تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
 
(۲۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳۴ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳۶}}
__TOC__
__TOC__




<span id='link426'><span>
<span id='link426'><span>
==امام بايد ذاتا سعيد و پاك و معصوم باشد ==
و معلوم است كه چنين مقامى، يعنى مقام امامت با اين شرافت و عظمتى كه دارد، هرگز در كسى يافت نمى شود، مگر آن كه ذاتا سعيد و پاك باشد، كه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:  
و معلوم است كه چنين مقامى يعنى مقام امامت با اين شرافت و عظمتى كه دارد، هرگز در كسى يافت نمى شود، مگر آنكه ذاتا سعيد و پاك باشد، كه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «'''اءفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ؟ امن لا يهدى الا ان يهدى ؟'''» (آيا كسى كه بسوى حق هدايت ميكند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۴ </center>
سزاوارتر است باينكه مردم پيرويش كنند؟ و يا آنكس كه خود محتاج بهدايت ديگرانست ، تا هدايتش نكنند راه را پيدا نميكند؟) توضيح اينكه در اين آيه ميانه هادى بسوى حق ، و بين كسى كه تا ديگران هدايتش نكنند راه را پيدا نميكند، مقابله انداخته ، و اين مقابله اقتضاء دارد كه هادى بسوى حق كسى باشد كه چون دومى محتاج به هدايت ديگران نباشد، بلكه خودش راه را پيدا كند، و نيز اين مقابله اقتضاء ميكند، كه دومى نيز مشخصات اولى را نداشته باشد، يعنى هادى بسوى حق نباشد.
«أفَمَن يَهدِى إلَى الحَقِّ أحَقُّ أن يُتَّبَع أمَّن لَا يَهِدِّى إلّا أن يُهدَى: آيا كسى كه به سوى حق هدايت می كند،
از اين دو استفاده دو نتيجه عايد مى شود:
سزاوارتر است به اين كه مردم پيروی اش كنند، و يا آن كس كه خود محتاج به هدايت ديگران است تا هدايتش نكنند راه را پيدا نمی كند»؟
اول اينكه امام بايد معصوم از هر ضلالت و گناهى باشد، و گرنه مهتدى بنفس نخواهد بود، بلكه محتاج بهدايت غير خواهد بود، و آيه شريفه از مشخصات امام اينرا بيان كرد: كه او محتاج بهدايت احدى نيست ، پس امام معصوم است ، همچنانكه در سابق نيز اين نكته را گفتيم .
 
آيه شريفه «'''و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا، و اوحينا اليهم فعل الخيرات ، و اقام الصلوة ، و ايتاء الزكوة ، و كانوا لنا عابدين '''»، (ايشان را امامان كرديم ، كه به امر ما هدايت كنند، و بايشان وحى كرديم فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات را، و ايشان همواره پرستندگان مايند).
توضيح اين كه: در اين آيه، ميان «هادى به سوى حق» و بين «كسى كه تا ديگران هدايتش نكنند راه را پيدا نمی كند»، مقابله انداخته، و اين مقابله، اقتضاء دارد كه هادى به سوى حق كسى باشد كه چون دومى، محتاج به هدايت ديگران نباشد، بلكه خودش راه را پيدا كند. و نيز اين مقابله اقتضاء می كند كه دومى نيز، مشخصات اولى را نداشته باشد، يعنى هادى به سوى حق نباشد.
نيز بر اين معنا دلالت دارد، چون مى فهماند عمل امام هر چه باشد خيراتى است كه خودش بسوى آنها هدايت شده ، نه بهدايت ديگران ، بلكه بهدايت خود، و بتاءييد الهى ، و تسديد ربانى ، چون در آيه نمى فرمايد: «'''و اوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات '''»، (ما بايشان وحى كرديم كه خيرات را انجام دهيد)، بلكه فرموده : «'''فعل الخيرات '''» را بايشان وحى كرديم و ميانه اين دو تعبير فرقى است روشن ، زيرا در اولى مى فهماند كه امامان آنچه ميكنند خيرات است ، و موجى باطنى و تاءييد آسمانى است ، و اما در وحى اين دلالت نيست ، يعنى نمى فهماند كه اين خيرات از امامان تحقق هم يافته ، تنها ميفرمايد: ما بايشان گفته ايم كار خوب كنند، و اما كار خوب ميكنند يا نميكنند نسبت بآن ساكت است و در تعبير دومى فرقى ميانه امام و مردم عادى نيست چون خدا بهمه بندگانش دستور داده كه كار خوب كنند البته بعضى ميكنند و بعضى نمى كنند، ولى تعبير اولى ميرساند كه اين دستور را انجام هم داده اند، و جز خيرات چيزى از ايشان سر نميزند.
 
دوم اينكه عكس نتيجه اول نيز بدست مى آيد، و آن اينست كه هر كس معصوم نباشد، او امام و هادى بسوى حق نخواهد بود.
از اين دو استفاده، دو نتيجه عايد مى شود:
مراد از «'''ظالمين '''» در آيه مطلق هركسى است كه ظلمى و معصيتى هر چند كوچك از او صادر شده
 
با اين بيان روشن گرديد كه مراد بكلمه «'''ظالمين '''» در آيه مورد بحث (كه ابراهيم درخواست كرد امامت را بذريه من نيز بده ،
اول اين كه: «امام» بايد «معصوم» از هر ضلالت و گناهى باشد، و گرنه مهتدى به نفس نخواهد بود، بلكه محتاج به هدايت غير خواهد بود، و آيه شريفه، از مشخصات امام اين را بيان كرد كه: او، محتاج به هدايت احدى نيست. پس امام معصوم است، همچنان كه در سابق نيز اين نكته را گفتيم.
 
آيه شريفه «وَ جَعَلنَاهُم أئِمَّةً يَهدُونَ بِأمرِنَا وَ أوحَينَا إلَيهِم فِعلَ الخَيرَاتِ وَ أقَامَ الصَّلَوةِ وَ إيتَاءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ: ايشان را امامان كرديم، كه به امر ما هدايت كنند، و به ايشان وحى كرديم فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات را، و ايشان همواره پرستندگان مايند»، نيز بر اين معنا دلالت دارد.
 
چون مى فهماند عمل امام هرچه باشد، خيراتى است كه خودش به سوى آن ها هدايت شده، نه به هدايت ديگران، بلكه به هدايت خود و به تأييد الهى و تسديد ربّانى. چون در آيه نمى فرمايد: «وَ أوحَينَا إلَيهِم أن افعَلُوا الخَيرَاتِ: ما به ايشان وحى كرديم كه خيرات را انجام دهيد»، بلكه فرموده: «فِعلَ الخَيرَاتِ» را به ايشان وحى كرديم، و ميان اين دو تعبير، فرقى است روشن.
 
زيرا در اولى مى فهماند كه امامان آنچه می كنند، خيرات است، و موجى باطنى و تأييد آسمانى است. و اما در وحى اين دلالت نيست، يعنى نمى فهماند كه اين خيرات از امامان تحقق هم يافته. تنها می فرمايد: ما به ايشان گفته ايم كار خوب كنند، و اما كار خوب می كنند يا نمی كنند، نسبت به آن ساكت است.
 
و در تعبير دومى، فرقى ميان امام و مردم عادى نيست. چون خدا به همه بندگانش دستور داده كه كار خوب كنند. البته بعضى می كنند و بعضى نمى كنند، ولى تعبير اولى می رساند كه اين دستور را انجام هم داده اند، و جز خيرات چيزى از ايشان سر نمی زند.
 
دوم اين كه: عكس نتيجه اول نيز به دست مى آيد و آن، اين است كه هر كس معصوم نباشد، او امام و هادى به سوى حق نخواهد بود.
 
==مراد از «ظالمين» در آيه شریفه، چه کسانی اند؟==
با اين بيان روشن گرديد كه:
 
مراد به كلمۀ «ظَالِمِين» در آيه مورد بحث - كه ابراهيم درخواست كرد امامت را به ذرّيه من نيز بده، و خداى تعالى در پاسخش فرمود: «اين عهد من، به ظالمين نمى رسد» - مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آن هم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شده باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۵ </center>
و خداى تعالى در پاسخش فرمود: اين عهد من بظالمين نمى رسد) مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آنهم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شده باشد، حال چه اينكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصيت ، چه اينكه در همه عمرش باشد، و چه اينكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد، هيچيك از اين افراد نمى توانند امام باشند، پس امام تنها آن كسى است كه در تمامى عمرش حتى كوچكترين ظلمى را مرتكب نشده باشد.
حال چه اين كه آن ظلم «شرك» باشد، و چه معصيت. چه اين كه در همه عمرش باشد، و چه اين كه در ابتداء باشد و بعد توبه كرده و صالح شده باشد. هيچ يك از اين افراد نمى توانند امام باشند. پس «امام»، تنها آن كسى است كه در تمامى عمرش، حتى كوچكترين ظلمى را مرتكب نشده باشد.
در اينجا بد نيست به يك سرگذشت اشاره كنم ، و آن اين است كه شخصى از يكى از اساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم بحكم عقل از يكى از چهار قسم بيرون نيستند، و قسم پنجمى هم براى اين تقسيم نيست ، يا در تمامى عمر ظالمند، و يا در تمامى عمر ظالم نيستند، يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه كارند، و يا بعكس ، در اول صالح ، و در آخر ظالمند، و ابراهيم (عليه السلام ) شانش ، اجل از اين است كه از خداى تعالى درخواست كند كه مقام امامت را بدسته اول ، و چهارم ، از ذريه اش بدهد، پس بطور قطع دعاى ابراهيم شامل حال اين دو دسته نيست .
 
باقى مى ماند دوم و سوم ، يعنى آنكسى كه در تمامى عمرش ظلم نميكند، و آن كسيكه اگر در اول عمر ظلم كرده ، در آخر توبه كرده است ، از اين دو قسم ، قسم دوم را خدا نفى كرده ، باقى مى ماند يك قسم و آن كسى است كه در تمامى عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده ، پس از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهيم از خدا نخواست ، و از دو قسمى كه خواست يك قسمش مستجاب شد، و آن كسى است كه در تمامى عمر معصوم باشد.
در اين جا، خوب است به يك سرگذشت اشاره كنم و آن، اين است كه:
 
شخصى از يكى از اساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه، بر عصمت امام دلالت دارد؟  
 
او در جواب فرمود: مردم به حكم عقل، از يكى از چهار قسم بيرون نيستند، و قسم پنجمى هم، براى اين تقسيم نيست:
 
يا در تمامى عمر ظالم اند، و يا در تمامى عمر ظالم نيستند. يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه كارند، و يا به عكس، در اول صالح و در آخر، ظالم اند. و ابراهيم «عليه السلام»، شأنش، اجلّ از اين است كه از خداى تعالى، درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول و چهارم، از ذرّيه اش بدهد. پس به طور قطع، دعاى ابراهيم شامل حال اين دو دسته نيست.
 
باقى مى ماند دوم و سوم. يعنى آن كسى كه در تمامى عمرش ظلم نمی كند، و آن كسی كه اگر در اول عمر ظلم كرده، در آخر توبه كرده است. از اين دو قسم، قسم دوم را خدا نفى كرده. باقى مى ماند يك قسم، و آن كسى است كه در تمامى عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده.
 
پس از چهار قسم بالا، دو قسمش را ابراهيم از خدا نخواست، و از دو قسمى كه خواست، يك قسمش مستجاب شد و آن، كسى است كه: «در تمامى عمر معصوم باشد».
<span id='link428'><span>
<span id='link428'><span>
==هفت نكته كه درباره امام و امامت از آيه كريمه بانضمام آيات ديگر استفاده مى شود ==
 
از بيانيكه گذشت چند مطلب روشن گرديد:
از بيانی كه گذشت، چند مطلب روشن گرديد:
اول : اينكه امامت مقامى است كه بايد از طرف خداى تعالى معين و جعل شود.
 
دوم : اينكه امام بايد بعصمت الهى معصوم بوده باشد.
اول اين كه: «امامت»، مقامى است كه بايد از طرف خداى تعالى معين و جعل شود.
سوم : اينكه زمين مادامى كه موجودى بنام انسان بر روى آن هست ، ممكن نيست از وجود امام خالى باشد.
 
چهارم : اينكه امام بايد مؤ يد از طرف پروردگار باشد.
دوم اين كه: «امام»، بايد به عصمت الهى معصوم بوده باشد.
پنجم : اينكه اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشيده نيست ، و امام بدانچه كه مردم ميكنند آگاه است .
 
ششم : اينكه امام بايد بتمامى مايحتاج انسانها علم داشته باشد، چه در امر معاش و دنيايشان ، و چه در امر معاد و دينشان .
سوم اين كه: زمين مادامى كه موجودى به نام انسان بر روى آن هست، ممكن نيست از وجود امام خالى باشد.
 
چهارم اين كه: «امام»، بايد مؤيد از طرف پروردگار باشد.
 
پنجم اين كه: اعمال بندگان خدا، هرگز از نظر امام پوشيده نيست و امام، بدانچه كه مردم می كنند، آگاه است.
 
ششم اين كه: «امام»، بايد به تمامى مايحتاج انسان ها علم داشته باشد. چه در امر معاش و دنيايشان، و چه در امر معاد و دينشان.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۶ </center>
هفتم اينكه محال است با وجود امام كسى پيدا شود كه از نظر فضائل نفسانى مافوق امام باشد.
هفتم اين كه: محال است با وجود امام كسى پيدا شود كه از نظر فضائل نفسانى مافوق امام باشد.
و اين هفت مسئله از امهات و رؤ س مسائل امامت است ، كه از آيه مورد بحث در صورتى كه منضم با آيات ديگر شود استفاده مى شود (و خدا راهنما است ).
 
حال خواهى گفت : اگر هدايت امام بامر خدا باشد، يعنى هدايتش بسوى حق باشد، كه آن هم ملازم با اهتداء ذاتى او است ، همچنانكه از آيه : «'''افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع '''» الخ ، استفاده گرديد، بايد همه انبياء امام هم باشند، براى اينكه نبوت هيچ پيغمبرى جز با اهتداء از جانب خداى تعالى ، و بدون اينكه از كسى بگيرد و يا بياموزد، تمام نمى شود، و وقتى بنا شد موهبت نبوت مستلزم داشتن موهبت امامت باشد، دوباره اشكال ، عود مى كند و بخودتان بر مى گردد كه با آنكه ابراهيم سالها بود كه داراى مقام نبوت بود، و بحكم گفتار شما امامت را هم داشت ، ديگر چه معنا دارد به او بگوئيد حالا كه خوب از امتحان در آمدى ، تو را امام ميكنيم .
و اين هفت مسئله، از امّهات و رؤس مسائل امامت است، كه از آيه مورد بحث، در صورتى كه منضم با آيات ديگر شود، استفاده مى شود. (و خدا راهنماست).
==امامت، مستلزم اهتداء به حق است، نه به عکس==
حال خواهى گفت:  
 
اگر «هدايت» امام به امر خدا باشد، يعنى هدايتش به سوى حق باشد، كه آن هم ملازم با اهتداء ذاتى اوست، همچنان كه از آيه: «أفَمَن يَهدِى إلَى الحَقِّ أحَقُّ أن يُتَّبَع»، استفاده گرديد، بايد همه انبياء، امام هم باشند. براى اين كه نبوت هيچ پيغمبرى، جز با اهتداء از جانب خداى تعالى، و بدون اين كه از كسى بگيرد و يا بياموزد، تمام نمى شود، و وقتى بنا شد موهبت نبوت، مستلزم داشتن موهبت امامت باشد، دوباره اشكال، عود مى كند و به خودتان بر مى گردد كه:
 
با آن كه ابراهيم سال ها بود كه داراى مقام نبوت بود و به حكم گفتار شما امامت را هم داشت، ديگر چه معنا دارد به او بگویيد حالا كه خوب از امتحان در آمدى، تو را امام می كنيم؟!
<span id='link429'><span>
<span id='link429'><span>
==امامت مستلزم اهتداء به حق است نه بالعكس ==
 
در جواب مى گوئيم : آنچه از بيان سابق بدست آمد، بيانيكه از آيه استفاده كرديم ، تنها اين بود كه هدايت بحق كه همان امامت است ، مستلزم اهتداء بحق است ، و اما عكس آنرا كه هر كس داراى اهتداء بحق است بايد بتواند ديگرانرا هم بحق هدايت كند، و خلاصه بايد امام باشد، هنوز بيان نكرديم .
در جواب مى گویيم:  
در آيه شريفه : «'''و وهبنا له اسحق و يعقوب ، كلا هدينا، و نوحا هدينا من قبل ، و من ذريته داود، و سليمان و ايوب ، و يوسف ، و موسى ، و هارون ، و كذلك نجزى المحسنين # و زكريا، و يحيى ، و عيسى ، و الياس ، كل من الصالحين ، و اسمعيل ، و اليسع ، و يونس ، و لوطا و كلا فضلنا على العالمين ، و من آبائهم ، و ذرياتهم ، و اخوانهم ، و اجتبيناهم ، و هديناهم ، الى صراط مستقيم # ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء من عباده ، و لواشر كوالحبط عنهم ما كانوا يعملون # اولئك الذين آتينا هم الكتاب و الحكم و النبوة ، فان يكفربها هؤ لاء، فقد وكلنابها قوما ليسوابها بكافرين # اولئك الذين هدى اللّه ، فبهديهم اقتده '''» هم اين ملازمه نيامده ، بلكه تنها اهتداء بحق آمده ، بدون اينكه هدايت غير بحق را هم آورده باشد.
 
اينك براى اطمينان خاطر خواننده عزيز، ترجمه آيات را مى آوريم تا خود بدقت در آن تدبر كند: (ما اسحاق و يعقوب را به ابراهيم داديم ، و همه ايشان را هدايت كرديم ، نوح را هم قبلا هدايت كرده بوديم ، و همچنين از ذريه او، داود و سليمان و ايوب ، و يوسف و موسى ، و هارون را، و ما اين چنين نيكوكاران را پاداش ميدهيم #
آنچه از بيان سابق به دست آمد، بيانی كه از آيه استفاده كرديم، تنها اين بود كه هدايت به حق - كه همان امامت است - مستلزم اهتداء به حق است، و اما عكس آن را كه «هر كس داراى اهتداء به حق است، بايد بتواند ديگران را هم به حق هدايت كند»، و خلاصه بايد امام باشد، هنوز بيان نكرديم.
 
در آيه شريفه: «وَ وَهَبنَا لَهُ إسحَاقَ وَ يَعقُوبَ كُلًّا هَدَينَا وَ نُوحاً هَدَينَا مِن قَبلُ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيمَانَ وَ أيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذَلِكَ نَجزِى المُحسِنِينَ * وَ زَكَرّيّا وَ يَحيَى وَ عِيسَى وَ إليَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ * وَ إسمَاعِيلَ وَ اليَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كُلّاً فَضَّلنَا عَلَى العَالَمِينَ * وَ مِن آبَائِهِم وَ ذُرِّيَّاتِهِم وَ إخوَانِهِم وَ اجتَبَينَاهُم وَ هَدَينَاهُم إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ * ذَلِكَ هُدَى اللّهِ يَهدِى بِهِ مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ وَ لَو أشرَكُوا لَحَبِطَ عَنهُم مَا كَانُوا يَعمَلُونَ * أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإن يَكفُر بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَد وَكَّلنَا بِهَا قَوماً لَيسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ * أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَيهُمُ اقتَدِه» هم، اين ملازمه نيامده، بلكه تنها «اهتداء به حق» آمده، بدون اين كه «هدايت غير به حق» را هم آورده باشد.
 
اينك براى اطمينان خاطر خواننده عزيز، ترجمه آيات را مى آوريم تا خود به دقت در آن تدبر كند:  
 
ما اسحاق و يعقوب را به ابراهيم داديم و همه ايشان را هدايت كرديم، نوح را هم قبلا هدايت كرده بوديم، و همچنين از ذرّيه او، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را، و ما اين چنين نيكوكاران را پاداش می دهيم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۷ </center>
و نيز زكريا، و يحيى ، و عيسى ، و الياس ، را كه همه از صالحان بودند، و نيز اسماعيل و يسع ، و يونس ، و لوط، را كه هر يك را بر عالمين برترى داديم # و نيز از پدران ايشان ، و ذرياتشان ، و برادرانشان ، كه علاوه بر هدايت و برترى ، اجتباء هم داديم و هدايت بسوى صراط مستفيم ارزانى داشتيم ، اين هدايت ، هدايت خداست ، كه هر كس از بندگان خود را بخواهد با آن هدايت مى كند، و اگر بندگانش شرك بورزند، اجر كارهائى كه مى كنند حبط خواهد شد # و اينها همانهايند كه كتاب و حكم و نبوتشان داديم ، پس اگر قوم تو بقرآن و هدايت كفر بورزند مردمى ديگر را مؤ كل بر آن كرده ايم ، كه هرگز بآن كفر نمى ورزند # و آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده ، پس بهدايتشان اقتداء كن ).
و نيز زكريا و يحيى و عيسى و الياس را، كه همه از صالحان بودند، و نيز اسماعيل و يسع و يونس و لوط، را كه هر يك را بر عالَمين برترى داديم.
 
و نيز از پدران ايشان و ذرّياتشان و برادرانشان، كه علاوه بر هدايت و برترى، اجتباء هم داديم و هدايت به سوى صراط مستفيم ارزانى داشتيم.
 
اين هدايت، هدايت خداست، كه هر كس از بندگان خود را بخواهد، با آن هدايت مى كند، و اگر بندگانش شرك بورزند، اجر كارهایى كه مى كنند، حبط خواهد شد.
 
و اين ها، همان هايند كه كتاب و حكم و نبوتشان داديم. پس اگر قوم تو به قرآن و هدايت كفر بورزند، مردمى ديگر را موكّل بر آن كرده ايم كه هرگز به آن كفر نمى ورزند.
 
و آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، پس به هدايتشان اقتداء كن.
<span id='link430'><span>
<span id='link430'><span>
==آنچه از سياق اين آيات بدست مى آيد ==
 
بطوريكه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات براى جمع كثيرى از انبياء، اهتداء بحق را اثبات كرده ، ولى هدايت ديگرانرا بحق ، اثبات نكرده ، و در آن سكوت كرده است .
به طوری كه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات، براى جمع كثيرى از انبياء، «اهتداء به حق» را اثبات كرده، ولى هدايت ديگران را به حق اثبات نكرده و در آن سكوت كرده است.
و از سياق اين آيات بطوريكه ملاحظه مى كنيد بر مى آيد: كه هدايت انبياء (عليهم السلام ) چيزيست كه وضع آن تغيير و تخلف نمى پذيرد و اين هدايت بعد از رسول خدا (ص ) هم ، همچنان در امتش هست ، و از ميانه امتش برداشته نمى شود، بلكه در ميانه امت او آنانكه از ذريه ابراهيم (عليه السلام ) هستند، همواره اين هدايت را در اختيار دارند، چون از آيه شريفه : «'''و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه اننى براء مما تعبدون ، الا الذى فطرنى فانه سيهدين ، و جعلها كلمة باقية فى عقبه ، لعلهم يرجعون '''»، (و چون ابراهيم بپدرش و قومش گفت : من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ، تنها آن كس را مى پرستم كه مرا بيافريد، و بزودى هدايت مى كند، و خداوند آن هدايت را كلمه اى باقى در عقب ابراهيم قرار داد، باشد كه بسوى خدا باز گردند).،
 
برميآيد كه ابراهيم دو مطلب را اعلام كرد، يكى بيزاريش را از بت پرستى در آن حال ، و يكى داشتن آن هدايت را در آينده .
و از سياق اين آيات، به طوری كه ملاحظه مى كنيد، بر مى آيد كه:  
و اين هدايت ، هدايت به امر خداست ، و هدايت حق است ، نه هدايت بمعناى راهنمائى ، كه سر و كارش با نظر و اعتبار است ، چون ابراهيم (عليه السلام ) در آن ساعت كه اين سخن را مى گفت هدايت بمعناى راهنمائى را دارا بود، چون داشت از بت پرستى بيزارى مى جست ، و يكتاپرستى خود را اعلام مى كرد، پس آن هدايتى كه خدا خبر داد بزودى بوى مى دهد، هدايتى ديگر است .
 
و خدا هم خبر داد كه هدايت باين معنا را كلمه اى باقى در دودمان او قرار مى دهد. و اين مورد يكى از مواردى است كه قرآن كريم لفظ كلمه را بر يك حقيقت خارجى اطلاق كرده ، نه بر سخن ، همچنانكه آيه : «'''و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها'''»، (كلمه تقوى را لازم لاينفك آنان كرد،
هدايت انبياء «عليهم السلام»، چيزی است كه وضع آن تغيير و تخلف نمى پذيرد و اين هدايت، بعد از رسول خدا «ص» هم، همچنان در امتش هست، و از ميانه امتش برداشته نمى شود، بلكه در ميانه امت او، آنان كه از ذرّيه ابراهيم «عليه السلام» هستند، همواره اين هدايت را در اختيار دارند.
 
چون از آيه شريفه: «وَ إذ قَالَ إبرَاهِيمُ لِأبِيهِ وَ قَومِهِ إنَّنِى بَرَاءٌ مِمَّا تَعبُدُونَ * إلَّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإنَّهُ سَيَهدِينِ * وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقَبِهِ لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ: و چون ابراهيم به پدرش و قومش گفت: من از آنچه شما مى پرستيد، بيزارم. تنها آن كس را مى پرستم كه مرا بيافريد، و به زودى هدايت مى كند، و خداوند آن هدايت را كلمه اى باقى در عقب ابراهيم قرار داد، باشد كه به سوى خدا باز گردند»، بر می آيد كه:
 
ابراهيم «علیه السلام»، دو مطلب را اعلام كرد: يكى بيزاری اش را از بت پرستى در آن حال، و يكى داشتن آن هدايت را در آينده.
 
و اين هدايت، هدايت به امر خداست، و هدايت حق است، نه هدايت به معناى راهنمایى كه سر و كارش با نظر و اعتبار است. چون ابراهيم «عليه السلام» در آن ساعت كه اين سخن را مى گفت، هدايت به معناى راهنمایى را دارا بود. چون داشت از بت پرستى بيزارى مى جست و يكتاپرستى خود را اعلام مى كرد. پس آن هدايتى كه خدا خبر داد به زودى به وى مى دهد، هدايتى ديگر است.
 
و خدا هم خبر داد كه هدايت به اين معنا را «كلمه اى باقى» در دودمان او قرار مى دهد. و اين مورد، يكى از مواردى است كه قرآن كريم، لفظ «كلمه» را بر يك حقيقت خارجى اطلاق كرده، نه بر سخن، همچنان كه آيه: «وَ ألزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوَى وَ كَانُوا أحَقُّ بِهَا: كلمۀ تقوا را لازم لاينفك آنان كرد، و ايشان از سايرين سزاوارتر بدان بودند»، مورد دوم اين اطلاق است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۸ </center>
و ايشان از سايرين سزاوارتر بدان بودند)، مورد دوم اين اطلاق است .
از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه:
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد، كه امامت بعد از ابراهيم در فرزندان او خواهد بود، و جمله : (خدايا در ذريه ام نيز بگذار، فرمود، عهد من به ستمكاران نمى رسد) هم اشاره اى بدين معنا دارد، چون ابراهيم از خدا خواست تا امامت را در بعضى از ذريه اش قرار دهد، نه در همه ، و جوابش داده شد كه در همين بعض هم به ستمگران از فرزندانش نمى رسد، و پر واضح است كه همه فرزندان ابراهيم و نسل وى ستمگر نبوده اند، تا نرسيدن عهد به ستمگران معنايش اين باشد كه هيچ يك از فرزندان ابراهيم عهد امامت را نائل نشوند، پس اين پاسخى كه خداوند به درخواست او داد، در حقيقت اجابت او بوده ، اما با بيان اينكه امامت عهدى است ، و عهد خداى تعالى به ستمگران نمى رسد.
 
«'''لا ينال عهدى الظالمين '''» الخ ، در اين تعبير اشاره اى است به اينكه ستمگران در نهايت درجه دورى از ساحت عهد الهى هستند، پس اين جمله استعاره ايست بكنايه .
امامت بعد از ابراهيم، در فرزندان او خواهد بود، و جملۀ «خدايا در ذرّيه ام نيز بگذار، فرمود، عهد من به ستمكاران نمى رسد» هم، اشاره اى به اين معنا دارد. چون ابراهيم از خدا خواست تا امامت را در بعضى از ذرّيه اش قرار دهد، نه در همه، و جوابش داده شد كه: «در همين بعض هم، به ستمگران از فرزندانش نمى رسد».
 
و پُر واضح است كه همه فرزندان ابراهيم و نسل وى ستمگر نبوده اند، تا نرسيدن «عهد به ستمگران»، معنايش اين باشد كه هيچ يك از فرزندان ابراهيم، به عهد امامت نائل نشوند. پس اين پاسخى كه خداوند به درخواست او داد، در حقيقت اجابت او بوده، اما با بيان اين كه «امامت»، عهدى است و عهد خداى تعالى، به ستمگران نمى رسد.
 
«'''لَا يَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ...'''»: در اين تعبير، اشاره اى است به اين كه ستمگران در نهايت درجه دورى از ساحت عهد الهى هستند. پس اين جمله، استعاره ای است به كنايه.
<span id='link431'><span>
<span id='link431'><span>
==بحث روايتى ==
<span id='link432'><span>
<span id='link432'><span>
==روايتى درباره مقاماتى كه جناب ابراهيم (ع ) به ترتيب بدست آورد ==
 
مرحوم كلينى در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى عز و جل ابراهيم را قبل از آنكه نبى خود بگيرد، بنده خود گرفت ، و خداى تعالى قبل از آنكه او را رسول خود بگيرد، نبى خود گرفت ، و خداى تعالى قبل از آنكه او را خليل خود قرار دهد، رسول خودش كرد، و نيز قبل از آنكه امامش كند، خليلش كرد، چون بحكم آيه : انى جاعلك للناس اماما ابراهيم بعد از آنكه خالص در عبوديت ، و سپس داراى نبوت ، آنگاه رسالت ، و در آخر خلت شده بود، تازه خدا او را امام كرد، و از اينكه از خدا خواست تا اين مقام را در ذريه اش نيز قرار دهد، معلوم مى شود كه اين مقام در نظرش بسيار عظيم آمده ، و خدا هم در پاسخش فرموده : كه هر كسى لايق اين مقام نيست ، آنگاه امام صادق (عليه السلام ) در تفسير جمله : «'''لا ينال عهدى الظالمين '''» فرمود: (هيچوقت سفيه ، امام پرهيزكاران نمى شود).
== <center> بحث روايتى </center>==
مؤ لف : اين معنا بطريقى ديگر نيز از آنجناب ، و باز بطريق ديگر از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده ، كه شيخ مفيد، همان را از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است .
مرحوم كلينى، در كافى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:  
 
خداى عزوجل، ابراهيم را قبل از آن كه نبىّ خود بگيرد، بنده خود گرفت، و خداى تعالى، قبل از آن كه او را رسول خود بگيرد، نبىّ خود گرفت. و خداى تعالى، قبل از آن كه او را خليل خود قرار دهد، رسول خودش كرد. و نيز قبل از آن كه امامش كند، خليلش كرد. چون به حكم آيه: «إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً»، ابراهيم بعد از آن كه خالص در عبوديت، و سپس داراى نبوّت، آنگاه رسالت، و در آخر خلّت شده بود، تازه خدا او را امام كرد. و از اين كه از خدا خواست تا اين مقام را در ذرّيه اش نيز قرار دهد، معلوم مى شود كه اين مقام در نظرش بسيار عظيم آمده، و خدا هم در پاسخش فرموده كه: «هر كسى لايق اين مقام نيست».
 
آنگاه امام صادق «عليه السلام»، در تفسير جملۀ «لَا يَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ» فرمود: «هيچ وقت سفيه، امام پرهيزكاران نمى شود».
 
مؤلف: اين معنا، به طريقى ديگر نيز از آن جناب، و باز به طريق ديگر، از امام باقر «عليه السلام» نقل شده، كه شيخ مفيد، همان را از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۹ </center>
و اينكه فرمود: (خداوند ابراهيم را قبل از آنكه نبى خود كند بنده خود كرد) تا آخر، اين معنا را از آيه «'''و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل ، و كنابه عالمين تا جمله من الشاهدين '''» استفاده فرموده ، چون اين آيه مى رساند: خداى تعالى قبل از آنكه او را نبى خود كند، در همان ابتداء امر داراى رشد كرد، و رشد، همان عبوديت است .
و اين كه فرمود: «خداوند ابراهيم را قبل از آن كه نبىّ خود كند، بنده خود كرد...»، اين معنا را از آيه «وَ لَقَد آتَينَا إبرَاهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبلُ وَ كُنَّا بِهِ عَالِمِينَ»، تا جملۀ «مِنَ الشَّاهِدِينَ» استفاده فرموده. چون اين آيه مى رساند: خداى تعالى، قبل از آن كه او را نبىّ خود كند، در همان ابتداء امر، داراى رشد كرد و رشد، همان «عبوديت» است.
اين نكته را هم بايد دانست كه ، اينكه خدا كسى را بنده خود بگيرد، غير از اين است كه كسى خودش بنده خدا باشد، براى اينكه بنده بودن چيزى نيست كه اختصاص بكسى داشته باشد، بلكه لازمه ايجاد و خلقت است ، هر موجودى كه داراى فهم و شعور باشد، همينكه تشخيص بدهد كه مخلوق است تشخيص ميدهد كه بنده است اين چيزى نيست كه اتخاذ و جعل بر دارد، و خداوند درباره كسى بفرمايد: من فلانى را بنده خود اتخاذ كردم ، يا او را بنده قرار دادم ، بندگى باين معنا عبارتست از اينكه موجود، هستيش مملوك براى رب خود باشد، مخلوق و مصنوع او باشد، حال چه اينكه اين موجود در صورتيكه انسان باشد در زندگيش بمقتضاى مملوكيت ذاتى خود رفتار بكند، و تسليم در برابر ربوبيت رب عزيز خود باشد، يا آنكه از رسم عبوديت خارج بوده باشد، و به لوازم آن عمل نكند، بالاخره آسمان برود يا زمين ، بنده و مخلوق است ، همچنانكه خداى تعالى در اين باره فرموده : «'''ان كل من فى السموات و الارض الا اتى الرحمن عبدا'''»: (هيچ كس در آسمانها و زمين نيست ، مگر آنكه بحال بندگى نزد خداى رحمان مى آيد).
 
گو اينكه در صورتيكه بر طبق رسوم عبوديت ، و بمقتضاى سنتهاى بردگى عمل نكند، و در عوض پلنگ دماغى و طغيان بورزد، از نظر نتيجه مى توان گفت كه او بنده خدا نيست ، چون بنده بآن كسى مى گويند كه تسليم در برابر مالكش باشد، و زمام تدبير امور خود را بدست او بداند، پس جا دارد كه تنها كسانى را بنده بناميم كه علاوه بر عبوديت ذاتيش ، عملا هم بنده باشد، و بنده حقيقى چنين كسى است ، كه خدا هم درباره او مى فرمايد: «'''و عباد الرحمن ، الذين يمشون على الارض هونا'''»، (بندگان رحمان كسانى هستند كه در زمين با تواضع و ذلت قدم بر ميدارند) الخ .
اين نكته را هم بايد دانست كه: اين كه خدا كسى را بنده خود بگيرد، غير از اين است كه كسى، خودش بنده خدا باشد. براى اين كه بنده بودن چيزى نيست كه اختصاص به كسى داشته باشد، بلكه لازمۀ ايجاد و خلقت است.
و بنابراين اگر كسى باشد كه علاوه بر بندگى ذاتى و عمليش ، خدا هم او را بنده خود اتخاذ كرده باشد، يعنى بندگى او را پذيرفته باشد، و با ربوبيتش بوى اقبال كرده باشد، كه معناى ولايت خدائى هم ، همين است در نتيجه او خودش متولى و عهده دار امور او مى شود، آنطور كه يك مالك امور بنده خود را به عهده دارد.
 
و عبوديت ، خود كليد ولايت خدائى است ،
هر موجودى كه داراى فهم و شعور باشد، همين كه تشخيص بدهد كه مخلوق است، تشخيص می دهد كه بنده است. اين چيزى نيست كه اتّخاذ و جعل بر دارد، و خداوند درباره كسى بفرمايد: «من، فلانى را بنده خود اتخاذ كردم»، يا «او را بنده قرار دادم». بندگى به اين معنا، عبارت است از اين كه موجود، هستی اش مملوك براى ربّ خود باشد، مخلوق و مصنوع او باشد.
 
حال چه اين كه اين موجود در صورتی كه انسان باشد، در زندگی اش، به مقتضاى مملوكيت ذاتى خود رفتار بكند، و در برابر ربوبيت ربّ عزيز خود تسلیم باشد، يا آن كه از رسم عبوديت خارج بوده باشد، و به لوازم آن عمل نكند. بالاخره آسمان برود يا زمين، بنده و مخلوق است، همچنان كه خداى تعالى، در اين باره فرموده: «إن كُلُّ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ إلَّا آتِى الرَّحمَنَ عَبداً: هيچ كس در آسمان ها و زمين نيست، مگر آن كه به حال بندگى نزد خداى رحمان مى آيد».
 
گو اين كه در صورتی كه بر طبق رسوم عبوديت و به مقتضاى سنت هاى بردگى عمل نكند، و در عوض پلنگ دماغى و طغيان بورزد. از نظر نتيجه مى توان گفت كه او، بنده خدا نيست. چون بنده به آن كسى مى گويند كه در برابر مالكش تسلیم باشد، و زمام تدبير امور خود را به دست او بداند.
 
پس جا دارد كه تنها كسانى را «بنده» بناميم كه علاوه بر عبوديت ذاتی اش، عملا هم بنده باشد، و بندۀ حقيقى، چنين كسى است كه خدا هم درباره او مى فرمايد: «وَ عِبَادُ الرَّحمَانِ الَّذِينَ يَمشُونَ عَلَى الأرضِ هَوناً: بندگان رحمان، كسانى هستند كه در زمين با تواضع و ذلت قدم بر می دارند...».
 
بنابراين، اگر كسى باشد كه علاوه بر بندگى ذاتى و عملی اش، خدا هم او را بنده خود اتّخاذ كرده باشد، يعنى بندگى او را پذيرفته باشد، و با ربوبيتش به وى اقبال كرده باشد كه معناى ولايت خدایى هم، همين است، در نتيجه او، خودش متولّى و عهده دار امور او مى شود، آن طور كه يك مالك، امور بنده خود را به عهده دارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۰ </center>
همچنانكه كلام ابراهيم هم كه گفت : ((ان وليى اللّه الذى نزل الكتاب ، و هو يتولى الصالحين ، بدرستى سرپرست من خدائى است كه كتاب نازل كرده ، و سرپرستى صالحان را يع نى آنانكه شايستگى ولايت او را دارند، بعهده خود گرفته ).
و عبوديت، خود كليد ولايت خدایى است، همچنان كه كلام ابراهيم هم كه گفت: «إنّ وَلِيّىَ اللّهُ الَّذىِ نَزَّلَ الكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ: به درستى که سرپرست من، خدایى است كه كتاب نازل كرده، و سرپرستى صالحان را يعنى آنان كه شايستگى ولايت او را دارند، به عهده خود گرفته».
و خداى تعالى رسول اسلام را هم در آيات قرآنش بنام عبد ناميده ، و فرموده «'''الذى اءنزل على عبده الكتاب '''»، (خدائى كه بر بنده اش اين كتاب را نازل كرد)، و نيز فرموده : «'''ينزل على عبده آيات بينات '''»، (آياتى روشن بر بنده اش نازل مى كند)،، و نيز فرموده : «'''قام عبداللّه يدعوه '''»، (بنده خدا برخاست تا او را بخواند) پس روشن شد كه اتخاذ عبوديت همان ولايت و سرپرستى كردن عبد است .
 
فرق بين «'''نبى '''» و «'''رسول '''»
و خداى تعالى، رسول اسلام را هم در آيات قرآنش به نام «عبد» ناميده و فرموده: «الَّذِى أنزَلَ عَلَى عَبدِهِ الكِتَابَ: خدایى كه بر بنده اش، اين كتاب را نازل كرد».
و اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: خداوند قبل از آنكه او را رسول بگيرد نبى گرفت )، دلالت دارد بر اينكه ميانه رسول و نبى فرق است ، و فرق آندو بطوريكه از روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بر مى آيد اين است كه نبى كسى است كه در خواب واسطه وحى را مى بيند، و وحى را مى گيرد، ولى رسول كسى است كه فرشته حامل وحى را در بيدارى مى بيند، و با او صحبت مى كند.
 
و آنچه از داستانهاى ابراهيم بر مى آيد، اين است كه مقاماتى كه آنجناب بدست آورده ، بهمين ترتيبى بوده كه در اين روايت آمده ، يعنى نخست مقام عبوديت ، و سپس نبوت ، و بعد رسالت ، آنگاه خلت ، و در آخر امامت بوده ، اينك آياتى كه اين ، ترتيب از آنها استفاده مى شود از نظر خواننده مى گذرد.
و نيز فرموده: «يُنَزِّلُ عَلَى عَبدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ: آياتى روشن بر بنده اش نازل مى كند».
«'''واذكر فى الكتاب ابراهيم ، انه كان صديقا نبيا اذقال لابيه ياابت ! لم تعبدما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا؟'''».
 
از اين آيه بر مى آيد، آنروز كه ابراهيم اين اعتراض را به پدر خود ميكرد، كه چرا چيزى مى پرستى ، كه نه مى شنود، و نه مى بيند، و نه دردى از تو دوا ميكند؟ نبى بوده و اين آيه آنچه را كه ابراهيم در آغاز ورودش در ميانه قوم گفت ، تصديق ميكند، آنروز گفت : «'''اننى براء مما تعبدون ، الا الذى فطرنى فانه سيهدين '''»، (من از آنچه شما ميپرستيد بيزارم ، تنها كسى را مى پرستم كه مرا بيافريد، و بزودى هدايتم مى كند).
و نيز فرموده: «قَامَ عبَدُ اللّه يَدعُوهُ: بنده خدا برخاست تا او را بخواند».
«'''و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى ، قالوا: سلاما، قال : سلام '''».
 
اين آيه راجع به آمدن فرشته نزد ابراهيم است كه او را بشارت دادند به صاحب فرزند شدن ، و خبر دادند كه براى نزول عذاب بر قوم لوط آمده اند، و اين داستان در اواخر عمر ابراهيم ، و سنين پيرى او و بعد از جدائى از پدر و قومش اتفاق افتاده ، كه در آن ، ملائكه خدا را در بيدارى ديده ، و با آنان صحبت كرده است .
پس روشن شد كه «اتّخاذ عبوديت»، همان ولايت و سرپرستى كردن عبد است.
 
==فرق بين «نبى» و «رسول»==
و اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «و خداوند قبل از آن كه او را رسول بگيرد، نبى گرفت»، دلالت دارد بر اين كه ميان «رسول» و «نبىّ» فرق است.
 
و فرق آن دو، به طوری كه از روايات ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» بر مى آيد، اين است كه: «نبىّ»، كسى است كه در خواب، واسطه وحى را مى بيند و وحى را مى گيرد، ولى «رسول»، كسى است كه فرشته حامل وحى را در بيدارى مى بيند، و با او صحبت مى كند.
 
و آنچه از داستان هاى ابراهيم بر مى آيد، اين است كه مقاماتى كه آن جناب به دست آورده، به همين ترتيبى بوده كه در اين روايت آمده. يعنى نخست مقام «عبوديت» و سپس «نبوت»، و بعد «رسالت»، آنگاه «خُلّت»، و در آخر «امامت» بوده است.
 
اينك آياتى كه اين ترتيب از آن ها استفاده مى شود، از نظر خواننده مى گذرد:
 
«وَ اذكُر فِى الكِتَابِ إبرَاهِيمَ إنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إذ قَالَ لِأبِيهِ يَا أبَتِ لِمَ تَعبُدُ ماَ لَا يَسمَعُ وَ لَا يُبصِرُ وَ لَا يُغنِى عَنكَ شَيئاً».
 
از اين آيه بر مى آيد، آن روز كه ابراهيم اين اعتراض را به پدر خود می كرد، كه چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود، و نه مى بيند، و نه دردى از تو دوا می كند، «نبىّ» بوده و اين آيه، آنچه را كه ابراهيم در آغاز ورودش در ميانه قوم گفت، تصديق می كند.
 
آن روز گفت: «إنَّنِى بَرَاءٌ مِمَّا تعبُدُونَ * إلَّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإنَّهُ سَيَهدِينِ: من از آنچه شما می پرستيد، بيزارم. تنها كسى را مى پرستم كه مرا بيافريد، و به زودى هدايتم مى كند».
 
«وَ لَقَد جَاءَت رُسُلُنَا إبرَاهِيمَ بِالبُشرَى قَالُوا سَلَاماً قَالَ سَلَامٌ».
 
اين آيه، راجع به آمدن فرشته نزد ابراهيم است كه او را بشارت دادند به صاحب فرزند شدن، و خبر دادند كه براى نزول عذاب بر قوم لوط آمده اند. و اين داستان در اواخر عمر ابراهيم و سنين پيرى او، و بعد از جدایى از پدر و قومش اتفاق افتاده، كه در آن، ملائكۀ خدا را در بيدارى ديده و با آنان صحبت كرده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۱ </center>
و اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (خدا ابراهيم را قبل از آنكه خليل و دوست خود قرار دهد رسول خود قرار داد)، آنرا از آيه : «'''و اتبع ملة ابراهيم حنيفا، و اتخذ اللّه ابراهيم خليلا'''»، (ملت ابراهيم را كه حنيف است پيروى كند، و خدا ابراهيم را خليل بگرفت ). استفاده كرده ، چون از ظاهرش بر مى آيد اگر خدا او را خليل خود گرفت براى خاطر اين ملت حنفيه اى كه وى به امر پروردگارش تشريع كرد، بگرفت چون مقام آيه مقام بيان شرافت و ارج كيش حنيف ابراهيم است ، كه به خاطر شرافت آن كيش ، ابراهيم بمقام خلت مشرف گرديد.
و اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «خدا، ابراهيم را قبل از آن كه خليل و دوست خود قرار دهد، رسول خود قرار داد»، آن را از آيه: «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إبرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللّهُ إبرَاهِيمَ خَلِيلاً: ملت ابراهيم را كه حنيف است، پيروى كند، و خدا ابراهيم را خليل بگرفت»، استفاده كرده.
معنى «'''خليل '''» و فرق آن با «'''صديق '''»
 
و كلمه خليل از نظر مصداق ، خصوصى تر از كلمه : (صديق ) است .
چون از ظاهرش بر مى آيد اگر خدا او را خليل خود گرفت، براى خاطر اين ملت حنفيه اى كه وى به امر پروردگارش تشريع كرد، بگرفت. چون مقام آيه، مقام بيان شرافت و ارج كيش حنيف ابراهيم است، كه به خاطر شرافت آن كيش، ابراهيم به مقام «خُلّت» مشرّف گرديد.
چون دو نفر دوست همين كه در دوستى و رفاقت صادق باشند، كلمه صديق بر آندو صادق است ، ولى باين مقدار آندو را خليل نمى گويند، بلكه وقتى يكى از آندو را خليل ديگرى مى نامند، كه حوائج خود را جز باو نگويد، چون خلت بمعناى فقر و حاجت است .
 
و اينكه فرمود: (خداى تعالى ابراهيم را قبل از آنكه امام بگيرد، خليل خود گرفت ) الخ ، معنايش از بيان گذشته ، روشن گرديد.
==معناى «خليل» و فرق آن با «صديق»==
و اينكه فرمود: (سفيه ، امام مردم با تقوى نمى شود)، اشاره است بآيه شريفه : «'''و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه ، و لقد اصطفيناه فى الدنيا، و انه فى الاخره لمن الصالحين اذ قال : له ربه اسلم ، قال : اسلمت لرب العالمين '''»، (آنكس كه از ملت و كيش ابراهيم روى بگرداند، خود را سفيه كرده است ، كه ما او را در دنيا برگزيديم ، و او در آخرت از صالحان است ، چون پروردگارش به او گفت : تسليم شو، گفت : براى رب العالمين تسليم هستم ).
 
خداى سبحان اعراض از كيش ابراهيم را كه نوعى ظلم است سفاهت خوانده و در مقابل آن ، اصطفاء را ذكر كرده ، آنگاه آنرا با سلام تفسير كرده ، و استفاده اين نكته از جمله : «'''اذ قال له ربه اءسلم '''»، الخ ، محتاج بدقت است ، آنگاه اسلام و تقوى را يكى ، و يا بمنزله يك چيز دانسته و فرموده : «'''اتقوا اللّه حق تقاته ، و لا تموتن الا و انتم مسلمون '''»، (از خدا بپرهيزيد حق پرهيز كردن ، و زنهار، نميريد مگر آنكه در حال اسلام باشيد). دقت فرمائيد.
و كلمه «خليل»، از نظر مصداق، خصوصى تر از كلمۀ «صديق» است.
و از شيخ مفيد از درست و هشام از ائمه (عليهم السلام ) روايت شده ، كه فرمودند: ابراهيم نبى بود، ولى امام نبود، تا آنكه خداى تعالى فرمود: انى جاعلك للناس اماما، قال و من ذريتى خداى تعالى در پاسخ درخواستش فرمود: لا ينال عهدى الظالمين و معلوم است كسى كه بتى ،
 
چون دو نفر دوست، همين كه در دوستى و رفاقت صادق باشند، كلمه «صديق» بر آن دو صادق است، ولى به اين مقدار، آن دو را «خليل» نمى گويند، بلكه وقتى يكى از آن دو را «خليل» ديگرى مى نامند، كه حوائج خود را جز به او نگويد. چون «خُلّت»، به معناى فقر و حاجت است.
 
و اين كه فرمود: «خداى تعالى، ابراهيم را قبل از آن كه امام بگيرد، خليل خود گرفت...»، معنايش از بيان گذشته، روشن گرديد.
 
و اين كه فرمود: «سفيه، امام مردم با تقوا نمى شود»، اشاره است به آيه شريفه: «وَ مَن يَرغَبُ عَن مِلَّةِ إبرَاهِيمَ إلّا مَن سَفِهَ نَفسَهُ وَ لَقَد اصطَفَينَاهُ فِى الدُّنيَا وَ إنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ * إذ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أسلِم قَالَ أسلَمتُ لِرَبِّ العَالَمِينَ: آن كس كه از ملت و كيش ابراهيم روى بگرداند، خود را سفيه كرده است، كه ما او را در دنيا برگزيديم، و او در آخرت از صالحان است. چون پروردگارش به او گفت: تسليم شو، گفت: براى ربّ العالمين تسليم هستم».
 
خداى سبحان، اعراض از كيش ابراهيم را كه نوعى ظلم است، «سفاهت» خوانده و در مقابل آن، «اصطفاء» را ذكر كرده، آنگاه آن را با سلام تفسير كرده، و استفاده اين نكته از جملۀ «إذ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أسلِم»، محتاج به دقت است. آنگاه اسلام و تقوا را يكى، و يا به منزله يك چيز دانسته و فرموده: «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إلّا وَ أنتُم مُسلِمُونَ: از خدا بپرهيزيد، حق پرهيز كردن، و زنهار نميريد، مگر آن كه در حال اسلام باشيد». دقت فرمایيد.
 
و از شيخ مفيد، از درست و هشام، از ائمّه «عليهم السلام» روايت شده كه فرمودند:  
ابراهيم نبىّ بود، ولى امام نبود، تا آن كه خداى تعالى فرمود: «إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى»، خداى تعالى در پاسخ درخواستش فرمود: «لَا يَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ»، و معلوم است كسى كه بتى، و يا وثنى، و يا مجسمه اى بپرستد، امام نمى شود.
 
مؤلف: معناى اين حديث از آنچه گذشت، روشن شد.
<span id='link435'><span>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۲ </center>
و يا وثنى ، و يا مجسمه اى بپرستد، امام نمى شود.
 
<span id='link435'><span>
==چند روايت در ذيل آيه ۱۲۴ سوره بقره==
==چند روايت در ذيل آيه شريفه ۱۲۴ ==
 
مؤ لف : معناى اين حديث از آنچه گذشت روشن شد.
مرحوم شيخ طوسى، در امالى، با ذكر سند و ابن مغازلى، در مناقب، بدون ذكر سند، از ابن مسعود روايت كرده كه گفت:  
مرحوم شيخ طوسى در امالى با ذكر سند و ابن مغازلى ، در مناقب ، بدون ذكر سند از ابن مسعود روايت كرده ، كه گفت : رسول خدا (ص ) در تفسير آيه اى كه حكايت كلام خدا به ابراهيم است ، فرمود: كسيكه بجاى سجده براى من ، براى بتى سجده كند، من او را امام نميكنم ، آنگاه رسول خدا (ص ) فرمود: اين دعوت ابراهيم در من و برادرم على كه هيچيك هرگز براى بتى سجده نكرديم منتهى شد.
 
مؤ لف : و اين روايت از رواياتى است كه دلالت بر امامت رسول خدا (ص ) دارد.
رسول خدا «ص»، در تفسير آيه اى كه حكايت كلام خدا به ابراهيم است، فرمود: كسی كه به جاى سجده براى من، براى بتى سجده كند، من او را امام نمی كنم. آنگاه رسول خدا «ص» فرمود: اين دعوت ابراهيم، در من و برادرم على - كه هيچ يك هرگز براى بتى سجده نكرديم - منتهى شد.
و در تفسير الدر المنثور است كه وكيع ، و ابن مردويه از على بن ابيطالب (عليه السلام ) از رسول خدا (ص ) روايت كرده ، كه در تفسير جمله : لا ينال عهدى الظالمين فرمود: اطاعت خدا جز در كار نيك صورت نمى گيرد.
 
و نيز در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از عمران بن حصين ، روايت كرده كه گفت : از رسول خدا (ص ) شنيدم مى فرمود: اطاعت هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا مشروع نيست .
مؤلف: و اين روايت، از رواياتى است كه دلالت بر امامت رسول خدا «ص» دارد.
مؤ لف : معناى اين حديث از آنچه گذشت روشن است .
 
و در تفسير عياشى به سندهائى چند از صفوان جمال روايت كرده كه گفت : ما در مكه بوديم ، در آنجا گفتگو از آيه : واذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن به ميان آمد فرمود: خدا آن را با محمد و على و امامان از فرزندان على تمام كرد، آنجا كه فرمود: «'''ذرية بعضها من بعض ، واللّه سميع عليم '''»، ذريه اى كه بعضى از بعض ديگرند، و خدا شنوا و دانا است ).
و در تفسير الدُرُّ المنثور است كه وكيع و ابن مردويه، از على بن ابی طالب «عليه السلام»، از رسول خدا «ص» روايت كرده كه در تفسير جمله: «لَا یَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ» فرمود: اطاعت خدا جز در كار نيك صورت نمى گيرد.
مؤ لف : اين روايت آيه شريفه را بر اين مبنا معنا كرده ، كه مراد به لفظ (كلمه ) امامت باشد، همچنانكه در آيه : «'''فانه سيهدين ، و جعلها كلمه باقية فى عقبه '''»، نيز باين معنا تفسير شده است .
 
و بنابراين معناى آيه اين مى شود: چون خداى تعالى ابراهيم را بكلماتيكه عبارت بود از امامت خودش ، و امامت اسحاق ، و ذريه او بيازمود، و آن كلمات را با امامت محمد و امامان از اهل بيت او كه از دودمان اسماعيل هستند تمام كرد، آنگاه اين معنا را با جمله : انى جاعلك للناس اماما تا آخر آيه روشن ساخت .
و نيز در تفسير الدُرُّ المنثور است كه عبد بن حميد، از عمران بن حصين روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «ص» شنيدم مى فرمود: اطاعت هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا مشروع نيست.
 
مؤلف: معناى اين حديث از آنچه گذشت، روشن است.
 
و در تفسير عياشى، به سندهایى چند، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت:  
 
ما در مكه بوديم، در آن جا گفتگو از آيه: «وَ إذ ابتَلَى إبرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنّ» به ميان آمد، فرمود: خدا آن را با محمّد و على و امامان از فرزندان على تمام كرد، آن جا كه فرمود: «ذُرِّيَّةً بَعضُهَا مِن بَعضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: ذرّيه اى كه بعضى از بعض ديگرند، و خدا شنوا و داناست».
 
مؤلف: اين روايت، آيه شريفه را بر اين مبنا معنا كرده كه مراد به لفظ «كلمة»، امامت باشد، همچنان كه در آيه: «فَإنَّهُ سَيَهدِينِ وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقَبِهِ»، نيز به اين معنا تفسير شده است.
 
بنابراين، معناى آيه اين مى شود:  
 
چون خداى تعالى، ابراهيم را به كلماتی كه عبارت بود از امامت خودش، و امامت اسحاق و ذرّيه او بيازمود، و آن كلمات را با امامت محمّد و امامان از اهل بيت او، كه از دودمان اسماعيل هستند، تمام كرد، آنگاه اين معنا را با جملۀ «إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً»، تا آخر آيه روشن ساخت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۳ </center>
<span id='link436'><span>
<span id='link436'><span>
==آيات ۱۲۵ ۱۲۹ بقره ==
 
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْت مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَهِيمَ مُصلًّى وَ عَهِدْنَا إِلى إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ أَن طهِّرَا بَيْتىَ لِلطائفِينَ وَ الْعَكِفِينَ وَ الرُّكع السجُودِ(۱۲۵)
==آيات ۱۲۵ - ۱۲۹ سوره بقره ==
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ رَب اجْعَلْ هَذَا بَلَداً ءَامِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَتِ مَنْ ءَامَنَ مِنهُم بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ قَالَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضطرُّهُ إِلى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْس الْمَصِيرُ(۱۲۶)
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْت مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِن مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنَا إِلى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسمَاعِيلَ أَن طهِّرَا بَيْتىَ لِلطَّائفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّع السُّجُودِ(۱۲۵)
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسمَعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّك أَنت السمِيعُ الْعَلِيمُ(۱۲۷)
 
رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسلِمَينِ لَك وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسلِمَةً لَّك وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُب عَلَيْنَا إِنَّك أَنت التَّوَّاب الرَّحِيمُ(۱۲۸)
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنهُم بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ قَالَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضطرُّهُ إِلى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ(۱۲۶)
رَبَّنَا وَ ابْعَث فِيهِمْ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِك وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحِْكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّك أَنت الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱۲۹)
 
ترجمه آيات
وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّك أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ(۱۲۷)
 
رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسلِمَينِ لَك وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسلِمَةً لَّك وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُب عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ(۱۲۸)
 
رَبَّنَا وَ ابْعَث فِيهِمْ رَسُولاً مِنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ آيَاتِك وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَ الحِْكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّك أَنتَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱۲۹)
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۴ </center>
و چون خانه كعبه را مرجع امور دينى مردم و محل امن قرار داديم (و گفتيم ) از مقام ابراهيم جائى براى دعا بگيريد و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه را براى طواف كنندگان و آنها كه معتكف ميشوند و نمازگزاران كه ركوع و سجود ميكنند پاك كنيد(۱۲۵)
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>
و چون ابراهيم گفت پروردگارا، اين شهر را محل امنى كن و اهلش را البته آنهائى را كه بخدا و روز جزا ايمان مى آورند از ثمرات ، روزى بده خداى تعالى فرمود: به آنها هم كه ايمان نمى آورند چند صباحى روزى مى دهم و سپس بسوى عذاب دوزخ كه بد مصيرى است روانه اش ميكنم ، روانه اى اضطرارى (۱۲۶)
 
و چون ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى بردند گفتند: پروردگارا (اين خدمت اندك را) از ما بپذير كه تو شنواى دعا و داناى (به نيات ) هستى (۱۲۷)
و چون خانه كعبه را مرجع امور دينى مردم و محل امن قرار داديم (و گفتيم ) از مقام ابراهيم، جایى براى دعا بگيريد و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه را براى طواف كنندگان و آن ها كه معتكف می شوند و نمازگزاران كه ركوع و سجود می كنند، پاك كنيد.(۱۲۵)
پروردگارا، و نيز ما را دو مسلمان براى خود بگردان و از ذريه ما نيز امتى مسلمان براى خودت بدار و مناسك ما را بمانشان بده و توبه ما را بپذير كه تو تواب و مهربانى (۱۲۸)
 
پروردگارا و در ميانه آنان رسولى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان بياموزد و تزكيه شان كند كه تو آرى تنها تو عزيز حكيمى (۱۲۹)
و چون ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر را محل امنى كن و اهلش را البته آن هایى را كه به خدا و روز جزا ايمان مى آورند، از ثمرات، روزى بده. خداى تعالى فرمود: به آن ها هم كه ايمان نمى آورند، چند صباحى روزى مى دهم و سپس به سوى عذاب دوزخ كه بد مصيرى است، روانه اش می كنم، روانه اى اضطرارى. (۱۲۶)
بيان آيات
 
واذ جعلنا البيت مثابة للناس و اءمنا... اين آيه اشاره به تشريع حج ، و نيز ماءمن بودن خانه خدا و مثابت ، يعنى مرجع بودن آن دارد، چون كلمه (مثابه ) از ماده (ث و ب ) است ، كه بمعناى برگشتن است .
و چون ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى بردند، گفتند: پروردگارا! اين خدمت اندك را از ما بپذير، كه تو شنواى دعا و داناى (به نيات) هستى. (۱۲۷)
واتخذوا من مقام ابراهيم مصلى ... كانه اين جمله عطف باشد بر جمله جعلنا البيت مثابة چون هر چند كه جمله اول خبر، و جمله دوم امر و انشاء است ، وليكن بحسب معنا آن جمله نيز معناى امر را دارد، چون گفتيم كه اشاره به تشريع حج و ايمنى خانه خدا دارد، پس برگشت معنايش به اين ميشود: «'''واذ قلنا للناس توبوا الى البيت ، و حجوا اليه ، و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى :'''» (بيادآر آن زمان را كه بمردم گفتيم : بسوى خانه خدا برگرديد، و براى خدا حج كنيد، و از مقام ابراهيم محل دعائى بگيريد).
 
و اى بسا كه گفته باشد: گفتار در آيه با تقدير كلمه گفتيم معنا مى دهد، و تقدير آن چنين است : «'''و قلنا اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى '''»، (و گفتيم كه از مقام ابراهيم محل دعائى بگيريد)، و كلمه «'''مصلى '''» اسم مكان از صلاة بمعناى دعاء است ، و معنايش اينست كه از مقام ابراهيم (عليه السلام ) مكانى براى دعاء بگيريد، و ظاهرا جمله : «'''جعلنا البيت مثابة '''» بمنزله زمينه چينى است ، كه به منظور اشاره به ملاك تشريع نماز بدان اشاره شده است ، و به همين جهت نفرمود: (در مقام ابراهيم نماز بخوانيد)، بلكه فرمود: (از مقام ابراهيم محلى براى نماز بگيريد) پس در اين مقام ، صريحا امر روى صلاة نرفته ، بلكه روى گرفتن محلى براى صلاة از مقام ابراهيم رفته است .
پروردگارا! و نيز ما را دو مسلمان براى خود بگردان و از ذرّيه ما نيز، امتى مسلمان براى خودت بدار و مناسك ما را به ما نشان بده و توبه ما را بپذير، كه تو، توّاب و مهربانى. (۱۲۸)
و عهدنا الى ابراهيم و اسمعيل اءن طهرا بيتى كلمه (عهد) در اينجا بمعناى امر است ، و كلمه تطهير،
 
پروردگارا! و در ميانه آنان رسولى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان بياموزد و تزكيه شان كند، كه تو آرى، تنها تو عزيز حكيمى. (۱۲۹)
 
<center> «'''بیان آیات'''» </center>
 
«'''وَ إذ جَعَلنَا البَيتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أمناً...'''»: اين آيه، اشاره به تشريع حج، و نيز مأمن بودن خانه خدا و مثابت، يعنى مرجع بودن آن دارد. چون كلمۀ «مَثَابَة»، از مادۀ «ثَوب» است، كه به معناى برگشتن است.
 
«'''وَ اتَّخِذُوا مِن مَقَام إبرَاهِيمَ مُصَلّىً ...'''»: گویا اين جمله عطف باشد بر جملۀ «جَعَلنَا البَيتَ مَثَابَةً». چون هر چند كه جمله اول خبر، و جمله دوم امر و انشاء است، وليكن به حسب معنا، آن جمله نيز معناى امر را دارد. چون گفتيم كه به تشريع حج و ايمنى خانه خدا اشاره دارد.
 
پس برگشت معنايش به اين می شود: «وَ إذ قُلنَا لِلنَّاسِ تُوبُوا إلَى البَيتِ وَ حَجُّوا إلَيهِ وَ اتَّخِذُوا مِن مَقامِ إبرَاهِيمَ مُصَلّىً: به ياد آر آن زمان را كه به مردم گفتيم به سوى خانه خدا برگرديد، و براى خدا حج كنيد، و از مقام ابراهيم محل دعایى بگيريد».
 
و اى بسا كه گفته باشد: گفتار در آيه با تقدير كلمۀ «گفتيم» معنا مى دهد، و تقدير آن چنين است: «وَ قُلنَا اتَّخِذُوا مِن مَقَامِ إبرَاهِيمَ مُصَلّى: و گفتيم كه از مقام ابراهيم محل دعایى بگيريد».
 
و كلمۀ «مُصَلّى»، اسم مكان از «صلاة»، به معناى دعاء است، و معنايش اين است كه از مقام ابراهيم «عليه السلام»، مكانى براى دعاء بگيريد. و ظاهرا جملۀ «جَعَلنَا البَيتَ مَثَابَةً»، به منزله زمينه چينى است، كه به منظور اشاره به ملاك تشريع نماز، بدان اشاره شده است، و به همين جهت نفرمود: «در مقام ابراهيم نماز بخوانيد»، بلكه فرمود: «از مقام ابراهيم محلى براى نماز بگيريد». پس در اين مقام، صريحا امر روى «صلاة» نرفته، بلكه روى گرفتن محلى براى صلاة از مقام ابراهيم رفته است.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۵ </center>
يا بمعناى اين است كه خانه خدا را براى عبادت طواف كنندگان ، و نمازگزاران ، و كسانيكه مى خواهند در آن اعتكاف كنند، خالص و بلامانع سازند، و بنابراين عبارت مورد بحث استعاره بكنايه ميشود، و اصل معنى چنين ميشود: (ما به ابراهيم و اسماعيل عهد كرديم : كه خانه مرا خالص براى عبادت بندگانم كنيد). و اين خود نوعى تطهير است .
«'''وَ عَهِدنَا إلَى إبرَاهِيمَ وَ أسمَاعِيلَ أن طَهِّرَا بَيتِى'''»: كلمۀ «عهد»، در اين جا به معناى «امر» است، و كلمۀ «تطهير»، يا به معناى اين است كه خانه خدا را براى عبادت طواف كنندگان و نمازگزاران و كسانی كه مى خواهند در آن اعتكاف كنند، خالص و بلامانع سازند.
و يا بمعناى تنظيف آن از كثافات و پليديهائى است كه در اثر بى مبالاتى مردم در مسجد پيدا مى شود، و كلمه (ركع ) و كلمه (سجود) هر دو جمع راكع و ساجد است ، و گويا مراد از اين دو كلمه نمازگزاران باشد.
 
بنابراين، عبارت مورد بحث، استعاره به كنايه می شود، و اصل معنا چنين می شود: «ما به ابراهيم و اسماعيل عهد كرديم كه خانه مرا خالص براى عبادت بندگانم كنيد». و اين، خود نوعى تطهير است.
 
و يا به معناى تنظيف آن از كثافات و پليدی هایى است كه در اثر بى مبالاتى مردم در مسجد پيدا مى شود. و كلمۀ «رُكَّع» و كلمۀ «سجود»، هر دو جمع «راكع» و «ساجد» است، و گويا مراد از اين دو كلمه نمازگزاران باشد.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳۴ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳۶}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۰

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و معلوم است كه چنين مقامى، يعنى مقام امامت با اين شرافت و عظمتى كه دارد، هرگز در كسى يافت نمى شود، مگر آن كه ذاتا سعيد و پاك باشد، كه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۴

«أفَمَن يَهدِى إلَى الحَقِّ أحَقُّ أن يُتَّبَع أمَّن لَا يَهِدِّى إلّا أن يُهدَى: آيا كسى كه به سوى حق هدايت می كند، سزاوارتر است به اين كه مردم پيروی اش كنند، و يا آن كس كه خود محتاج به هدايت ديگران است تا هدايتش نكنند راه را پيدا نمی كند»؟

توضيح اين كه: در اين آيه، ميان «هادى به سوى حق» و بين «كسى كه تا ديگران هدايتش نكنند راه را پيدا نمی كند»، مقابله انداخته، و اين مقابله، اقتضاء دارد كه هادى به سوى حق كسى باشد كه چون دومى، محتاج به هدايت ديگران نباشد، بلكه خودش راه را پيدا كند. و نيز اين مقابله اقتضاء می كند كه دومى نيز، مشخصات اولى را نداشته باشد، يعنى هادى به سوى حق نباشد.

از اين دو استفاده، دو نتيجه عايد مى شود:

اول اين كه: «امام» بايد «معصوم» از هر ضلالت و گناهى باشد، و گرنه مهتدى به نفس نخواهد بود، بلكه محتاج به هدايت غير خواهد بود، و آيه شريفه، از مشخصات امام اين را بيان كرد كه: او، محتاج به هدايت احدى نيست. پس امام معصوم است، همچنان كه در سابق نيز اين نكته را گفتيم.

آيه شريفه «وَ جَعَلنَاهُم أئِمَّةً يَهدُونَ بِأمرِنَا وَ أوحَينَا إلَيهِم فِعلَ الخَيرَاتِ وَ أقَامَ الصَّلَوةِ وَ إيتَاءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ: ايشان را امامان كرديم، كه به امر ما هدايت كنند، و به ايشان وحى كرديم فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات را، و ايشان همواره پرستندگان مايند»، نيز بر اين معنا دلالت دارد.

چون مى فهماند عمل امام هرچه باشد، خيراتى است كه خودش به سوى آن ها هدايت شده، نه به هدايت ديگران، بلكه به هدايت خود و به تأييد الهى و تسديد ربّانى. چون در آيه نمى فرمايد: «وَ أوحَينَا إلَيهِم أن افعَلُوا الخَيرَاتِ: ما به ايشان وحى كرديم كه خيرات را انجام دهيد»، بلكه فرموده: «فِعلَ الخَيرَاتِ» را به ايشان وحى كرديم، و ميان اين دو تعبير، فرقى است روشن.

زيرا در اولى مى فهماند كه امامان آنچه می كنند، خيرات است، و موجى باطنى و تأييد آسمانى است. و اما در وحى اين دلالت نيست، يعنى نمى فهماند كه اين خيرات از امامان تحقق هم يافته. تنها می فرمايد: ما به ايشان گفته ايم كار خوب كنند، و اما كار خوب می كنند يا نمی كنند، نسبت به آن ساكت است.

و در تعبير دومى، فرقى ميان امام و مردم عادى نيست. چون خدا به همه بندگانش دستور داده كه كار خوب كنند. البته بعضى می كنند و بعضى نمى كنند، ولى تعبير اولى می رساند كه اين دستور را انجام هم داده اند، و جز خيرات چيزى از ايشان سر نمی زند.

دوم اين كه: عكس نتيجه اول نيز به دست مى آيد و آن، اين است كه هر كس معصوم نباشد، او امام و هادى به سوى حق نخواهد بود.

مراد از «ظالمين» در آيه شریفه، چه کسانی اند؟

با اين بيان روشن گرديد كه:

مراد به كلمۀ «ظَالِمِين» در آيه مورد بحث - كه ابراهيم درخواست كرد امامت را به ذرّيه من نيز بده، و خداى تعالى در پاسخش فرمود: «اين عهد من، به ظالمين نمى رسد» - مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آن هم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۵

حال چه اين كه آن ظلم «شرك» باشد، و چه معصيت. چه اين كه در همه عمرش باشد، و چه اين كه در ابتداء باشد و بعد توبه كرده و صالح شده باشد. هيچ يك از اين افراد نمى توانند امام باشند. پس «امام»، تنها آن كسى است كه در تمامى عمرش، حتى كوچكترين ظلمى را مرتكب نشده باشد.

در اين جا، خوب است به يك سرگذشت اشاره كنم و آن، اين است كه:

شخصى از يكى از اساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه، بر عصمت امام دلالت دارد؟

او در جواب فرمود: مردم به حكم عقل، از يكى از چهار قسم بيرون نيستند، و قسم پنجمى هم، براى اين تقسيم نيست:

يا در تمامى عمر ظالم اند، و يا در تمامى عمر ظالم نيستند. يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه كارند، و يا به عكس، در اول صالح و در آخر، ظالم اند. و ابراهيم «عليه السلام»، شأنش، اجلّ از اين است كه از خداى تعالى، درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول و چهارم، از ذرّيه اش بدهد. پس به طور قطع، دعاى ابراهيم شامل حال اين دو دسته نيست.

باقى مى ماند دوم و سوم. يعنى آن كسى كه در تمامى عمرش ظلم نمی كند، و آن كسی كه اگر در اول عمر ظلم كرده، در آخر توبه كرده است. از اين دو قسم، قسم دوم را خدا نفى كرده. باقى مى ماند يك قسم، و آن كسى است كه در تمامى عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده.

پس از چهار قسم بالا، دو قسمش را ابراهيم از خدا نخواست، و از دو قسمى كه خواست، يك قسمش مستجاب شد و آن، كسى است كه: «در تمامى عمر معصوم باشد».

از بيانی كه گذشت، چند مطلب روشن گرديد:

اول اين كه: «امامت»، مقامى است كه بايد از طرف خداى تعالى معين و جعل شود.

دوم اين كه: «امام»، بايد به عصمت الهى معصوم بوده باشد.

سوم اين كه: زمين مادامى كه موجودى به نام انسان بر روى آن هست، ممكن نيست از وجود امام خالى باشد.

چهارم اين كه: «امام»، بايد مؤيد از طرف پروردگار باشد.

پنجم اين كه: اعمال بندگان خدا، هرگز از نظر امام پوشيده نيست و امام، بدانچه كه مردم می كنند، آگاه است.

ششم اين كه: «امام»، بايد به تمامى مايحتاج انسان ها علم داشته باشد. چه در امر معاش و دنيايشان، و چه در امر معاد و دينشان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۶

هفتم اين كه: محال است با وجود امام كسى پيدا شود كه از نظر فضائل نفسانى مافوق امام باشد.

و اين هفت مسئله، از امّهات و رؤس مسائل امامت است، كه از آيه مورد بحث، در صورتى كه منضم با آيات ديگر شود، استفاده مى شود. (و خدا راهنماست).

امامت، مستلزم اهتداء به حق است، نه به عکس

حال خواهى گفت:

اگر «هدايت» امام به امر خدا باشد، يعنى هدايتش به سوى حق باشد، كه آن هم ملازم با اهتداء ذاتى اوست، همچنان كه از آيه: «أفَمَن يَهدِى إلَى الحَقِّ أحَقُّ أن يُتَّبَع»، استفاده گرديد، بايد همه انبياء، امام هم باشند. براى اين كه نبوت هيچ پيغمبرى، جز با اهتداء از جانب خداى تعالى، و بدون اين كه از كسى بگيرد و يا بياموزد، تمام نمى شود، و وقتى بنا شد موهبت نبوت، مستلزم داشتن موهبت امامت باشد، دوباره اشكال، عود مى كند و به خودتان بر مى گردد كه:

با آن كه ابراهيم سال ها بود كه داراى مقام نبوت بود و به حكم گفتار شما امامت را هم داشت، ديگر چه معنا دارد به او بگویيد حالا كه خوب از امتحان در آمدى، تو را امام می كنيم؟!

در جواب مى گویيم:

آنچه از بيان سابق به دست آمد، بيانی كه از آيه استفاده كرديم، تنها اين بود كه هدايت به حق - كه همان امامت است - مستلزم اهتداء به حق است، و اما عكس آن را كه «هر كس داراى اهتداء به حق است، بايد بتواند ديگران را هم به حق هدايت كند»، و خلاصه بايد امام باشد، هنوز بيان نكرديم.

در آيه شريفه: «وَ وَهَبنَا لَهُ إسحَاقَ وَ يَعقُوبَ كُلًّا هَدَينَا وَ نُوحاً هَدَينَا مِن قَبلُ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيمَانَ وَ أيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذَلِكَ نَجزِى المُحسِنِينَ * وَ زَكَرّيّا وَ يَحيَى وَ عِيسَى وَ إليَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ * وَ إسمَاعِيلَ وَ اليَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كُلّاً فَضَّلنَا عَلَى العَالَمِينَ * وَ مِن آبَائِهِم وَ ذُرِّيَّاتِهِم وَ إخوَانِهِم وَ اجتَبَينَاهُم وَ هَدَينَاهُم إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ * ذَلِكَ هُدَى اللّهِ يَهدِى بِهِ مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ وَ لَو أشرَكُوا لَحَبِطَ عَنهُم مَا كَانُوا يَعمَلُونَ * أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإن يَكفُر بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَد وَكَّلنَا بِهَا قَوماً لَيسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ * أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَيهُمُ اقتَدِه» هم، اين ملازمه نيامده، بلكه تنها «اهتداء به حق» آمده، بدون اين كه «هدايت غير به حق» را هم آورده باشد.

اينك براى اطمينان خاطر خواننده عزيز، ترجمه آيات را مى آوريم تا خود به دقت در آن تدبر كند:

ما اسحاق و يعقوب را به ابراهيم داديم و همه ايشان را هدايت كرديم، نوح را هم قبلا هدايت كرده بوديم، و همچنين از ذرّيه او، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را، و ما اين چنين نيكوكاران را پاداش می دهيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۷

و نيز زكريا و يحيى و عيسى و الياس را، كه همه از صالحان بودند، و نيز اسماعيل و يسع و يونس و لوط، را كه هر يك را بر عالَمين برترى داديم.

و نيز از پدران ايشان و ذرّياتشان و برادرانشان، كه علاوه بر هدايت و برترى، اجتباء هم داديم و هدايت به سوى صراط مستفيم ارزانى داشتيم.

اين هدايت، هدايت خداست، كه هر كس از بندگان خود را بخواهد، با آن هدايت مى كند، و اگر بندگانش شرك بورزند، اجر كارهایى كه مى كنند، حبط خواهد شد.

و اين ها، همان هايند كه كتاب و حكم و نبوتشان داديم. پس اگر قوم تو به قرآن و هدايت كفر بورزند، مردمى ديگر را موكّل بر آن كرده ايم كه هرگز به آن كفر نمى ورزند.

و آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، پس به هدايتشان اقتداء كن.

به طوری كه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات، براى جمع كثيرى از انبياء، «اهتداء به حق» را اثبات كرده، ولى هدايت ديگران را به حق اثبات نكرده و در آن سكوت كرده است.

و از سياق اين آيات، به طوری كه ملاحظه مى كنيد، بر مى آيد كه:

هدايت انبياء «عليهم السلام»، چيزی است كه وضع آن تغيير و تخلف نمى پذيرد و اين هدايت، بعد از رسول خدا «ص» هم، همچنان در امتش هست، و از ميانه امتش برداشته نمى شود، بلكه در ميانه امت او، آنان كه از ذرّيه ابراهيم «عليه السلام» هستند، همواره اين هدايت را در اختيار دارند.

چون از آيه شريفه: «وَ إذ قَالَ إبرَاهِيمُ لِأبِيهِ وَ قَومِهِ إنَّنِى بَرَاءٌ مِمَّا تَعبُدُونَ * إلَّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإنَّهُ سَيَهدِينِ * وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقَبِهِ لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ: و چون ابراهيم به پدرش و قومش گفت: من از آنچه شما مى پرستيد، بيزارم. تنها آن كس را مى پرستم كه مرا بيافريد، و به زودى هدايت مى كند، و خداوند آن هدايت را كلمه اى باقى در عقب ابراهيم قرار داد، باشد كه به سوى خدا باز گردند»، بر می آيد كه:

ابراهيم «علیه السلام»، دو مطلب را اعلام كرد: يكى بيزاری اش را از بت پرستى در آن حال، و يكى داشتن آن هدايت را در آينده.

و اين هدايت، هدايت به امر خداست، و هدايت حق است، نه هدايت به معناى راهنمایى كه سر و كارش با نظر و اعتبار است. چون ابراهيم «عليه السلام» در آن ساعت كه اين سخن را مى گفت، هدايت به معناى راهنمایى را دارا بود. چون داشت از بت پرستى بيزارى مى جست و يكتاپرستى خود را اعلام مى كرد. پس آن هدايتى كه خدا خبر داد به زودى به وى مى دهد، هدايتى ديگر است.

و خدا هم خبر داد كه هدايت به اين معنا را «كلمه اى باقى» در دودمان او قرار مى دهد. و اين مورد، يكى از مواردى است كه قرآن كريم، لفظ «كلمه» را بر يك حقيقت خارجى اطلاق كرده، نه بر سخن، همچنان كه آيه: «وَ ألزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوَى وَ كَانُوا أحَقُّ بِهَا: كلمۀ تقوا را لازم لاينفك آنان كرد، و ايشان از سايرين سزاوارتر بدان بودند»، مورد دوم اين اطلاق است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۸

از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه:

امامت بعد از ابراهيم، در فرزندان او خواهد بود، و جملۀ «خدايا در ذرّيه ام نيز بگذار، فرمود، عهد من به ستمكاران نمى رسد» هم، اشاره اى به اين معنا دارد. چون ابراهيم از خدا خواست تا امامت را در بعضى از ذرّيه اش قرار دهد، نه در همه، و جوابش داده شد كه: «در همين بعض هم، به ستمگران از فرزندانش نمى رسد».

و پُر واضح است كه همه فرزندان ابراهيم و نسل وى ستمگر نبوده اند، تا نرسيدن «عهد به ستمگران»، معنايش اين باشد كه هيچ يك از فرزندان ابراهيم، به عهد امامت نائل نشوند. پس اين پاسخى كه خداوند به درخواست او داد، در حقيقت اجابت او بوده، اما با بيان اين كه «امامت»، عهدى است و عهد خداى تعالى، به ستمگران نمى رسد.

«لَا يَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ...»: در اين تعبير، اشاره اى است به اين كه ستمگران در نهايت درجه دورى از ساحت عهد الهى هستند. پس اين جمله، استعاره ای است به كنايه.

بحث روايتى

مرحوم كلينى، در كافى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

خداى عزوجل، ابراهيم را قبل از آن كه نبىّ خود بگيرد، بنده خود گرفت، و خداى تعالى، قبل از آن كه او را رسول خود بگيرد، نبىّ خود گرفت. و خداى تعالى، قبل از آن كه او را خليل خود قرار دهد، رسول خودش كرد. و نيز قبل از آن كه امامش كند، خليلش كرد. چون به حكم آيه: «إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً»، ابراهيم بعد از آن كه خالص در عبوديت، و سپس داراى نبوّت، آنگاه رسالت، و در آخر خلّت شده بود، تازه خدا او را امام كرد. و از اين كه از خدا خواست تا اين مقام را در ذرّيه اش نيز قرار دهد، معلوم مى شود كه اين مقام در نظرش بسيار عظيم آمده، و خدا هم در پاسخش فرموده كه: «هر كسى لايق اين مقام نيست».

آنگاه امام صادق «عليه السلام»، در تفسير جملۀ «لَا يَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ» فرمود: «هيچ وقت سفيه، امام پرهيزكاران نمى شود».

مؤلف: اين معنا، به طريقى ديگر نيز از آن جناب، و باز به طريق ديگر، از امام باقر «عليه السلام» نقل شده، كه شيخ مفيد، همان را از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۱۹

و اين كه فرمود: «خداوند ابراهيم را قبل از آن كه نبىّ خود كند، بنده خود كرد...»، اين معنا را از آيه «وَ لَقَد آتَينَا إبرَاهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبلُ وَ كُنَّا بِهِ عَالِمِينَ»، تا جملۀ «مِنَ الشَّاهِدِينَ» استفاده فرموده. چون اين آيه مى رساند: خداى تعالى، قبل از آن كه او را نبىّ خود كند، در همان ابتداء امر، داراى رشد كرد و رشد، همان «عبوديت» است.

اين نكته را هم بايد دانست كه: اين كه خدا كسى را بنده خود بگيرد، غير از اين است كه كسى، خودش بنده خدا باشد. براى اين كه بنده بودن چيزى نيست كه اختصاص به كسى داشته باشد، بلكه لازمۀ ايجاد و خلقت است.

هر موجودى كه داراى فهم و شعور باشد، همين كه تشخيص بدهد كه مخلوق است، تشخيص می دهد كه بنده است. اين چيزى نيست كه اتّخاذ و جعل بر دارد، و خداوند درباره كسى بفرمايد: «من، فلانى را بنده خود اتخاذ كردم»، يا «او را بنده قرار دادم». بندگى به اين معنا، عبارت است از اين كه موجود، هستی اش مملوك براى ربّ خود باشد، مخلوق و مصنوع او باشد.

حال چه اين كه اين موجود در صورتی كه انسان باشد، در زندگی اش، به مقتضاى مملوكيت ذاتى خود رفتار بكند، و در برابر ربوبيت ربّ عزيز خود تسلیم باشد، يا آن كه از رسم عبوديت خارج بوده باشد، و به لوازم آن عمل نكند. بالاخره آسمان برود يا زمين، بنده و مخلوق است، همچنان كه خداى تعالى، در اين باره فرموده: «إن كُلُّ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ إلَّا آتِى الرَّحمَنَ عَبداً: هيچ كس در آسمان ها و زمين نيست، مگر آن كه به حال بندگى نزد خداى رحمان مى آيد».

گو اين كه در صورتی كه بر طبق رسوم عبوديت و به مقتضاى سنت هاى بردگى عمل نكند، و در عوض پلنگ دماغى و طغيان بورزد. از نظر نتيجه مى توان گفت كه او، بنده خدا نيست. چون بنده به آن كسى مى گويند كه در برابر مالكش تسلیم باشد، و زمام تدبير امور خود را به دست او بداند.

پس جا دارد كه تنها كسانى را «بنده» بناميم كه علاوه بر عبوديت ذاتی اش، عملا هم بنده باشد، و بندۀ حقيقى، چنين كسى است كه خدا هم درباره او مى فرمايد: «وَ عِبَادُ الرَّحمَانِ الَّذِينَ يَمشُونَ عَلَى الأرضِ هَوناً: بندگان رحمان، كسانى هستند كه در زمين با تواضع و ذلت قدم بر می دارند...».

بنابراين، اگر كسى باشد كه علاوه بر بندگى ذاتى و عملی اش، خدا هم او را بنده خود اتّخاذ كرده باشد، يعنى بندگى او را پذيرفته باشد، و با ربوبيتش به وى اقبال كرده باشد كه معناى ولايت خدایى هم، همين است، در نتيجه او، خودش متولّى و عهده دار امور او مى شود، آن طور كه يك مالك، امور بنده خود را به عهده دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۰

و عبوديت، خود كليد ولايت خدایى است، همچنان كه كلام ابراهيم هم كه گفت: «إنّ وَلِيّىَ اللّهُ الَّذىِ نَزَّلَ الكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ: به درستى که سرپرست من، خدایى است كه كتاب نازل كرده، و سرپرستى صالحان را يعنى آنان كه شايستگى ولايت او را دارند، به عهده خود گرفته».

و خداى تعالى، رسول اسلام را هم در آيات قرآنش به نام «عبد» ناميده و فرموده: «الَّذِى أنزَلَ عَلَى عَبدِهِ الكِتَابَ: خدایى كه بر بنده اش، اين كتاب را نازل كرد».

و نيز فرموده: «يُنَزِّلُ عَلَى عَبدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ: آياتى روشن بر بنده اش نازل مى كند».

و نيز فرموده: «قَامَ عبَدُ اللّه يَدعُوهُ: بنده خدا برخاست تا او را بخواند».

پس روشن شد كه «اتّخاذ عبوديت»، همان ولايت و سرپرستى كردن عبد است.

فرق بين «نبى» و «رسول»

و اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «و خداوند قبل از آن كه او را رسول بگيرد، نبى گرفت»، دلالت دارد بر اين كه ميان «رسول» و «نبىّ» فرق است.

و فرق آن دو، به طوری كه از روايات ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» بر مى آيد، اين است كه: «نبىّ»، كسى است كه در خواب، واسطه وحى را مى بيند و وحى را مى گيرد، ولى «رسول»، كسى است كه فرشته حامل وحى را در بيدارى مى بيند، و با او صحبت مى كند.

و آنچه از داستان هاى ابراهيم بر مى آيد، اين است كه مقاماتى كه آن جناب به دست آورده، به همين ترتيبى بوده كه در اين روايت آمده. يعنى نخست مقام «عبوديت» و سپس «نبوت»، و بعد «رسالت»، آنگاه «خُلّت»، و در آخر «امامت» بوده است.

اينك آياتى كه اين ترتيب از آن ها استفاده مى شود، از نظر خواننده مى گذرد:

«وَ اذكُر فِى الكِتَابِ إبرَاهِيمَ إنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إذ قَالَ لِأبِيهِ يَا أبَتِ لِمَ تَعبُدُ ماَ لَا يَسمَعُ وَ لَا يُبصِرُ وَ لَا يُغنِى عَنكَ شَيئاً».

از اين آيه بر مى آيد، آن روز كه ابراهيم اين اعتراض را به پدر خود می كرد، كه چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود، و نه مى بيند، و نه دردى از تو دوا می كند، «نبىّ» بوده و اين آيه، آنچه را كه ابراهيم در آغاز ورودش در ميانه قوم گفت، تصديق می كند.

آن روز گفت: «إنَّنِى بَرَاءٌ مِمَّا تعبُدُونَ * إلَّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإنَّهُ سَيَهدِينِ: من از آنچه شما می پرستيد، بيزارم. تنها كسى را مى پرستم كه مرا بيافريد، و به زودى هدايتم مى كند».

«وَ لَقَد جَاءَت رُسُلُنَا إبرَاهِيمَ بِالبُشرَى قَالُوا سَلَاماً قَالَ سَلَامٌ».

اين آيه، راجع به آمدن فرشته نزد ابراهيم است كه او را بشارت دادند به صاحب فرزند شدن، و خبر دادند كه براى نزول عذاب بر قوم لوط آمده اند. و اين داستان در اواخر عمر ابراهيم و سنين پيرى او، و بعد از جدایى از پدر و قومش اتفاق افتاده، كه در آن، ملائكۀ خدا را در بيدارى ديده و با آنان صحبت كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۱

و اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «خدا، ابراهيم را قبل از آن كه خليل و دوست خود قرار دهد، رسول خود قرار داد»، آن را از آيه: «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إبرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللّهُ إبرَاهِيمَ خَلِيلاً: ملت ابراهيم را كه حنيف است، پيروى كند، و خدا ابراهيم را خليل بگرفت»، استفاده كرده.

چون از ظاهرش بر مى آيد اگر خدا او را خليل خود گرفت، براى خاطر اين ملت حنفيه اى كه وى به امر پروردگارش تشريع كرد، بگرفت. چون مقام آيه، مقام بيان شرافت و ارج كيش حنيف ابراهيم است، كه به خاطر شرافت آن كيش، ابراهيم به مقام «خُلّت» مشرّف گرديد.

معناى «خليل» و فرق آن با «صديق»

و كلمه «خليل»، از نظر مصداق، خصوصى تر از كلمۀ «صديق» است.

چون دو نفر دوست، همين كه در دوستى و رفاقت صادق باشند، كلمه «صديق» بر آن دو صادق است، ولى به اين مقدار، آن دو را «خليل» نمى گويند، بلكه وقتى يكى از آن دو را «خليل» ديگرى مى نامند، كه حوائج خود را جز به او نگويد. چون «خُلّت»، به معناى فقر و حاجت است.

و اين كه فرمود: «خداى تعالى، ابراهيم را قبل از آن كه امام بگيرد، خليل خود گرفت...»، معنايش از بيان گذشته، روشن گرديد.

و اين كه فرمود: «سفيه، امام مردم با تقوا نمى شود»، اشاره است به آيه شريفه: «وَ مَن يَرغَبُ عَن مِلَّةِ إبرَاهِيمَ إلّا مَن سَفِهَ نَفسَهُ وَ لَقَد اصطَفَينَاهُ فِى الدُّنيَا وَ إنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ * إذ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أسلِم قَالَ أسلَمتُ لِرَبِّ العَالَمِينَ: آن كس كه از ملت و كيش ابراهيم روى بگرداند، خود را سفيه كرده است، كه ما او را در دنيا برگزيديم، و او در آخرت از صالحان است. چون پروردگارش به او گفت: تسليم شو، گفت: براى ربّ العالمين تسليم هستم».

خداى سبحان، اعراض از كيش ابراهيم را كه نوعى ظلم است، «سفاهت» خوانده و در مقابل آن، «اصطفاء» را ذكر كرده، آنگاه آن را با سلام تفسير كرده، و استفاده اين نكته از جملۀ «إذ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أسلِم»، محتاج به دقت است. آنگاه اسلام و تقوا را يكى، و يا به منزله يك چيز دانسته و فرموده: «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إلّا وَ أنتُم مُسلِمُونَ: از خدا بپرهيزيد، حق پرهيز كردن، و زنهار نميريد، مگر آن كه در حال اسلام باشيد». دقت فرمایيد.

و از شيخ مفيد، از درست و هشام، از ائمّه «عليهم السلام» روايت شده كه فرمودند: ابراهيم نبىّ بود، ولى امام نبود، تا آن كه خداى تعالى فرمود: «إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى»، خداى تعالى در پاسخ درخواستش فرمود: «لَا يَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ»، و معلوم است كسى كه بتى، و يا وثنى، و يا مجسمه اى بپرستد، امام نمى شود.

مؤلف: معناى اين حديث از آنچه گذشت، روشن شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۲

چند روايت در ذيل آيه ۱۲۴ سوره بقره

مرحوم شيخ طوسى، در امالى، با ذكر سند و ابن مغازلى، در مناقب، بدون ذكر سند، از ابن مسعود روايت كرده كه گفت:

رسول خدا «ص»، در تفسير آيه اى كه حكايت كلام خدا به ابراهيم است، فرمود: كسی كه به جاى سجده براى من، براى بتى سجده كند، من او را امام نمی كنم. آنگاه رسول خدا «ص» فرمود: اين دعوت ابراهيم، در من و برادرم على - كه هيچ يك هرگز براى بتى سجده نكرديم - منتهى شد.

مؤلف: و اين روايت، از رواياتى است كه دلالت بر امامت رسول خدا «ص» دارد.

و در تفسير الدُرُّ المنثور است كه وكيع و ابن مردويه، از على بن ابی طالب «عليه السلام»، از رسول خدا «ص» روايت كرده كه در تفسير جمله: «لَا یَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِينَ» فرمود: اطاعت خدا جز در كار نيك صورت نمى گيرد.

و نيز در تفسير الدُرُّ المنثور است كه عبد بن حميد، از عمران بن حصين روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «ص» شنيدم مى فرمود: اطاعت هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا مشروع نيست.

مؤلف: معناى اين حديث از آنچه گذشت، روشن است.

و در تفسير عياشى، به سندهایى چند، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت:

ما در مكه بوديم، در آن جا گفتگو از آيه: «وَ إذ ابتَلَى إبرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنّ» به ميان آمد، فرمود: خدا آن را با محمّد و على و امامان از فرزندان على تمام كرد، آن جا كه فرمود: «ذُرِّيَّةً بَعضُهَا مِن بَعضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: ذرّيه اى كه بعضى از بعض ديگرند، و خدا شنوا و داناست».

مؤلف: اين روايت، آيه شريفه را بر اين مبنا معنا كرده كه مراد به لفظ «كلمة»، امامت باشد، همچنان كه در آيه: «فَإنَّهُ سَيَهدِينِ وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقَبِهِ»، نيز به اين معنا تفسير شده است.

بنابراين، معناى آيه اين مى شود:

چون خداى تعالى، ابراهيم را به كلماتی كه عبارت بود از امامت خودش، و امامت اسحاق و ذرّيه او بيازمود، و آن كلمات را با امامت محمّد و امامان از اهل بيت او، كه از دودمان اسماعيل هستند، تمام كرد، آنگاه اين معنا را با جملۀ «إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً»، تا آخر آيه روشن ساخت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۳

آيات ۱۲۵ - ۱۲۹ سوره بقره

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْت مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِن مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنَا إِلى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسمَاعِيلَ أَن طهِّرَا بَيْتىَ لِلطَّائفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّع السُّجُودِ(۱۲۵)

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنهُم بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ قَالَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضطرُّهُ إِلى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ(۱۲۶)

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّك أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ(۱۲۷)

رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسلِمَينِ لَك وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسلِمَةً لَّك وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُب عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ(۱۲۸)

رَبَّنَا وَ ابْعَث فِيهِمْ رَسُولاً مِنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ آيَاتِك وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَ الحِْكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّك أَنتَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱۲۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۴
«ترجمه آیات»

و چون خانه كعبه را مرجع امور دينى مردم و محل امن قرار داديم (و گفتيم ) از مقام ابراهيم، جایى براى دعا بگيريد و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه را براى طواف كنندگان و آن ها كه معتكف می شوند و نمازگزاران كه ركوع و سجود می كنند، پاك كنيد.(۱۲۵)

و چون ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر را محل امنى كن و اهلش را البته آن هایى را كه به خدا و روز جزا ايمان مى آورند، از ثمرات، روزى بده. خداى تعالى فرمود: به آن ها هم كه ايمان نمى آورند، چند صباحى روزى مى دهم و سپس به سوى عذاب دوزخ كه بد مصيرى است، روانه اش می كنم، روانه اى اضطرارى. (۱۲۶)

و چون ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى بردند، گفتند: پروردگارا! اين خدمت اندك را از ما بپذير، كه تو شنواى دعا و داناى (به نيات) هستى. (۱۲۷)

پروردگارا! و نيز ما را دو مسلمان براى خود بگردان و از ذرّيه ما نيز، امتى مسلمان براى خودت بدار و مناسك ما را به ما نشان بده و توبه ما را بپذير، كه تو، توّاب و مهربانى. (۱۲۸)

پروردگارا! و در ميانه آنان رسولى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان بياموزد و تزكيه شان كند، كه تو آرى، تنها تو عزيز حكيمى. (۱۲۹)

«بیان آیات»

«وَ إذ جَعَلنَا البَيتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أمناً...»: اين آيه، اشاره به تشريع حج، و نيز مأمن بودن خانه خدا و مثابت، يعنى مرجع بودن آن دارد. چون كلمۀ «مَثَابَة»، از مادۀ «ثَوب» است، كه به معناى برگشتن است.

«وَ اتَّخِذُوا مِن مَقَام إبرَاهِيمَ مُصَلّىً ...»: گویا اين جمله عطف باشد بر جملۀ «جَعَلنَا البَيتَ مَثَابَةً». چون هر چند كه جمله اول خبر، و جمله دوم امر و انشاء است، وليكن به حسب معنا، آن جمله نيز معناى امر را دارد. چون گفتيم كه به تشريع حج و ايمنى خانه خدا اشاره دارد.

پس برگشت معنايش به اين می شود: «وَ إذ قُلنَا لِلنَّاسِ تُوبُوا إلَى البَيتِ وَ حَجُّوا إلَيهِ وَ اتَّخِذُوا مِن مَقامِ إبرَاهِيمَ مُصَلّىً: به ياد آر آن زمان را كه به مردم گفتيم به سوى خانه خدا برگرديد، و براى خدا حج كنيد، و از مقام ابراهيم محل دعایى بگيريد».

و اى بسا كه گفته باشد: گفتار در آيه با تقدير كلمۀ «گفتيم» معنا مى دهد، و تقدير آن چنين است: «وَ قُلنَا اتَّخِذُوا مِن مَقَامِ إبرَاهِيمَ مُصَلّى: و گفتيم كه از مقام ابراهيم محل دعایى بگيريد».

و كلمۀ «مُصَلّى»، اسم مكان از «صلاة»، به معناى دعاء است، و معنايش اين است كه از مقام ابراهيم «عليه السلام»، مكانى براى دعاء بگيريد. و ظاهرا جملۀ «جَعَلنَا البَيتَ مَثَابَةً»، به منزله زمينه چينى است، كه به منظور اشاره به ملاك تشريع نماز، بدان اشاره شده است، و به همين جهت نفرمود: «در مقام ابراهيم نماز بخوانيد»، بلكه فرمود: «از مقام ابراهيم محلى براى نماز بگيريد». پس در اين مقام، صريحا امر روى «صلاة» نرفته، بلكه روى گرفتن محلى براى صلاة از مقام ابراهيم رفته است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲۵

«وَ عَهِدنَا إلَى إبرَاهِيمَ وَ أسمَاعِيلَ أن طَهِّرَا بَيتِى»: كلمۀ «عهد»، در اين جا به معناى «امر» است، و كلمۀ «تطهير»، يا به معناى اين است كه خانه خدا را براى عبادت طواف كنندگان و نمازگزاران و كسانی كه مى خواهند در آن اعتكاف كنند، خالص و بلامانع سازند.

بنابراين، عبارت مورد بحث، استعاره به كنايه می شود، و اصل معنا چنين می شود: «ما به ابراهيم و اسماعيل عهد كرديم كه خانه مرا خالص براى عبادت بندگانم كنيد». و اين، خود نوعى تطهير است.

و يا به معناى تنظيف آن از كثافات و پليدی هایى است كه در اثر بى مبالاتى مردم در مسجد پيدا مى شود. و كلمۀ «رُكَّع» و كلمۀ «سجود»، هر دو جمع «راكع» و «ساجد» است، و گويا مراد از اين دو كلمه نمازگزاران باشد.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←