۲۰٬۸۱۶
ویرایش
خط ۱۵۵: | خط ۱۵۵: | ||
<span id='link561'><span> | <span id='link561'><span> | ||
توضيح اين بحث نيازمند به چند مقدمه است: | ''' توضيح اين بحث نيازمند به چند مقدمه است:''' | ||
اول اين كه: ما به حس و وجدان خود مى يابيم كه هر موجودى از موجودات عينى و خارجى براى خود شخصيتى دارد كه از آن جداشدنى نيست و نه آن شخصيت از او جداشدنى است، | ''' * مقدمه اول اين كه:''' | ||
ما به حس و وجدان خود مى يابيم كه هر موجودى از موجودات عينى و خارجى براى خود شخصيتى دارد كه از آن جداشدنى نيست و نه آن شخصيت از او جداشدنى است، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۶۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۶۵ </center> | ||
و به همين جهت است كه هيچ موجودى، عين موجود ديگر نيست، بلكه در هستى از او جداست، و هر موجودى براى خود وجود جداگانه اى دارد. زيد وجودى با شخصيتى و يك نوع وحدتى دارد كه به خاطر آن شخصيت و وحدت، ممكن نيست عين عمرو باشد، بلكه زيد، شخصى است واحد و عمرو هم شخصى است واحد، و اين دو، دو شخص اند، نه يك شخص، و اين حقيقتى است كه هيچ انسانى در آن شك ندارد. | و به همين جهت است كه هيچ موجودى، عين موجود ديگر نيست، بلكه در هستى از او جداست، و هر موجودى براى خود وجود جداگانه اى دارد. زيد وجودى با شخصيتى و يك نوع وحدتى دارد كه به خاطر آن شخصيت و وحدت، ممكن نيست عين عمرو باشد، بلكه زيد، شخصى است واحد و عمرو هم شخصى است واحد، و اين دو، دو شخص اند، نه يك شخص، و اين حقيقتى است كه هيچ انسانى در آن شك ندارد. | ||
خط ۱۷۳: | خط ۱۷۵: | ||
و اين خصوصيتى كه در مفاهيم هست، يعنى اين كه عقل جایز می داند بر بيش از يكى صدق كند، همان است كه چه بسا از آن به اطلاق تعبير مى كنيم و مقابل آن را شخصى و واحد می ناميم. | و اين خصوصيتى كه در مفاهيم هست، يعنى اين كه عقل جایز می داند بر بيش از يكى صدق كند، همان است كه چه بسا از آن به اطلاق تعبير مى كنيم و مقابل آن را شخصى و واحد می ناميم. | ||
دوم اين كه: موجود خارجى - البته منظور ما خصوص موجود مادى است - از آن جا كه در تحت قانون دگرگونى و تحول و حركت عمومى قرار دارد، قهرا موجود، داراى امتداد وجودى است. امتدادى كه می توان به چند قطعه و چند حد تقسيمش كرد، به طورى كه هر قطعه اش مغاير قطعه قبلى و بعدی اش باشد و در عين اين كه اين تقسيم و اين تحول را مى پذيرد، در عين حال قطعات وجودش به هم مرتبط است. | ''' * مقدمه دوم اين كه:''' | ||
موجود خارجى - البته منظور ما خصوص موجود مادى است - از آن جا كه در تحت قانون دگرگونى و تحول و حركت عمومى قرار دارد، قهرا موجود، داراى امتداد وجودى است. امتدادى كه می توان به چند قطعه و چند حد تقسيمش كرد، به طورى كه هر قطعه اش مغاير قطعه قبلى و بعدی اش باشد و در عين اين كه اين تقسيم و اين تحول را مى پذيرد، در عين حال قطعات وجودش به هم مرتبط است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۶۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۶۶ </center> | ||
چون اگر مرتبط نمى بود و هر جزئى موجودى جداگانه بود، تحول و دگرگونگى صدق نمى كرد، بلكه در حقيقت يك جزء از بين رفته و جزئى ديگر پيدا شده، يعنى دو موجودند كه يكى از اصل نابود شده و ديگرى از اصل پيدا شده و اين را تبدل و دگرگونگى نمی گويند، تبدل و تغيرى كه گفتيم لازمه حركت است، در جایى صادق است كه يك قدر مشترك در ميان دو حال از احوال يك موجود و دو قطعه از قطعات وجود ممتدش باشد. | چون اگر مرتبط نمى بود و هر جزئى موجودى جداگانه بود، تحول و دگرگونگى صدق نمى كرد، بلكه در حقيقت يك جزء از بين رفته و جزئى ديگر پيدا شده، يعنى دو موجودند كه يكى از اصل نابود شده و ديگرى از اصل پيدا شده و اين را تبدل و دگرگونگى نمی گويند، تبدل و تغيرى كه گفتيم لازمه حركت است، در جایى صادق است كه يك قدر مشترك در ميان دو حال از احوال يك موجود و دو قطعه از قطعات وجود ممتدش باشد. | ||
خط ۱۸۳: | خط ۱۸۷: | ||
از همين جا روشن مى گردد كه: اين اطلاق با اطلاقى كه گفتيم مفاهيم ذهنى دارند، فرق دارد، زيرا اطلاق در آن جا وصفى بود ذهنى، براى موجودى ذهنى، ولى اطلاق در حركت وصفى است خارجى و براى موجودى خارجى. | از همين جا روشن مى گردد كه: اين اطلاق با اطلاقى كه گفتيم مفاهيم ذهنى دارند، فرق دارد، زيرا اطلاق در آن جا وصفى بود ذهنى، براى موجودى ذهنى، ولى اطلاق در حركت وصفى است خارجى و براى موجودى خارجى. | ||
مقدمه سوم اين كه: هيچ شكى نداريم در اين كه انسان موجودى است طبيعى و داراى افراد و احكام و خواص، و از اين ميان، آن كه مورد خلقت و آفرينش قرار مى گيرد، فرد فرد انسان است، نه مجموع افراد، يا به عبارتى اجتماع انسانى. | ''' * مقدمه سوم اين كه:''' | ||
هيچ شكى نداريم در اين كه انسان موجودى است طبيعى و داراى افراد و احكام و خواص، و از اين ميان، آن كه مورد خلقت و آفرينش قرار مى گيرد، فرد فرد انسان است، نه مجموع افراد، يا به عبارتى اجتماع انسانى. | |||
خلاصه كلام اين كه: آنچه آفريده می شود، فرد فرد انسان است و كلّى انسان، و مجموع آن قابل خلقت نيست. چون كلى و مجموع، در مقابل فرد خارجيت ندارد، ولى از آن جایی كه خلقت وقتى احساس كرد كه تك تك انسان ها وجودى ناقص دارند و نيازمند به استكمال اند و استكمال هم نمی توانند بكنند، مگر در زندگى اجتماعى، به همين جهت تك تك انسان ها را به ادوات و قوایى مجهز كرد كه با آن بتواند در استكمال خويش بكوشد، و بتواند در ظرف اجتماع براى خود جایى باز كند. | خلاصه كلام اين كه: آنچه آفريده می شود، فرد فرد انسان است و كلّى انسان، و مجموع آن قابل خلقت نيست. چون كلى و مجموع، در مقابل فرد خارجيت ندارد، ولى از آن جایی كه خلقت وقتى احساس كرد كه تك تك انسان ها وجودى ناقص دارند و نيازمند به استكمال اند و استكمال هم نمی توانند بكنند، مگر در زندگى اجتماعى، به همين جهت تك تك انسان ها را به ادوات و قوایى مجهز كرد كه با آن بتواند در استكمال خويش بكوشد، و بتواند در ظرف اجتماع براى خود جایى باز كند. |
ویرایش