداى تعالى، معلوم و مشهود است. چون او به تمام اشياء احاطه دارد.
 
==معناى «كبير» و «متعال» بودن خداى تعالى==


معناى «'''كبير'''» و «'''متعال '''» بودن خداى تعالى
«'''الكبير المتعال '''» - اين دو اسم، از اسماى حسناى خداوند متعال است. واژه «كبر» و در مقابلش واژه «صغر»، از معانى متضايفه هستند. زيرا وقتى اجسام از نظر تفاوتى كه در كوچكى و بزرگى حجم دارند، بعضى با بعضى ديگر مقايسه شوند. آن جسمى كه به اندازه حجم جسم ديگر و بعلاوه مقدارى زيادتر دارد، نسبت به آن بزرگ، و آن ديگرى نسبت به اين كوچك است.


«'''الكبير المتعال '''» - اين دو اسم از اسماى حسناى خداوند متعال است ، واژه «'''كبر'''» و در مقابلش واژه «'''صغر'''» از معانى متضايفه هستند، زيرا وقتى اجسام از نظر تفاوتى كه در كوچكى و بزرگى حجم دارند بعضى با بعضى ديگر مقايسه شوند، آن جسمى كه به اندازه حجم جسم ديگر و بعلاوه مقدارى زيادتر دارد، نسبت به آن بزرگ ، و آن ديگرى نسبت به اين كوچك است.
ليكن استعمال اين دو كلمه را توسعه داده و در غير اجسام نيز استعمال كرده اند. و از معانى مورد استعمال آن - معنايى كه با ساحت قدس خداى تعالى سازگار باشد - اين است كه بگوييم: كبريايى او، معنايش اين است كه تمامى كمالات هر چيز را واجد و بدان احاطه داردو پس وقتى كه مى گوييم: او كبير است، معنايش اين است كه او كمال هر صاحب كمالى را دارد، با زيادتى.


ليكن استعمال اين دو كلمه را توسعه داده و در غير اجسام نيز استعمال كرده اند، و از معانى مورد استعمال آن - معنايى كه با ساحت قدس خداى تعالى سازگار باشد - اينست كه بگوييم كبريايى او معنايش اينست كه تمامى كمالات هر چيز را واجد و بدان احاطه دارد، پس وقتى كه مى گوييم او كبير است معنايش اينست كه او كمال هر صاحب كمالى را دارد با زيادتى.
واژه «متعال»، صفتى است از باب «تعالى»، كه مبالغه در علو را مى رساند. همچنان كه آيه «تعالى عما يقولون علوا كبير»، بدان دلالت دارد. زيرا كلمه «علوا كبيرا»، مفعول مطلق است براى كلمه «تعالى»، كه به جاى «تعاليا» به كار رفته. پس خداى سبحان، هم «على» است و هم «متعال».  


واژه «'''متعال '''» صفتى است از باب «'''تعالى '''»، كه مبالغه در علو را مى رساند، همچنان كه آيه «'''تعالى عما يقولون علوا كبير'''» بدان دلالت دارد، زيرا كلمه «'''علوا كبيرا'''» مفعول مطلق است براى كلمه «'''تعالى '''»، كه به جاى «'''تعاليا'''» بكار رفته ، پس خداى سبحان ، هم «'''على '''» است و هم «'''متعال '''»، اما اينكه گفتيم : على است ، براى اينكه او بر هر چيزى علو و سلطنت دارد، و اما اينكه گفتيم : متعال است ، براى اينكه نهايت درجه علو را دارد، چون علو او از هر علوى بزرگتر است ، پس او آنچنان عاليى است كه بر هر عالى ديگر از هر جهت تسلط دارد.
اما اين كه گفتيم: «على» است، براى اين كه او بر هر چيزى علو و سلطنت دارد. و اما اين كه گفتيم: «متعال» است، براى اين كه نهايت درجه علو را دارد. چون علو او، از هر علوى بزرگتر است. پس او آن چنان عاليى است، كه بر هر عالى ديگر، از هر جهت تسلط دارد.


از همينجا معلوم مى شود كه چرا دنبال جمله «'''عالم الغيب و الشهاده '''» فرمود: «'''الكبير المتعال '''»، چون مفاد مجموع آن دو اسم اين است كه خداى سبحان به هر چيزى محيط، و بر هر چيز مسلط است ، و هيچ چيزى به هيچ وجهى از وجوه بر او مسلط نيست ، و هيچ غيبى بر او غلبه نمى كند تا با غيبتش از حيطه علم او خارج شود، همچنان هيچ شهادتى هم بر او مسلط نيست ، پس اگر او عالم به غيب و شهادت است براى اين است كه او كبير و متعال است  
از همين جا معلوم مى شود كه چرا دنبال جمله «عالم الغيب و الشهاده» فرمود: «الكبير المتعال». چون مفاد مجموع آن دو اسم، اين است كه خداى سبحان به هر چيزى محيط، و بر هر چيز مسلط است، و هيچ چيزى به هيچ وجهى از وجوه بر او مسلط نيست، و هيچ غيبى بر او غلبه نمى كند تا با غيبتش از حيطه علم او خارج شود. همچنان هيچ شهادتى هم بر او مسلط نيست. پس اگر او عالم به غيب و شهادت است، براى اين است كه او، كبير و متعال است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه .۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه .۴۲ </center>
«'''سوَاءٌ مِّنكم مَّنْ أَسرَّ الْقَوْلَ وَ مَن جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُستَخْفِ بِالَّيْلِ وَ سارِب بِالنهَارِ'''»:
«'''سوَاءٌ مِّنكم مَّنْ أَسرَّ الْقَوْلَ وَ مَن جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُستَخْفِ بِالَّيْلِ وَ سارِب بِالنهَارِ'''»:


كلمه «'''سرب '''» - به فتحه سين و را -، و همچنين كلمه «'''سرب '''» به معناى در سرازيرى رفتن ، روان شدن اشك ، و نيز رفتن در هر راه مى باشد، گفته مى شود: «'''سرب - سربا و سروبا'''» بر وزن «'''مر - مرا و مرورا'''» اينچنين در مفردات آمده ، و بنا به گفته صاحب مفردات ، «'''سارب '''» كه كلمه مورد بحث است به معناى رونده در راه است ، كه رفتن خود را علنى كند و پنهان ندارد.
كلمه «سرب» - به فتحه سين و را - و همچنين كلمه «سرب»، به معناى در سرازيرى رفتن، روان شدن اشك، و نيز رفتن در هر راه مى باشد. گفته مى شود: «سرب - سربا و سروبا»، بر وزن «مر - مرا و مرورا». اين چنين در مفردات آمده. و بنابه گفته صاحب مفردات، «سارب» -كه كلمه مورد بحث است - به معناى رونده در راه است، كه رفتن خود را علنى كند و پنهان ندارد.


اين آيه نسبت به آيه قبل به منزله نتيجه است ، و معناى مجموع آن دو چنين است كه : وقتى خداى سبحان عالم به غيب و شهادت است و علمش نسبت به آن دو على السويه است ، پس براى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد و يا بلند بگوييد چون خداى سبحان هر دو قسم را مى داند و گفتار هر دو را مى شنود بدون اينكه گفتار آن كس كه آهسته سخن مى گويد برايش مخفى بماند، و نيز براى او على السويه است راه رفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد و از تاريكى شب استمداد مى كند تا ناظران پى بكارش نبرند، و آن كس كه در روز روشن و علنى راه مى رود و خود را پنهان نمى كند، خداوند راه رفتن هر دو را مى داند، نه اينكه از راه روى شبروان بى خبر بماند.
اين آيه نسبت به آيه قبل، به منزله نتيجه است، و معناى مجموع آن دو، چنين است كه: وقتى خداى سبحان عالم به غيب و شهادت است و علمش نسبت به آن دو على السويه است، پس براى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد و يا بلند بگوييد. چون خداى سبحان، هر دو قسم را مى داند و گفتار هر دو را مى شنود، بدون اين كه گفتار آن كس كه آهسته سخن مى گويد، برايش مخفى بماند. و نيز براى او على السويه است راه رفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد و از تاريكى شب استمداد مى كند، تا ناظران به كارش پی نبرند. و آن كس كه در روز روشن و علنى راه مى رود و خود را پنهان نمى كند، خداوند راه رفتن هر دو را مى داند. نه اين كه از راه روى شبروان بى خبر بماند.


«'''لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يحْفَظونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ...'''»:
«'''لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يحْفَظونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ...'''»:


از ظاهر سياق برمى آيد كه ضميرهاى چهارگانه «'''له '''»، «'''يديه '''»، «'''خلفه '''» و «'''يحفظونه '''» همه به يك مرجع برمى گردند، ولى سخن در اين است كه آن مرجع چيست ؟ هر چه باشد بايد قبل از اين ضمائر قرار داشته باشد، و قبل از اين ضمائر كلمه اى كه شايستگى و تناسب مرجعيت هر چهار ضمير را داشته باشد نيست بجز كلمه موصول «'''من '''»، كه در آيه قبل در جمله «'''من اسر القول ...'''»، قرار داشت ، و آن همان انسان است كه خداوند در جميع احوالش از او باخبر است، و همين انسان كه معقباتى در پيش رو و پشت سر دارد.
از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضميرهاى چهارگانه «له»، «يديه»، «خلفه» و «يحفظونه»، همه به يك مرجع بر مى گردند، ولى سخن در اين است كه آن مرجع چيست؟ هرچه باشد، بايد قبل از اين ضمائر قرار داشته باشد، و قبل از اين ضمائر كلمه اى كه شايستگى و تناسب مرجعيت هر چهار ضمير را داشته باشد، نيست، به جز كلمه موصول «من»، كه در آيه قبل در جمله «من اسر القول...»، قرار داشت، و آن همان انسان است كه خداوند در جميع احوالش از او باخبر است و همين انسان كه معقباتى در پيش رو و پشت سر دارد.
<span id='link297'><span>
<span id='link297'><span>
==مراد از اين كه انسان نگهبانانى دارد كه او را از امر خداوند حفظ مى كنند ==
==مراد از اين كه انسان نگهبانانى دارد كه او را از امر خداوند حفظ مى كنند ==
و «'''تعقيب هر چيز'''» به معناى آمدن و يا آوردن بعد از آنست ، و با اين حال چنين به نظر مى رسد كه «'''معقبات از پيش رو'''»، معنا نداشته باشد، چون گفتيم معناى معقب ، چيزيست كه از دنبال و پشت سر انسان بيايد، پس ناگزير بايد آدمى را چنين تصوّر كرد كه در راهى مى رود و معقبات ، دورش مى چرخند، و اتفاقا خداوند از اين راه هم خبر داده و فرموده : «'''يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه '''»،
و «تعقيب هر چيز»، به معناى آمدن و يا آوردن بعد از آن است، و با اين حال چنين به نظر مى رسد كه «معقبات از پيش رو»، معنا نداشته باشد. چون گفتيم معناى معقب، چيزی است كه از دنبال و پشت سر انسان بيايد. پس ناگزير بايد آدمى را چنين تصوّر كرد كه در راهى مى رود و معقبات، دورش مى چرخند، و اتفاقا خداوند از اين راه هم خبر داده و فرموده: «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۲۱ </center>
و نيز در معناى اين آيه آيات ديگرى است كه دلالت مى كند بر رجوع آدمى به پروردگارش ، مانند جمله «'''و اليه ترجعون '''» و جمله «'''و اليه تقلبون '''»، بنابراين ، براى آدمى كه بر حسب اين ادله بسوى پروردگارش ‍ برمى گردد تعقيب كنندگانى است كه از پيش رو و از پشت سر مراقب او هستند.
و نيز در معناى اين آيه، آيات ديگرى است كه دلالت مى كند بر رجوع آدمى به پروردگارش. مانند جمله «و اليه ترجعون». و جمله «و اليه تقلبون». بنابراين، براى آدمى كه بر حسب اين ادله به سوى پروردگارش بر مى گردد، تعقيب كنندگانى است كه از پيش رو و از پشت سر، مراقب او هستند.


اين هم از مشرب قرآن معلوم و پيداست كه آدمى تنها اين هيكل جسمانى و اين بدن مادى محسوس نيست ، بلكه موجودى است مركب از بدن و نفس و شؤ ون و امتيازات عمده او كه همه مربوط به نفس او است ، نفس او است كه اراده و شعور دارد، و بخاطر داشتن آن ، مورد امر و نهى قرار مى گيرد و پاى ثواب و عقاب ، راحت و الم ، و سعادت و شقاوت به ميان مى آيد، و كارهاى زشت و زيبا از او سر مى زند، و ايمان و كفر را به او نسبت مى دهند، هر چند نفس بدون بدن كارى نمى كند و ليكن بدن جنبه آلت و ابزارى را دارد كه نفس براى رسيدن به مقاصد و هدف هاى خود آن را به كار مى برد.
اين هم از مشرب قرآن معلوم و پيداست كه آدمى تنها اين هيكل جسمانى و اين بدن مادى محسوس نيست، بلكه موجودى است مركب از بدن و نفس و شؤون، و امتيازات عمده او كه همه مربوط به نفس او است، نفس او است كه اراده و شعور دارد، و به خاطر داشتن آن، مورد امر و نهى قرار مى گيرد و پاى ثواب و عقاب، راحت و الم، و سعادت و شقاوت به ميان مى آيد، و كارهاى زشت و زيبا از او سر مى زند، و ايمان و كفر را به او نسبت مى دهند، هر چند نفس، بدون بدن كارى نمى كند، وليكن بدن جنبه آلت و ابزارى را دارد كه نفس براى رسيدن به مقاصد و هدف هاى خود، آن را به كار مى برد.


بنابراين ، معناى جمله «'''من بين يديه و من خلفه '''»، توسعه مى يابد، هم امور مادى و جسمانى را شامل مى شود و هم امور روحى را پس همه اجسام و جسمانياتى كه در طول حيات ايشان به جسم او احاطه دارد بعضى از آنها در پيش روى او قرار گرفته ، و بعضى در پشت سر او واقع شده اند، و همچنين جميع مراحل نفسانى كه آدمى در مسيرش بسوى پروردگارش مى پيمايد، و جميع احوال روحى كه به خود مى گيرد، و قرب و بعدها و سعادت و شقاوتها و اعمال صالح و طالح و ثواب و عقابهايى كه براى خود ذخيره مى كند، همه آنها يا در پشت سر انسان قرار دارند و يا در پيش رويش.
بنابراين، معناى جمله «من بين يديه و من خلفه»، توسعه مى يابد. هم امور مادى و جسمانى را شامل مى شود و هم امور روحى را. پس همه اجسام و جسمانياتى كه در طول حيات ايشان به جسم او احاطه دارد، بعضى از آن ها در پيش روى او قرار گرفته، و بعضى در پشت سر او واقع شده اند. و همچنين جميع مراحل نفسانى كه آدمى در مسيرش به سوى پروردگارش مى پيمايد، و جميع احوال روحى كه به خود مى گيرد، و قرب و بعدها و سعادت و شقاوت ها و اعمال صالح و طالح و ثواب و عقاب هايى كه براى خود ذخيره مى كند، همه آن ها يا در پشت سر انسان قرار دارند و يا در پيش رويش.


و اين معقباتى كه خداوند از آنها خبر داده در اينگونه امور از نظر ارتباطش به انسانها دخل و تصرفهايى دارند، و اين انسان كه خداوند او را توصيف كرده به اينكه : مالك نفع و ضرر، مرگ و حيات ، و بعث و نشور خود نيست و قدرت بر حفظ هيچ يك از خود و آثار خود را ندارد، چه آنها كه حاضرند و چه آنها كه غائبند، و اين خداى سبحان است كه او و آثار حاضر و غائب او را حفظ مى كند، و در عين اينكه فرموده: «'''اللّه حفيظ عليهم '''» و نيز فرموده : «'''و ربك على كل شى ء حفيظ'''» در عين حال وسائطى را هم در اين حفظ كردن ، اثبات نموده و مى فرمايد: «'''و ان عليكم لحافظين '''».
و اين معقباتى كه خداوند از آن ها خبر داده، در اين گونه امور از نظر ارتباطش به انسان ها دخل و تصرف هايى دارند، و اين انسان، كه خداوند او را توصيف كرده به اين كه: مالك نفع و ضرر، مرگ و حيات، و بعث و نشور خود نيست و قدرت بر حفظ هيچ يك از خود و آثار خود را ندارد. چه آن ها كه حاضرند و چه آن ها كه غائب اند، و اين خداى سبحان است كه او و آثار حاضر و غائب او را حفظ مى كند، و در عين اين كه فرموده: «اللّه حفيظ عليهم». و نيز فرموده: «و ربك على كل شئ حفيظ». در عين حال وسائطى را هم در اين حفظ كردن، اثبات نموده و مى فرمايد: «و ان عليكم لحافظين».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۲۲ </center>
«'''معقبات '''» همانگونه كه به امر خدا حفظ مى كنند از امر خدا نيز حفظ مى كنند
«معقبات» همان گونه كه به امر خدا حفظ مى كنند، از امر خدا نيز حفظ مى كنند.
پس اگر خداى تعالى آثار حاضر و غايب انسانى را بوسيله اين وسائط كه گاهى آنها را حافظين ناميده و گاهى معقبات خوانده حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا و نابودى از هر جهت آنها را احاطه نموده و هلاكت از پيش رو و پشت سر بسويشان مى شتافت ، چيزى كه هست همانطور كه حفظ آنها به امرى از ناحيه خداست همچنين فناى آنها و فساد و هلاكتشان به امر خداست ، زيرا ملك هستى از آن اوست و جز او كسى مدبّر و متصرف در آن نيست ، اين آن حقيقتى است كه تعليم قرآنى بدان هدايت مى كند، البته آيات در اين معانى بسيار است ليكن حاجتى به ايراد آنها نيست.
 
پس اگر خداى تعالى آثار حاضر و غايب انسانى را به وسيله اين وسائط كه گاهى آن ها را حافظين ناميده و گاهى معقبات خوانده حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا و نابودى از هر جهت آن ها را احاطه نموده و هلاكت از پيش رو و پشت سر به سويشان مى شتافت. چيزى كه هست، همان طور كه حفظ آن ها به امرى از ناحيه خداست. همچنين فناى آن ها و فساد و هلاكتشان به امر خداست. زيرا ملك هستى از آن اوست و جز او كسى مدبّر و متصرف در آن نيست. اين آن حقيقتى است كه تعليم قرآنى بدان هدايت مى كند. البته آيات در اين معانى بسيار است، ليكن حاجتى به ايراد آن ها نيست.


و اگر ملائكه عملى مى كنند آن نيز به امر خدا است همچنانكه قرآن كريم مى فرمايد: «'''ينزل الملئكه بالروح من امره '''» و نيز مى فرمايد: «'''لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون '''».
و اگر ملائكه عملى مى كنند آن نيز به امر خدا است همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «ينزل الملائكة بالروح من امره». و نيز مى فرمايد: «لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون».


از همينجا معلوم مى شود كه اين معقبات (نگهبانان )، همانطور كه آنچه حفظ مى كنند به امر خدا مى كنند، همچنين از امر خدا حفظ مى كنند، چون فنا و هلاكت و فساد هم به امر خداست همانطور كه بقا و استقامت و صحت ، به امر خداست ، پس هيچ مركب جسمانى و مادى دوام نمى يابد مگر به امر خدا، و هيچ يك از آنها تركيبش انحلال و فساد نمى يابد مگر باز به امر خدا، در معنويات هم هيچ حالت روحى و يا عمل و يا اثر عملى دوام نمى يابد مگر به امر خدا، و هيچ يك از آنها دچار حبط و زوال و فساد نمى شود مگر باز به امر خدا، آرى امر، همه اش از آن خداست و برگشت همه اش بسوى او است.
از همين جا معلوم مى شود كه اين معقبات (نگهبانان)، همان طور كه آنچه حفظ مى كنند، به امر خدا مى كنند، همچنين از امر خدا حفظ مى كنند، چون فنا و هلاكت و فساد هم به امر خداست، همان طور كه بقا و استقامت و صحت، به امر خداست. پس هيچ مركب جسمانى و مادى دوام نمى يابد مگر به امر خدا، و هيچ يك از آن ها تركيبش انحلال و فساد نمى يابد، مگر باز به امر خدا، در معنويات هم هيچ حالت روحى و يا عمل و يا اثر عملى دوام نمى يابد مگر به امر خدا، و هيچ يك از آن ها دچار حبط و زوال و فساد نمى شود، مگر باز به امر خدا، آرى امر، همه اش از آن خداست و برگشت همه اش به سوى او است.


بنابراين ، معقبات ، همانطور كه به امر خدا حفظ مى كنند، از امر خدا نيز حفظ مى كنند، و چون چنين است ناگزير بايد جمله «'''يحفظونه من امر اللّه '''» بهمين معنا تفسير و حمل شود.
بنابراين، معقبات، همان طور كه به امر خدا حفظ مى كنند، از امر خدا نيز حفظ مى كنند، و چون چنين است ناگزير بايد جمله «يحفظونه من امر اللّه»، به همين معنا تفسير و حمل شود.


و از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه وجه اتصال و ارتباط جمله مورد بحث با جمله بعديش كه مى فرمايد: «'''ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم '''» چيست ، و اينكه در حقيقت جمله مذكور مى خواهد جمله مورد بحث را تعليل كند، و معناى مجموع آن دو اين است كه خداى تعالى اين معقبات را قرار داده و بر انسان موكل كرده تا او را به امر خدا از امر خدا حفظ نمايند،
و از آنچه گفته شد، معلوم گرديد كه وجه اتصال و ارتباط جمله مورد بحث با جمله بعديش كه مى فرمايد: «ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» چيست، و اين كه در حقيقت جمله مذكور مى خواهد جمله مورد بحث را تعليل كند، و معناى مجموع آن دو اين است كه خداى تعالى اين معقبات را قرار داده و بر انسان موكل كرده تا او را به امر خدا از امر خدا حفظ نمايند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۴۲۳ </center>
و از اينكه هلاك شود و يا از وضعى كه دارد دگرگون گردد نگهدارند، چون سنّت خدا بر اين جريان يافته كه وضع هيچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنكه خودشان حالات روحى خود را دگرگون سازند، مثلا اگر شكرگزار بودند به كفران مبدّل نمايند، و يا اگر مطيع بودند عصيان بورزند، و يا اگر ايمان داشتند، به شرك بگرايند، در اين هنگام خدا هم نعمت را به نقمت ، و هدايت را به اضلال ، و سعادت را به شقاوت مبدّل مى سازد، و همچنين...
و از اين كه هلاك شود و يا از وضعى كه دارد دگرگون گردد، نگه دارند، چون سنّت خدا بر اين جريان يافته كه وضع هيچ قومى را دگرگون نسازد، مگر آن كه خودشان حالات روحى خود را دگرگون سازند. مثلا اگر شكرگزار بودند، به كفران مبدّل نمايند، و يا اگر مطيع بودند، عصيان بورزند، و يا اگر ايمان داشتند، به شرك بگرايند، در اين هنگام خدا هم نعمت را به نقمت، و هدايت را به اضلال، و سعادت را به شقاوت مبدّل مى سازد، و همچنين...


مقصود از جمله : «'''ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم '''»
==مقصود از جمله: «ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم»==


و اين جمله ، يعنى جمله «'''ان اللّه لا يغير ما بقوم ...'''»، چكيده اش اين است كه خداوند چنين حكم رانده و حكمش را حتمى كرده كه نعمتها و موهبت هايى كه به انسان مى دهد مربوط به حالات نفسانى خود انسان باشد، كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت آن نعمت ها و موهبتها هم جريان داشته باشد، مثلا اگر مردمى بخاطر استقامت فطرتشان به خدا ايمان آورده و عمل صالح كردند، به دنبال آن نعمت هاى دنيا و آخرت بسويشان سرازير شود، همچنانكه فرمود:«'''و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا'''» و مادامى كه آن حالت در دلهاى ايشان دوام داشته باشد اين وضع هم از ناحيه خدا دوام يابد، و هر وقت كه ايشان حال خود را تغيير دادند خداوند هم وضع رفتار خود را عوض كند و نعمت را به نقمت مبدّل سازد.
و اين جمله ، يعنى جمله «'''ان اللّه لا يغير ما بقوم ...'''»، چكيده اش اين است كه خداوند چنين حكم رانده و حكمش را حتمى كرده كه نعمتها و موهبت هايى كه به انسان مى دهد مربوط به حالات نفسانى خود انسان باشد، كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت آن نعمت ها و موهبتها هم جريان داشته باشد، مثلا اگر مردمى بخاطر استقامت فطرتشان به خدا ايمان آورده و عمل صالح كردند، به دنبال آن نعمت هاى دنيا و آخرت بسويشان سرازير شود، همچنانكه فرمود:«'''و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا'''» و مادامى كه آن حالت در دلهاى ايشان دوام داشته باشد اين وضع هم از ناحيه خدا دوام يابد، و هر وقت كه ايشان حال خود را تغيير دادند خداوند هم وضع رفتار خود را عوض كند و نعمت را به نقمت مبدّل سازد.
۲۰٬۶۰۸

ویرایش