گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۶۶: خط ۱۶۶:
<span id='link529'><span>
<span id='link529'><span>


==آياتى كه از آنها كيفيت ارتباط روح با جسم، به دست مى آيد ==
==آياتى كه بیانگر كيفيت ارتباط روح با جسم است ==
آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده بدست مى آيد، يكجا مى فرمايد: «'''منها خلقناكم '''»، (ما شما را از زمين خلق كرديم ) و جائى ديگر مى فرمايد: «'''خلق الانسان من صلصال كالفخار'''»، (انسان را از لايه اى چون گل سفال آفريد).
آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده به دست مى آيد، يكجا مى فرمايد: «مِنهَا خَلَقنَاكُم: ما شما را از زمين خلق كرديم». و جایى ديگر مى فرمايد: «خَلَقَ الإنسَانَ مِن صَلصَالٍ كَالفَخَّار: انسان را از لايه اى چون گِل سفال آفريد».


و نيز فرموده : «'''و بدء خلق الانسان من طين ، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين '''»، (خلقت انسان را از گل آغاز كرد و سپس نسل او را از چكيده اى از آبى بى مقدار قرار داد)، و سپس فرموده : «'''و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ، ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ، ثم خلقنا النطفة علقة ، فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما، فكسونا العظام لحما، ثم انشاءناه خلقا آخر، فتبارك اللّه احسن الخالقين '''»، (ما از پيش انسان را از چكيده و خلاصه اى از گل آفريديم و سپس ‍ او را نطفه اى در قرارگاهى محفوظ كرديم و سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوان كرديم ، پس آن استخوان را با گوشت پوشانديم و در آخر او را خلقتى ديگر كرديم ، پس آفرين به خدا كه بهترين خالقان است ).
و نيز فرموده: «وَ بَدَءَ خَلقَ الإنسَانِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ: خلقت انسان را از گِل آغاز كرد و سپس نسل او را از چكيده اى از آبى بى مقدار قرار داد».  


و بيان كرد كه انسان در آغاز بجز يك جسمى طبيعى نبود و از بدو پيدايشش صورت هائى گوناگون به خود گرفت ، تا در آخر خداى تعالى همين موجود جسمانى و جامد و خمود را،
و سپس فرموده: «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلنَاهُ نُطفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظَاماً فَكَسَونَا العِظَامَ لَحماً ثُمَّ أنشأنَاهُ خَلقاً آخَر فَتَبَارَكَ اللّهُ أحسَنُ الخَالِقِينَ»:
 
ما از پيش، انسان را از چكيده و خلاصه اى از گِل آفريديم و سپس او را نطفه اى در قرارگاهى محفوظ كرديم و سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوان كرديم، پس آن استخوان را با گوشت پوشانديم و در آخر، او را خلقتى ديگر كرديم، پس آفرين به خدا كه بهترين خالقان است.
 
و بيان كرد كه انسان در آغاز به جز يك جسمى طبيعى نبود و از بدو پيدايشش، صورت هایى گوناگون به خود گرفت، تا در آخر خداى تعالى همين موجود جسمانى و جامد و خمود را،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۰ </center>
خلقتى ديگر كرد كه در آن خلقت انسان داراى شعور و اراده گشت ، كارهائى مى كند كه كار جسم و ماده نيست ، چون شعور و اراده و فكر و تصرف و تسخير موجودات و تدبير در امور عالم ، به نقل دادن و دگرگون كردن و امثال آن از كارهائى كه از اجسام و جسمانيات سر نمى زد نيازمند است پس معلوم شد كه روح جسمانى نيست ، بخاطر اينكه موضوع و مصدر افعالى است كه فعل جسم نيست .
خلقتى ديگر كرد كه در آن خلقت انسان داراى شعور و اراده گشت، كارهایى مى كند كه كار جسم و ماده نيست، چون شعور و اراده و فكر و تصرف و تسخير موجودات و تدبير در امور عالَم، به نقل دادن و دگرگون كردن و امثال آن از كارهایى كه از اجسام و جسمانيات سر نمى زد، نيازمند است.
 
پس معلوم شد كه «روح»، جسمانى نيست، به خاطر اين كه موضوع و مصدر افعالى است كه فعل جسم نيست.


پس نفس بالنسبه به جسمى كه در آغاز مبدا وجود او بوده ، - يعنى بدنى كه باعث و منشاء پيدايش آن بوده - به منزله ميوه از درخت و بوجهى به منزله روشنائى از نفت است .
پس نفس بالنسبه به جسمى كه در آغاز مبدء وجود او بوده - يعنى بدنى كه باعث و منشأ پيدايش آن بوده - به منزله ميوه از درخت و به وجهى به منزله روشنایى از نفت است.


با اين بيان تا حدى كيفيت تعلق روح به بدن و پيدايش روح از بدن ، روشن ميگردد، و آنگاه با فرا رسيدن مرگ اين تعلق و ارتباط قطع مى شود، ديگر روح با بدن كار نمى كند، پس روح در اول پيدايشش عين بدن بود و سپس با انشائى از خدا از بدن متمايز مى گردد و در آخر با مردن بدن ، بكلى از بدن جدا و مستقل ميشود.
با اين بيان تا حدّى كيفيت تعلق روح به بدن و پيدايش روح از بدن، روشن می گردد، و آنگاه با فرارسيدن مرگ اين تعلق و ارتباط قطع مى شود، ديگر روح با بدن كار نمى كند. پس روح در اول پيدايشش، عين بدن بود و سپس با انشایى از خدا از بدن متمايز مى گردد و در آخر، با مُردن بدن، به كلّى از بدن جدا و مستقل می شود.


اين آن مقدار خصوصياتى است كه آيات شريفه با ظهور خود براى روح بيان ميكند و البته آيات ديگرى نيز هست كه با اشاره و تلويح اين معانى را مى رساند، و اهل بصيرت و تدبر مى توانند به آن آيات برخورد نمايند، هر چند كه راهنما خداست .
اين، آن مقدار خصوصياتى است كه آيات شريفه با ظهور خود براى روح بيان می كند و البته آيات ديگرى نيز هست كه با اشاره و تلويح اين معانى را مى رساند، و اهل بصيرت و تدبر مى توانند به آن آيات برخورد نمايند، هرچند كه راهنما خداست.
<span id='link530'><span>
<span id='link530'><span>
==استعانت از صبر و نماز و داشتن ايمان به حيات پس از مرگ ، پيروزى مى آورند ==
«'''و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع ، و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات '''»، بعد از آنكه در آيه قبل ، مؤ منان را امر فرمود تا از صبر و نماز كمك بگيرند، و نيز نهى فرمود از اينكه كشتگان راه خدا را مرده بخوانند و آنان را زنده معرفى كرد، اينك در اين آيه علت آن امر و آن نهى را بيان ميكند و توضيح ميدهد كه چرا ايشان را به آن خطابها، مخاطب كرد.


و آن علت اين است كه بزودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش ، و آن عبارت است از جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم ، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، و علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند، مگر آنكه به هدفشان هر چه هم بلند بوده رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند، در جنگ ، نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است : كه ايمان داشته باشند به اينكه كشتگان ايشان مرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود ميكنند، باطل و هدر نيست ، اگر دشمن را بكشند، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند،
==استعانت از صبر و نماز و ايمان به حيات پس از مرگ، پيروزى مى آورند ==
«'''وَ لَنَبلُوَنَّكُم بِشَئٍ مِنَ الخَوفِ وَ الجُوعِ وَ نَقصٍ مِنَ الأموَالِ وَ الأنفُسِ وَ الثَّمَرَات '''»:
 
بعد از آن كه در آيه قبل، مؤمنان را امر فرمود تا از صبر و نماز كمك بگيرند. و نيز نهى فرمود از اين كه كشتگان راه خدا را مُرده بخوانند و آنان را زنده معرفى كرد. اينك در اين آيه، علت آن امر و آن نهى را بيان می كند و توضيح می دهد كه چرا ايشان را به آن خطاب ها، مخاطب كرد.
 
و آن علت، اين است كه به زودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش، و آن، عبارت است از:
 
جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن، اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، و علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند. مگر آن كه به هدفشان هرچه هم بلند بوده، رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند، در جنگ، نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است كه:  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۱ </center>
به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند.
ايمان داشته باشند به اين كه كشتگان ايشان مُرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود می كنند، باطل و هدر نيست، اگر دشمن را بكشند، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند، به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند.


خداى تعالى در آيه مورد بحث به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند، اشاره نموده و آن عبارت است از خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ه ، و اما كلمه (ثمرات )، ظاهرا مراد به آن اولاد باشد، چون نقص فرزندان و كم شدن مردان و جوانان با جنگ مناسبتر است تا نقص ميوه هاى درختان .
خداى تعالى، در آيه مورد بحث به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند، اشاره نموده و آن، عبارت است از خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ها.  


و اى بسا از مفسرين كه گفته باشند: مراد به كلمه (ثمرات )، ميوه درختان خرما است ، و مراد به اموال ، غير اين يك مال است ، يعنى چهارپايان از شتر و گوسفند.
و اما كلمۀ «ثَمَرات»، ظاهرا مراد به آن اولاد باشد. چون نقص فرزندان و كم شدن مردان و جوانان با جنگ مناسب تر است تا نقص ميوه هاى درختان.
 
و اى بسا از مفسّران كه گفته باشند: مراد به كلمۀ «ثمرات»، ميوه درختان خرما است، و مراد به «اموال»، غير اين يك مال است، يعنى چهارپايان از شتر و گوسفند.
<span id='link531'><span>
<span id='link531'><span>
==صابران چه كسانى هستند؟ ==
==صابران چه كسانى هستند؟ ==
«'''و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون '''» در اين باره صابران را دوباره نام برد تا اولا بشارتشان دهد و ثانيا راه صبر را و اينكه چه صبرى ، صبر جميل است يادشان دهد، و ثالثا آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد بيان كند، و آن اين است كه ما ملك خدائيم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، و رابعا پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن ، معرفى نمايد.
«'''وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إذَا أصَابَتهُم مُصِيبَةٌ قَالُوا إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيهِ رَاجِعُونَ '''»:


لذا رسول گرامى خود را دستور ميدهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق بشارت را ذكر نميكند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند: همينكه اين بشارت از ناحيه خداست ، جز خير و جميل نيست ، و اين خير و جميل را رب العزه ضمانت كرده است .
در اين باره «صابران» را دوباره نام برد تا اولاً بشارتشان دهد، و ثانياً راه صبر را و اين كه چه صبرى، صبر جميل است يادشان دهد، و ثالثاً، آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد، بيان كند و آن، اين است كه ما ملك خدایيم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، و رابعاً پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن، معرفى نمايد.


و سپس بيان ميكند: كه صابران كيانند؟ آنهايند كه هنگام مصيبت چنين و چنان ميگويند.
لذا رسول گرامى خود را دستور می دهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق بشارت را ذكر نمی كند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند همين كه اين بشارت از ناحيه خداست، جز خير و جميل نيست، و اين خير و جميل را ربّ العزّه ضمانت كرده است.
<span id='link532'><span>
<span id='link532'><span>
و مصيبت عبارت است از هر واقعه اى كه آدمى با آن روبرو شود، چه خير و چه شر، ولكن جز در وقايع مكروه و ناراحت كننده استعمال نمى شود، و معلوم است كه مراد به گفتن «'''انا لله '''» الخ ، صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت باينكه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا به حقيقت ملك است ، و اين كه دوباره بازگشتش به سوى مالكش ‍ مى باشد اينجاست كه بهترين صبر تحقق پيدا مى كند، آن صبرى كه ريشه و منشاء هر جزع و تاءسفى را در دل مى سوزاند و قطع مى كند، و چرك غفلت را از صفحه دل ميشويد.


توضيح اينكه : وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و چه افعالش ، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده ، پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش به اوست ، و در حدوثش و بقاءش ، مستقل از او نيست .
و سپس بيان می كند كه: «صابران» كيانند، آن هايند كه هنگام مصيبت چنين و چنان می گويند. و مصيبت، عبارت است از هر واقعه اى كه آدمى با آن روبرو شود، چه خير و چه شر. ولیكن جز در وقايع مكروه و ناراحت كننده استعمال نمى شود، و معلوم است كه مراد به گفتن «إنَّا لِلّهِ...»، صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست، بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت به اين كه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا به حقيقت ملك است، و اين كه دوباره بازگشتش به سوى مالكش مى باشد. اين جاست كه بهترين صبر تحقق پيدا مى كند. آن صبرى كه ريشه و منشأ هر جزع و تأسفى را در دل مى سوزاند و قطع مى كند، و چرك غفلت را از صفحه دل می شويد.
 
توضيح اين كه: وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و چه افعالش، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده. پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش به اوست، و در حدوثش و بقاءش، مستقل از او نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۲ </center>
و چون چنين است ، رب او و مالك او هر گونه تصرفى كه بخواهد در او ميكند و خود او هيچگونه اختيار و مالكيتى ندارد و به هيچ وجه مستقل از مالك خود نيست ، مالك حقيقى وجودش و قوايش و افعالش .
و چون چنين است، ربّ او و مالك او هر گونه تصرفى كه بخواهد در او می كند و خود او هيچ گونه اختيار و مالكيتى ندارد و به هيچ وجه مستقل از مالك خود نيست، مالك حقيقى وجودش و قوايش و افعالش.


و اگر هم هستى او را و نيز قوا و افعال او را به خود او نسبت ميدهند، مثلا مى گويند فلانى وجود دارد قوا و افعالى دارد، چشم و گوش دارد، و يا اعمالى چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشيدن دارد، همين نسبت نيز به اذن مالك حقيقى اوست كه اگر مالك حقيقيش چنين اجازه اى نداده بود، همه اين نسبتها دروغ بود، زيرا او و هيچ موجودى ديگر مالك چيزى نيستند، و هيچيك از اين نسبت ها را ندارند، براى اينكه گفتيم : به هيچ وجه استقلالى از خود ندارند، هر چه دارند ملك اوست .
و اگر هم هستى او را و نيز قوا و افعال او را به خود او نسبت می دهند. مثلا مى گويند فلانى وجود دارد قوا و افعالى دارد، چشم و گوش دارد، و يا اعمالى چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشيدن دارد، همين نسبت نيز به اذن مالك حقيقى اوست كه اگر مالك حقيقيش چنين اجازه اى نداده بود. همه اين نسبت ها دروغ بود، زيرا او و هيچ موجودى ديگر مالك چيزى نيستند، و هيچ يك از اين نسبت ها را ندارند. براى اين كه گفتيم: به هيچ وجه استقلالى از خود ندارند، هرچه دارند، ملك اوست.


(چيزى كه هست آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند، كه ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين نيز باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد لذا خداى سبحان در آيه : «'''لمن الملك اليوم لله الواحد القهار'''»، (ملك امروز از آن كيست ؟ از آن خداست ، واحد قهار). مى فرمايد: بزودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا برميگردند، و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس ، آنوقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى پنداشت ، بسوى خداى سبحان برميگردد.
چيزى كه هست، آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند، كه ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده، ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين نيز باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد. لذا خداى سبحان در آيه: «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ: ملك امروز از آنِ كيست؟ از آنِ خداست، واحد قهار».
 
مى فرمايد: به زودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا بر می گردند، و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس. آن وقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى پنداشت، به سوى خداى سبحان بر می گردد.
<span id='link533'><span>
<span id='link533'><span>
==ملك ظاهرى و ملك حقيقى و اثر توجه انسان به حقيقت ملك خداوند ==
پس معلوم مى شود ملك دو جور است ، يكى ملك حقيقى كه دارنده آن تنها و تنها خداى سبحان است ، واحدى با او در اين مالكيت شريك نيست ، نه هيچ انسانى و نه هيچ موجودى ديگر، و يكى ديگر ملك اعتبارى و ظاهرى و صورى است ، مثل مالكيت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اينها، كه در اين چيزها مالك حقيقى خداست و مالكيت انسان به تمليك خداى تعالى است ، آنهم تمليك ظاهرى و مجازى .


پس اگر آدمى متوجه حقيقت ملك خداى تعالى بشود و آن ملكيت را نسبت به خود حساب كند، مى بيند كه خودش ملك مطلق پروردگارش است ، و نيز متوجه مى شود كه اين ملك ظاهرى و اعتبارى كه ميان انسانها دست به دست مى شود و از آن جمله ملك انسان نسبت بخودش و مالش ، و فرزندانش و هر چيز ديگر، بزودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد كرد، و بالاخره متوجه مى شود كه خود او اصلا مالك هيچ چيز نيست ، نه ملك حقيقى و نه مجازى .
پس معلوم مى شود ملك دو جور است: يكى «ملك حقيقى»، كه دارنده آن، تنها و تنها خداى سبحان است، و احدى با او در اين مالكيت شريك نيست. نه هيچ انسانى و نه هيچ موجودى ديگر. و يكى ديگر «ملك اعتبارى» و ظاهرى و صورى است، مثل مالكيت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اين ها، كه در اين چيزها مالك حقيقى خداست و مالكيت انسان به تمليك خداى تعالى است، آن هم تمليك ظاهرى و مجازى.
 
پس اگر آدمى متوجه حقيقت ملك خداى تعالى بشود و آن ملكيت را نسبت به خود حساب كند، مى بيند كه خودش ملك مطلق پروردگارش است، و نيز متوجه مى شود كه اين ملك ظاهرى و اعتبارى كه ميان انسان ها دست به دست مى شود و از آن جمله، ملك انسان نسبت به خودش و مالش و فرزندانش و هر چيز ديگر، به زودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد كرد، و بالاخره متوجه مى شود كه خود او، اصلا مالك هيچ چيز نيست، نه ملك حقيقى و نه مجازى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۳ </center>
و معلوم است كه اگر كسى اين معنا را باور داشته باشد، ديگر معنا ندارد كه از مصائبى كه براى ديگران تاءثر آور است ، متاءثر شود، چون كسى متاءثر ميشود كه چيزى از مايملك خود را از دست داده باشد، چنين كسى هر وقت گم شده اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد خوشحال مى شود و چون چيزى از دستش برود غمناك ميگردد.
و معلوم است كه اگر كسى اين معنا را باور داشته باشد، ديگر معنا ندارد كه از مصائبى كه براى ديگران تأثر آور است، متأثر شود. چون كسى متأثر می شود كه چيزى از مايملك خود را از دست داده باشد. چنين كسى هر وقت گُم شده اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد، خوشحال مى شود و چون چيزى از دستش برود، غمناك می گردد.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۵}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۵}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۲۰٬۸۱۶

ویرایش