گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۹۵: خط ۱۹۵:
و آن علت، اين است كه به زودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش، و آن، عبارت است از:  
و آن علت، اين است كه به زودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش، و آن، عبارت است از:  


جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن، اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، و علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند. مگر آن كه به هدفشان هرچه هم بلند بوده، رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند، در جنگ، نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است كه: ايمان داشته باشند به اين كه كشتگان ايشان مُرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود می كنند، باطل و هدر نيست،
جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن، اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، و علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند. مگر آن كه به هدفشان هرچه هم بلند بوده، رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند، در جنگ، نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است كه:  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۱ </center>
اگر دشمن را بكشند، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند، به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند.
ايمان داشته باشند به اين كه كشتگان ايشان مُرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود می كنند، باطل و هدر نيست، اگر دشمن را بكشند، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند، به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند.


خداى تعالى، در آيه مورد بحث به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند، اشاره نموده و آن، عبارت است از خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ها.  
خداى تعالى، در آيه مورد بحث به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند، اشاره نموده و آن، عبارت است از خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ها.  
خط ۲۰۷: خط ۲۰۷:


==صابران چه كسانى هستند؟ ==
==صابران چه كسانى هستند؟ ==
«'''و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون '''» در اين باره صابران را دوباره نام برد تا اولا بشارتشان دهد و ثانيا راه صبر را و اينكه چه صبرى ، صبر جميل است يادشان دهد، و ثالثا آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد بيان كند، و آن اين است كه ما ملك خدائيم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، و رابعا پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن ، معرفى نمايد.
«'''وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إذَا أصَابَتهُم مُصِيبَةٌ قَالُوا إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيهِ رَاجِعُونَ '''»:


لذا رسول گرامى خود را دستور ميدهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق بشارت را ذكر نميكند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند: همينكه اين بشارت از ناحيه خداست ، جز خير و جميل نيست ، و اين خير و جميل را رب العزه ضمانت كرده است .
در اين باره «صابران» را دوباره نام برد تا اولاً بشارتشان دهد، و ثانياً راه صبر را و اين كه چه صبرى، صبر جميل است يادشان دهد، و ثالثاً، آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد، بيان كند و آن، اين است كه ما ملك خدایيم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، و رابعاً پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن، معرفى نمايد.


و سپس بيان ميكند: كه صابران كيانند؟ آنهايند كه هنگام مصيبت چنين و چنان ميگويند.
لذا رسول گرامى خود را دستور می دهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق بشارت را ذكر نمی كند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند همين كه اين بشارت از ناحيه خداست، جز خير و جميل نيست، و اين خير و جميل را ربّ العزّه ضمانت كرده است.
<span id='link532'><span>
<span id='link532'><span>
و مصيبت عبارت است از هر واقعه اى كه آدمى با آن روبرو شود، چه خير و چه شر، ولكن جز در وقايع مكروه و ناراحت كننده استعمال نمى شود، و معلوم است كه مراد به گفتن «'''انا لله '''» الخ ، صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت باينكه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا به حقيقت ملك است ، و اين كه دوباره بازگشتش به سوى مالكش ‍ مى باشد اينجاست كه بهترين صبر تحقق پيدا مى كند، آن صبرى كه ريشه و منشاء هر جزع و تاءسفى را در دل مى سوزاند و قطع مى كند، و چرك غفلت را از صفحه دل ميشويد.


توضيح اينكه : وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و چه افعالش ، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده ، پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش به اوست ، و در حدوثش و بقاءش ، مستقل از او نيست .
و سپس بيان می كند كه: «صابران» كيانند، آن هايند كه هنگام مصيبت چنين و چنان می گويند. و مصيبت، عبارت است از هر واقعه اى كه آدمى با آن روبرو شود، چه خير و چه شر. ولیكن جز در وقايع مكروه و ناراحت كننده استعمال نمى شود، و معلوم است كه مراد به گفتن «إنَّا لِلّهِ...»، صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست، بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت به اين كه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا به حقيقت ملك است، و اين كه دوباره بازگشتش به سوى مالكش مى باشد. اين جاست كه بهترين صبر تحقق پيدا مى كند. آن صبرى كه ريشه و منشأ هر جزع و تأسفى را در دل مى سوزاند و قطع مى كند، و چرك غفلت را از صفحه دل می شويد.
 
توضيح اين كه: وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و چه افعالش، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده. پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش به اوست، و در حدوثش و بقاءش، مستقل از او نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۲ </center>
و چون چنين است ، رب او و مالك او هر گونه تصرفى كه بخواهد در او ميكند و خود او هيچگونه اختيار و مالكيتى ندارد و به هيچ وجه مستقل از مالك خود نيست ، مالك حقيقى وجودش و قوايش و افعالش .
و چون چنين است، ربّ او و مالك او هر گونه تصرفى كه بخواهد در او می كند و خود او هيچ گونه اختيار و مالكيتى ندارد و به هيچ وجه مستقل از مالك خود نيست، مالك حقيقى وجودش و قوايش و افعالش.


و اگر هم هستى او را و نيز قوا و افعال او را به خود او نسبت ميدهند، مثلا مى گويند فلانى وجود دارد قوا و افعالى دارد، چشم و گوش دارد، و يا اعمالى چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشيدن دارد، همين نسبت نيز به اذن مالك حقيقى اوست كه اگر مالك حقيقيش چنين اجازه اى نداده بود، همه اين نسبتها دروغ بود، زيرا او و هيچ موجودى ديگر مالك چيزى نيستند، و هيچيك از اين نسبت ها را ندارند، براى اينكه گفتيم : به هيچ وجه استقلالى از خود ندارند، هر چه دارند ملك اوست .
و اگر هم هستى او را و نيز قوا و افعال او را به خود او نسبت می دهند. مثلا مى گويند فلانى وجود دارد قوا و افعالى دارد، چشم و گوش دارد، و يا اعمالى چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشيدن دارد، همين نسبت نيز به اذن مالك حقيقى اوست كه اگر مالك حقيقيش چنين اجازه اى نداده بود. همه اين نسبت ها دروغ بود، زيرا او و هيچ موجودى ديگر مالك چيزى نيستند، و هيچ يك از اين نسبت ها را ندارند. براى اين كه گفتيم: به هيچ وجه استقلالى از خود ندارند، هرچه دارند، ملك اوست.


(چيزى كه هست آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند، كه ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين نيز باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد لذا خداى سبحان در آيه : «'''لمن الملك اليوم لله الواحد القهار'''»، (ملك امروز از آن كيست ؟ از آن خداست ، واحد قهار). مى فرمايد: بزودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا برميگردند، و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس ، آنوقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى پنداشت ، بسوى خداى سبحان برميگردد.
چيزى كه هست، آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند، كه ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده، ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين نيز باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد. لذا خداى سبحان در آيه: «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ: ملك امروز از آنِ كيست؟ از آنِ خداست، واحد قهار».
 
مى فرمايد: به زودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا بر می گردند، و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس. آن وقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى پنداشت، به سوى خداى سبحان بر می گردد.
<span id='link533'><span>
<span id='link533'><span>
==ملك ظاهرى و ملك حقيقى و اثر توجه انسان به حقيقت ملك خداوند ==
پس معلوم مى شود ملك دو جور است ، يكى ملك حقيقى كه دارنده آن تنها و تنها خداى سبحان است ، واحدى با او در اين مالكيت شريك نيست ، نه هيچ انسانى و نه هيچ موجودى ديگر، و يكى ديگر ملك اعتبارى و ظاهرى و صورى است ، مثل مالكيت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اينها، كه در اين چيزها مالك حقيقى خداست و مالكيت انسان به تمليك خداى تعالى است ، آنهم تمليك ظاهرى و مجازى .


پس اگر آدمى متوجه حقيقت ملك خداى تعالى بشود و آن ملكيت را نسبت به خود حساب كند، مى بيند كه خودش ملك مطلق پروردگارش است ، و نيز متوجه مى شود كه اين ملك ظاهرى و اعتبارى كه ميان انسانها دست به دست مى شود و از آن جمله ملك انسان نسبت بخودش و مالش ، و فرزندانش و هر چيز ديگر، بزودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد كرد، و بالاخره متوجه مى شود كه خود او اصلا مالك هيچ چيز نيست ، نه ملك حقيقى و نه مجازى .
پس معلوم مى شود ملك دو جور است: يكى «ملك حقيقى»، كه دارنده آن، تنها و تنها خداى سبحان است، و احدى با او در اين مالكيت شريك نيست. نه هيچ انسانى و نه هيچ موجودى ديگر. و يكى ديگر «ملك اعتبارى» و ظاهرى و صورى است، مثل مالكيت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اين ها، كه در اين چيزها مالك حقيقى خداست و مالكيت انسان به تمليك خداى تعالى است، آن هم تمليك ظاهرى و مجازى.
 
پس اگر آدمى متوجه حقيقت ملك خداى تعالى بشود و آن ملكيت را نسبت به خود حساب كند، مى بيند كه خودش ملك مطلق پروردگارش است، و نيز متوجه مى شود كه اين ملك ظاهرى و اعتبارى كه ميان انسان ها دست به دست مى شود و از آن جمله، ملك انسان نسبت به خودش و مالش و فرزندانش و هر چيز ديگر، به زودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد كرد، و بالاخره متوجه مى شود كه خود او، اصلا مالك هيچ چيز نيست، نه ملك حقيقى و نه مجازى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۳ </center>
و معلوم است كه اگر كسى اين معنا را باور داشته باشد، ديگر معنا ندارد كه از مصائبى كه براى ديگران تاءثر آور است ، متاءثر شود، چون كسى متاءثر ميشود كه چيزى از مايملك خود را از دست داده باشد، چنين كسى هر وقت گم شده اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد خوشحال مى شود و چون چيزى از دستش برود غمناك ميگردد.
و معلوم است كه اگر كسى اين معنا را باور داشته باشد، ديگر معنا ندارد كه از مصائبى كه براى ديگران تأثر آور است، متأثر شود. چون كسى متأثر می شود كه چيزى از مايملك خود را از دست داده باشد. چنين كسى هر وقت گُم شده اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد، خوشحال مى شود و چون چيزى از دستش برود، غمناك می گردد.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۵}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۵}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۲۰٬۸۶۰

ویرایش