تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۵: تفاوت میان نسخهها
(۱۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۵: | خط ۵: | ||
<span id='link47'><span> | <span id='link47'><span> | ||
مؤلف: اين كه فرمود: «عطيه، به مقدار نيت است»، منظورش اين بوده كه: استجابت، همواره مطابق دعا است. پس آنچه سائل بر حسب عقيده قلبی اش و حقيقت ضميرش از خدا مى خواهد، خدا به او مى دهد، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى دارد. چون بسيار مى شود كه لفظ آن طور كه بايد مطابق با معناى مطلوب نيست، كه بيانش گذشت. | مؤلف: اين كه فرمود: «عطيه، به مقدار نيت است»، منظورش اين بوده كه: استجابت، همواره مطابق دعا است. پس آنچه سائل بر حسب عقيده قلبی اش و حقيقت ضميرش از خدا مى خواهد، خدا به او مى دهد، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى دارد. چون بسيار مى شود كه لفظ آن طور كه بايد مطابق با معناى مطلوب نيست، كه بيانش گذشت. | ||
خط ۱۳: | خط ۱۲: | ||
پس در حقيقت، خودش خواسته كه اجابتش تأخير افتد. و همچنين، مؤمن كه به امر دين خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را درخواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دين او مى شود و او خودش اطلاع ندارد، و خيال مى كند برآورده شدن آن حاجت، سعادت او را تأمين مى كند، در حالى كه سعادت او در آخرت او است. پس در حقيقت درخواست او، درخواست سعادت در آخرتش است، نه دنيا، و به همين جهت دعايش در آخرت مستجاب مى شود، نه در دنيا. | پس در حقيقت، خودش خواسته كه اجابتش تأخير افتد. و همچنين، مؤمن كه به امر دين خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را درخواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دين او مى شود و او خودش اطلاع ندارد، و خيال مى كند برآورده شدن آن حاجت، سعادت او را تأمين مى كند، در حالى كه سعادت او در آخرت او است. پس در حقيقت درخواست او، درخواست سعادت در آخرتش است، نه دنيا، و به همين جهت دعايش در آخرت مستجاب مى شود، نه در دنيا. | ||
==فلسفه دست بلند کردن هنگام دعا== | |||
باز در عدّة الداعى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: | باز در عدّة الداعى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
<span id='link48'><span> | <span id='link48'><span> | ||
مؤلف: در الدُرّ المنثور هم قريب به اين معنا، از عده اى از صحابه، چون سلمان و جابر و عبدالله بن عمر، و انس بن مالك و ابن ابى مغيث، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مطالبى در ضمن هشت روايت آورده، و در همه آن ها جملۀ «دست بلند كردن» آمده. | |||
و اين سخنى است | پس ديگر معنا ندارد بعضى اين معنا را انكار نموده، بگويند دست بلندكردن به معناى آن است كه «خدا جسم است و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از اين است كه جسم باشد». | ||
و يكى از آن | |||
و اين سخنى است فاسد. براى اين كه حقيقت تمامى عبادت هاى بدنى، نشان دادن حالت قلبى و صورت بخشيدن توجه درونى، و اظهار حقايق متعالى از ماده است در قالب تجسم، كه اين وضع در نماز و روزه و حج و عبادات ديگر، با اجزاء و شرايط آن ها، به خوبى روشن است، و اگر اين معنا نبود، اصلا عبادت بدنى تحقق نمى يافت. | |||
و يكى از آن عبادت ها «دعا» است و آن، عبارت است از: مجسم ساختن توجه قلبى و درخواست باطنى، به صورت درخواست ظاهرى، كه ما افراد بشر در بين خود داريم. و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى گيريم كه يك انسان فقير، كه خود را پست احساس مى كند، در برابر توانگرى كه خود را عزيز و عالى پنداشته، به خود مى گيرد. دست خود را در مقابل او دراز نموده، گردن خود را كج مى كند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود را سؤال مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۴ </center> | ||
و اتفاقا در روايتى كه شيخ در مجالس | و اتفاقا در روايتى كه شيخ در مجالس خود، با ذكر سند، از محمّد بن على بن الحسين و برادرش زيد، از پدر آن دو، از جدّشان حسين بن على «عليهما السلام» روايت كرده، آمده كه: | ||
و در | |||
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، وقتى به دعا مشغول مى شد، دست خود را بلند مى كرد و مناجات و دعا مى نمود، به حالتى كه يك فقير گرسنه در گدایى به خود مى گيرد. | |||
و در | |||
و نيز در | و همين معنا را، عدّة الداعى، بدون ذكر سند نقل كرده است. | ||
و در كتاب | و در بحار، از على «عليه السلام» روايت كرده كه مردى را شنيد مى گفت: بارالها! پناه مى برم به تو از فتنه. امام فرمود: معناى اين دعاى تو اين است كه خدايا پناه مى برم به تو از مال و اولادم. چون خداى تعالى فرموده: «إنَّمَا أموَالُكُم وَ أولَادُكُم فِتنَةٌ». پس اگر مى خواهى به خدا پناه ببرى، بايد بگویى: خدايا! پناه مى برم به تو از فتنه هاى گمراه كننده. | ||
مؤلف: و اين هم باب ديگرى است در تشخيص معناى لفظ، كه نظائرى هم در روايات دارد. و در روايات آمده كه حق در معناى هر لفظى، همان معنایى است كه در كلام خداى تعالى آمده. و باز از اين باب است آن رواياتى كه در معناى جزء و كثير و امثال آن رسيده. | |||
و در عدّة الداعى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرموده: خداى تعالى، دعاى قلبى فراموشكار را مستجاب نمى كند. (يعنى كسى كه بى فكر و بى توجه قلبى دعا مى كند). | |||
و نيز در عدّة الداعى، از على «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خدا دعاى قلب بازيگر را قبول نمى كند. | |||
مؤلف: و در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست، و سرّش، اين است كه: در اين گونه موارد، حقيقت دعا و مسئلت تحقق نمى يابد. | |||
و در كتاب دعوات، تأليف راوندى آمده كه: | |||
خداى تعالى، در تورات به بنده خود خطاب كرده، مى فرمايد: تو هر وقت بنده اى از بندگان مرا نفرين كنى كه به خاطر ظلمى كه به تو كرده، نابودش كنم، در همان وقت كسى هم هست كه تو را نفرين مى كند به خاطر ظلمى كه تو به او كرده اى. اگر مى خواهى، هم نفرين تو را مستجاب مى كنم و هم نفرين او را، و اگر بخواهى، استجابت نفرين هر دوتان را تا روز قيامت تأخير مى اندازم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۵ </center> | ||
مؤلف: سرّ اين معنا روشن است. براى اين كه وقتى كسى چيزى را به نفع خود مسئلت مى نمايد، لابد به آن راضى هم هست. و وقتى به آن راضى و خشنود باشد، بايد به هرچه كه از هر جهت مثل آن است نيز، راضى باشد. وقتى عليه ستمگر خودش نفرين مى كند و انتقام را مى خواهد به خاطر اين كه ظلم كرده، بايد به طور كلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد و آن را دوست بدارد. | |||
پس اگر خودش هم ستمگر باشد، نفرين عليه ستمگرش، نفرين عليه خودش هم هست. چون گفتيم او با نفرين كردنش، مى فهماند كه انتقام از ستمگر را دوست مى دارد. حال اگر اين انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، كه هرگز دوست نمى دارد، به بلایى گرفتار مى شود كه آن را براى غير خودش درخواست كرده بود. و اگر دوست ندارد، در حقيقت نفرينى و دعایى از او سر نزده، بلكه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در اين باره فرموده: «وَ يَدعُ الإنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَائَهُ بِالخَيرِ وَ كَانَ الإنسَانُ عَجُولاً». | |||
<span id='link49'><span> | <span id='link49'><span> | ||
==سفارشات رسول خدا به ابوذر | |||
و در | ==توضیح سفارشات رسول خدا «ص»، به ابوذر == | ||
و در عدّة الداعى روايت كرده كه رسول خدا «ص» به ابوذر فرمود: | |||
اى اباذر! مى خواهى كلماتى به تو بياموزم كه خداى عزوجل به وسيله آن ها به تو سود رساند؟ | |||
ابوذر مى گويد گفتم: بله، يا رسول الله! | |||
فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد. خدا را در نظر بگير، تا همه جا او را پيش رويت ببينى. در حال رفاه و خوشى به ياد او باش، تا در حال شدت به يادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى كنى، از خدا بكن، و چون خواستى بى نياز باشى، اين بى نيازى را از راه اعتماد به خدا كسب كن. | |||
پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد، جريان يافته و همه را نوشته، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خيرى به تو برسانند كه خدا برايت ننوشته، نخواهند توانست. | |||
مؤلف: اين كه فرمود: «در حال رفاه و خوشى به ياد او باش، تا در حال شدّت به يادت باشد»، معنايش اين است كه در حال خوشى دعا كن و خدا را فراموش مكن، تا در حال شدّت، همان دعايت را مستجاب كند و فراموشت نكند. چون كسى كه پروردگار خود را در حال خوشى فراموش كند، به طور قطع چنين پنداشته كه اسباب ظاهرى در فراهم ساختن رفاه او مستقل از خدايند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۶ </center> | ||
وقتى در حال | آن وقت، صاحب چنين پنداری وقتى در حال شدّت پروردگار خود را مى خواند، معناى اين خواندنش، اين است كه خداى تعالى، تنها در حال شدّت، ربّ و مدبّر اوست، و حال آن كه خداى تعالى اين طور نيست، بلكه در هرحال، چه شدّت و چه رخا ربوبيت دارد. در نتيجه صاحب اين پندار، نه در حال رفاه خداى عالم و آفريدگار خود را خوانده، و نه در حال شدّت، بلكه ديگرى را خوانده. | ||
و اين معنا در | |||
و اين | و اين معنا در بعضى روايات به زبانى ديگر آمده. مثلا در كتاب مكارم الاخلاق، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: | ||
كسى كه از پيش دعا كرده باشد، هنگام نزول بلا دعايش مستجاب مى شود. | |||
و بعضى گفته اند: دعا صوتى است پسنديده كه در رسيدنش به آسمان چيزى جلوگيرش نيست، و كسى كه قبل از گرفتارى دعا نكرده باشد، دعاى در هنگام نزول بلايش مستجاب نمى شود، و ملائكه مى گويند اين صداى كيست كه تاكنون نشنيده و آن را نمى شناسيم؟ (تا آخر حديث). | |||
و اين معنا، از اطلاق آيه: «نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُم» استفاده مى شود. و اين معنا با رواياتى كه مى گويد: «دعا با انقطاع از خلق رد نمى شود»، منافات ندارد. براى اين كه مطلق شدّت و بلا، غير انقطاع كامل است. | |||
(و از مجموع دو دسته روايات چنين بر مى آيد: آن كسى كه در حال خوشى دعا ندارد و با خدا كارى ندارد، در حال شدّت هم، انقطاع كامل برايش دست نمى دهد. باز هم كه دعا كند، گوشه چشمش به اسباب ظاهرى است، نمى تواند به كلّى از آن ها قطع اميد كند). | |||
<span id='link50'><span> | <span id='link50'><span> | ||
و | و اين كه فرمود: «و چون درخواستى داشتى، از خدا بخواه، و چون خواستى بى نياز باشى، با ياد خدا بى نيازى را به دست آر...»، ارشاد است به اين كه وقتى مى خواهى درخواستى بكنى و يا كمكى بطلبى، اين سؤال و استعانت را حقيقتا بكن، و سؤال و استعانت حقيقى، آن است كه از خداى تعالى بشود. | ||
بنابراين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج | |||
چون اسباب عادى كه در دسترس ما هست، سببيتشان همه محدود به آن مقدارى است كه خدا برايشان مقدّر كرده، نه آن طور كه به نظر ما مى رسد و خيال مى كنيم در مقابل خدا، آن ها هم سبب مستقل در تأثرند، بلكه اين اسباب، تنها طريقيت و وساطت در ايصال دارند، و گرنه كار همه اش، به دست خداى تعالى است. | |||
بنابراين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود، متوجه به جانب عزّت و باب كبرياء شود، و هرگز به هيچ يك از اسباب ظاهرى، ركون و اعتماد نكند. گو اين كه خداى تعالى چنين تقدير كرده، كه امور جز از راه اسباب به جريان نيفتد، وليكن سبب هرچه باشد، چيزى است كه خدا سببش كرده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۷ </center> | ||
پس كلام امام دعوت به اين | پس كلام امام دعوت به اين معناست كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند، و همه اعتمادشان بر خدایى باشد كه سببيت را به اسباب داده، نه اين كه امام خواسته باشد مردم را به اين اعتقاد هدايت كند كه اسباب، به كلّى لغو و بى اثرند، و هر وقت هر حاجتى دارند، از غير مجراى اسباب آن را طلب كنند. | ||
اين معنا را در انسان در نظر بگير، كه | |||
چون چنين چيزى صحيح نيست، و چنين توقعى بيجاست. چطور ممكن است امام چنين چيزى فرموده باشد، با اين كه اهل دعا در همين دعا كردنش، سبب هاى زيادى به كار مى برد. از قبيل: قلب و زبان، و در راه به دست آوردن حاجت خود، همه اركان وجود خود را به كار مى گيرد و همه اين ها، سبب اند. | |||
اين معنا را در انسان در نظر بگير، كه هرچه مى كند، با ابزارهاى بدن خود مى كند. اگر مى دهد، با دست مى دهد، و اگر مى بيند، با چشم مى بيند، و اگر مى شنود، با گوش مى شنود. پس همين انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد، مثل كسى مى ماند كه از من بخواهد چيزى به او بدهم، اما بدون دست، و يا به او بنگرم، اما بدون چشم، و يا به سخنانش گوش دهم، اما بدون گوش. | |||
و كسى كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد، نه به خدا، مثل كسى است كه تمام اميد و انتظارش به دست من باشد، تا به سويش دراز شود و چيزى به او بدهد، و يا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و يا همه ركونش به گوش من باشد تا سخن او بشنود، و در عين حال، به كلّى از وجود من غافل باشد. معلوم است كه چنين كسى، غافل و ديوانه است. (چون ممكن نيست انسان عاقل، دست و چشم و گوش را ببيند و به كلّى از صاحب آن غافل باشد). | |||
<span id='link51'><span> | <span id='link51'><span> | ||
از سوى ديگر بايد دانست | از سوى ديگر بايد دانست: | ||
خداى واجب تعالى | |||
اين كه مى گویيم «امور، تنها از مسير اسباب جريان مى يابد»، قدرت مطلقه و غيرمتناهى خدا را مقيد نمى كند و اختيار را از او سلب نمى سازد. همان طور كه ديديم در انسان باعث سلب قدرت و اختيار نشد، (در عين اين كه مجبور است هرچه مى كند، به وسيله اعضاى بدنى خود كند، باز هم او را موجودى مختار مى دانيم)، و اين بدان جهت است كه تحديد مذكور، در حقيقت تحديد فعل است، نه فاعل، زيرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و ديدن و شنيدن هست، ليكن خود اين اعمال، جز با دست و چشم و گوش انجام نمى شود. پس تقيد به اسباب از آن فعل است، نه فاعل. | |||
خداى واجب تعالى هم، همين طور است. او نيز قادر على الاطلاق است، اما فعل خصوصيتى دارد كه متوقف بر وجود اسباب است. مثلا زيد كه خود فعلى از افعال خدا است، در عين حال وقتى زيد مى شود و به وجود مى آيد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۸ </center> | ||
كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و | (آرى، مادام كه مشخص نشود موجود نمى شود، انسانى است كلّى كه جايش تنها در ذهن است)، كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مكان، و در شرايطى چنين و چنان و نبودن موانعى چنين و چنان موجود شده باشد. و گرنه (يا همان طور كه در بين پرانتز گفتيم، موجود نمى شود، و يا اگر بشود) زيد نيست، بلكه عمرو و يا فردى ديگر است. پس به وجود آوردن زيد، مشروط به همه اين علل و شرايط هست، ولى اين توقف مربوط به فعل ايجاد است، نه به خداى فاعل ايجاد. (دقت فرمایيد). | ||
و | |||
و اين كه فرمود: «پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد، جريان يافته و همه را نوشته...»، با در نظر داشتن كلمه «پس» كه در ابتداى آن است، جمله نتيجه جمله قبلى است كه فرمود: «و هر وقت خواستى درخواستى كنى، از خدا بكن...»، و در حقيقت از قبيل ذكر علت است به دنبال معلول، و مى خواهد بيان كند كه به چه علت گفتيم اگر خواستى درخواستى كنى، از خدا بكن، و معنايش اين است كه: | |||
حوادث همه از پيش نوشته شده، و از ناحيه خداى تعالى تقدير شده است، و در حقيقت اسباب در پيش آمدن و نيامدن آن حوادث تأثرى ندارند. پس ديگر معنا ندارد از غير خدا چيزى درخواست كنى، و به غير خدا خود را بى نياز سازى، و اما خداى تعالى، سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشيتش نافذ است: «كُلَّ يَومٍ هُوَ فِى شَأن»: در هر روزى كارى جديد دارد. و چون معناى روايت اين بود، امام دنبال جمله مورد بحث فرموده: «و اگر تمامى خلق جمع شوند...». | |||
<span id='link52'><span> | <span id='link52'><span> | ||
== | |||
و يكى ديگر از اخبار مربوطه به | ==رواياتى در باره ردّ قضاى الهى، به سبب دعا == | ||
و يكى ديگر از اخبار مربوطه به دعا، روايتى است كه بسيارى از راويان آن را نقل كرده اند و آن، اين است كه امام فرمود: «دعا، خودش هم از قَدَر است». | |||
جوابى كه گفتيم روايت | |||
و همين است كه مى فرمايند: | مؤلف: در اين روايت، به اشكالى كه يهوديان و ديگران بر مسأله دعا كرده اند، پاسخ داده شده، و اشكال اين است كه «آن حاجتى كه با دعا در طلبش بر مى آيند، يا از قلم قضا گذشته و يا نگذشته. اگر گذشته كه خودش به خودى خود، موجود مى شود و حاجت به دعا ندارد، و اگر نگذشته، هرچه هم دعا كنيم، فایده ندارد. پس در هيچ يك از دو فرض، دعا فایده ندارد». | ||
از آن | |||
جوابى كه گفتيم روايت داده، اين است كه: فرض اول كه گفتيم پديد آمدن حاجت از قلم قضا گذشته، اين گذشتن قلم قضا باعث نمى شود كه ما از اسباب وجود آن بى نياز باشيم، و دعا، يكى از همان اسباب است كه با دعا، يكى از اسباب وجود آن محقق مى شود. | |||
و همين است كه مى فرمايند: «دعا، خود از قَدَر است»، و در اين معنا روايات ديگرى هم هست. | |||
از آن جمله، در بحار، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: «لَا يُرَدُّ القَضَاء إلَّا الدُّعَاء»: قضا را رد نمى كند، مگر دعا. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۵۹ </center> | ||
و از امام صادق | و از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «الدُّعَاءُ يَرُدُّ القَضَاءَ بَعدَ مَا أبرَمَ إبرَاماً»: دعا، قضا را بعد از آن كه تا حدى حتمى شده، رد مى كند. | ||
و از امام ابى الحسن موسى | |||
و از امام صادق | و از امام ابى الحسن موسى «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: | ||
و از اسماعيل بن | بر شما باد دعا كردن، كه دعا و درخواست از خداى عزوجل، بلا را رد مى كند، هرچند كه آن بلا مقدر شده، قضايش رانده شده باشد، و تا مرحله اجرا، جز امضاى آن فاصله اى نمانده باشد. در همين حال هم، اگر از خداى تعالى درخواست شود، آن بلا را به نحوى كه خود مى داند، بر مى گرداند. | ||
و از امام صادق «عليه السلام» روايت شده است كه فرمود: | |||
دعا، قضاى مبرم و حتمى را بر مى گرداند. پس دعا بسيار كنيد، كه كليد همه رحمت ما و رستگارى ها و كليد بر آمدن هر حاجت است، و مردم به آنچه نزد خدا دارند، نمى رسند، مگر به دعا. چون هيچ درى نيست كه وقتى بسيار كوبيده شود، به روى كوبنده باز نگردد. | |||
مؤلف: و در اين روايت، اشاره اى است به اصرار در دعا، و اين كه اصرار در دعا، يكى از راه هاى استجابت آن است. سرّش هم اين است كه دعا بسيار كردن، قلب را صفا مى دهد. | |||
و از اسماعيل بن همام، از ابى الحسن «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: دعاى بنده خدا در خلوت و پنهانى، با اين كه يك نفر است، با دعاى هفتاد نفر در علانيه و آشكارا برابرى مى كند. | |||
مؤلف: و در اين كلام، اشاره به اين نكته است كه پوشاندن دعا و سرّى انجام دادن آن، خلوص در طلب را بهتر حفظ مى كند. | |||
<span id='link53'><span> | <span id='link53'><span> | ||
و در كتاب مكارم | و در كتاب مكارم الاخلاق، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: لايزال، دعا در پسِ پرده استجابت هست تا بر محمّد و آل او صلوات فرستاده شود. | ||
و نيز از امام صادق | |||
و نيز از امام صادق | و نيز از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: كسى كه قبل از خودش چهل نفر از مؤمنان را دعا كند، بعد براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مى شود. | ||
و نيز از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در پاسخ مردى از اصحابش كه گفت: «دنبال اثر دو تا از آيه هاى قرآن مى گردم، پيدايش نمى كنم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۰ </center> | ||
يكى آيه | يكى آيه «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم» است، كه هرچه دعا مى كنيم، استجابتى نمى بينيم. | ||
و در | فرمود: يعنى مى پندارى خدا خلف وعده مى كند؟ | ||
و نيز ابن | |||
و در روايتى ديگر فرموده از شما كسى كه | عرضه داشتم: نه. فرمود: پس چى؟ عرضه داشتم نمى دانم علتش چيست. | ||
فرمود ليكن من علتش را برايت مى گويم. كسى كه خدا را در دستوراتش اطاعت كند، آنگاه در جهتى كه بايد دعا كند، دعايش اجابت مى شود. | |||
عرضه داشتم: جهت دعا چيست؟ | |||
فرمود: اين كه قبل از دعا خدا را حمد و تمجيد گویى و نعمت هایى كه به تو داده، بر شمارى و شكر بگزارى، و سپس بر محمّد و آل او صلوات بفرستى، آنگاه گناهان خود را به ياد آورده، از آن ها طلب مغفرت كنى، آنگاه به دعا بپردازى. اين است جهت دعا. | |||
آنگاه پرسيد: آيه دوم چيست؟ عرضه داشتم: آيه شريفه: «وَ مَا أنفَقتُم مِن شَئٍ فَهُوَ يُخلِفُهُ» است. براى اين كه من انفاق مى كنم و خلفى و اثرى نمى بينم. | |||
فرمود: آيا مى پندارى خداى تعالى خُلف وعده مى كند؟ | |||
عرضه داشتم: نه. فرمود: پس چى؟ عرض كردم: نمى دانم. فرمود: اگر كسى از راه حلالش كسب روزى كند، و در راه حقش انفاق نمايد، يك درهم انفاق نمى كند، مگر آن كه خدا نظير و عوض آن را به او مى دهد. | |||
مؤلف: توجيه اين حديث و امثال آن، كه در باب آداب دعا وارد شده، روشن است. براى اين كه همه مى خواهند بنده را به حقيقت دعا و درخواست نزديك سازند. | |||
و در الدُرّ المنثور است كه ابن عُمَر گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: خدا وقتى مى خواهد دعاى بنده را مستجاب كند، حالت دعا به او مى دهد. | |||
و نيز ابن عُمَر، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده كه فرمود: كسى كه درِ دعا را به رويش گشوده باشند، حتما درهاى رحمت را نيز به رويش گشوده اند. | |||
و در روايتى ديگر فرموده: از شما كسى كه درِ دعا به رويش باز شود، درهاى بهشت به رويش باز شده. | |||
مؤلف: اين معنا از طرق ائمّه اهل بيت «عليه السلام» نيز روايت شده. فرموده اند: كسى كه حالت دعايش داده باشند، اجابتش نيز داده اند. و معناى اين گونه احاديث از بيان گذشته ما روشن گرديد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۱ </center> | ||
نيز، در الدُرّ المنثور است كه معاذ بن جبل، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده كه فرمود: اگر خدا را به حق معرفت مى شناختيد، كوه ها در برابر دعاى شما متلاشى مى شدند. | |||
<span id='link54'><span> | <span id='link54'><span> | ||
مؤلف: سرّش اين است كه جهل به مقام حق و سلطنت ربوبيت، و ركون و اعتماد به اسباب، رفته رفته، اين باور غلط را به انسان مى دهد كه اسباب هم حقيقتا مؤثرند، و اين پندار را به حدّى مى رساند كه هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى بداند، و چه بسا مى شود كه انسان از اين پندار غفلت دارد، و يا اصلا چنين اعتقادى ندارد، ليكن اين مقدار را معتقد است كه اين اسباب هر يك براى خود جایى دارد كه نمى شود سببى ديگر جاى آن را بگيرد. | |||
و سخن كوتاه | |||
و همين توهم باعث شده كه خيال كنيم | مثلا ما مى بينيم حركت و سير باعث نزديكى به مقصد مى شود، ولى با كمى پيشرفت در توحيد، اين اعتقاد از ما زايل مى شود، و حركت را سبب مستقل نمى بينيم و مى گویيم مؤثر حقيقى، خداست و حركت، جنبۀ واسطگى را دارد، ولى اين اعتقاد برايمان مى ماند كه درست است مؤثر حقيقى خداست، ولى اين طور هم نيست كه حركت، هيچ اثر نداشته باشد، بلكه واسطه مؤثرى است كه چيز ديگر جاى آن را پُر نمى كند، و اگر حركت و سير نباشد، نزديكى به مقصد حاصل نمى شود. | ||
و سخن كوتاه آن كه: ما معتقديم مسبّبات از اسباب خود تخلّف نمى كنند، هر چند كه اسباب، در حقيقت سبب واقعى نباشند، و تأثر واقعى از آنِ خداى مسبّب الاسباب باشد و اسباب، تنها جنبه وساطت داشته باشند و اين اعتقاد، توهمى است كه علم به مقام خداى سبحان آن را نمى پذيرد، چون با سلطنت تامۀ الهيه منافات دارد. | |||
(علم به مقام خداى سبحان مى گويد درست است كه خداى تعالى چنين مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سير و حركت، نزديكى به مقصد نيز محقق شود، و در هنگام وجود آتش، حرارت نيز پيدا گردد، ولى چنين هم نيست كه تنها وقتى آتش بود، حرارت هم باشد، و يا وقتى آتش بود، حرارت و سوزاندن هم حتمى باشد، و خلاصه خداى تعالى با به كار انداختن نظام اسباب و مسبّبات قدرتش محدود نشده، بلكه همچنان قدرتش مطلقه است، مى تواند واسطه ها را از وساطت بيندازد و اثر را بدون فلان واسطه ايجاد كند. همچنان كه در مورد معجزات مى بينيم آتش هست، اما نمى سوزاند و يا خوردن نيست، ولى سيرى و سيرابى هست). | |||
و همين توهم باعث شده كه خيال كنيم تخلّف مسبّبات از اسباب عاديه محال است. هر جا جسم هست، سنگينى و سقوط نيز هست. هر جا حركت هست، نزديكى به مقصد نيز هست. هر جا خوردن و نوشيدن هست، سيرى و سيرابى هم هست و مانند اين ها، در حالى كه در بحث اعجاز گفتيم درست است كه ناموس عليت و معلوليت و به عبارتى ديگر، وساطت اسباب ميان خداى سبحان و ميان مسبّبات حق | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۲ </center> | ||
و گريزى از آن | است و گريزى از آن نيست، و اما اين ناموس باعث نمى شود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتى بدانيم كه اسبابش مهيا باشد، بلكه بحث عقلى و نظرى و همچنين كتاب و سنت، در عين اين كه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى كند، انحصار آن ها را انكار مى نمايد، بلكه در اين بين، امور محال كه عقل تحقق آن ها را محال مى داند، از محل بحث ما خارج اند. | ||
حال كه اين معنا روشن گرديد، مى | |||
و در تفسير | (چون چيزى كه ممكن الوجود نيست، بلكه ممتنع الوجود است، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ايجاد آن، فرض ممكن الوجود شدن آن است، و ممتنع الوجود، ممكن الوجود نمى شود). | ||
و در مجمع البيان مى گويد: از امام صادق | |||
حال كه اين معنا روشن گرديد، مى گویيم: علم و ايمان به خدا، ما را وادار مى كند تا معتقد شويم به اين كه آنچه محال ذاتى نيست و عادت آن را محال نمى داند، دعاى در مورد آن مستجاب است، كه قسمت عمده از معجزات انبيا هم، مربوط به همين استجابت دعا است. | |||
و در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در ذيل جملۀ «فَليَستَجِيبُوا لِى وَ ليُؤمِنُوا بِى» فرموده: يعنى ايمان بياورند كه من قادر هستم آنچه مى خواهند، به ايشان بدهم. | |||
و در مجمع البيان مى گويد: از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: معناى «وَليُؤمِنُوا بِى» اين است كه اين معنا را محقق و ثابت كنند كه من مى توانم خواسته آنان را بدهم، و در معناى جملۀ «لَعَلَّهُم يَرشُدُونَ» فرموده: يعنى شايد به اعتقاد حق برسند، و به سوى آن راه يابند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۳ </center> | ||
<span id='link55'><span> | <span id='link55'><span> | ||
==آيه ۱۸۷ | |||
أُحِلَّ | ==آيه ۱۸۷ سوره بقره == | ||
ترجمه | أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلى نِسَائكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفَا عَنكُمْ فَالْئَنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا مَا كتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشرَبُوا حَتّى يَتَبَينَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَبْيَضُ مِنَ الخَْيْطِ الاَسوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلى الَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنتُمْ عَاكِفُونَ فى الْمَساجِدِ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(۱۸۷) | ||
در شب روزه | |||
<center>«'''ترجمه آيه'''» </center> | |||
در شب روزه دارى، نزديكى كردنتان با همسرانتان حلال شد. ايشان، پوشش شما و شما پوششى هستيد براى آنان. خدا دانست كه شما همواره با انجام اين عمل، نافرمانى و در نتيجه به خود خيانت مى كرديد، پس از جرمتان گذشت و اين حكم را از شما برداشت. حالا ديگر مى توانيد با ايشان درآميزيد و از خدا آنچه از فرزند كه برايتان مقدر كرده، طلب كنيد و از آب و غذا در شب همچنان استفاده كنيد، تا سفيدى شفق از سياهى شب برايتان مشخص شود و آنگاه روزه بداريد و روزه را تا شب به كمال برسانيد، و نيز هنگامى كه در مسجدها اعتكاف مى كنيد، با زنان نياميزيد. اين ها كه گفته شد، حدود خداست، زنهار كه نزديك آن مشويد. اين چنين خدا آيات خود را براى مردم بيان مى كند، تا شايد باتقوا شوند. (۱۸۷) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲ صفحه ۶۴ </center> | ||
<span id='link56'><span> | <span id='link56'><span> | ||
<center>«'''بیان آيه'''» </center> | |||
==رعايت ادب در قرآن و استعاره اى لطيف در باره زوجين == | ==رعايت ادب در قرآن و استعاره اى لطيف در باره زوجين == | ||
أُحِلَّ | «'''أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلى نِسَائكُمْ'''»: | ||
و | كلمۀ «أُحِلّ»، مجهول ماضى از باب افعال - إحلال - به معناى اجازه دادن است، و معناى مجهولش «اجازه داده شده» مى باشد. و اصل كلمۀ «إحلال» و ثلاثى مجرد آن از (ح، ل، ل) «حِلّ» است، كه درست خلاف معناى عقد - گره - را معنا مى دهد. «عقد»، به معناى گره زدن و «حلّ»، به معناى گره گشودن است. | ||
هُنَّ لِبَاسٌ | |||
ظاهر از كلمه | و كلمۀ «رفث»، به معناى تصريح به هر سخن زشتى است كه تنها در بستر زناشویى به زبان مى آيد، و در غير آن مورد، گفتنش نفرت آور و قبيح است. ليكن در اين جا، به معناى آن الفاظ نيست، بلكه كنايه است از عمل زناشویى. و اين، از ادب قرآن كريم است. و همچنين الفاظ ديگرى كه در قرآن براى فهماندن عمل زناشویى به كار رفته، از قبيل مباشرت و دخول و مس و لمس و اتيان: آمدن، و قرب، همه الفاظى است كه به طريق كنايه به كار رفته. | ||
و اين خود | |||
و همچنين كلمۀ «وَطى» و كلمۀ «جماع»، كه اين دو نيز در غير قرآن، الفاظى است كنايتى، هر چند كه كثرت استعمال آن در عمل زناشویى، از حدّ كنايه بيرونش كرده، و آن را تصريح در آن عمل ساخته است. نظير لفظ «فرج» و «غائط»، كه به معناى معروف امروزش از همين قبيل است. يعنى در آغاز كنايه بوده، بعد تصريح شده. | |||
و اگر كلمۀ «رَفَث» را با حرف «إلى» متعدى كرده، با اين كه احتياج به آن نداشت، براى اين بود كه به طوری كه ديگران هم گفته اند، معناى افضا را متضمن بود. | |||
«'''هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ'''»: | |||
ظاهر از كلمه «لباس»، همان معناى معروفش مى باشد. يعنى جامه اى كه بدن آدمى را مى پوشاند و اين دو جمله، از قبيل استعاره است. براى اين كه هر يك از زن و شوهر، طرف ديگر خود را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين افراد نوع جلوگيرى مى كند. پس در حقيقت مرد، لباس و ساتر زن است و زن، ساتر مرد است. | |||
و اين خود استعاره اى است لطيف كه با انضمامش به جملۀ «أُحِلَّ لَكُم لَيلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إلَى نِسَائِكُم...»، لطافت بيشترى به خود مى گيرد. چون انسان با جامه، عورت خود را از ديگران مى پوشاند، و اما خود جامه از نظر ديگران پوشيده نيست. همسر نيز، همين طور است. يعنى هر يك، ديگرى را از رفث به غير مى پوشاند، ولى رفث خودش به او، ديگر پوشيده نيست. چون لباسى است متصل به خودش، و چسبيده به بدنش. | |||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۴ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۶}} | {{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۴ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۶}} | ||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مؤلف: اين كه فرمود: «عطيه، به مقدار نيت است»، منظورش اين بوده كه: استجابت، همواره مطابق دعا است. پس آنچه سائل بر حسب عقيده قلبی اش و حقيقت ضميرش از خدا مى خواهد، خدا به او مى دهد، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى دارد. چون بسيار مى شود كه لفظ آن طور كه بايد مطابق با معناى مطلوب نيست، كه بيانش گذشت.
بنابراين جمله مورد بحث، بهترين و جامع ترين كلمه است براى بيان ارتباط ميان درخواست و اجابت. و چگونه جامع ترين كلمه نباشد، با اين كه در كوتاه ترين عبارت، موارد بسيارى از دعاهایى را كه مستجاب نمى شود بيان كرده، كه چرا نمى شود؟ مانند موردى كه اجابت طول مى كشد، و موردى كه خير دنيایى مسؤول با خير مهمتر دنيایى و يا آخرتى تبديل مى شود، و مواردى كه خواسته دعا كننده به صورت ديگرى غير صورتى كه خواسته مستجاب مى شود، كه سازگارتر به حال سائل است. چون بسيار مى شود سائل نعمتى گوارا درخواست مى كند، كه اگر فورا به او داده شود، گوارا نمى شود، لذا اجابتش تأخير مى افتد تا سائل تشنه تر شود، و نعمت نامبرده گواراتر گردد. چون خودش در سؤال خود، قيد گوارا را ذكر كرده بود.
پس در حقيقت، خودش خواسته كه اجابتش تأخير افتد. و همچنين، مؤمن كه به امر دين خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را درخواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دين او مى شود و او خودش اطلاع ندارد، و خيال مى كند برآورده شدن آن حاجت، سعادت او را تأمين مى كند، در حالى كه سعادت او در آخرت او است. پس در حقيقت درخواست او، درخواست سعادت در آخرتش است، نه دنيا، و به همين جهت دعايش در آخرت مستجاب مى شود، نه در دنيا.
فلسفه دست بلند کردن هنگام دعا
باز در عدّة الداعى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
هيچ بنده اى دست خود به سوى خداى عزوجل نمى گشايد، مگر آن كه خدا از ردّ آن بدون اين كه حاجتش داده باشد، شرم مى كند. بالاخره چيزى از فضل و رحمت خود كه بخواهد در آن مى گذارد. بنابراين، هر وقت دعا مى كنيد، دست خود را بر نگردانيد، مگر بعد از آن كه آن را به سر و صورت خود بكشيد.
و در خبرى ديگر آمده كه: به صورت و سينه خود بكشيد.
مؤلف: در الدُرّ المنثور هم قريب به اين معنا، از عده اى از صحابه، چون سلمان و جابر و عبدالله بن عمر، و انس بن مالك و ابن ابى مغيث، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مطالبى در ضمن هشت روايت آورده، و در همه آن ها جملۀ «دست بلند كردن» آمده.
پس ديگر معنا ندارد بعضى اين معنا را انكار نموده، بگويند دست بلندكردن به معناى آن است كه «خدا جسم است و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از اين است كه جسم باشد».
و اين سخنى است فاسد. براى اين كه حقيقت تمامى عبادت هاى بدنى، نشان دادن حالت قلبى و صورت بخشيدن توجه درونى، و اظهار حقايق متعالى از ماده است در قالب تجسم، كه اين وضع در نماز و روزه و حج و عبادات ديگر، با اجزاء و شرايط آن ها، به خوبى روشن است، و اگر اين معنا نبود، اصلا عبادت بدنى تحقق نمى يافت.
و يكى از آن عبادت ها «دعا» است و آن، عبارت است از: مجسم ساختن توجه قلبى و درخواست باطنى، به صورت درخواست ظاهرى، كه ما افراد بشر در بين خود داريم. و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى گيريم كه يك انسان فقير، كه خود را پست احساس مى كند، در برابر توانگرى كه خود را عزيز و عالى پنداشته، به خود مى گيرد. دست خود را در مقابل او دراز نموده، گردن خود را كج مى كند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود را سؤال مى كند.
و اتفاقا در روايتى كه شيخ در مجالس خود، با ذكر سند، از محمّد بن على بن الحسين و برادرش زيد، از پدر آن دو، از جدّشان حسين بن على «عليهما السلام» روايت كرده، آمده كه:
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، وقتى به دعا مشغول مى شد، دست خود را بلند مى كرد و مناجات و دعا مى نمود، به حالتى كه يك فقير گرسنه در گدایى به خود مى گيرد.
و همين معنا را، عدّة الداعى، بدون ذكر سند نقل كرده است.
و در بحار، از على «عليه السلام» روايت كرده كه مردى را شنيد مى گفت: بارالها! پناه مى برم به تو از فتنه. امام فرمود: معناى اين دعاى تو اين است كه خدايا پناه مى برم به تو از مال و اولادم. چون خداى تعالى فرموده: «إنَّمَا أموَالُكُم وَ أولَادُكُم فِتنَةٌ». پس اگر مى خواهى به خدا پناه ببرى، بايد بگویى: خدايا! پناه مى برم به تو از فتنه هاى گمراه كننده.
مؤلف: و اين هم باب ديگرى است در تشخيص معناى لفظ، كه نظائرى هم در روايات دارد. و در روايات آمده كه حق در معناى هر لفظى، همان معنایى است كه در كلام خداى تعالى آمده. و باز از اين باب است آن رواياتى كه در معناى جزء و كثير و امثال آن رسيده.
و در عدّة الداعى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرموده: خداى تعالى، دعاى قلبى فراموشكار را مستجاب نمى كند. (يعنى كسى كه بى فكر و بى توجه قلبى دعا مى كند).
و نيز در عدّة الداعى، از على «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خدا دعاى قلب بازيگر را قبول نمى كند.
مؤلف: و در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست، و سرّش، اين است كه: در اين گونه موارد، حقيقت دعا و مسئلت تحقق نمى يابد.
و در كتاب دعوات، تأليف راوندى آمده كه:
خداى تعالى، در تورات به بنده خود خطاب كرده، مى فرمايد: تو هر وقت بنده اى از بندگان مرا نفرين كنى كه به خاطر ظلمى كه به تو كرده، نابودش كنم، در همان وقت كسى هم هست كه تو را نفرين مى كند به خاطر ظلمى كه تو به او كرده اى. اگر مى خواهى، هم نفرين تو را مستجاب مى كنم و هم نفرين او را، و اگر بخواهى، استجابت نفرين هر دوتان را تا روز قيامت تأخير مى اندازم.
مؤلف: سرّ اين معنا روشن است. براى اين كه وقتى كسى چيزى را به نفع خود مسئلت مى نمايد، لابد به آن راضى هم هست. و وقتى به آن راضى و خشنود باشد، بايد به هرچه كه از هر جهت مثل آن است نيز، راضى باشد. وقتى عليه ستمگر خودش نفرين مى كند و انتقام را مى خواهد به خاطر اين كه ظلم كرده، بايد به طور كلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد و آن را دوست بدارد.
پس اگر خودش هم ستمگر باشد، نفرين عليه ستمگرش، نفرين عليه خودش هم هست. چون گفتيم او با نفرين كردنش، مى فهماند كه انتقام از ستمگر را دوست مى دارد. حال اگر اين انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، كه هرگز دوست نمى دارد، به بلایى گرفتار مى شود كه آن را براى غير خودش درخواست كرده بود. و اگر دوست ندارد، در حقيقت نفرينى و دعایى از او سر نزده، بلكه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در اين باره فرموده: «وَ يَدعُ الإنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَائَهُ بِالخَيرِ وَ كَانَ الإنسَانُ عَجُولاً».
توضیح سفارشات رسول خدا «ص»، به ابوذر
و در عدّة الداعى روايت كرده كه رسول خدا «ص» به ابوذر فرمود:
اى اباذر! مى خواهى كلماتى به تو بياموزم كه خداى عزوجل به وسيله آن ها به تو سود رساند؟
ابوذر مى گويد گفتم: بله، يا رسول الله!
فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد. خدا را در نظر بگير، تا همه جا او را پيش رويت ببينى. در حال رفاه و خوشى به ياد او باش، تا در حال شدت به يادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى كنى، از خدا بكن، و چون خواستى بى نياز باشى، اين بى نيازى را از راه اعتماد به خدا كسب كن.
پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد، جريان يافته و همه را نوشته، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خيرى به تو برسانند كه خدا برايت ننوشته، نخواهند توانست.
مؤلف: اين كه فرمود: «در حال رفاه و خوشى به ياد او باش، تا در حال شدّت به يادت باشد»، معنايش اين است كه در حال خوشى دعا كن و خدا را فراموش مكن، تا در حال شدّت، همان دعايت را مستجاب كند و فراموشت نكند. چون كسى كه پروردگار خود را در حال خوشى فراموش كند، به طور قطع چنين پنداشته كه اسباب ظاهرى در فراهم ساختن رفاه او مستقل از خدايند.
آن وقت، صاحب چنين پنداری وقتى در حال شدّت پروردگار خود را مى خواند، معناى اين خواندنش، اين است كه خداى تعالى، تنها در حال شدّت، ربّ و مدبّر اوست، و حال آن كه خداى تعالى اين طور نيست، بلكه در هرحال، چه شدّت و چه رخا ربوبيت دارد. در نتيجه صاحب اين پندار، نه در حال رفاه خداى عالم و آفريدگار خود را خوانده، و نه در حال شدّت، بلكه ديگرى را خوانده.
و اين معنا در بعضى روايات به زبانى ديگر آمده. مثلا در كتاب مكارم الاخلاق، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
كسى كه از پيش دعا كرده باشد، هنگام نزول بلا دعايش مستجاب مى شود.
و بعضى گفته اند: دعا صوتى است پسنديده كه در رسيدنش به آسمان چيزى جلوگيرش نيست، و كسى كه قبل از گرفتارى دعا نكرده باشد، دعاى در هنگام نزول بلايش مستجاب نمى شود، و ملائكه مى گويند اين صداى كيست كه تاكنون نشنيده و آن را نمى شناسيم؟ (تا آخر حديث).
و اين معنا، از اطلاق آيه: «نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُم» استفاده مى شود. و اين معنا با رواياتى كه مى گويد: «دعا با انقطاع از خلق رد نمى شود»، منافات ندارد. براى اين كه مطلق شدّت و بلا، غير انقطاع كامل است.
(و از مجموع دو دسته روايات چنين بر مى آيد: آن كسى كه در حال خوشى دعا ندارد و با خدا كارى ندارد، در حال شدّت هم، انقطاع كامل برايش دست نمى دهد. باز هم كه دعا كند، گوشه چشمش به اسباب ظاهرى است، نمى تواند به كلّى از آن ها قطع اميد كند).
و اين كه فرمود: «و چون درخواستى داشتى، از خدا بخواه، و چون خواستى بى نياز باشى، با ياد خدا بى نيازى را به دست آر...»، ارشاد است به اين كه وقتى مى خواهى درخواستى بكنى و يا كمكى بطلبى، اين سؤال و استعانت را حقيقتا بكن، و سؤال و استعانت حقيقى، آن است كه از خداى تعالى بشود.
چون اسباب عادى كه در دسترس ما هست، سببيتشان همه محدود به آن مقدارى است كه خدا برايشان مقدّر كرده، نه آن طور كه به نظر ما مى رسد و خيال مى كنيم در مقابل خدا، آن ها هم سبب مستقل در تأثرند، بلكه اين اسباب، تنها طريقيت و وساطت در ايصال دارند، و گرنه كار همه اش، به دست خداى تعالى است.
بنابراين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود، متوجه به جانب عزّت و باب كبرياء شود، و هرگز به هيچ يك از اسباب ظاهرى، ركون و اعتماد نكند. گو اين كه خداى تعالى چنين تقدير كرده، كه امور جز از راه اسباب به جريان نيفتد، وليكن سبب هرچه باشد، چيزى است كه خدا سببش كرده.
پس كلام امام دعوت به اين معناست كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند، و همه اعتمادشان بر خدایى باشد كه سببيت را به اسباب داده، نه اين كه امام خواسته باشد مردم را به اين اعتقاد هدايت كند كه اسباب، به كلّى لغو و بى اثرند، و هر وقت هر حاجتى دارند، از غير مجراى اسباب آن را طلب كنند.
چون چنين چيزى صحيح نيست، و چنين توقعى بيجاست. چطور ممكن است امام چنين چيزى فرموده باشد، با اين كه اهل دعا در همين دعا كردنش، سبب هاى زيادى به كار مى برد. از قبيل: قلب و زبان، و در راه به دست آوردن حاجت خود، همه اركان وجود خود را به كار مى گيرد و همه اين ها، سبب اند.
اين معنا را در انسان در نظر بگير، كه هرچه مى كند، با ابزارهاى بدن خود مى كند. اگر مى دهد، با دست مى دهد، و اگر مى بيند، با چشم مى بيند، و اگر مى شنود، با گوش مى شنود. پس همين انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد، مثل كسى مى ماند كه از من بخواهد چيزى به او بدهم، اما بدون دست، و يا به او بنگرم، اما بدون چشم، و يا به سخنانش گوش دهم، اما بدون گوش.
و كسى كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد، نه به خدا، مثل كسى است كه تمام اميد و انتظارش به دست من باشد، تا به سويش دراز شود و چيزى به او بدهد، و يا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و يا همه ركونش به گوش من باشد تا سخن او بشنود، و در عين حال، به كلّى از وجود من غافل باشد. معلوم است كه چنين كسى، غافل و ديوانه است. (چون ممكن نيست انسان عاقل، دست و چشم و گوش را ببيند و به كلّى از صاحب آن غافل باشد).
از سوى ديگر بايد دانست:
اين كه مى گویيم «امور، تنها از مسير اسباب جريان مى يابد»، قدرت مطلقه و غيرمتناهى خدا را مقيد نمى كند و اختيار را از او سلب نمى سازد. همان طور كه ديديم در انسان باعث سلب قدرت و اختيار نشد، (در عين اين كه مجبور است هرچه مى كند، به وسيله اعضاى بدنى خود كند، باز هم او را موجودى مختار مى دانيم)، و اين بدان جهت است كه تحديد مذكور، در حقيقت تحديد فعل است، نه فاعل، زيرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و ديدن و شنيدن هست، ليكن خود اين اعمال، جز با دست و چشم و گوش انجام نمى شود. پس تقيد به اسباب از آن فعل است، نه فاعل.
خداى واجب تعالى هم، همين طور است. او نيز قادر على الاطلاق است، اما فعل خصوصيتى دارد كه متوقف بر وجود اسباب است. مثلا زيد كه خود فعلى از افعال خدا است، در عين حال وقتى زيد مى شود و به وجود مى آيد.
(آرى، مادام كه مشخص نشود موجود نمى شود، انسانى است كلّى كه جايش تنها در ذهن است)، كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مكان، و در شرايطى چنين و چنان و نبودن موانعى چنين و چنان موجود شده باشد. و گرنه (يا همان طور كه در بين پرانتز گفتيم، موجود نمى شود، و يا اگر بشود) زيد نيست، بلكه عمرو و يا فردى ديگر است. پس به وجود آوردن زيد، مشروط به همه اين علل و شرايط هست، ولى اين توقف مربوط به فعل ايجاد است، نه به خداى فاعل ايجاد. (دقت فرمایيد).
و اين كه فرمود: «پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد، جريان يافته و همه را نوشته...»، با در نظر داشتن كلمه «پس» كه در ابتداى آن است، جمله نتيجه جمله قبلى است كه فرمود: «و هر وقت خواستى درخواستى كنى، از خدا بكن...»، و در حقيقت از قبيل ذكر علت است به دنبال معلول، و مى خواهد بيان كند كه به چه علت گفتيم اگر خواستى درخواستى كنى، از خدا بكن، و معنايش اين است كه:
حوادث همه از پيش نوشته شده، و از ناحيه خداى تعالى تقدير شده است، و در حقيقت اسباب در پيش آمدن و نيامدن آن حوادث تأثرى ندارند. پس ديگر معنا ندارد از غير خدا چيزى درخواست كنى، و به غير خدا خود را بى نياز سازى، و اما خداى تعالى، سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشيتش نافذ است: «كُلَّ يَومٍ هُوَ فِى شَأن»: در هر روزى كارى جديد دارد. و چون معناى روايت اين بود، امام دنبال جمله مورد بحث فرموده: «و اگر تمامى خلق جمع شوند...».
رواياتى در باره ردّ قضاى الهى، به سبب دعا
و يكى ديگر از اخبار مربوطه به دعا، روايتى است كه بسيارى از راويان آن را نقل كرده اند و آن، اين است كه امام فرمود: «دعا، خودش هم از قَدَر است».
مؤلف: در اين روايت، به اشكالى كه يهوديان و ديگران بر مسأله دعا كرده اند، پاسخ داده شده، و اشكال اين است كه «آن حاجتى كه با دعا در طلبش بر مى آيند، يا از قلم قضا گذشته و يا نگذشته. اگر گذشته كه خودش به خودى خود، موجود مى شود و حاجت به دعا ندارد، و اگر نگذشته، هرچه هم دعا كنيم، فایده ندارد. پس در هيچ يك از دو فرض، دعا فایده ندارد».
جوابى كه گفتيم روايت داده، اين است كه: فرض اول كه گفتيم پديد آمدن حاجت از قلم قضا گذشته، اين گذشتن قلم قضا باعث نمى شود كه ما از اسباب وجود آن بى نياز باشيم، و دعا، يكى از همان اسباب است كه با دعا، يكى از اسباب وجود آن محقق مى شود.
و همين است كه مى فرمايند: «دعا، خود از قَدَر است»، و در اين معنا روايات ديگرى هم هست.
از آن جمله، در بحار، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: «لَا يُرَدُّ القَضَاء إلَّا الدُّعَاء»: قضا را رد نمى كند، مگر دعا.
و از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «الدُّعَاءُ يَرُدُّ القَضَاءَ بَعدَ مَا أبرَمَ إبرَاماً»: دعا، قضا را بعد از آن كه تا حدى حتمى شده، رد مى كند.
و از امام ابى الحسن موسى «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود:
بر شما باد دعا كردن، كه دعا و درخواست از خداى عزوجل، بلا را رد مى كند، هرچند كه آن بلا مقدر شده، قضايش رانده شده باشد، و تا مرحله اجرا، جز امضاى آن فاصله اى نمانده باشد. در همين حال هم، اگر از خداى تعالى درخواست شود، آن بلا را به نحوى كه خود مى داند، بر مى گرداند.
و از امام صادق «عليه السلام» روايت شده است كه فرمود:
دعا، قضاى مبرم و حتمى را بر مى گرداند. پس دعا بسيار كنيد، كه كليد همه رحمت ما و رستگارى ها و كليد بر آمدن هر حاجت است، و مردم به آنچه نزد خدا دارند، نمى رسند، مگر به دعا. چون هيچ درى نيست كه وقتى بسيار كوبيده شود، به روى كوبنده باز نگردد.
مؤلف: و در اين روايت، اشاره اى است به اصرار در دعا، و اين كه اصرار در دعا، يكى از راه هاى استجابت آن است. سرّش هم اين است كه دعا بسيار كردن، قلب را صفا مى دهد.
و از اسماعيل بن همام، از ابى الحسن «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: دعاى بنده خدا در خلوت و پنهانى، با اين كه يك نفر است، با دعاى هفتاد نفر در علانيه و آشكارا برابرى مى كند.
مؤلف: و در اين كلام، اشاره به اين نكته است كه پوشاندن دعا و سرّى انجام دادن آن، خلوص در طلب را بهتر حفظ مى كند.
و در كتاب مكارم الاخلاق، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: لايزال، دعا در پسِ پرده استجابت هست تا بر محمّد و آل او صلوات فرستاده شود.
و نيز از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: كسى كه قبل از خودش چهل نفر از مؤمنان را دعا كند، بعد براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مى شود.
و نيز از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در پاسخ مردى از اصحابش كه گفت: «دنبال اثر دو تا از آيه هاى قرآن مى گردم، پيدايش نمى كنم.
يكى آيه «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم» است، كه هرچه دعا مى كنيم، استجابتى نمى بينيم.
فرمود: يعنى مى پندارى خدا خلف وعده مى كند؟
عرضه داشتم: نه. فرمود: پس چى؟ عرضه داشتم نمى دانم علتش چيست.
فرمود ليكن من علتش را برايت مى گويم. كسى كه خدا را در دستوراتش اطاعت كند، آنگاه در جهتى كه بايد دعا كند، دعايش اجابت مى شود.
عرضه داشتم: جهت دعا چيست؟
فرمود: اين كه قبل از دعا خدا را حمد و تمجيد گویى و نعمت هایى كه به تو داده، بر شمارى و شكر بگزارى، و سپس بر محمّد و آل او صلوات بفرستى، آنگاه گناهان خود را به ياد آورده، از آن ها طلب مغفرت كنى، آنگاه به دعا بپردازى. اين است جهت دعا.
آنگاه پرسيد: آيه دوم چيست؟ عرضه داشتم: آيه شريفه: «وَ مَا أنفَقتُم مِن شَئٍ فَهُوَ يُخلِفُهُ» است. براى اين كه من انفاق مى كنم و خلفى و اثرى نمى بينم.
فرمود: آيا مى پندارى خداى تعالى خُلف وعده مى كند؟
عرضه داشتم: نه. فرمود: پس چى؟ عرض كردم: نمى دانم. فرمود: اگر كسى از راه حلالش كسب روزى كند، و در راه حقش انفاق نمايد، يك درهم انفاق نمى كند، مگر آن كه خدا نظير و عوض آن را به او مى دهد.
مؤلف: توجيه اين حديث و امثال آن، كه در باب آداب دعا وارد شده، روشن است. براى اين كه همه مى خواهند بنده را به حقيقت دعا و درخواست نزديك سازند.
و در الدُرّ المنثور است كه ابن عُمَر گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: خدا وقتى مى خواهد دعاى بنده را مستجاب كند، حالت دعا به او مى دهد.
و نيز ابن عُمَر، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده كه فرمود: كسى كه درِ دعا را به رويش گشوده باشند، حتما درهاى رحمت را نيز به رويش گشوده اند.
و در روايتى ديگر فرموده: از شما كسى كه درِ دعا به رويش باز شود، درهاى بهشت به رويش باز شده.
مؤلف: اين معنا از طرق ائمّه اهل بيت «عليه السلام» نيز روايت شده. فرموده اند: كسى كه حالت دعايش داده باشند، اجابتش نيز داده اند. و معناى اين گونه احاديث از بيان گذشته ما روشن گرديد.
نيز، در الدُرّ المنثور است كه معاذ بن جبل، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده كه فرمود: اگر خدا را به حق معرفت مى شناختيد، كوه ها در برابر دعاى شما متلاشى مى شدند.
مؤلف: سرّش اين است كه جهل به مقام حق و سلطنت ربوبيت، و ركون و اعتماد به اسباب، رفته رفته، اين باور غلط را به انسان مى دهد كه اسباب هم حقيقتا مؤثرند، و اين پندار را به حدّى مى رساند كه هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى بداند، و چه بسا مى شود كه انسان از اين پندار غفلت دارد، و يا اصلا چنين اعتقادى ندارد، ليكن اين مقدار را معتقد است كه اين اسباب هر يك براى خود جایى دارد كه نمى شود سببى ديگر جاى آن را بگيرد.
مثلا ما مى بينيم حركت و سير باعث نزديكى به مقصد مى شود، ولى با كمى پيشرفت در توحيد، اين اعتقاد از ما زايل مى شود، و حركت را سبب مستقل نمى بينيم و مى گویيم مؤثر حقيقى، خداست و حركت، جنبۀ واسطگى را دارد، ولى اين اعتقاد برايمان مى ماند كه درست است مؤثر حقيقى خداست، ولى اين طور هم نيست كه حركت، هيچ اثر نداشته باشد، بلكه واسطه مؤثرى است كه چيز ديگر جاى آن را پُر نمى كند، و اگر حركت و سير نباشد، نزديكى به مقصد حاصل نمى شود.
و سخن كوتاه آن كه: ما معتقديم مسبّبات از اسباب خود تخلّف نمى كنند، هر چند كه اسباب، در حقيقت سبب واقعى نباشند، و تأثر واقعى از آنِ خداى مسبّب الاسباب باشد و اسباب، تنها جنبه وساطت داشته باشند و اين اعتقاد، توهمى است كه علم به مقام خداى سبحان آن را نمى پذيرد، چون با سلطنت تامۀ الهيه منافات دارد.
(علم به مقام خداى سبحان مى گويد درست است كه خداى تعالى چنين مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سير و حركت، نزديكى به مقصد نيز محقق شود، و در هنگام وجود آتش، حرارت نيز پيدا گردد، ولى چنين هم نيست كه تنها وقتى آتش بود، حرارت هم باشد، و يا وقتى آتش بود، حرارت و سوزاندن هم حتمى باشد، و خلاصه خداى تعالى با به كار انداختن نظام اسباب و مسبّبات قدرتش محدود نشده، بلكه همچنان قدرتش مطلقه است، مى تواند واسطه ها را از وساطت بيندازد و اثر را بدون فلان واسطه ايجاد كند. همچنان كه در مورد معجزات مى بينيم آتش هست، اما نمى سوزاند و يا خوردن نيست، ولى سيرى و سيرابى هست).
و همين توهم باعث شده كه خيال كنيم تخلّف مسبّبات از اسباب عاديه محال است. هر جا جسم هست، سنگينى و سقوط نيز هست. هر جا حركت هست، نزديكى به مقصد نيز هست. هر جا خوردن و نوشيدن هست، سيرى و سيرابى هم هست و مانند اين ها، در حالى كه در بحث اعجاز گفتيم درست است كه ناموس عليت و معلوليت و به عبارتى ديگر، وساطت اسباب ميان خداى سبحان و ميان مسبّبات حق
است و گريزى از آن نيست، و اما اين ناموس باعث نمى شود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتى بدانيم كه اسبابش مهيا باشد، بلكه بحث عقلى و نظرى و همچنين كتاب و سنت، در عين اين كه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى كند، انحصار آن ها را انكار مى نمايد، بلكه در اين بين، امور محال كه عقل تحقق آن ها را محال مى داند، از محل بحث ما خارج اند.
(چون چيزى كه ممكن الوجود نيست، بلكه ممتنع الوجود است، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ايجاد آن، فرض ممكن الوجود شدن آن است، و ممتنع الوجود، ممكن الوجود نمى شود).
حال كه اين معنا روشن گرديد، مى گویيم: علم و ايمان به خدا، ما را وادار مى كند تا معتقد شويم به اين كه آنچه محال ذاتى نيست و عادت آن را محال نمى داند، دعاى در مورد آن مستجاب است، كه قسمت عمده از معجزات انبيا هم، مربوط به همين استجابت دعا است.
و در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در ذيل جملۀ «فَليَستَجِيبُوا لِى وَ ليُؤمِنُوا بِى» فرموده: يعنى ايمان بياورند كه من قادر هستم آنچه مى خواهند، به ايشان بدهم.
و در مجمع البيان مى گويد: از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: معناى «وَليُؤمِنُوا بِى» اين است كه اين معنا را محقق و ثابت كنند كه من مى توانم خواسته آنان را بدهم، و در معناى جملۀ «لَعَلَّهُم يَرشُدُونَ» فرموده: يعنى شايد به اعتقاد حق برسند، و به سوى آن راه يابند.
آيه ۱۸۷ سوره بقره
أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلى نِسَائكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفَا عَنكُمْ فَالْئَنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا مَا كتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشرَبُوا حَتّى يَتَبَينَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَبْيَضُ مِنَ الخَْيْطِ الاَسوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلى الَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنتُمْ عَاكِفُونَ فى الْمَساجِدِ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(۱۸۷)
در شب روزه دارى، نزديكى كردنتان با همسرانتان حلال شد. ايشان، پوشش شما و شما پوششى هستيد براى آنان. خدا دانست كه شما همواره با انجام اين عمل، نافرمانى و در نتيجه به خود خيانت مى كرديد، پس از جرمتان گذشت و اين حكم را از شما برداشت. حالا ديگر مى توانيد با ايشان درآميزيد و از خدا آنچه از فرزند كه برايتان مقدر كرده، طلب كنيد و از آب و غذا در شب همچنان استفاده كنيد، تا سفيدى شفق از سياهى شب برايتان مشخص شود و آنگاه روزه بداريد و روزه را تا شب به كمال برسانيد، و نيز هنگامى كه در مسجدها اعتكاف مى كنيد، با زنان نياميزيد. اين ها كه گفته شد، حدود خداست، زنهار كه نزديك آن مشويد. اين چنين خدا آيات خود را براى مردم بيان مى كند، تا شايد باتقوا شوند. (۱۸۷)
رعايت ادب در قرآن و استعاره اى لطيف در باره زوجين
«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلى نِسَائكُمْ»:
كلمۀ «أُحِلّ»، مجهول ماضى از باب افعال - إحلال - به معناى اجازه دادن است، و معناى مجهولش «اجازه داده شده» مى باشد. و اصل كلمۀ «إحلال» و ثلاثى مجرد آن از (ح، ل، ل) «حِلّ» است، كه درست خلاف معناى عقد - گره - را معنا مى دهد. «عقد»، به معناى گره زدن و «حلّ»، به معناى گره گشودن است.
و كلمۀ «رفث»، به معناى تصريح به هر سخن زشتى است كه تنها در بستر زناشویى به زبان مى آيد، و در غير آن مورد، گفتنش نفرت آور و قبيح است. ليكن در اين جا، به معناى آن الفاظ نيست، بلكه كنايه است از عمل زناشویى. و اين، از ادب قرآن كريم است. و همچنين الفاظ ديگرى كه در قرآن براى فهماندن عمل زناشویى به كار رفته، از قبيل مباشرت و دخول و مس و لمس و اتيان: آمدن، و قرب، همه الفاظى است كه به طريق كنايه به كار رفته.
و همچنين كلمۀ «وَطى» و كلمۀ «جماع»، كه اين دو نيز در غير قرآن، الفاظى است كنايتى، هر چند كه كثرت استعمال آن در عمل زناشویى، از حدّ كنايه بيرونش كرده، و آن را تصريح در آن عمل ساخته است. نظير لفظ «فرج» و «غائط»، كه به معناى معروف امروزش از همين قبيل است. يعنى در آغاز كنايه بوده، بعد تصريح شده.
و اگر كلمۀ «رَفَث» را با حرف «إلى» متعدى كرده، با اين كه احتياج به آن نداشت، براى اين بود كه به طوری كه ديگران هم گفته اند، معناى افضا را متضمن بود.
«هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ»:
ظاهر از كلمه «لباس»، همان معناى معروفش مى باشد. يعنى جامه اى كه بدن آدمى را مى پوشاند و اين دو جمله، از قبيل استعاره است. براى اين كه هر يك از زن و شوهر، طرف ديگر خود را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين افراد نوع جلوگيرى مى كند. پس در حقيقت مرد، لباس و ساتر زن است و زن، ساتر مرد است.
و اين خود استعاره اى است لطيف كه با انضمامش به جملۀ «أُحِلَّ لَكُم لَيلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إلَى نِسَائِكُم...»، لطافت بيشترى به خود مى گيرد. چون انسان با جامه، عورت خود را از ديگران مى پوشاند، و اما خود جامه از نظر ديگران پوشيده نيست. همسر نيز، همين طور است. يعنى هر يك، ديگرى را از رفث به غير مى پوشاند، ولى رفث خودش به او، ديگر پوشيده نيست. چون لباسى است متصل به خودش، و چسبيده به بدنش.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |