۲۰٬۳۳۹
ویرایش
خط ۲۰۲: | خط ۲۰۲: | ||
<span id='link94'><span> | <span id='link94'><span> | ||
اوّل اين كه: همۀ مقدماتى كه براى به دست آوردن آن نتيجه چيدند، مقدماتى بود عقلى و غير حسى. پس آقايان با مقدماتى عقلى، اعتماد بر مقدّمات عقلى را باطل كرده اند؛ غافل از آن كه اگر اين دليلشان صحيح باشد، مستلزم فساد خودش می شود. | اوّل اين كه: همۀ مقدماتى كه براى به دست آوردن آن نتيجه چيدند، مقدماتى بود عقلى و غير حسى. پس آقايان با مقدماتى عقلى، اعتماد بر مقدّمات عقلى را باطل كرده اند؛ غافل از آن كه اگر اين دليلشان صحيح باشد، مستلزم فساد خودش می شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۷۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۷۶ </center> | ||
خط ۲۰۹: | خط ۲۰۸: | ||
سوم اين كه: در علوم حسى نيز تشخيص ميان خطا و صواب مطالب، با حس و تجربه نيست. و در آن جا نيز مانند علوم عقلى، تشخيص با عقل و قواعد عقلى است و مسئله حس و تجربه، تنها يكى از مقدّمات برهان است. | سوم اين كه: در علوم حسى نيز تشخيص ميان خطا و صواب مطالب، با حس و تجربه نيست. و در آن جا نيز مانند علوم عقلى، تشخيص با عقل و قواعد عقلى است و مسئله حس و تجربه، تنها يكى از مقدّمات برهان است. | ||
توضيح اين كه: مثلا وقتى با حس خود، خاصيت فلفل را درك كنيم، و تشخيص دهيم كه در ذائقه چه اثرى دارد و آنگاه اين حس خود را با تجربه تكرار كرديم، تازه مقدمات يك قياس برهانى براى ما فراهم شده؛ و آن قياس بدين شكل است: اين تندى مخصوص براى فلفل دائمى و يا غالبى است، و اگر اثر چيز ديگرى می بود، براى فلفل دائمى يا غالبى نمی شد، ولى دائمى و غالبى است. و اين برهان به | توضيح اين كه: مثلا وقتى با حس خود، خاصيت فلفل را درك كنيم، و تشخيص دهيم كه در ذائقه چه اثرى دارد و آنگاه اين حس خود را با تجربه تكرار كرديم، تازه مقدمات يك قياس برهانى براى ما فراهم شده؛ و آن قياس بدين شكل است: اين تندى مخصوص براى فلفل دائمى و يا غالبى است، و اگر اثر چيز ديگرى می بود، براى فلفل دائمى يا غالبى نمی شد، ولى دائمى و غالبى است. و اين برهان به طوری كه ملاحظه مى فرمایيد، همه مقدماتش عقلى و غير حسى است، و در هيچ يك آن ها پاى تجربه در ميان نيامده. | ||
چهارم اين كه: تمامى علوم حسى در باب عمل با تجربه تأييد می شوند، و اما خود تجربه اثباتش با تجربه ديگر نيست، و گرنه لازم مى آمد يك تجربه تا بی نهايت تجربه بخواهد، بلكه علم به صحت تجربه از طريق عقل به دست مى آيد؛ نه حس و تجربه. پس اعتماد بر علوم حسى و تجربى به طور ناخودآگاه اعتماد بر علوم عقلى نيز هست. | چهارم اين كه: تمامى علوم حسى در باب عمل با تجربه تأييد می شوند، و اما خود تجربه اثباتش با تجربه ديگر نيست، و گرنه لازم مى آمد يك تجربه تا بی نهايت تجربه بخواهد، بلكه علم به صحت تجربه از طريق عقل به دست مى آيد؛ نه حس و تجربه. پس اعتماد بر علوم حسى و تجربى به طور ناخودآگاه اعتماد بر علوم عقلى نيز هست. | ||
خط ۲۱۶: | خط ۲۱۵: | ||
پنجم اين كه: حس، جز امور جزئى را كه هر لحظه در تغيير و تبديل است درك نمى كند، در حالی كه علوم حتى علوم حسى و تجربى، آنچه به دست می دهند، كليّات است، و اصلا جز براى به دست آوردن نتایج كلّى به كار نمى روند، و اين نتایج محسوس و مجرّب نيستند. | پنجم اين كه: حس، جز امور جزئى را كه هر لحظه در تغيير و تبديل است درك نمى كند، در حالی كه علوم حتى علوم حسى و تجربى، آنچه به دست می دهند، كليّات است، و اصلا جز براى به دست آوردن نتایج كلّى به كار نمى روند، و اين نتایج محسوس و مجرّب نيستند. | ||
مثلا علم تشريح از بدن انسان، تنها اين معنا را درك مى كند كه مثلا قلب و كبد دارد، و در اثر تكرار از اين مشاهده و ديدن اعضاى چند انسان، يا كم و يا زياد، همين درك هاى جزئى تكرار می شود، و اما حكم كلّى هرگز نتيجه نمی دهد. يعنى اگر بنا باشد در اعتماد و اتّكاء تنها به آنچه از حس و تجربه استفاده می شود، اكتفا كنيم، و اعتماد به عقليّات را به كلّى ترك كنيم، ديگر ممكن نيست به ادراكى | مثلا علم تشريح از بدن انسان، تنها اين معنا را درك مى كند كه مثلا قلب و كبد دارد، و در اثر تكرار از اين مشاهده و ديدن اعضاى چند انسان، يا كم و يا زياد، همين درك هاى جزئى تكرار می شود، و اما حكم كلّى هرگز نتيجه نمی دهد. يعنى اگر بنا باشد در اعتماد و اتّكاء تنها به آنچه از حس و تجربه استفاده می شود، اكتفا كنيم، و اعتماد به عقليّات را به كلّى ترك كنيم، ديگر ممكن نيست به ادراكى كلّى و فكرى نظرى، و بحثى علمى، دست يابيم. پس همان طور كه در مسائل حسى - كه سر و كار تنها با حس است - ممكن است و بلكه لازم است كه به حس اعتماد نموده و درك آن را پذيرفت؛ همچنين در مسائلى كه سر و كار با قوّۀ عقل و نيروى فكر است، بايد به درك آن اعتماد نموده، و آن را پذيرفت. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۷۷ </center> | ||
و مرادمان از | و مرادمان از «عقل»، آن مبدئى است كه اين تصديق هاى كلّى، و احكام عمومى بدان منتهى می شود، و جاى هيچ ترديد نيست كه با انسان چنين نيرویى هست. يعنى نيرویى به نام عقل دارد كه می تواند مبدء صدور احكام كلّى باشد. با اين حال چطور تصور دارد، كه قلم صنع و تكوين چيزى را در آدمى قرار دهد، كه كارش همه جا و همواره خطا باشد، و يا حداقل در آن وظيفه اى كه صنع و تكوين برايش تعيين كرده، امكان خطا داشته باشد؟ | ||
و امّا اين كه مى بينيم گاهى عقل و يا حواس ما در درك مسائل عقلى و يا حسى به خطا مى روند، اين نه به خاطر اين است كه ميان عقل و حواس ما با خطا رابطه اى است، بلكه علت ديگرى دارد، كه بايد براى به دست آوردن | مگر غير اين است كه تكوين، وقتى موجودى از موجودات را به وظيفه اى و كارى اختصاص می دهد كه قبلا رابطه اى خارجى ميان آن موجود و آن فعل برقرار كرده باشد، و در موجود مورد بحث يعنى عقل، وقتى صنع و تكوين آن را در انسان ها به وديعت مى گذارد، تا حق را از باطل تميز دهد، كه قبلا خود صنع ميان عقل و تميز بين حق و باطل رابطه اى خارجى برقرار كرده باشد، و چطور ممكن است رابطه اى ميان موجودى (عقل) و معدومى (خطا) برقرار كند؟ پس نه تنها عقل هميشه خطا نمى رود، بلكه اصلا ميان عقل و خطا رابطه اى نيست. | ||
و امّا اين كه مى بينيم گاهى عقل و يا حواس ما در درك مسائل عقلى و يا حسى به خطا مى روند، اين نه به خاطر اين است كه ميان عقل و حواس ما با خطا رابطه اى است، بلكه علت ديگرى دارد، كه بايد براى به دست آوردن آن، به جایى ديگر مراجعه كرد. چون اين جا، جاى بيان آن نيست. (و راهنما، خداست). | |||
<span id='link96'><span> | <span id='link96'><span> | ||
ویرایش