گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۵۸: خط ۵۸:
<span id='link340'><span>
<span id='link340'><span>


==وجه تغيير سياق آيات از غيبت به خطاب ==


«'''بيان آيات '''»:
<center> «'''بيان آيات '''» </center>


و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل ... اين آيه شريفه با نظم بديعى كه دارد، در آغاز با سياق غيبت آغاز شده ، و در آخر با سياق خطاب ختم ميشود، در اول بنى اسرائيل را غايب بحساب آورده ، مى فرمايد: چون از بنى اسرائيل ميثاق گرفتيم )، و در آخر حاضر بحساب آورده ، روى سخن بايشان كرده ، مى فرمايد: (ثم توليتم ، پس از آن همگى اعراض كرديد، مگر اندكى از شما) الخ . از سوى ديگر، در آغاز ميثاق را كه بمعناى پيمان گرفتن است ، و جز با كلام صورت نمى گيرد، ياد مى آورد، و آنگاه خود آن ميثاق را كه چه بوده ؟ حكايت مى كند، و اين حكايت را نخست با جمله خبرى «'''لا تعبدون الا اللّه '''»الخ ، و در آخر با جمله انشائيه «'''و قولوا للناس حسنا'''» الخ ، حكايت مى كند. شايد
==میثاق و پیمان های خداوند، از قوم بنی اسرائیل ==
«'''وَ إذ أخَذنَا مِيثَاقَ بَنِى إسرَائِيلَ...'''»: اين آيه شريفه با نظم بديعى كه دارد، در آغاز با سياق غيبت آغاز شده و در آخر، با سياق خطاب ختم می شود. در اول، بنى اسرائيل را غايب به حساب آورده، مى فرمايد: «و چون از بنى اسرائيل ميثاق گرفتيم»، و در آخر، حاضر به حساب آورده، روى سخن به ايشان كرده، مى فرمايد: «ثُمَّ تَوَلَّيتُم: پس از آن همگى اعراض كرديد، مگر اندكى از شما».  
 
از سوى ديگر، در آغاز «ميثاق» را كه به معناى پيمان گرفتن است، و جز با كلام صورت نمى گيرد، ياد مى آورد، و آنگاه خود آن ميثاق را كه چه بوده، حكايت مى كند، و اين حكايت را، نخست با جملۀ خبرى «لَا تَعبُدُونَ إلَّا اللّه»، و در آخر با جمله انشائيه «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً»، حكايت مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۲۹ </center>
وجه اين دگرگونى ها، اين باشد كه در آيات قبل ، اصل داستان بنى اسرائيل با سياق خطاب شروع شد، چون ميخواست ايشانرا سرزنش كند، و اين سياق همچنان كوبنده پيش آمد، تا بعد از داستان بقره ، بخاطر نكته ايكه ايجاب مى كرد، و بيانش گذشت ، مبدل بسياق غيبت شد، تا كار منتهى شد بآيه مورد بحث ، در آنجا نيز مطلب با سياق غيبت شروع ميشود، و مى فرمايد، «'''و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل '''» و لكن در جمله «'''لا تعبدون الا اللّه '''» الخ كه نهييى است كه بصورت جمله خبريه حكايت ميشود سياق بخطاب برگشت ، و اگر نهى را با جمله خبريه (جز خدا را نمى پرستيد) آورد، بخاطر شدت اهتمام بدان بود، چون وقتى نهى باين صورت در آيد، مى رساند كه نهى كننده هيچ شكى در عدم تحقق منهى خود در خارج ندارد، و ترديد ندارد در اينكه ، مكلف كه همان اطاعت داده ، نهى او را اطاعت مى كند، و بطور قطع آن عمل را مرتكب نميشود، و همچنين اگر امر بصورت جمله خبريه اداء شود، اين نكته را افاده مى كند، مانند جمله «'''و بالوالدين احسانا، و ذى القربى ، و اليتامى ، و المساكين '''»، (بپدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مساكين احسان مى كنيد) بخلاف اينكه امر بصورت امر، و نهى بصورت نهى اداء شود، كه اين نكته را نميرساند.
شاید وجه اين دگرگونى ها، اين باشد كه در آيات قبل، اصل داستان بنى اسرائيل با سياق خطاب شروع شد. چون می خواست ايشان را سرزنش كند و اين سياق، همچنان كوبنده پيش آمد، تا بعد از داستان بقره، به خاطر نكته ای كه ايجاب مى كرد و بيانش گذشت، مبدّل به سياق غيبت شد، تا كار منتهى شد به آيه مورد بحث.  


بعد از سياق غيبت همانطور كه گفتيم مجددا منتقل بسياق خطابى ميشود، كه قبل از حكايت ميثاق بود، و اين انتقال فرصتى داده براى اينكه بابتداى كلام برگشت شود، كه روى سخن به بنى اسرائيل داشت ، و در نتيجه دو جمله : «'''و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة '''»، و «'''ثم توليتم '''» الخ ، بهم متصل گشته ، سياق كلام از اول تا بآخر منتظم ميشود.
در آن جا نيز مطلب با سياق غيبت شروع می شود و مى فرمايد: «وَ إذ أخَذنَا مِيثَاقَ بَنِى إسرَائِيلَ»، ولیكن در جملۀ «لَا تَعبُدُونَ إلّا اللّه»،ۀ كه نهييى است كه به صورت جمله خبريه حكايت می شود، سياق به خطاب برگشت، و اگر نهى را با جمله خبريه: «جز خدا را نمى پرستيد» آورد، به خاطر شدت اهتمام بدان بود. چون وقتى نهى به اين صورت در آيد، مى رساند كه نهى كننده، هيچ شكى در عدم تحقق منهى خود در خارج ندارد، و ترديد ندارد در اين كه مكلف كه همان اطاعت داده، نهى او را اطاعت مى كند، و به طور قطع آن عمل را مرتكب نمی شود، و همچنين، اگر امر به صورت جمله خبريه اداء شود، اين نكته را افاده مى كند. مانند جملۀ «وَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً وَ ذِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِينَ: به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مساكين احسان مى كنيد». به خلاف اين كه امر به صورت امر، و نهى به صورت نهى اداء شود، كه اين نكته را نمی رساند.


و بالوالدين احسانا اين جمله امر و يا بگو خبرى بمعناى امر است ، و تقدير آن «'''احسنوا بالوالدين احسانا، و ذى القربى ، و اليتامى ، و المساكين '''» ميباشد، ممكن هم هست تقدير آنرا «'''و تحسنون بالوالدين احسانا'''» گرفت ، (خلاصه كلام اينكه كلمه (احسانا) مفعول مطلق فعلى است تقديرى حال يا آن فعل صيغه امر است ، و يا جمله خبرى )
بعد از سياق غيبت، همان طور كه گفتيم، مجددا منتقل به سياق خطابى می شود، كه قبل از حكايت ميثاق بود، و اين انتقال فرصتى داده براى اين كه به ابتداى كلام برگشت شود، كه روى سخن به بنى اسرائيل داشت، و در نتيجه دو جملۀ «وَ أقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ»، و «ثُمَّ تَوَلَّيتُم»، به هم متصل گشته، سياق كلام از اول تا به آخر منتظم می شود.
 
«'''وَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً'''»: اين جمله، امر و يا بگو خبرى به معناى امر است، و تقدير آن «أحسِنُوا بِالوَالِدَينِ إحسَاناً وَ ذِى القُربَى وَ اليَتَامَى وَ المَسَاكِينَ» می باشدو ممكن هم هست تقدير آن را «وَ تُحسِنُونَ بِالوَالِدَينِ إحسَاناً» گرفت. (خلاصه كلام اين كه كلمۀ إحسَاناً»، مفعول مطلق فعلى است تقديرى، حال يا آن فعل صيغه امر است، و يا جمله خبرى).
<span id='link341'><span>
<span id='link341'><span>
نكته ديگريكه در آيه رعايت شده ، اين است كه در طبقاتيكه امر باحسان بآنان نموده ، ترتيب را رعايت كرده ، اول آن طبقه اى را ذكر كرده ، كه احسان باو از همه طبقات ديگر مهم تر است ، و بعد طبقه ديگريرا ذكر كرده ، كه باز نسبت بساير طبقات استحقاق بيشترى براى احسان دارد، اول پدر و مادران را ذكر كرده ، كه پيداست از هر طبقه ديگرى باحسان مستحق ترند، چون پدر و مادر ريشه و اصلى است كه آدمى بآن دو اتكاء دارد، و جوانه وجودش روى آن دو تنه روئيده ، پس آندو از ساير خويشاوندان بآدمى نزديك ترند. بعد از پدر و مادر، ساير خويشاوندان را ذكر كرده ، و بعد از خويشاوندان ، در ميانه اقرباء، يتيم را مقدم داشته ، چون ايتام بخاطر خوردسالى ، و نداشتن كسيكه متكفل و سرپرست امورشان شود، استحقاق بيشترى براى احسان دارند، (دقت بفرمائيد).
 
نكته ديگری كه در آيه رعايت شده، اين است كه در طبقاتی كه امر به احسان به آنان نموده، ترتيب را رعايت كرده. اول آن طبقه اى را ذكر كرده كه احسان به او، از همه طبقات ديگر مهمتر است و بعد، طبقه ديگری را ذكر كرده، كه باز نسبت به ساير طبقات، استحقاق بيشترى براى احسان دارد.
 
اول: پدر و مادران را ذكر كرده، كه پيداست از هر طبقه ديگرى به احسان مستحق ترند. چون پدر و مادر، ريشه و اصلى است كه آدمى به آن دو اتكاء دارد، و جوانه وجودش روى آن دو تنه رویيده. پس آن دو، از ساير خويشاوندان به آدمى نزديك ترند. بعد از پدر و مادر، ساير خويشاوندان را ذكر كرده، و بعد از خويشاوندان، در ميانه اقرباء، يتيم را مقدم داشته. چون ايتام به خاطر خردسالى و نداشتن كسی كه متكفل و سرپرست امورشان شود، استحقاق بيشترى براى احسان دارند. (دقت فرمایيد).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۳۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۳۰ </center>
كلمه (يتامى ) جمع يتيم است ، كه بمعناى كودك پدر مرده است ، و بكودكى كه مادرش مرده باشد، يتيم نميگويند، بعضى گفته اند: يتيم در انسانها از طرف پدر، و در ساير حيوانات از طرف مادر است .
كلمه «يَتَامَى»، جمع يتيم است، كه به معناى كودك پدر مُرده است، و به كودكى كه مادرش مُرده باشد، يتيم نمی گويند. بعضى گفته اند: يتيم در انسان ها از طرف پدر، و در ساير حيوانات از طرف مادر است.
 
كلمۀ «مساكين»، جمع مسكين است و آن، فقير ذليلى است كه هيچ چيز نداشته باشد. و كلمه «حُسناً»، مصدر به معناى صفت است، كه به منظور مبالغه در كلام آمده، و در بعضى قرائت ها، آن را «حَسَناً»، به فتحه حاء و نيز فتحه سين خوانده شده است، كه بنابر آن قرائت، صفت مشبهه می شود.
 
و به هر حال، معناى جمله اين است كه: «به مردم سخن حسن بگویيد»، و اين تعبير كنايه است از حُسن معاشرت با مردم، چه كافرشان و چه مؤمنشان، و اين دستور هيچ منافاتى با حكم قتال ندارد، تا كسى توهم كند كه اين آيه با آيه وجوب قتال نسخ شده. براى اين كه مورد اين دو حكم مختلف است، و هيچ منافاتى ندارد كه هم امر به حُسن معاشرت كنند، و هم حكم به قتال. همچنان كه هيچ منافاتى نيست در اين كه هم امر به حُسن معاشرت كنند، و هم در مقام تأديب كسى، دستور به خشونت دهند.


كلمه (مساكين ) جمع مسكين است ، و آن فقير ذليلى است كه هيچ چيز نداشته باشد، و كلمه (حسنا) مصدر بمعناى صفت است ، كه بمنظور مبالغه در كلام آمده ، و در بعضى قرائتها آن را (حسنا) بفتحه حاء و نيز فتحه سين خوانده شده است ، كه بنا بر آن قرائت ، صفت مشبهه ميشود، و بهر حال معناى جمله اين استكه (بمردم سخن حسن بگوئيد)، و اين تعبير كنايه است از حسن معاشرت با مردم ، چه كافرشان ، و چه مؤمنشان ، و اين دستور هيچ منافاتى با حكم قتال ندارد تا كسى توهم كند كه اين آيه با آيه وجوب قتال نسخ شده ، براى اينكه مورد اين دو حكم مختلف است ، و هيچ منافاتى ندارد كه هم امر بحسن معاشرت كنند، و هم حكم بقتال ، همچنانكه هيچ منافاتى نيست در اين كه هم امر بحسن معاشرت كنند، و هم در مقام تاءديب كسى دستور بخشونت دهند.
«'''لَا تَسفِكُونَ دِمَاءَكُم...'''»: اين جمله، باز مانند جمله قبل، امرى است به صورت جمله خبرى، و كلمۀ «سَفك»، به معناى ريختن است .


لاتسفكون دماءكم ... اين جمله باز مانند جمله قبل ، امرى است بصورت جمله خبرى ، و كلمه (سفك ) بمعناى ريختن است .
«'''تَظَاهَرُونَ عَلَيهِم...'''»: كلمه «تَظَاهَرُونَ»، از مصدر مظاهره - باب مفاعله - است، و «مظاهره»، به معناى معاونت است. چون «ظهير»، به معناى عون و ياور است، و از كلمۀ «ظَهر: پشت» گرفته شده، چون ياور آدمى، پشت آدمى را محكم مى كند.


تظاهرون عليهم ... كلمه (تظاهرون )، از مصدر مظاهره (باب مفاعله ) است ، و مظاهره بمعناى معاونت است ، چون ظهير بمعناى عون و ياور است ، و از كلمه (ظهر پشت ) گرفته شده ، چون ياور آدمى پشت آدمى را محكم مى كند.
«'''وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم إخرَاجُهُم'''»: ضمير «هُوَ»، ضمير قصه و يا شأن است، و اين معنا را مى دهد: «مطلب از اين قرار است، كه برون كردن آنان بر شما حرام است». مانند ضمير «هُوَ»، در جملۀ «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ: بگو مطلب بدين قرار است كه اللّه، يگانه است».


و هو محرم عليكم اخراجهم ضمير (هو) ضمير قصه و يا شاءن است ، و اين معنا را مى دهد (مطلب از اين قرار است ، كه برون كردن آنان بر شما حرام است ) مانند ضمير (هو) در جمله «'''قل هو اللّه احد'''»، (بگو مطلب بدين قرار است ، كه اللّه يگانه است ).
«'''أفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الكِتَابِ ...'''»: يعنى چه فرقى هست ميان گرفتن فديه و بيرون كردن، كه حكم فديه را گرفتيد، و حكم حرمت اخراج را رها كرديد، با اين كه هر دو حكم، در كتاب بود. آيا به بعضى از كتاب ايمان مى آوريد، و بعضى ديگر را ترك مى كنيد، و كفر مى ورزيد؟


افتومنون ببعض الكتاب ... يعنى چه فرقى هست ميان گرفتن فديه ؟ و بيرون كردن ؟ كه حكم فديه را گرفتيد، و حكم حرمت اخراج را رها كرديد، با اينكه هر دو حكم ، در كتاب بود، آيا ببعضى از كتاب ايمان مى آوريد، و بعضى ديگر را ترك مى كنيد، و كفر مى ورزيد؟
«'''وَ قَفَّينَا...'''»: اين كلمه از مصدر «تقفيه» است، كه به معناى پيروى است، و از كلمۀ «قَفَا: پشت گردن» گرفته شده. گویا شخص پيرو، پشت گردن و دنبال سر پيشرو خود، حركت مى كند.


و قفينا... اين كلمه از مصدر تقفيه است ، كه بمعناى پيروى است ، و از كلمه (قفا) پشت گردن گرفته شده ، كانه شخص ‍ پيرو، پشت گردن و دنبال سر پيشرو خود حركت مى كند.
«'''وَ آتَينَا عِيسَى بنَ مَريَمَ البَيِّنَاتِ...'''»: به زودى در سوره «آل عمران»، إن شاء اللّه، پيرامون اين آيه بحث مى كنيم.  


و آتينا عيسى بن مريم البينات ... بزودى در سوره آل عمران انشاء اللّه پيرامون اين آيه بحث مى كنيم . و قالوا قلوبنا غلف كلمه (غلف ) جمع اغلف است ، و اغلف از ماده غلاف است ،
«'''وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلفٌ '''»: كلمه «غُلف»، جمع «أغلف» است، و اغلف، از ماده غلاف است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۳۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۳۱ </center>
و معناى جمله اين است كه در پاسخ گفتند: دلهاى ما در زير غلافها و لفافه ها، و پرده ها قرار دارد، و اين جمله نظير آيه : «'''و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه '''»، (گفتند: دلهاى ما در كنانه ها است ، از آنچه شما ما را بدان ميخوانيد) ميباشد، و اين تعبير در هر دو آيه كنايه است از اينكه ما نميتوانيم بآنچه شما دعوتمان مى كنيد گوش فرا دهيم .
و معناى جمله اين است كه در پاسخ گفتند: دل هاى ما در زير غلاف ها و لفافه ها، و پرده ها قرار دارد. و اين جمله، نظير آيه: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِى أكِنَّةٍ مِمَّا تَدعُونَا إلَيهِ: گفتند: دل هاى ما در كنانه ها است، از آنچه شما ما را بدان می خوانيد» می باشد، و اين تعبير، در هر دو آيه، كنايه است از اين كه ما نمی توانيم به آنچه شما دعوتمان مى كنيد، گوش فرادهيم.


==بحث روايتى ==
==بحث روايتى ==
۲۰٬۵۵۷

ویرایش