تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۰: تفاوت میان نسخهها
(۱۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
<span id='link271'><span> | <span id='link271'><span> | ||
== | ==قطع اسباب و روابط دنيایى، در جهان آخرت == | ||
و همچنين آياتى ديگر، كه همه | و همچنين آياتى ديگر، كه همه آن ها اين حقيقت را بيان مى كند كه در موطن قيامت، اثرى از اسباب دنيوى نيست، و ارتباط هاى طبيعى كه در اين عالَم ميان موجودات هست، در آن جا به كلّى منقطع است، و اين خود اصلى است كه لوازمى بر آن مترتب می شود، و آن لوازم، به طور اجمال، بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است. آنگاه قرآن كريم، هر يك از آن عقاید را به طور تفصيل بيان نموده و پنبه اش را زده است. | ||
از آن جمله، مسئله «شفاعت» و پارتى بازى است كه درباره آن مى فرمايد: | |||
«وَ اتَّقُوا يَوماً لَا تَجزِى نَفسٌ عَن نَفسٍ شَيئاً وَ لَا يُقبَلُ مِنهَا شَفَاعَةٌ وَ لَا يُؤخَذُ مِنهَا عَدلٌ وَ لَا هُم يُنصَرُونَ: بپرهيزيد از روزى كه احدى به جاى ديگرى جزاء داده نمی شود و از او شفاعتى پذيرفته نيست، و از او عوضى گرفته نمی شود، و هيچ كس از ناحيه كسى يارى نمى گردند». | |||
و نيز فرموده: «يَومَ لَا بَيعٌ فِيهِ وَ لَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَاعَةٌ: روزی كه در آن، نه خريد و فروشى است، و نه رابطه دوستى». | |||
و نيز فرموده: «يَومَ لَا يُغنِى مَولًى عَن مَولًى شَيئاً: روزی كه هيچ دوستى براى دوستى، كارى صورت نمى دهد». | |||
و نيز فرموده: «يَومَ تُوَلَّونَ مُدبِرِينَ مَا لَكُم مِنَ اللّهِ مِن عَاصِمٍ: روزی كه از عذاب مى گريزيد، ولى از خدا پناهگاهى نداريد». | |||
و نيز فرموده: «مَا لَكُم لَا تَنَاصَرُونَ بَل هُمُ اليَومَ مُستَسلِمُونَ: چرا به يارى يكديگر بر نمی خیزيد؟ بلكه آنان امروز تسليم اند». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۵ </center> | ||
و نيز فرموده : | و نيز فرموده: «وَ يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لَا يَضُرُّهُم وَ لَا يَنفَعُهُم وَ يَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُل أتُنَبّؤُنَ بِمَا لَا يَعلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِى الأرضِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُونَ: به غير خدا، چيزی را مى پرستند كه نه ضررى برايشان دارد و نه سودى به ايشان مى رساند و می گويند: اين ها، شفيعان ما به نزد خدايند، بگو: آيا به خدا چيزى ياد می دهيد كه خود او در آسمان ها و زمين، اثرى از آن سراغ ندارد؟ منزّه و والاست خدا، از آنچه ايشان برايش شريك مى پندارند». | ||
و نيز فرموده: «مَا لِلظَّالِمينَ مِن حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاع: ستمكاران نه دوستى دارند و نه شفيعى كه سخنش خريدار داشته باشد». | |||
و نيز فرموده: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»، و از اين قبيل آيات ديگر، كه مسئله «شفاعت» و تأثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفى مى كند، (دقت فرمایيد). | |||
<span id='link272'><span> | <span id='link272'><span> | ||
==اثبات شفاعت در دسته اى ديگر از آيات قرآن == | ==اثبات شفاعت در دسته اى ديگر از آيات قرآن == | ||
و از سوى | و از سوى ديگر، قرآن كريم، با اين انكار شديدش در مسئله «شفاعت»، اين مسئله را بكلّى و از اصل انكار نمى كند، بلكه در بعضى از آيات مى بينيم كه آن را فى الجمله اثبات می نمايد. مانند آيه: «اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ فِى سِتَّةِ أيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا شَفِيعٍ أفَلَا تَتَذَكَّرُونَ: اوست اللّه، كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش مسلط گشت، شما به غير او سرپرست و شفيعى نداريد، آيا باز هم متذكر نمى گرديد»، كه مى بينيد در اين آيه، به طور اجمال، شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده. | ||
و نيز آيه : | |||
و نيز آيه: «لَيسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لَا شَفِيعٌ: به غير او، ولىّ و شفيعى برايشان نيست». | |||
و آيه: | و آيه: «قُل لِلّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً: بگو شفاعت، همه اش مال خداست». | ||
و نيز فرموده : | و نيز فرموده: «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الأرضِ مَن ذَا الَّذِى يَشفَعُ عِندَهُ إلّا بِإذنِهِ يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم: مر او راست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، كيست كه بدون اذن او، نزد او شفاعتى كند؟ او می داند اعمالى را كه يك يك آنان كرده اند، و همچنين آثاری كه از خود به جاى نهاده اند». | ||
و نيز فرموده: «إنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضَ فِى سِتَّةِ أيّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ يُدَبِّرُ الأمرَ مَا مِن شَفِيعٍ إلّا مِن بَعدِ إذنِهِ: به درستى پروردگار شما تنها اللّه است، كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، آنگاه بر عرش مسلط گشته، تدبير امر نمود، هيچ شفيعى نيست مگر بعد از آن كه او اجازه دهد». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۶ </center> | ||
و نيز فرموده : | و نيز فرموده: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحمَنُ وَلَداً سُبحَانَهُ بَل عِبَادٌ مُكرَمُونَ * لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُونَ * يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم وَ لَا يَشفَعُونَ إلّا لِمَنِ ارتَضَى وَ هُم مِن خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ: گفتند: خدا فرزندى گرفته، منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه در سخن از او پيشين مى گيرند، و به امر او عمل مى كنند، و او می داند آنچه را كه آنان مى كنند، و آنچه اثر كه دنبال كرده هايشان می ماند، و ايشان شفاعت نمى كنند، مگر كسى را كه خدا راضى باشد، و نيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاق اند». | ||
و نيز فرموده : | و نيز فرموده: «وَ لَا يَملِكُ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إلّا مَن شَهِدَ بِالحَقِّ وَ هُم يَعلَمُونَ: آن هایی كه مشركان به جاى خدا مى خوانند، مالك شفاعت كسى نيستند، تنها كسانى می توانند به درگاه او شفاعت كنند، كه به حق شهادت داده باشند، و در حالى داده باشند، كه عالم باشند». | ||
و نيز فرموده : | و نيز فرموده: «لَا يَملِكُونَ الشَّفَاعَةَ إلّا مَن اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمَان عَهداً: مالك شفاعت نيستند، مگر تنها كسانی كه نزد خدا عهدى داشته باشند». | ||
و نيز فرموده : | و نيز فرموده: «يَومَئِذٍ لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَانُ وَ رَضِىَ لَهُ قَولاً * يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلماً: امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر از كسى كه رحمان به او اجازه داده باشد، و سخن او را پسنديده باشد، او به آنچه مردم كرده اند، و نيز به آنچه آثار پشت سر نهاده اند، داناست، و مردم به او احاطه علمى ندارند». | ||
و نيز فرموده: «وَ لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَة عِندَهُ إلّا لِمَن أذِنَ لَهُ: شفاعت نزد او براى كسى سودى نمی دهد، مگر كسى كه برايش اجازه داده باشد». | |||
و نيز فرموده: «وَ كَم مِن مَلَكٍ فِى السَّمَاوات لَا تُغنِى شَفَاعَتُهُم شَيئاً إلّا مِن بَعدِ أن يَأذَنَ اللّهُ لِمَن يَشَاءُ وَ يَرضَى: چه بسيار فرشتگان كه در آسمان هايند، و شفاعتشان هيچ سودى ندارد، مگر بعد از آن كه خدا براى هر كه بخواهد اذن دهد». | |||
<span id='link273'><span> | <span id='link273'><span> | ||
==شفاعت براى غير خدا هست، اما با اذن خدا== | |||
اين | اين آيات به طوری كه ملاحظه مى فرمائيد، يا شفاعت را مختص به خداى - عزّ اسمه - مى كند، مانند سه آيه اول، و يا آن را عموميت می دهد، و براى غير خدا نيز اثبات مى كند، اما با اين شرط كه خدا به او اذن داده باشد، و به شفاعتش راضى باشد، و امثال اين شروط. | ||
و به هر حال، آنچه مسلّم است و هيچ شكى در آن نيست، اين است كه آيات نامبرده شفاعت را اثبات مى كند. چيزی كه هست، بعضى آن طور كه ديديد، منحصر در خدا مى كند، و بعضى ديگر آن طور كه ديديد، عموميتش مى دهد. | |||
و از دسته | اين را هم به ياد داريد كه آيات دسته اول، شفاعت را نفى مى كرد. حال بايد ديد جمع بين اين دو دسته آيات چه می شود؟ | ||
در پاسخ می گویيم: نسبتى كه اين دو دسته آيات با هم دارند، نظير نسبتى است كه دو دسته آيات راجعه به علم غيب با هم دارند. يك دسته علم غيب را منحصر در خدا مى كند، دسته ديگر آن را براى غير خدا نيز اثبات نموده، قيد رضاى خدا را شرط مى كند. | |||
دسته اول مانند آيه: «قُل لَا يَعلَمُ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ الغَيبَ: بگو در آسمان ها و زمين هيچ كس غيب نمی داند». و آيه: «وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الغَيب لَا يَعلَمُهَا إلّا هُوَ: نزد اوست كليدهاى غيب، كه كسى جز خود او از آن اطلاع ندارد». | |||
و از دسته دوم، مانند آيه: «عَالِمُ الغَيبِ فَلَا يُظهِرُ عَلَى غَيبِهِ أحَداً إلّا مَن ارتَضَى مِن رَسُولٍ: خدا عالم غيب است و احدى را بر غيب خود مسلط نمی سازد، مگر كسى از فرستادگانش كه او را پسنديده باشد». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۷ </center> | ||
و | و همچنين، نسبت ميانه آن دو دسته آيات شفاعت، نظير نسبتى است كه ميان دو دسته آيات راجع به مرگ، و نيز دو دسته آيات راجعه به خلقت و رزق، و تأثير و حكم و ملك و امثال آن است، كه در اسلوب قرآن بسيار زياد ديده می شود. يك جا مرگ بندگان و خلقتشان و رزقشان، و ساير نامبرده ها را به خود نسبت می دهد، و جایى ديگر براى غير خود اثبات مى كند، و قيد اذن و مشيت خود را بر آن اضافه مى نمايد. | ||
<span id='link274'><span> | <span id='link274'><span> | ||
ملاحظه مى | و اين اسلوب كلام، به ما مى فهماند كه به جز خدای تعالى هيچ موجودى به طور استقلال، مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست، و اگر موجودى مالك كمالى باشد، خدا به او تمليك كرده. حتى قرآن كريم در قضاهاى رانده شده، به طور حتم نيز يك نوع مشيت را براى خدا اثبات مى كند. | ||
مثلا مى فرمايد: «فَأمَّا الَّذِينَ شَقَوا فَفِى النَّارِ لَهُم فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ * خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرضُ إلّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدٌ * وَ أمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنِةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرضُ إلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيرَ مَجذُوذٍ»: | |||
اما كسانی كه شقى شدند، پس در آتش اند و در آن، زفير و شهيق (صداى نفس فرو بردن و برآوردن) دارند، و جاودانه در آن هستند، مادام كه آسمان ها و زمين برقرار است، مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هرچه اراده كند، فعّال است، و اما كسانی كه سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود، مادام كه آسمان ها و زمين برقرار است، مگر آنچه پروردگارت بخواهد، عطایى است قطع نشدنى. | |||
ملاحظه مى فرمایيد كه سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را، با اين كه از قضاهاى حتمى اوست، و مخصوصا درباره خلود در بهشت صريحا فرموده: «عطایى است قطع نشدنى»، اما در عين حال اين قضاء را طورى نرانده كه العياذ باللّه، دست بند به دست خود زده باشد، بلكه باز سلطنت و مُلك خود را نسبت به آن حفظ كرده، و فرموده: «پروردگارت به آنچه اراده كند، فعال است». يعنى هرچه بخواهد، مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۸ </center> | ||
و سخن كوتاه | و سخن كوتاه اين كه: نه اعطاء و دادنش طورى است كه اختيار او را از او سلب كند، و بعد از دادن نسبت به آنچه داده، ندار و فقير شود، و نه ندادنش او را ناچار به حفظ آنچه نداده، می سازد، و سلطنتش را نسبت به آن باطل مى كند. | ||
از | از اين جا معلوم می شود: آياتی كه شفاعت را انكار مى كنند، اگر بگویيم: ناظر به شفاعت در روز قيامت است، شفاعت به طور استقلال را نفى مى كند و می خواهد بفرمايد: كسى در آن روز مستقل در شفاعت نيست، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد، او بتواند شفاعت كند، و آياتی كه آن را اثبات مى كند، نخست اصالت در آن را براى خدا اثبات مى كند، و براى غير خدا به شرط اذن و تمليك خدا اثبات می نمايد. پس شفاعت براى غير خدا هست، اما با اذن خدا. | ||
<span id='link275'><span> | <span id='link275'><span> | ||
حال بايد در آيات اين بحث دقت | حال بايد در آيات اين بحث دقت كنيم، ببينيم «شفاعت» و متعلقات آن، از نظر قرآن چه معنایى دارد، و اين شفاعت در حق چه كسانى جارى می شود، و از چه شفيعانى سر مى زند، و در چه زمانى تحقق می يابد، و اين كه شفاعت چه نسبتى با عفو و مغفرت خدای تعالى دارد، و از اين قبيل جزئيات آن را در چند فصل بررسى كنيم: | ||
<span id='link276'><span> | <span id='link276'><span> | ||
== ۱- شفاعت چيست؟ == | |||
معناى اجمالى «شفاعت» را همه می دانند، چون همه انسان ها در اجتماع زندگى می كنند، كه اساسش تعاون است. | |||
و اما | ''' * و اما معناى لغوى آن به تفصيل:''' | ||
اين كلمه از ماده (ش - ف - ع) است، كه در مقابل كلمۀ (وتر: تك) به كار مى رود. در حقيقت، شخصى كه به شفيع متوسل می شود، نيروى خودش به تنهایى براى رسيدنش به هدف كافى نيست، لذا نيروى خود را با نيروى شفيع گره مى زند و در نتيجه، آن را دوچندان نموده، به آنچه می خواهد، نائل مى شود، به طوری كه اگر اين كار را نمى كرد و تنها نيروى خود را به كار مى زد، به مقصود خود نمى رسيد. چون نيروى خودش، به تنهایى ناقص و ضعيف و كوتاه بود. | |||
''' * و اما بحث اجتماعى آن، و اين كه تا چه پايه معتبر است؟''' | |||
می گویيم: «شفاعت»، يكى از امورى است كه ما آن را براى رسيدن به مقصود به كار بسته، و از آن كمك مى گيريم. و اگر موارد استعمال آن را آمارگيرى كنيم، خواهيم ديد كه به طور كلى، در يكى از دو مورد از آن استفاده مى كنيم: | |||
يا در مورد جلب منفعت و خير، آن را به كار مى زنيم، و يا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعى و نه هر ضررى. چون ما هرگز در نفع و ضررهایی كه اسباب طبيعى و حوادث كونى آن را تأمين مى كند، از قبيل گرسنگى و عطش و حرارت و سرما و سلامتى و مرض، به شفاعت متوسل نمی شويم. وقتى گرسنه شديم، بدون اين كه دست به دامن اسباب غيرطبيعى بزنيم، خود برخاسته، براى خودمان غذا فراهم مى كنيم، و همچنين آب و لباس و خانه و دارو تهيه مى كنيم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۳۹ </center> | ||
و توسل ما | و توسل ما به اسباب غيرطبيعى و شفيع قرار دادن آن ها، تنها در خيرات و شرورى و منافع و مضارّى است كه اوضاع قوانين اجتماعى و احكام حكومت، يا به طور خصوص و يا عموم، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، پيش مى آورد. | ||
و بنابر همين | چون در دائره حكومت و مولويت از يك سو، و عبوديت و اطاعت از سوى ديگر، در هر حاكم و محكومى كه فرض شود احكامى از امر و نهى هست كه اگر محكوم و رعيت به آن احكام عمل كند، و تكليف حاكم و مولى را امتثال نمايد، آثارى از قبيل مدح زبانى و يا منافع مادى، از جاه و مال در پى دارد، و اگر با آن مخالفت نموده، و از اطاعت تمرد و سرپيچى كند، آثار ديگرى از قبيل مذمت زبانى و يا ضرر مادى و يا معنوى در پى دارد. | ||
پس وقتى مولایى، غلام خود و يا هر كس ديگری كه در تحت سياست و حكومت او قرار دارد، مثلا امر بكند و يا نهى كند، و او هم امتثال نمايد، اجرى آبرومند دارد، و اگر مخالفت كند، عقاب يا عذابى دارد. از همين جا، دو نوع وضع و اعتبار درست می شود: يكى وضع حكم و قانون، و يكى هم وضع آثاری كه بر موافقت و مخالفت آن مترتب می شود. | |||
و بنابر همين اساس، آسياى همه حكومت هاى عمومى و خصوصى، و مخصوصا حكومت بين هر انسانى با زيردستش می چرخد. | |||
<span id='link277'><span> | <span id='link277'><span> | ||
و | بنابراين، اگر انسانى بخواهد به كمالى و خيرى برسد، يا مادى و يا معنوى، كه از نظر معيارهاى اجتماعى آمادگى و ابزار آن را ندارد و اجتماع، وى را لايق آن كمال و آن خير نمى داند، و يا بخواهد از خود شرّى را دفع كند، شرّی كه به خاطر مخالفت متوجه او می شود، و از سوى ديگر قادر بر امتثال تكليف و اداى وظيفه نيست، در اين جا متوسل به شفاعت می شود. | ||
و به عبارتى روشن تر: اگر شخصى بخواهد به ثوابى برسد كه اسباب آن را تهيه نديده، و از عقاب مخالفت تكليفى خلاص گردد، بدون اين كه تكليف را انجام دهد، در اين جا به شفاعت متوسل مى گردد. و مورد تأثير شفاعت هم، همين جاست، اما نه به طور مطلق. | |||
براى اين كه بعضى افراد هستند كه اصلا لياقتى براى رسيدن به كمالی كه می خواهند، ندارند. مانند يك فرد عامى كه می خواهد با شفاعت، اعلم علماء شود، با اين كه نه سواد دارد و نه استعداد، و يا رابطه اى كه ميان او و آن ديگرى واسطه و شفيع شود، ندارند. مانند برده اى كه به هيچ وجه نمى خواهد از مولايش اطاعت كند و می خواهد در عين ياغیگرى و تمردش، به وسيله شفاعت، مورد عفو مولا قرار گيرد، كه در اين دو فرض، شفاعت سودى ندارد. چون شفاعت، وسيله اى است براى تتميم سبب، نه اين كه خودش مستقلا سبب باشد، اولى را اعلم علماء كند و دومى را، در عين ياغيگری اش، مقرّب درگاه مولا سازد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۴۰ </center> | ||
شرط ديگرى كه در شفاعت | شرط ديگرى كه در شفاعت هست، اين است كه: | ||
تأثير شفاعت شفيع در نزد حاكمى كه نزدش شفاعت می شود، بايد تأثير جزافى و غيرعقلايى نباشد، بلكه بايد آن شفيع، چيزى را بهانه و واسطه قرار دهد كه به راستى در حاكم اثر بگذارد و ثواب او و خلاصى از عقاب او را باعث شود. پس شفيع از مولاى حاكم نمی خواهد كه مثلا مولويت خود را باطل، و عبوديت عبد خود را لغو كند. و نيز نمی خواهد كه او از حكم خود و تكليفش دست بردارد، و يا آن را به حكم ديگر نسخ نمايد. حالا يا براى همه نسخ كند، و يا براى شخص مورد فرض، كه خصوص او را عقاب نكند. | |||
و نيز، از او نميخواهد كه قانون مجازات خود را، يا به طور عموم و يا براى شخص مورد فرض، لغو نموده، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نكند. | |||
«شفاعت»، معنايش اين نيست و شفيع، چنين تأثيرى در مولويت مولا و عبوديت عبد، و يا در حكم مولا، و يا در مجازات او ندارد، بلكه شفيع، بعد از آن كه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه هاى ديگرى شفاعت خود را مى كند. مثلا يا به صفاتى از مولاى حاكم تمسك مى كند، كه آن صفات اقتضا دارد كه از بندۀ نافرمانش بگذرد. مانند: بزرگوارى و كرم او، و سخاوت و شرف دودمانش. | |||
و | و يا به صفاتى در عبد تمسك جويد، كه آن صفات اقتضاء مى كند مولا بر او رأفت ببرد. صفاتی که عوامل آمرزش و عفو را بر مى انگيزد. مانند: خوارى و مسكنت و حقارت و بدحالى و امثال آن. | ||
و يا | و يا به صفاتى كه در نفس خود شفيع هست، مانند محبت و علاقه اى كه مولا به او دارد و قرب منزلتش، و علوّ مقامش در نزد وى. پس منطق «شفيع»، اين است كه می گويد: من از تو نمی خواهم دست از مولويت خود بردارى، و يا از عبوديت عبدت چشم بپوشى، و نيز نمى خواهم حكم و فرمان خودت را باطل كنى، و يا از قانون مجازات چشم بپوشى، بلكه می گويم: تو با اين عظمت كه دارى و اين رأفت و كرامت كه دارى، از مجازات اين شخص چه سودى مى برى؟ و اگر از عقاب او صرف نظر كنى، چه ضررى به تو مى رسد؟ | ||
و يا | و يا می گويم: اين بندۀ تو، مردى نادان است و اين نافرمانى را از روى نادانی اش كرده، و مردى حقير و مسكين، مخالفت و موافقت او اصلا به حساب نمى آيد، و مثل تو بزرگوارى، به امر او اعتنا نمى كند، و به آن اهميت نمی دهد. | ||
و يا می گويم: به خاطر آن مقام و منزلتى كه نزد تو دارم، و آن لطف و محبتى كه تو نسبت به من دارى، شفاعتم را در حق فلانى بپذير، و از عقابش رهانيده، مشمول عفوش قرار ده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۴۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۴۱ </center> | ||
از | از اين جا براى كسى كه در بحث دقت كرده باشد، معلوم و روشن مى گردد كه: | ||
«شفيع»، عاملى از عوامل مربوط به مورد شفاعت، و مؤثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملى ديگر كه عقاب را سبب شده، حكومت و غلبه می دهد. حال يا آن عامل - همان طور كه گفتيم - صفتى از صفات مولى است، يا صفتى از صفات عبد است، يا از صفات خودش. هرچه باشد، آن عامل را تقويت مى كند، تا بر عامل عقوبت، يا هر حكمى ديگر كه می خواهد خنثايش كند، رجحان داده، كفّه ترازويش را سنگين تر سازد. يعنى مورد عقوبت را از اين كه مورد عقوبت باشد، بيرون نموده، داخل در مورد رفع عقوبت نمايد. | |||
نكته | پس ديگر حكم اولى كه همان عقوبت بود، شامل اين مورد نمی شود. چون ديگر مورد نامبرده، مصداق آن حكم نيست، نه اين كه در عين مصداق بودن، حكم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حكم باشد، و تضادى پيش آيد، آن طور كه اسباب طبيعى، بعضى با بعض ديگر تضاد پيدا نموده، سببى با سبب ديگر معارضه نموده، و اثرش بر اثر ديگرى غلبه مى كند، اين طور نيست، بلكه حقيقت «شفاعت»، واسطه شدن در رساندن نفع و يا دفع شرّ و ضرر است، به نحو حكومت، نه به نحو مضادّه و تعارض. | ||
نكته ديگری كه از اين بيان روشن می شود، اين است كه: «شفاعت»، خودش يكى از مصاديق سببيت است، و شخص متوسل به شفيع، در حقيقت می خواهد سبب نزديكتر به مسبّب را واسطه كند، ميان مسبّب و سبب دورتر، تا اين سبب، جلو تأثير آن سبب را بگيرد. اين، آن نكته ای است كه از تجزيه و تحليل معناى «شفاعت» به نظر ما رسيد. البته شفاعتى كه خود ما به آن معتقديم، نه هر شفاعتى. | |||
<span id='link278'><span> | <span id='link278'><span> | ||
==شفاعت تكوينى و تشريعى == | ==شفاعت تكوينى و تشريعى == | ||
حال كه اين معنا روشن شد، | ''' * حال كه اين معنا روشن شد، می گویيم: ''' | ||
و اما از جهت | خداى سبحان، در سببيت، از يكى از دو جهت مورد نظر قرار مى گيرد: اول از نظر «تكوين» و دوم از نظر «تشريع». | ||
''' اما از نظر اول، یعنی تکوین:''' | |||
خداى سبحان، مبدء نخستين هر سبب و هر تأثير است، و سببيت هر سببى، سرانجام به او منتهى می شود. پس مالك على الاطلاق خلق و ايجاد، اوست و همۀ علل و اسباب، امورى هستند كه واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند. آن رحمتى كه پايان ندارد، و نعمتى كه بى شمار به خلق و صنع خود دارد. پس از نظر «تكوين»، سببيت خدا، جاى هيچ حرف نيست. | |||
'''و اما از جهت دوم، يعنى تشريع:''' | |||
خدای تعالى به ما تفضل كرده، در عين بلندى مرتبه اش، خود را به ما نزديك ساخته، و براى ما تشريع دين نموده و در آن دين، احكامى از اوامر و نواهى و غيره وضع كرده، و تبعات و عقوبت هایى در آخرت براى نافرمانان معين نموده. رسولانى براى ما گسيل داشت، ما را بشارت ها دادند و انذارها كردند، و دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند، و حجت، بدين وسيله بر ما تمام شد، و «تَمَّت كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدقاً وَ عَدلاً لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ: كلمۀ پروردگارت در راستى و عدالت تمام شد، و كسى نيست كه كلمات او را مبدّل سازد». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۴۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۴۲ </center> | ||
حال ببينيم معناى | حال ببينيم معناى «شفاعت»، با كدام يك از اين دو جهت منطبق است؟ | ||
اما انطباق آن بر جهت اول، يعنى جهت «تكوين» و اين كه اسباب و علل وجوديه، كار شفاعت را بكنند، كه بسيار واضح است. براى اين كه هر سببى، واسطه است ميان سبب فوق و مسبّب خودش، و روى هم، آن ها از صفات علياى خدا، يعنى رحمت و خلق و احياء و رزق و امثال آن را استفاده نموده، و انواع نعمت ها و فضل ها را گرفته، به محتاجان آن مى رسانند. و قرآن كريم هم، اين معناى از «شفاعت» را تحمل مى كند. | |||
از آن جمله مى فرمايد: «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الأرضِ مَن ذَا الَّذِى يَشفَعُ عِندَهُ إلّا بِإذنِهِ». | |||
و نيز مى فرمايد: «إنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضَ فِى سِتّةِ أيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ يُدَبِّرُ الأمرَ مَا مِن شَفِيعٍ إلّا مِن بَعدِ إذنِهِ»، كه ترجمه آن ها گذشت. | |||
در اين دو آيه كه راجع | در اين دو آيه - كه راجع به خلقت آسمان ها و زمين است - قهرا شفاعت هم در آن ها در مورد تكوين خواهد بود و شفاعت در مورد تكوين، جز اين نمی تواند باشد، كه علل و اسبابى ميان خدا و مسبّب ها واسطه شده، امور آن ها را تدبير و وجود و بقاء آن ها را تنظيم كنند و اين، همان «شفاعت تكوينى» است. | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۹ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۱}} | {{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱۹ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۱}} | ||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
چه شاعر در اين شعر، مردم خود را به صرف مظنّه ترسانده، با اين كه بايد مردم را به دشمن يقينى ترساند، نه به مشكوك. و اين، بدان جهت است كه ظنّ به دشمن هم، براى وادارى مردم به ترك مخالفت كافى است و حاجت به يقين نيست تا شخص تهديد كننده براى تحصيل يقين در مردم و تفهيم آنان، خود را به زحمت بيندازد و يا اعتنایی به شأن آنان كند.
بنابراين، آيه مورد بحث، با آيه «فَمَن كَانَ يَرجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلاً صَالِحاً: هر كه اميد ديدار پروردگارش دارد، بايد عمل صالح كند»، قريب المضمون می شود. چون در اين آيه نيز، اميد به ديدار خدا را در وادارى انسان به عمل صالح كافى دانسته است.
البته همه اين حرف ها در صورتى است كه منظور از «لقاء پروردگار» در جملۀ «مُلَاقُوا رَبِّهِم»، مسئله قيامت باشد، و اما در صورتی كه منظور از آن تصويرى باشد كه به زودى در سوره «اعراف»، إن شاء اللّه خواهيد ديد، در آن صورت ديگر هيچ محذورى در كار نيست.
بحث روايتى
در كافى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: هر وقت امرى و پيشامدى على «عليه السلام» را به وحشت مى انداخت، برمی خاست و به نماز مى ايستاد و مى فرمود: «استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَوة: از صبر و نماز كمك بگيريد».
و نيز در كافى، از آن جناب روايت كرده كه در ذيل آيه نامبرده فرمود: صبر، همان روزه است، و فرمود: هر وقت حادثه اى براى كسى پيش آمد، روزه بگيرد، تا خدا آن را برطرف سازد. چون خدای تعالى فرموده: «وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ»، كه منظور از آن روزه است.
مؤلف: مضمون دو حديث بالا را عياشى هم، در تفسير خود روايت كرده، و تفسير صبر به روزه، از باب جرى، يعنى تطبيق كلى بر مصداق است.
و در تفسير عياشى، از ابى الحسن «عليه السلام» روايت آمده كه فرمود: صبر در اين آيه، به معناى روزه است، و هرگاه امر ناگوارى براى كسى پيش آيد، روزه بگيرد تا برطرف شود. چون خدای تعالى فرمود: «وَ استَعِينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلَاةِ وَ إنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إلّا عَلَى الخَاشِعِينَ». و «خاشع»، به معناى كسى است كه در نماز خود، حالت ذلت به خود بگيرد، و منظور از «خاشعان» در اين آيه، رسول خدا «ص» و امير المؤمنين «عليه السلام» است.
مؤلف: امام (على)، از آيه شريفه، استحباب روزه و نماز را در هنگام نزول شدائد و ناملايمات استفاده كرده، و نيز استحباب توسل به رسول خدا و ولىّ خدا در اين گونه مواقع را از آيه شريفه در آورده است، و اين، در حقيقت تأويل كلمۀ «صوم» و «صلوة»، به رسول خدا «ص» و امير المؤمنين «عليه السلام» است.
و در تفسير عياشى نيز، از على «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أنَّهُم مُلَاقُوا رَبِّهِم» الخ فرموده: يعنى يقين دارند به اين كه مبعوث می شوند، و مراد به «ظنّ» در اين آيه، «يقين» است.
مؤلف: اين روايت را صدوق نيز نقل كرده.
ابن شهرآشوب، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اين آيه، درباره على و عثمان بن مظعون، و عمار بن ياسر و رفقاى ايشان نازل شده است.
آيات ۴۷ - ۴۸ سوره بقره
يَا بَنى إِسرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلى الْعَالَمِينَ(۴۷)
وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا شفَاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۴۸)
اى پسران اسرائيل! نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم و شما را بر مردم زمانه برترى دادم، به ياد آريد. (۴۷) و از آن روز كه كسى به كار كسى نيايد و از او شفاعتى نپذيرند و از او عوضى نگيرند و كسان يارى نشوند، بترسيد. (۴۸)
استفاده از اسباب و مسئله شفاعت در زندگى دنيا و آخرت
«وَ اتَّقُوا يَوماً لَا تَجزِى...»: پادشاهى و سلطنت دنيوى، از هر نوعش كه باشد و با جميع شئون و قواى مقنّنه و قواى حاكمه و قواى مجريه اش، مبتنى بر حوائج زندگى است، و اين حاجت زندگى است كه ايجاب مى كند چنين سلطنتى و چنين قوانينى به وجود آيد تا حوائج انسان را كه عوامل زمانى و مكانى آن را ايجاب مى كند، بر آورد.
به همين جهت، چه بسا می شود كه متاعى را مبدّل به متاعى ديگر، و منافعى را، فداى منافعى بيشتر، و حكمى را مبدّل به حكمى ديگر مى كند، بدون اين كه اين دگرگونی ها در تحت ضابطه و ميزانى كلّى در آيد.
و بر همين منوال، مسئله مجازات متخلفان نيز جريان مى يابد. با اين كه جرم و جنايت را مستلزم عقاب می دانند، چه بسا از اجراء حكم عقاب، به خاطر غرضى مهمتر، كه يا اصرار و التماس محكوم به قاضى، و تحريك عواطف اوست و يا رشوه است، صرف نظر كنند، و قاضى به خاطر عوامل نامبرده، برخلاف حق حكم براند و تعيين جزاء كند.
و يا مجرم، پارتى و شفيعى نزد او بفرستد تا بين او و خودش واسطه شود، و يا اگر قاضى تحت تأثير اين گونه عوامل قرار نگرفت، پارتى و شفيع نزد مجرى حكم برود، و او را از اجراء حكم باز بدارد. و يا در صورتی كه احتياج حاكم به پول بيشتر از احتياجش به عقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه كند. و يا قوم و قبيلۀ مجرم به يارى او برخيزند، و او را از عقوبت حاكم برهانند. و عواملى ديگر نظير عوامل نامبرده، كه احكام و قوانين حكومتى را از كار مى اندازد، و اين سنتى است جارى، و عادتى است در بين اجتماعات بشرى.
و در ملل قديم، از وثنى ها و ديگران، اين طرز فكر وجود داشت كه معتقد بودند نظام زندگى آخرت نيز، مانند نظام زندگى دنيوى است و قانون اسباب و مسبّبات و ناموس تأثير و تأثر مادى طبيعى، در آن زندگى نيز جريان دارد.
لذا براى اين كه از جرائم و جناياتشان صرف نظر شود، قربانی ها و هدايا براى بت ها پيشكش مى كردند، تا به اين وسيله، آن ها را در برآورده شدن حوائج خود برانگيزند و همدست خود كنند، و يا بت ها، برايشان شفاعت كنند، و يا چيزی را فديه و عوض جريمه خود می دادند، و به وسيله يك جان زنده يا يك اسلحه، خدايان را به يارى خود مى طلبيدند. حتى با مُردگان خود، چيزى از زيورآلات را دفن مى كردند، تا به آن وسيله در عالَم ديگر زندگى كنند و لنگ نمانند.
و يا انواع اسلحه با مُردگان خود دفن مى كردند، تا در آن عالَم، با آن از خود دفاع كنند. و چه بسا با مُردۀ خود، يك كنيز را زنده دفن مى كردند، تا مونس او باشد. و يا يكى از قهرمانان را دفن مى كردند، تا مُرده را يارى كند. و در همين اعصار، در موزه هاى دنيا در ميانه آثار زمينى، مقدار بسيار زيادى از اين قبيل چيزها ديده می شود.
در بين ملل اسلامى نيز، با همه اختلافی كه در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى، شبيه به عقاید خرافى گذشته ديده می شود كه معلوم است ته مانده همان خرافات است، كه به توارث باقى مانده است، و اى بسا در قرون گذشته، رنگ هاى گونه گونى به خود گرفته است.
و در قرآن كريم، تمامى اين آراء واهيه و پوچ و اقاويل كاذبه و بى اساس ابطال شده. خداى عزوجل، در باره اش فرمود: «وَ الأمرُ يَومَئِذٍ لله: امروز تنها مؤثر خداست». و نيز فرموده: «َو رَأوُا العَذَابَ وَ تَقَطَّعَت بِهِمُ الأسبَاب: عذاب را مى بينند و دستشان از همه اسباب بريده می شود».
و نيز فرموده: «وَ لَقَد جِئتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقنَاكُم أوَّلَ مَرّةٍ وَ تَركتُم مَا خَوَّلنَاكُم وَرَاءَ ظُهُورِكُم وَ مَا نَرَى مَعَكُم شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمتُم أنَّهُم فِيكُم شُرَكَاءَ لَقَد تَقَطَّعَ بَينَكُم وَ ضَلَّ عَنكُم مَا كُنتُم تَزعُمُونَ: امروز، تك تك و به تنهایى نزد ما آمديد، همان طور كه روز اولی كه شما را آورديم، لخت و تنها آفريديم و آنچه به شما داده بوديم، با خود نياورديد و پشت سر نهاديد. با شما نمى بينيم آن شفيعانى كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود مى پنداشتيد. آرى، ارتباط هایی كه بين شما بود و به خاطر آن منحرف شديد، قطع شد، و آنچه را مى پنداشتيد (امروز نمى بينيد)».
و نيز فرموده: «هُنَالِكَ تَبلُوا كُلُّ نَفسٍ مَا أسلَفَت وَ رُدُّوا إلَى اللّهِ مَولَاهُمُ الحَقّ وَ ضَلَّ عَنهُم مَا كَانُوا يَفتَرُونَ: در آن هنگام، هر كس به هرچه از پيش كرده، مبتلا شود و به سوى خداى يكتا، مولاى حقيقى خويش بازگشت يابند، و آن دروغ ها كه مى ساخته اند، نابود شوند».
قطع اسباب و روابط دنيایى، در جهان آخرت
و همچنين آياتى ديگر، كه همه آن ها اين حقيقت را بيان مى كند كه در موطن قيامت، اثرى از اسباب دنيوى نيست، و ارتباط هاى طبيعى كه در اين عالَم ميان موجودات هست، در آن جا به كلّى منقطع است، و اين خود اصلى است كه لوازمى بر آن مترتب می شود، و آن لوازم، به طور اجمال، بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است. آنگاه قرآن كريم، هر يك از آن عقاید را به طور تفصيل بيان نموده و پنبه اش را زده است.
از آن جمله، مسئله «شفاعت» و پارتى بازى است كه درباره آن مى فرمايد:
«وَ اتَّقُوا يَوماً لَا تَجزِى نَفسٌ عَن نَفسٍ شَيئاً وَ لَا يُقبَلُ مِنهَا شَفَاعَةٌ وَ لَا يُؤخَذُ مِنهَا عَدلٌ وَ لَا هُم يُنصَرُونَ: بپرهيزيد از روزى كه احدى به جاى ديگرى جزاء داده نمی شود و از او شفاعتى پذيرفته نيست، و از او عوضى گرفته نمی شود، و هيچ كس از ناحيه كسى يارى نمى گردند».
و نيز فرموده: «يَومَ لَا بَيعٌ فِيهِ وَ لَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَاعَةٌ: روزی كه در آن، نه خريد و فروشى است، و نه رابطه دوستى».
و نيز فرموده: «يَومَ لَا يُغنِى مَولًى عَن مَولًى شَيئاً: روزی كه هيچ دوستى براى دوستى، كارى صورت نمى دهد».
و نيز فرموده: «يَومَ تُوَلَّونَ مُدبِرِينَ مَا لَكُم مِنَ اللّهِ مِن عَاصِمٍ: روزی كه از عذاب مى گريزيد، ولى از خدا پناهگاهى نداريد».
و نيز فرموده: «مَا لَكُم لَا تَنَاصَرُونَ بَل هُمُ اليَومَ مُستَسلِمُونَ: چرا به يارى يكديگر بر نمی خیزيد؟ بلكه آنان امروز تسليم اند».
و نيز فرموده: «وَ يَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لَا يَضُرُّهُم وَ لَا يَنفَعُهُم وَ يَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُل أتُنَبّؤُنَ بِمَا لَا يَعلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِى الأرضِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُونَ: به غير خدا، چيزی را مى پرستند كه نه ضررى برايشان دارد و نه سودى به ايشان مى رساند و می گويند: اين ها، شفيعان ما به نزد خدايند، بگو: آيا به خدا چيزى ياد می دهيد كه خود او در آسمان ها و زمين، اثرى از آن سراغ ندارد؟ منزّه و والاست خدا، از آنچه ايشان برايش شريك مى پندارند».
و نيز فرموده: «مَا لِلظَّالِمينَ مِن حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاع: ستمكاران نه دوستى دارند و نه شفيعى كه سخنش خريدار داشته باشد».
و نيز فرموده: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»، و از اين قبيل آيات ديگر، كه مسئله «شفاعت» و تأثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفى مى كند، (دقت فرمایيد).
اثبات شفاعت در دسته اى ديگر از آيات قرآن
و از سوى ديگر، قرآن كريم، با اين انكار شديدش در مسئله «شفاعت»، اين مسئله را بكلّى و از اصل انكار نمى كند، بلكه در بعضى از آيات مى بينيم كه آن را فى الجمله اثبات می نمايد. مانند آيه: «اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ فِى سِتَّةِ أيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا شَفِيعٍ أفَلَا تَتَذَكَّرُونَ: اوست اللّه، كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش مسلط گشت، شما به غير او سرپرست و شفيعى نداريد، آيا باز هم متذكر نمى گرديد»، كه مى بينيد در اين آيه، به طور اجمال، شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده.
و نيز آيه: «لَيسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لَا شَفِيعٌ: به غير او، ولىّ و شفيعى برايشان نيست».
و آيه: «قُل لِلّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً: بگو شفاعت، همه اش مال خداست».
و نيز فرموده: «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الأرضِ مَن ذَا الَّذِى يَشفَعُ عِندَهُ إلّا بِإذنِهِ يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم: مر او راست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، كيست كه بدون اذن او، نزد او شفاعتى كند؟ او می داند اعمالى را كه يك يك آنان كرده اند، و همچنين آثاری كه از خود به جاى نهاده اند».
و نيز فرموده: «إنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضَ فِى سِتَّةِ أيّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ يُدَبِّرُ الأمرَ مَا مِن شَفِيعٍ إلّا مِن بَعدِ إذنِهِ: به درستى پروردگار شما تنها اللّه است، كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، آنگاه بر عرش مسلط گشته، تدبير امر نمود، هيچ شفيعى نيست مگر بعد از آن كه او اجازه دهد».
و نيز فرموده: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحمَنُ وَلَداً سُبحَانَهُ بَل عِبَادٌ مُكرَمُونَ * لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُونَ * يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم وَ لَا يَشفَعُونَ إلّا لِمَنِ ارتَضَى وَ هُم مِن خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ: گفتند: خدا فرزندى گرفته، منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه در سخن از او پيشين مى گيرند، و به امر او عمل مى كنند، و او می داند آنچه را كه آنان مى كنند، و آنچه اثر كه دنبال كرده هايشان می ماند، و ايشان شفاعت نمى كنند، مگر كسى را كه خدا راضى باشد، و نيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاق اند».
و نيز فرموده: «وَ لَا يَملِكُ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إلّا مَن شَهِدَ بِالحَقِّ وَ هُم يَعلَمُونَ: آن هایی كه مشركان به جاى خدا مى خوانند، مالك شفاعت كسى نيستند، تنها كسانى می توانند به درگاه او شفاعت كنند، كه به حق شهادت داده باشند، و در حالى داده باشند، كه عالم باشند».
و نيز فرموده: «لَا يَملِكُونَ الشَّفَاعَةَ إلّا مَن اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمَان عَهداً: مالك شفاعت نيستند، مگر تنها كسانی كه نزد خدا عهدى داشته باشند».
و نيز فرموده: «يَومَئِذٍ لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمَانُ وَ رَضِىَ لَهُ قَولاً * يَعلَمُ مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلماً: امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر از كسى كه رحمان به او اجازه داده باشد، و سخن او را پسنديده باشد، او به آنچه مردم كرده اند، و نيز به آنچه آثار پشت سر نهاده اند، داناست، و مردم به او احاطه علمى ندارند».
و نيز فرموده: «وَ لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَة عِندَهُ إلّا لِمَن أذِنَ لَهُ: شفاعت نزد او براى كسى سودى نمی دهد، مگر كسى كه برايش اجازه داده باشد».
و نيز فرموده: «وَ كَم مِن مَلَكٍ فِى السَّمَاوات لَا تُغنِى شَفَاعَتُهُم شَيئاً إلّا مِن بَعدِ أن يَأذَنَ اللّهُ لِمَن يَشَاءُ وَ يَرضَى: چه بسيار فرشتگان كه در آسمان هايند، و شفاعتشان هيچ سودى ندارد، مگر بعد از آن كه خدا براى هر كه بخواهد اذن دهد».
شفاعت براى غير خدا هست، اما با اذن خدا
اين آيات به طوری كه ملاحظه مى فرمائيد، يا شفاعت را مختص به خداى - عزّ اسمه - مى كند، مانند سه آيه اول، و يا آن را عموميت می دهد، و براى غير خدا نيز اثبات مى كند، اما با اين شرط كه خدا به او اذن داده باشد، و به شفاعتش راضى باشد، و امثال اين شروط.
و به هر حال، آنچه مسلّم است و هيچ شكى در آن نيست، اين است كه آيات نامبرده شفاعت را اثبات مى كند. چيزی كه هست، بعضى آن طور كه ديديد، منحصر در خدا مى كند، و بعضى ديگر آن طور كه ديديد، عموميتش مى دهد.
اين را هم به ياد داريد كه آيات دسته اول، شفاعت را نفى مى كرد. حال بايد ديد جمع بين اين دو دسته آيات چه می شود؟
در پاسخ می گویيم: نسبتى كه اين دو دسته آيات با هم دارند، نظير نسبتى است كه دو دسته آيات راجعه به علم غيب با هم دارند. يك دسته علم غيب را منحصر در خدا مى كند، دسته ديگر آن را براى غير خدا نيز اثبات نموده، قيد رضاى خدا را شرط مى كند.
دسته اول مانند آيه: «قُل لَا يَعلَمُ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ الغَيبَ: بگو در آسمان ها و زمين هيچ كس غيب نمی داند». و آيه: «وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الغَيب لَا يَعلَمُهَا إلّا هُوَ: نزد اوست كليدهاى غيب، كه كسى جز خود او از آن اطلاع ندارد».
و از دسته دوم، مانند آيه: «عَالِمُ الغَيبِ فَلَا يُظهِرُ عَلَى غَيبِهِ أحَداً إلّا مَن ارتَضَى مِن رَسُولٍ: خدا عالم غيب است و احدى را بر غيب خود مسلط نمی سازد، مگر كسى از فرستادگانش كه او را پسنديده باشد».
و همچنين، نسبت ميانه آن دو دسته آيات شفاعت، نظير نسبتى است كه ميان دو دسته آيات راجع به مرگ، و نيز دو دسته آيات راجعه به خلقت و رزق، و تأثير و حكم و ملك و امثال آن است، كه در اسلوب قرآن بسيار زياد ديده می شود. يك جا مرگ بندگان و خلقتشان و رزقشان، و ساير نامبرده ها را به خود نسبت می دهد، و جایى ديگر براى غير خود اثبات مى كند، و قيد اذن و مشيت خود را بر آن اضافه مى نمايد.
و اين اسلوب كلام، به ما مى فهماند كه به جز خدای تعالى هيچ موجودى به طور استقلال، مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست، و اگر موجودى مالك كمالى باشد، خدا به او تمليك كرده. حتى قرآن كريم در قضاهاى رانده شده، به طور حتم نيز يك نوع مشيت را براى خدا اثبات مى كند.
مثلا مى فرمايد: «فَأمَّا الَّذِينَ شَقَوا فَفِى النَّارِ لَهُم فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ * خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرضُ إلّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدٌ * وَ أمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنِةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرضُ إلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيرَ مَجذُوذٍ»:
اما كسانی كه شقى شدند، پس در آتش اند و در آن، زفير و شهيق (صداى نفس فرو بردن و برآوردن) دارند، و جاودانه در آن هستند، مادام كه آسمان ها و زمين برقرار است، مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هرچه اراده كند، فعّال است، و اما كسانی كه سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود، مادام كه آسمان ها و زمين برقرار است، مگر آنچه پروردگارت بخواهد، عطایى است قطع نشدنى.
ملاحظه مى فرمایيد كه سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را، با اين كه از قضاهاى حتمى اوست، و مخصوصا درباره خلود در بهشت صريحا فرموده: «عطایى است قطع نشدنى»، اما در عين حال اين قضاء را طورى نرانده كه العياذ باللّه، دست بند به دست خود زده باشد، بلكه باز سلطنت و مُلك خود را نسبت به آن حفظ كرده، و فرموده: «پروردگارت به آنچه اراده كند، فعال است». يعنى هرچه بخواهد، مى كند.
و سخن كوتاه اين كه: نه اعطاء و دادنش طورى است كه اختيار او را از او سلب كند، و بعد از دادن نسبت به آنچه داده، ندار و فقير شود، و نه ندادنش او را ناچار به حفظ آنچه نداده، می سازد، و سلطنتش را نسبت به آن باطل مى كند.
از اين جا معلوم می شود: آياتی كه شفاعت را انكار مى كنند، اگر بگویيم: ناظر به شفاعت در روز قيامت است، شفاعت به طور استقلال را نفى مى كند و می خواهد بفرمايد: كسى در آن روز مستقل در شفاعت نيست، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد، او بتواند شفاعت كند، و آياتی كه آن را اثبات مى كند، نخست اصالت در آن را براى خدا اثبات مى كند، و براى غير خدا به شرط اذن و تمليك خدا اثبات می نمايد. پس شفاعت براى غير خدا هست، اما با اذن خدا.
حال بايد در آيات اين بحث دقت كنيم، ببينيم «شفاعت» و متعلقات آن، از نظر قرآن چه معنایى دارد، و اين شفاعت در حق چه كسانى جارى می شود، و از چه شفيعانى سر مى زند، و در چه زمانى تحقق می يابد، و اين كه شفاعت چه نسبتى با عفو و مغفرت خدای تعالى دارد، و از اين قبيل جزئيات آن را در چند فصل بررسى كنيم:
۱- شفاعت چيست؟
معناى اجمالى «شفاعت» را همه می دانند، چون همه انسان ها در اجتماع زندگى می كنند، كه اساسش تعاون است.
* و اما معناى لغوى آن به تفصيل:
اين كلمه از ماده (ش - ف - ع) است، كه در مقابل كلمۀ (وتر: تك) به كار مى رود. در حقيقت، شخصى كه به شفيع متوسل می شود، نيروى خودش به تنهایى براى رسيدنش به هدف كافى نيست، لذا نيروى خود را با نيروى شفيع گره مى زند و در نتيجه، آن را دوچندان نموده، به آنچه می خواهد، نائل مى شود، به طوری كه اگر اين كار را نمى كرد و تنها نيروى خود را به كار مى زد، به مقصود خود نمى رسيد. چون نيروى خودش، به تنهایى ناقص و ضعيف و كوتاه بود.
* و اما بحث اجتماعى آن، و اين كه تا چه پايه معتبر است؟
می گویيم: «شفاعت»، يكى از امورى است كه ما آن را براى رسيدن به مقصود به كار بسته، و از آن كمك مى گيريم. و اگر موارد استعمال آن را آمارگيرى كنيم، خواهيم ديد كه به طور كلى، در يكى از دو مورد از آن استفاده مى كنيم:
يا در مورد جلب منفعت و خير، آن را به كار مى زنيم، و يا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعى و نه هر ضررى. چون ما هرگز در نفع و ضررهایی كه اسباب طبيعى و حوادث كونى آن را تأمين مى كند، از قبيل گرسنگى و عطش و حرارت و سرما و سلامتى و مرض، به شفاعت متوسل نمی شويم. وقتى گرسنه شديم، بدون اين كه دست به دامن اسباب غيرطبيعى بزنيم، خود برخاسته، براى خودمان غذا فراهم مى كنيم، و همچنين آب و لباس و خانه و دارو تهيه مى كنيم.
و توسل ما به اسباب غيرطبيعى و شفيع قرار دادن آن ها، تنها در خيرات و شرورى و منافع و مضارّى است كه اوضاع قوانين اجتماعى و احكام حكومت، يا به طور خصوص و يا عموم، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، پيش مى آورد.
چون در دائره حكومت و مولويت از يك سو، و عبوديت و اطاعت از سوى ديگر، در هر حاكم و محكومى كه فرض شود احكامى از امر و نهى هست كه اگر محكوم و رعيت به آن احكام عمل كند، و تكليف حاكم و مولى را امتثال نمايد، آثارى از قبيل مدح زبانى و يا منافع مادى، از جاه و مال در پى دارد، و اگر با آن مخالفت نموده، و از اطاعت تمرد و سرپيچى كند، آثار ديگرى از قبيل مذمت زبانى و يا ضرر مادى و يا معنوى در پى دارد.
پس وقتى مولایى، غلام خود و يا هر كس ديگری كه در تحت سياست و حكومت او قرار دارد، مثلا امر بكند و يا نهى كند، و او هم امتثال نمايد، اجرى آبرومند دارد، و اگر مخالفت كند، عقاب يا عذابى دارد. از همين جا، دو نوع وضع و اعتبار درست می شود: يكى وضع حكم و قانون، و يكى هم وضع آثاری كه بر موافقت و مخالفت آن مترتب می شود.
و بنابر همين اساس، آسياى همه حكومت هاى عمومى و خصوصى، و مخصوصا حكومت بين هر انسانى با زيردستش می چرخد.
بنابراين، اگر انسانى بخواهد به كمالى و خيرى برسد، يا مادى و يا معنوى، كه از نظر معيارهاى اجتماعى آمادگى و ابزار آن را ندارد و اجتماع، وى را لايق آن كمال و آن خير نمى داند، و يا بخواهد از خود شرّى را دفع كند، شرّی كه به خاطر مخالفت متوجه او می شود، و از سوى ديگر قادر بر امتثال تكليف و اداى وظيفه نيست، در اين جا متوسل به شفاعت می شود.
و به عبارتى روشن تر: اگر شخصى بخواهد به ثوابى برسد كه اسباب آن را تهيه نديده، و از عقاب مخالفت تكليفى خلاص گردد، بدون اين كه تكليف را انجام دهد، در اين جا به شفاعت متوسل مى گردد. و مورد تأثير شفاعت هم، همين جاست، اما نه به طور مطلق.
براى اين كه بعضى افراد هستند كه اصلا لياقتى براى رسيدن به كمالی كه می خواهند، ندارند. مانند يك فرد عامى كه می خواهد با شفاعت، اعلم علماء شود، با اين كه نه سواد دارد و نه استعداد، و يا رابطه اى كه ميان او و آن ديگرى واسطه و شفيع شود، ندارند. مانند برده اى كه به هيچ وجه نمى خواهد از مولايش اطاعت كند و می خواهد در عين ياغیگرى و تمردش، به وسيله شفاعت، مورد عفو مولا قرار گيرد، كه در اين دو فرض، شفاعت سودى ندارد. چون شفاعت، وسيله اى است براى تتميم سبب، نه اين كه خودش مستقلا سبب باشد، اولى را اعلم علماء كند و دومى را، در عين ياغيگری اش، مقرّب درگاه مولا سازد.
شرط ديگرى كه در شفاعت هست، اين است كه:
تأثير شفاعت شفيع در نزد حاكمى كه نزدش شفاعت می شود، بايد تأثير جزافى و غيرعقلايى نباشد، بلكه بايد آن شفيع، چيزى را بهانه و واسطه قرار دهد كه به راستى در حاكم اثر بگذارد و ثواب او و خلاصى از عقاب او را باعث شود. پس شفيع از مولاى حاكم نمی خواهد كه مثلا مولويت خود را باطل، و عبوديت عبد خود را لغو كند. و نيز نمی خواهد كه او از حكم خود و تكليفش دست بردارد، و يا آن را به حكم ديگر نسخ نمايد. حالا يا براى همه نسخ كند، و يا براى شخص مورد فرض، كه خصوص او را عقاب نكند.
و نيز، از او نميخواهد كه قانون مجازات خود را، يا به طور عموم و يا براى شخص مورد فرض، لغو نموده، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نكند.
«شفاعت»، معنايش اين نيست و شفيع، چنين تأثيرى در مولويت مولا و عبوديت عبد، و يا در حكم مولا، و يا در مجازات او ندارد، بلكه شفيع، بعد از آن كه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه هاى ديگرى شفاعت خود را مى كند. مثلا يا به صفاتى از مولاى حاكم تمسك مى كند، كه آن صفات اقتضا دارد كه از بندۀ نافرمانش بگذرد. مانند: بزرگوارى و كرم او، و سخاوت و شرف دودمانش.
و يا به صفاتى در عبد تمسك جويد، كه آن صفات اقتضاء مى كند مولا بر او رأفت ببرد. صفاتی که عوامل آمرزش و عفو را بر مى انگيزد. مانند: خوارى و مسكنت و حقارت و بدحالى و امثال آن.
و يا به صفاتى كه در نفس خود شفيع هست، مانند محبت و علاقه اى كه مولا به او دارد و قرب منزلتش، و علوّ مقامش در نزد وى. پس منطق «شفيع»، اين است كه می گويد: من از تو نمی خواهم دست از مولويت خود بردارى، و يا از عبوديت عبدت چشم بپوشى، و نيز نمى خواهم حكم و فرمان خودت را باطل كنى، و يا از قانون مجازات چشم بپوشى، بلكه می گويم: تو با اين عظمت كه دارى و اين رأفت و كرامت كه دارى، از مجازات اين شخص چه سودى مى برى؟ و اگر از عقاب او صرف نظر كنى، چه ضررى به تو مى رسد؟
و يا می گويم: اين بندۀ تو، مردى نادان است و اين نافرمانى را از روى نادانی اش كرده، و مردى حقير و مسكين، مخالفت و موافقت او اصلا به حساب نمى آيد، و مثل تو بزرگوارى، به امر او اعتنا نمى كند، و به آن اهميت نمی دهد.
و يا می گويم: به خاطر آن مقام و منزلتى كه نزد تو دارم، و آن لطف و محبتى كه تو نسبت به من دارى، شفاعتم را در حق فلانى بپذير، و از عقابش رهانيده، مشمول عفوش قرار ده.
از اين جا براى كسى كه در بحث دقت كرده باشد، معلوم و روشن مى گردد كه:
«شفيع»، عاملى از عوامل مربوط به مورد شفاعت، و مؤثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملى ديگر كه عقاب را سبب شده، حكومت و غلبه می دهد. حال يا آن عامل - همان طور كه گفتيم - صفتى از صفات مولى است، يا صفتى از صفات عبد است، يا از صفات خودش. هرچه باشد، آن عامل را تقويت مى كند، تا بر عامل عقوبت، يا هر حكمى ديگر كه می خواهد خنثايش كند، رجحان داده، كفّه ترازويش را سنگين تر سازد. يعنى مورد عقوبت را از اين كه مورد عقوبت باشد، بيرون نموده، داخل در مورد رفع عقوبت نمايد.
پس ديگر حكم اولى كه همان عقوبت بود، شامل اين مورد نمی شود. چون ديگر مورد نامبرده، مصداق آن حكم نيست، نه اين كه در عين مصداق بودن، حكم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حكم باشد، و تضادى پيش آيد، آن طور كه اسباب طبيعى، بعضى با بعض ديگر تضاد پيدا نموده، سببى با سبب ديگر معارضه نموده، و اثرش بر اثر ديگرى غلبه مى كند، اين طور نيست، بلكه حقيقت «شفاعت»، واسطه شدن در رساندن نفع و يا دفع شرّ و ضرر است، به نحو حكومت، نه به نحو مضادّه و تعارض.
نكته ديگری كه از اين بيان روشن می شود، اين است كه: «شفاعت»، خودش يكى از مصاديق سببيت است، و شخص متوسل به شفيع، در حقيقت می خواهد سبب نزديكتر به مسبّب را واسطه كند، ميان مسبّب و سبب دورتر، تا اين سبب، جلو تأثير آن سبب را بگيرد. اين، آن نكته ای است كه از تجزيه و تحليل معناى «شفاعت» به نظر ما رسيد. البته شفاعتى كه خود ما به آن معتقديم، نه هر شفاعتى.
شفاعت تكوينى و تشريعى
* حال كه اين معنا روشن شد، می گویيم:
خداى سبحان، در سببيت، از يكى از دو جهت مورد نظر قرار مى گيرد: اول از نظر «تكوين» و دوم از نظر «تشريع».
اما از نظر اول، یعنی تکوین:
خداى سبحان، مبدء نخستين هر سبب و هر تأثير است، و سببيت هر سببى، سرانجام به او منتهى می شود. پس مالك على الاطلاق خلق و ايجاد، اوست و همۀ علل و اسباب، امورى هستند كه واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند. آن رحمتى كه پايان ندارد، و نعمتى كه بى شمار به خلق و صنع خود دارد. پس از نظر «تكوين»، سببيت خدا، جاى هيچ حرف نيست.
و اما از جهت دوم، يعنى تشريع:
خدای تعالى به ما تفضل كرده، در عين بلندى مرتبه اش، خود را به ما نزديك ساخته، و براى ما تشريع دين نموده و در آن دين، احكامى از اوامر و نواهى و غيره وضع كرده، و تبعات و عقوبت هایى در آخرت براى نافرمانان معين نموده. رسولانى براى ما گسيل داشت، ما را بشارت ها دادند و انذارها كردند، و دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند، و حجت، بدين وسيله بر ما تمام شد، و «تَمَّت كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدقاً وَ عَدلاً لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ: كلمۀ پروردگارت در راستى و عدالت تمام شد، و كسى نيست كه كلمات او را مبدّل سازد».
حال ببينيم معناى «شفاعت»، با كدام يك از اين دو جهت منطبق است؟
اما انطباق آن بر جهت اول، يعنى جهت «تكوين» و اين كه اسباب و علل وجوديه، كار شفاعت را بكنند، كه بسيار واضح است. براى اين كه هر سببى، واسطه است ميان سبب فوق و مسبّب خودش، و روى هم، آن ها از صفات علياى خدا، يعنى رحمت و خلق و احياء و رزق و امثال آن را استفاده نموده، و انواع نعمت ها و فضل ها را گرفته، به محتاجان آن مى رسانند. و قرآن كريم هم، اين معناى از «شفاعت» را تحمل مى كند.
از آن جمله مى فرمايد: «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الأرضِ مَن ذَا الَّذِى يَشفَعُ عِندَهُ إلّا بِإذنِهِ».
و نيز مى فرمايد: «إنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضَ فِى سِتّةِ أيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلَى العَرشِ يُدَبِّرُ الأمرَ مَا مِن شَفِيعٍ إلّا مِن بَعدِ إذنِهِ»، كه ترجمه آن ها گذشت.
در اين دو آيه - كه راجع به خلقت آسمان ها و زمين است - قهرا شفاعت هم در آن ها در مورد تكوين خواهد بود و شفاعت در مورد تكوين، جز اين نمی تواند باشد، كه علل و اسبابى ميان خدا و مسبّب ها واسطه شده، امور آن ها را تدبير و وجود و بقاء آن ها را تنظيم كنند و اين، همان «شفاعت تكوينى» است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |