گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۱۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۴: خط ۱۴:
و به همين جهت، در آيه مورد بحث، به مؤمن و كافر خطاب مى كند به اين كه: «شهدا بعد از مُردن نيز، زنده اند، ولى شما نمى فهميد». يعنى با حواس خود درك نمى كنيد، همچنان كه در آن آيه ديگر، باز مى فرمايد: «لَهِىَ الحَيَوَانُ لَو كَانُوا يَعلَمُونَ: يعنى اگر مى توانستند يقين حاصل كنند».  
و به همين جهت، در آيه مورد بحث، به مؤمن و كافر خطاب مى كند به اين كه: «شهدا بعد از مُردن نيز، زنده اند، ولى شما نمى فهميد». يعنى با حواس خود درك نمى كنيد، همچنان كه در آن آيه ديگر، باز مى فرمايد: «لَهِىَ الحَيَوَانُ لَو كَانُوا يَعلَمُونَ: يعنى اگر مى توانستند يقين حاصل كنند».  


چون علم در اين جا به معناى «يقين» است، به شهادت اين كه در آيه: «كَلَّا لَو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقِين * لَتَروُنَّ الجَحِيمَ: حاشا اگر به علم يقين می دانستيد، جهنم را مى ديديد»، علم به آخرت را مقيد به «علم يقين» كرده است.
چون علم در اين جا به معناى «يقين» است، به شهادت اين كه در آيه: «كَلَّا لَو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقِينِ * لَتَروُنَّ الجَحِيمَ: حاشا اگر به علم يقين می دانستيد، جهنم را مى ديديد»، علم به آخرت را مقيد به «علم يقين» كرده است.


و بنابر آنچه گذشت - هر چند خدا داناتر است - معناى آيه اين طور مى شود:  
و بنابر آنچه گذشت - هر چند خدا داناتر است - معناى آيه اين طور مى شود:  
خط ۵۵: خط ۵۵:
و منشأ اين نظريه محدّثين، اين است كه ايشان منكر عليت و معلوليت ميان موجودات اند، در حالی كه اگر اين احتمال پوچ و خيال واهى درست باشد، بايد فاتحه تمامى حقايق علمى و احكام علمى را خواند، تا چه رسد به معارف دينى، و آن وقت ديگر نوبت نمى رسد به اجسام لطيفى كه مورد كرامت خدا باشند و دست تأثير و تأثّر مادى و طبيعى به آن ها نرسد.
و منشأ اين نظريه محدّثين، اين است كه ايشان منكر عليت و معلوليت ميان موجودات اند، در حالی كه اگر اين احتمال پوچ و خيال واهى درست باشد، بايد فاتحه تمامى حقايق علمى و احكام علمى را خواند، تا چه رسد به معارف دينى، و آن وقت ديگر نوبت نمى رسد به اجسام لطيفى كه مورد كرامت خدا باشند و دست تأثير و تأثّر مادى و طبيعى به آن ها نرسد.


==چند آيه قرآنى كه دلالت بر «برزخ» دارند==
==چند نمونه از آيات قرآنى كه دلالت بر «برزخ» دارند==


پس از آنچه گذشت روشن گرديد: كه آيه شريفه بر حيات برزخى دلالت دارد و اين حيات برزخى همان عالم قبر است ، عالمى است متوسط ميان مرگ و قيامت كه در آن عالم ، افراد يا متنعم هستند و يا معذب ، تا آنكه قيامت ، قيام كند.
پس از آنچه گذشت، روشن گرديد كه: آيه شريفه بر حيات برزخى دلالت دارد و اين حيات برزخى، همان عالَم قبر است. عالَمى است متوسط ميان مرگ و قيامت كه در آن عالم، افراد يا متنعم هستند و يا معذّب، تا آن كه قيامت، قيام كند.


و از جمله آياتيكه دلالت بر برزخ دارد آيه مشابه با آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: «'''و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا، بل احياء عند ربهم يرزقون '''»، (تو مپندار كسانيكه در راه خدا كشته شده اند اموات هستند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى ميخورند)، «'''فرحين بما ايتهم اللّه من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم ، الا خوف عليهم و لا هم يحزنون '''»،
و از جمله آياتی كه دلالت بر «برزخ» دارد، آيه مشابه با آيه مورد بحث است كه مى فرمايد:  
 
«وَ لَا تَحسَبَنَّ الذَّيِنَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أموَاتاً بَل أحيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُونَ»: تو مپندار كسانی كه در راه خدا كشته شده اند، اموات هستند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى می خورند. «فَرِحِينَ بِمَا آتُاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ يَستَبشِرُونَ بِالَّذِينَ لَم يَلحَقُوا بِهِم مِن خَلفِهِم ألَّا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لَا هُم يَحزَنُونَ»:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۵ </center>
به آنچه خدا از فضل خود بايشان داده خوشحالند و به يكديگر مژده ميدهند كه فلانى ها هم از دنبال ما خواهند آمد، در حاليكه ترس و اندوهى نداشته باشند) كه در سابق گفتيم : چگونه اين دو آيه بر وجود عالم برزخ دلالت دارد.
به آنچه خدا از فضل خود به ايشان داده، خوشحال اند و به يكديگر مژده می دهند كه فلانى ها هم از دنبال ما خواهند آمد، در حالی كه ترس و اندوهى نداشته باشند، كه در سابق گفتيم: چگونه اين دو آيه، بر وجود «عالم برزخ» دلالت دارد.


و اگر مفسرينى كه گفته اند: اين آيات مربوط به شهداء بدر است ، در آن دقت كنند، خواهند ديد كه سياق آنها دلالت دارد بر اين كه غير شهداى بدر هم با شهداى بدر در اين جهت شركت دارند و عموم مؤ منين بعد از مرگ داراى چنين حياتى و تنعماتى هستند.
و اگر مفسّرانى كه گفته اند: «اين آيات، مربوط به شهداء بدر است»، در آن دقت كنند، خواهند ديد كه سياق آن ها دلالت دارد بر اين كه غيرشهداى بدر هم با شهداى بدر، در اين جهت شركت دارند و عموم مؤمنان بعد از مرگ، داراى چنين حياتى و تنعماتى هستند.


و نيز از آياتيكه دلالت بر مطلوب ما دارد آيه : «'''حتى اذا جاء احدهم الموت ، قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت ، كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون '''» است ، كه مى فرمايد: (تا آنكه مرگ يكى از ايشان برسد، آنوقت ميگويد: پروردگارا مرا برگردانيد، تا شايد عمل هاى صالح كنم و آنچه را نكرده ام جبران نمايم ، حاشا اين سخنى است كه او (از در بيچارگى ) مى زند، تازه در پشت سر برزخى دارند تا روزيكه مبعوث شوند).
و نيز از آياتی كه دلالت بر مطلوب ما دارد، آيه:  


كه دلالت آن بر وجود حياتى متوسط ميان حيات دنيائى و حيات بعد از قيامت بسيار روشن است ، و انشاءاللّه تمامى حرفهائى كه در اين آيه داريم در تفسير خود آن خواهد آمد.
«حَتَّى إذَا جَاءَ أحَدَهُمُ المَوتُ قَالَ رَبِّ ارجِعُونِ * لَعَلِّى أعمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكتُ كَلَّا إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِن وَرَائِهِم بَرزَخٌ إلَى يَومِ يُبعَثُونَ» است، كه مى فرمايد:


باز از آياتيكه دلالت بر اين معنا دارد آيات : «'''و قال الذين لايرجون لقاءنا لو لا انزل علينا الملائكه ، اءو نرى ربنا، لقد استكبروا فى انفسهم ،و عتوا عتوا كبيرا يوم يرون الملائكة ، لا بشرى يومئذ للمجرمين ، و يقولون : حجرا محجورا و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا# اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا # و يوم تشقق السماء بالغمام ، و نزل الملائكة تنزيلا # الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا'''» است كه چون ترجمه اش را بخوانى بروشنى بدلالت آن بر وجود عالم برزخ پى مى برى ،
تا آن كه مرگ يكى از ايشان برسد، آن وقت می گويد: پروردگارا! مرا برگردانيد، تا شايد عمل هاى صالح كنم و آنچه را نكرده ام جبران نمايم. حاشا! اين سخنى است كه او (از درِ بيچارگى) مى زند، تازه در پشت سر، برزخى دارند تا روزی كه مبعوث شوند.


و اينك ترجمه آن : و كسانيكه اميد ديدار ما را ندارند، ميگويند: چرا ملائكه بر خود ما نازل نميشود؟ و يا چرا پروردگارمان را نمى بينيم ؟ راستى چقدر از خود راضى و در پيش خود طغيان كردند، و چه طغيانى بزرگ ، روزى كه ملائكه را مى بينند (و پر واضح است كه مراد به اين روز، اولين روزيست كه ملائكه را مى بينند و آن روزى است كه مرگشان مى رسد و به جان دادن مى افتند، چون آيات ديگر نيز بر اين معنا دلالت دارد) در آنروز ديگر براى مجرمان خوشى و بشارتى نيست و پى در پى امان ميخواهند و ما به آنچه كرده اند مى پردازيم و همه را هيچ و پوچ مى كنيم ، مردمان بهشتى در آنروز در بهترين قرارگاه و بهترين خوابگاه قرار مى گيرند روزيكه آسمان پاره پاره ميشود (و مراد به اين روز،
كه دلالت آن بر وجود حياتى متوسط ميان حيات دنيایى و حيات بعد از قيامت بسيار روشن است، و إن شاء اللّه، تمامى حرف هایى كه در اين آيه داريم، در تفسير خود آن خواهد آمد.
 
باز از آياتی كه دلالت بر اين معنا دارد، آيات:
 
«وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرجُونَ لِقَاءَنَا لَولَا أُنزِلَ عَلَينَا المَلَائِكَةُ أو نَرَى رَبَّنَا لَقَد استَكبَرُوا فِى أنفُسِهِم وَ عَتَوا عُتُوّاً كَبِيراً * يَومَ يَرَونَ المَلَائِكَةَ لَا بُشرَى يَومَئِذٍ لِلمُجرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجراً مَحجُوراً * وَ قَدِمنَا إلَى مَا عَمِلُوا مِن عَمَلٍ فَجَعلنَاهُ هَبَاءً مَنثُوراً * أصحَابُ الجَنَّةِ يَومَئِذٍ خَيرٌ مُستَقََرّاً وَ أحسَنُ مَقِيلاً * وَ يَومَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالغَمَامِ وَ نُزِّلَ المَلِائِكَةٌ تَنزِيلاً * المُلكُ يَومَئِذٍ الحَقُّ لِلرَّحمانِ وَ كَانَ يَوماً عَلَى الكَافِرِينَ عَسِيراً» است، كه چون ترجمه اش را به خوانى، به روشنى به دلالت آن بر وجود «عالم برزخ» پى مى برى.
 
و اينك ترجمه آن:  
 
و كسانی كه اميد ديدار ما را ندارند، می گويند: چرا ملائكه بر خود ما نازل نمی شود، و يا چرا پروردگارمان را نمى بينيم؟ راستى چقدر از خود راضى و در پيش خود طغيان كردند، و چه طغيانى بزرگ، روزى كه ملائكه را مى بينند.
 
(و پر واضح است كه مراد به اين روز، اولين روزی است كه ملائكه را مى بينند و آن روزى است كه مرگشان مى رسد و به جان دادن مى افتند. چون آيات ديگر نيز بر اين معنا دلالت دارد).
 
در آن روز ديگر براى مجرمان خوشى و بشارتى نيست و پى در پى امان می خواهند و ما به آنچه كرده اند، مى پردازيم و همه را هيچ و پوچ مى كنيم. مردمان بهشتى در آن روز، در بهترين قرارگاه و بهترين خوابگاه قرار مى گيرند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۶ </center>
روز قيامت است و ملائكه پشت سر هم نازل ميشوند در آنروز ملك حقيقى تنها از آن رحمان است ، و روزى است كه بر كافران بسيار سخت است ).
روزی كه آسمان پاره پاره می شود (و مراد به اين روز، روز قيامت است) و ملائكه پشت سرِ هم نازل می شوند. در آن روز، مُلك حقيقى، تنها از آنِ رحمان است، و روزى است كه بر كافران بسيار سخت است.


چون در اين آيات مى فرمايد كه قبل از پاره شدن آسمان در قيامت اصحاب جنت منزلگاهى دارند كه بهترين منزلها است ، پس بايد زندگى داشته باشند تا محتاج به منزل باشند و انشاءاللّه توضيح و تفصيل سخن در ذيل خود اين آيات خواهد آمد.
چون در اين آيات مى فرمايد كه قبل از پاره شدن آسمان، در قيامت اصحاب جنت، منزلگاهى دارند كه بهترين منزل ها است. پس بايد زندگى داشته باشند تا محتاج به منزل باشند و إن شاء اللّه توضيح و تفصيل سخن در ذيل خود اين آيات خواهد آمد.
<span id='link526'><span>
<span id='link526'><span>


==نمونه هاى ديگرى از آيات قرآنى كه دلالت بر برزخ دارند ==
و نيز از آياتی كه بر وجود «برزخ» دلالت دارد، آيه:  
و نيز از آياتيكه بر وجود برزخ دلالت دارد آيه : «'''قالوا: ربنا امتنا اثنتين ، و احييتنا اثنتين ، فاعترفنا بذنوبنا، فهل الى خروج من سبيل ؟'''» (گفتند: پروردگارا تو ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى ، اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم آيا راهى براى بيرون شدن هست ؟.
 
«قَالُوا رَبَّنَا أمَّتَنَا اثنَتَينِ وَ أحيَيتَنَا اثنَتَينِ فَاعتَرَفنَا بِذُنُوبِنَا فَهَل إلَى خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ»:  
 
گفتند: پروردگارا! تو ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى، اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم، آيا راهى براى بيرون شدن هست؟
 
كه مى فهماند در روزى كه اين سخن می گويند، دو بار مُرده اند و دو بار هم زنده شده اند، و اين، جز با وجود «برزخ» تصور ندارد. بايد برزخى باشد تا آدمى يك بار در دنيا بميرد و يك بار در برزخ زنده شود، و يكبار هم در برزخ بميرد و در قيامت زنده شود، تا بشود دو بار مُردن و دو بار زنده شدن. و گرنه اگر زندگى منحصر در دو عالَم باشد، يكى در دنيا و يكى در آخرت، ديگر دوبار ميراندن درست نمی شود. چون در اين صورت انسان فقط يك بار مى ميرد. در ذيل آيه: «كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنتُم أموَاتاً فَأحيَاكُم» نيز، پاره اى مطالب درباره برزخ گذشت، بدان جا مراجعه شود.


كه مى فهماند در روزى كه اين سخن ميگويند، دو بار مرده اند و دو بار هم زنده شده اند، و اين جز با وجود برزخ تصور ندارد، بايد برزخى باشد تا آدمى يكبار در دنيا بميرد و يكبار در برزخ زنده شود، و يكبار هم در برزخ بميرد و در قيامت زنده شود، تا بشود دو بار مردن ، و دو بار زنده شدن ، و گرنه اگر زندگى منحصر در دو عالم باشد، يكى در دنيا و يكى در آخرت ، ديگر دوبار ميراندن درست نميشود، چون در اينصورت انسان فقط يكبار مى ميرد، در ذيل آيه : «'''كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتا فاحياكم '''» نيز پاره اى مطالب درباره برزخ گذشت بدانجا مراجعه شود.
و نيز از آياتی كه درباره «برزخ» گفتگو دارد، آيه:  


و نيز از آياتيكه درباره برزخ گفتگو دارد آيه : «'''و حاق بآل فرعون سوء العذاب ، النار يعرضون عليها غدوا و عشيا، و يوم تقوم الساعة : ادخلوا آل فرعون اشد العذاب '''»، (آل فرعون را عذاب بدى فرا گرفت ، عذاب آتش كه هر صبح و شام بر آن عرضه ميشوند، و روزيكه قيامت بپا شود، بايشان گفته ميشود اى ملائكه آل فرعون را بدرون شديدترين عذاب در آوريد) ميباشد، براى اينكه همه ميدانيم كه روز قيامت صبح و شام ندارد روزى است غير ساير روزها علاوه بر اين در اول آيه كه بنظر ما راجع به برزخ است مى فرمايد آتش بايشان عرضه ميشود و در آخرش كه باز بنظر ما راجع به قيامت است ، مى فرمايد بدرون عذاب در آوريد پس معلوم ميشود عذاب اهل دوزخ دو نوع است ، يكى دلهره از ديدن آتش و يكى داخل شدن در آن ، پس يكى عذاب برزخ است و دومى عذاب قيامت .
«وَ حَاقَ بِآلِ فِرعَونَ سُوءَ العَذَابِ * النَّارُ يُعرَضُونَ عَلَيهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ أدخِلُوا آلِ فِرعَونَ أشَدَّ العَذَابِ»:  


و آياتيكه از آن اين حقيقت قرآنى استفاده ميشود و يا به آن اشاره دارد، بسيار است ، مانند آيه : «'''تاللّه لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم فهو وليهم اليوم ، و لهم عذاب اليم '''»، (به خدا سوگند رسولانى بسوى امتها كه قبل از تو بودند گسيل داشتيم ، ولى شيطان اعمال زشت آنان را در نظرشان زيبا جلوه داد،
آل فرعون را عذاب بدى فرا گرفت، عذاب آتش كه هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند، و روزی كه قيامت بپا شود، به ايشان گفته می شود: اى ملائكه! آل فرعون را به درون شديدترين عذاب در آوريد، می باشد.
 
براى اين كه همه می دانيم كه روز قيامت، صبح و شام ندارد. روزى است غير ساير روزها. علاوه بر اين، در اول آيه كه به نظر ما راجع به «برزخ» است، مى فرمايد: «آتش به ايشان عرضه می شود»، و در آخرش كه باز به نظر ما راجع به قيامت است، مى فرمايد: «به درون عذاب در آوريد».
 
پس معلوم می شود: عذاب اهل دوزخ، دو نوع است: يكى دلهره از ديدن آتش، و يكى داخل شدن در آن. پس يكى عذاب برزخ است و دومى عذاب قيامت.
 
و آياتی كه از آن اين حقيقت قرآنى استفاده می شود و يا به آن اشاره دارد، بسيار است. مانند آيه:  
 
«تَاللّهِ لَقَد أرسَلنَا إلَى أُمَمٍ مِن قَبلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطَانُ أعمَالَهُم فَهُوَ وَلِيُّهُمُ اليَومَ وَ لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ»:
 
به خدا سوگند رسولانى به سوى امت ها كه قبل از تو بودند، گسيل داشتيم، ولى شيطان اعمال زشت آنان را در نظرشان زيبا جلوه داد، امروز هم همان شيطان سرپرست آن هاست، و عذابى دردناك در پيش
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۷ </center>
امروز هم همان شيطان سرپرست آنها است ، و عذابى دردناك در پيش دارند)، كه مى رساند كفار همين الان در تحت سرپرستى شيطان زندگى دارند، تا در روز قيامت به عذاب دردناكى برسند، و همچنين آياتى ديگر.
دارند، كه مى رساند: كفار همين الآن، در تحت سرپرستى شيطان زندگى دارند، تا در روز قيامت، به عذاب دردناكى برسند، و همچنين آياتى ديگر.
<span id='link527'><span>
<span id='link527'><span>
==بحثى پيرامون تجرد نفس ==
تدبر در آيه مورد بحث و آيات ديگرى كه نظير آن بود و از نظر خواننده گذشت ، حقيقتى ديگر را روشن ميسازد كه از مسئله حيات برزخى شهيدان وسيع تر و عمومى تر است و آن اين است كه بطور كلى نفس آدمى موجودى است مجرد، موجودى است ماوراى بدن و احكامى دارد غير احكام بدن و هر مركب جسمانى ديگر (خلاصه موجودى است غير مادى كه نه طول دارد و نه عرض و نه در چهار ديوارى بدن مى گنجد) بلكه با بدن ارتباط و علقه اى دارد و يا به عبارتى با آن متحد است و بوسيله شعور و اراده و ساير صفات ادراكى ، بدن را اداره مى كند.


دقت در آيات سابق اين معنا را بخوبى روشن ميسازد چون مى فهماند كه تمام شخصيت انسان بدن نيست ، كه وقتى بدن از كار افتاد شخص بميرد و با فناى بدن و پوسيدن و انحلال تركيب هايش و متلاشى شدن اجزائش ، فانى شود، بلكه تمام شخصيت آدمى به چيز ديگرى است ، كه بعد از مردن بدن باز هم زنده است ، يا عيشى دائم و گوارا و نعيمى مقيم را از سر مى گيرد.
== <center> بحثى پيرامون تجرّد نفس </center>==
تدبر در آيه مورد بحث و آيات ديگرى كه نظير آن بود و از نظر خواننده گذشت، حقيقتى ديگر را روشن می سازد كه از مسئله حيات برزخى شهيدان وسيع تر و عمومى تر است و آن، اين است كه:
 
به طور كلّى «نفس آدمى»، موجودى است مجرد. موجودى است ماوراى بدن و احكامى دارد غير احكام بدن و هر مركب جسمانى ديگر.
 
(خلاصه: موجودى است غيرمادى، كه نه طول دارد و نه عرض و نه در چهار ديوارى بدن مى گنجد)، بلكه با بدن ارتباط و علقه اى دارد، و يا به عبارتى، با آن متحد است و به وسيله شعور و اراده و ساير صفات ادراكى، بدن را اداره مى كند.
 
دقت در آيات سابق، اين معنا را به خوبى روشن می سازد. چون مى فهماند كه تمام شخصيت انسان بدن نيست، كه وقتى بدن از كار افتاد، شخص بميرد و با فناى بدن و پوسيدن و انحلال تركيب هايش و متلاشى شدن اجزائش، فانى شود، بلكه تمام شخصيت آدمى، به چيز ديگرى است كه بعد از مُردن بدن، باز هم زنده است.  


(عيشى كه ديگر در ديدن حقايق محكوم به اين نيست كه از دو چشم سر ببيند و در شنيدن حقايق از دو سوراخ گوش ‍ بشنود، عيشى كه ديگر لذتش محدود بدرك ملايمات جسمى نيست ) و يا به شقاوت و رنجى دائم و عذابى اليم مى رسد.
يا عيشى دائم و گوارا و نعيمى مقيم را از سر مى گيرد. (عيشى كه ديگر در ديدن حقايق محكوم به اين نيست كه از دو چشم سر ببيند و در شنيدن حقايق از دو سوراخ گوش بشنود. عيشى كه ديگر لذتش محدود به درك ملايمات جسمى نيست)، و يا به شقاوت و رنجى دائم و عذابى اليم مى رسد.


و نيز مى رساند كه سعادت آدمى در آن زندگى و شقاوت و تيره روزيش مربوط به سنحه ملكات و اعمال او است ، نه به جهات جسمانى (از سفيدى و سياهى و قدرت و ضعف ) و نه به احكام اجتماعى ، (از آقازادگى و رياست و مقام و امثال آن ).
و نيز مى رساند كه سعادت آدمى در آن زندگى و شقاوت و تيره روزی اش، مربوط به سنحۀ ملكات و اعمال اوست، نه به جهات جسمانى (از سفيدى و سياهى و قدرت و ضعف)، و نه به احكام اجتماعى (از آقازادگى و رياست و مقام و امثال آن).


پس اينها حقايقى است كه اين آيات شريفه آنرا دست ميدهد، و معلوم است كه اين احكام مغاير با احكام جسمانى است و از هر جهت با خواص ماديت دنيوى منافات دارد و از همه اينها فهميده ميشود كه پس نفس انسانها غير بدنهاى ايشان است . و در دلالت بر اين معنا آيات برزخ به تنهائى دليل نيست ، بلكه آياتى ديگر نيز اين معنا را افاده مى كند،
پس اين ها، حقايقى است كه اين آيات شريفه آن را دست می دهد، و معلوم است كه اين احكام، مغاير با احكام جسمانى است و از هر جهت با خواص ماديت دنيوى منافات دارد. و از همه اين ها فهميده می شود كه: پس نفس انسان ها، غير بدن هاى ايشان است، و در دلالت بر اين معنا، آيات «برزخ»، به تنهایى دليل نيست، بلكه آياتى ديگر نيز اين معنا را افاده مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۸ </center>
<span id='link528'><span>
<span id='link528'><span>
از آن جمله اين آيه است : «'''اللّه يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت ، و يرسل الاخرى '''»، (خدا است آن كسى كه جانها را در دم مرگ و هم از كسانيكه نمرده اند ولى به خواب رفته اند مى گيرد، آنگاه آنكه قضاى مرگش رانده شده نگه ميدارد و ديگران را رها مى كند).
از آن جمله، اين آيه است:  
 
«اللّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَ الَّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا فَيُمسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيهَا المَوتَ وَ يُرسِلَ الأُخرَى»: خداست آن كسى كه جان ها را در دَمِ مرگ و هم از كسانی كه نمرده اند، ولى به خواب رفته اند، مى گيرد. آنگاه آن كه قضاى مرگش رانده شده، نگه می دارد و ديگران را رها مى كند.


چون كلمه (توفى ) و (استيفاء) به معناى گرفتن حق به تمام و كمال است و مضمون اين آيه ، از گرفتن و نگه داشتن و رها كردن ، ظاهرا اين است كه ميان نفس و بدن دوئيت و فرق است .
چون كلمۀ «تَوَفّى» و «إستيفاء»، به معناى گرفتن حق، به تمام و كمال است و مضمون اين آيه، از گرفتن و نگه داشتن و رها كردن، ظاهرا اين است كه ميان نفس و بدن دوئيت و فرق است.


و باز از آن جمله اين آيه است : «'''و قالوا اذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد؟ بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ، ثم الى ربكم ترجعون '''»، (و گفتند آيا بعد از آنكه در زمين گم شديم ، دوباره به خلقت جديدى در مى آئيم ؟ اين سخن از ايشان صرف استبعاد است ، و دليلى بر آن ندارند، بلكه علت آنست كه ايمانى به ديدار پروردگارشان ندارند، بگو در دم مرگ آن فرشته مرگى كه موكل بر شما است شما را به تمام و كمال مى گيرد و سپس بسوى پروردگارتان بر مى گرديد).
و باز از آن جمله، اين آيه است:  


كه خداى سبحان يكى از شبهه هاى كفار منكر معاد را ذكر مى كند، و آن اين است كه آيا بعد از مردن و جدائى اجزاء بدن (از آب و خاك و معدنيهايش ) و جدائى اعضاى آن ، از دست و پا و چشم و گوشش و نابودى همان اجزاء عضويش و دگرگون شدن صورتها و گم گشتن در زمين ، بطوريكه ديگر هيچ باشعورى نتواند خاك ما را از خاك ديگران تشخيص ‍ دهد، دوباره خلقت جديدى بخود مى گيريم ؟
«وَ قَالُوا إذَا ضَلَلنَا فِى الأرضِ ءَإنَّا لَفِى خَلقٍ جَدِيٍد بَل هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِم كَافِرُونَ * قُل يَتَوَفَّيكُم مَلَكُ المَوتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُم ثُمَّ إلَى رَبِّكُم تُرجَعُونَ»:


و اين شبهه هيچ اساسى به غير استبعاد ندارد، و خداى تعالى پاسخ آنرا به رسول گراميش ياد ميدهد و مى فرمايد بگو شما بعد از مردن گم نميشويد و اجزاء شما ناپديد و درهم و برهم نمى گردد، چون فرشته اى كه موكل به شما است ، شما را به تمامى و كمال تحويل مى گيرد و نمى گذارد گم شويد، بلكه در قبضه و حفاظت او هستيد، آنچه از شما گم و درهم و برهم ميشود، بدنهاى شما است نه نفس شما و يا به گونه آن كسى كه يك عمر مى گفت (من )، و به او مى گفتند (تو).
و گفتند آيا بعد از آن كه در زمين گُم شديم، دوباره به خلقت جديدى در مى آیيم؟ اين سخن از ايشان صرف استبعاد است، و دليلى بر آن ندارند، بلكه علت آن است كه به ديدار پروردگارشان ایمانی ندارند. بگو در دَمِ مرگ، آن فرشتۀ مرگى كه موكّل بر شماست، شما را به تمام و كمال مى گيرد و سپس به سوى پروردگارتان بر مى گرديد.


و از جمله آنها اين آيه است : «'''و نفخ فيه من روحه '''»، (و خدا از روح خود در او دميد) كه در ضمن آيات مربوطه به خلقت انسان است آنگاه در آيه «'''يسئلونك عن الروح ، قل الروح من امر ربى '''»، (از تو از روح مى پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است )
كه خداى سبحان، يكى از شبهه هاى كفار منكر معاد را ذكر مى كند، و آن، اين است كه: آيا بعد از مُردن و جدایى اجزاء بدن (از آب و خاك و معدنی هايش) و جدایى اعضاى آن، از دست و پا و چشم و گوشش و نابودى همان اجزاء عضوی اش و دگرگون شدن صورت ها و گُم گشتن در زمين، به طوری كه ديگر هيچ باشعورى نتواند خاك ما را از خاك ديگران تشخيص دهد، دوباره خلقت جديدى به خود مى گيريم؟
 
و اين شبهه، هيچ اساسى به غير استبعاد ندارد، و خداى تعالى، پاسخ آن را به رسول گرامی اش ياد می دهد و مى فرمايد:
 
بگو شما بعد از مُردن گُم نمی شويد و اجزاء شما ناپديد و در هم و بر هم نمى گردد. چون فرشته اى كه موكّل به شماست، شما را به تمامى و كمال تحويل مى گيرد و نمى گذارد گُم شويد، بلكه در قبضه و حفاظت او هستيد. آنچه از شما گُم و در هم و بر هم می شود، بدن هاى شماست، نه نفس شما و يا به گونه آن كسى كه يك عمر مى گفت «من»، و به او مى گفتند «تو».
 
و از جمله آن ها، اين آيه است:  
 
«وَ نُفِخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ»: و خدا از روح خود در او دميد»، كه در ضمن آيات مربوطه به خلقت انسان است. آنگاه در آيه «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»: از تو از روح مى پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است، بیان می کند که:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۲۹ </center>
بيان مى كند كه روح از جنس امر خداست و سپس در آيه : «'''انما امره اذا اءراد شيئا، ان يقول : له كن فيكون ، فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء'''»، (امر او در وقتى كه چيزى را اراده كند، تنها اين است كه به آن چيز بگويد بباش ، و بى درنگ موجود شود، پس منزه است آن خدائى كه ملكوت هر چيز را بدست دارد)، بيان مى كند كه روح از سنحه ملكوت و كلمه (كن ) است .
«روح»، از جنس امر خداست. و سپس در آيه: «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * فَسُبحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَئٍ»: امر او در وقتى كه چيزى را اراده كند، تنها اين است كه به آن چيز بگويد بباش، و بى درنگ موجود شود. پس منزّه است آن خدایى كه ملكوت هر چيز را به دست دارد، بيان مى كند كه روح از سنحۀ ملكوت و كلمۀ «كُن» است.


و سپس در آيه : «'''و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر'''» او را به وصف ديگرى توصيف كرده ، و آن اين است كه اولا يكى است و ثانيا، چون چشم گرداندن فورى است و تعبير به چشم گرداندن مى رساند كه امر خدا و كلمه (كن ) موجودى است آنى نه تدريجى ، كه چون موجود ميشود، وجودش مشروط و مقيد به زمان و مكان نيست .
و سپس در آيه: «وَ مَا أمرُنَا إلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمحٍ بِالبَصَرِ»، او را به وصف ديگرى توصيف كرده، و آن، اين است كه:


از اينجا روشن مى گردد كه امر خدا - كه روح هم يكى از مصاديق آن است - از جنس موجودات جسمانى و مادى نيست ، چون اگر بود محكوم به احكام ماده بود ويكى از احكام عمومى ماده اين است كه به تدريج موجود شود، وجودش مقيد به زمان و مكان باشد، پس روحى كه در انسان هست مادى و جسمانى نيست هر چند كه با ماده تعلق و ارتباط دارد.
اولاً، يكى است و ثانياً، چون چشم گرداندن فورى است و تعبير به چشم گرداندن مى رساند كه امر خدا و كلمۀ «كُن»، موجودى است آنى، نه تدريجى، كه چون موجود می شود، وجودش مشروط و مقيد به زمان و مكان نيست.
 
از اين جا روشن مى گردد كه: امر خدا - كه روح هم يكى از مصاديق آن است - از جنس موجودات جسمانى و مادى نيست. چون اگر بود، محكوم به احكام ماده بود و يكى از احكام عمومى ماده، اين است كه: به تدريج موجود شود، وجودش مقيد به زمان و مكان باشد. پس روحى كه در انسان هست، مادى و جسمانى نيست، هرچند كه با ماده تعلق و ارتباط دارد.
<span id='link529'><span>
<span id='link529'><span>
==آياتى كه از آنها كيفيت ارتباط روح با جسم، به دست مى آيد ==
آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده بدست مى آيد، يكجا مى فرمايد: «'''منها خلقناكم '''»، (ما شما را از زمين خلق كرديم ) و جائى ديگر مى فرمايد: «'''خلق الانسان من صلصال كالفخار'''»، (انسان را از لايه اى چون گل سفال آفريد).


و نيز فرموده : «'''و بدء خلق الانسان من طين ، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين '''»، (خلقت انسان را از گل آغاز كرد و سپس نسل او را از چكيده اى از آبى بى مقدار قرار داد)، و سپس فرموده : «'''و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ، ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ، ثم خلقنا النطفة علقة ، فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما، فكسونا العظام لحما، ثم انشاءناه خلقا آخر، فتبارك اللّه احسن الخالقين '''»، (ما از پيش انسان را از چكيده و خلاصه اى از گل آفريديم و سپس او را نطفه اى در قرارگاهى محفوظ كرديم و سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوان كرديم ، پس آن استخوان را با گوشت پوشانديم و در آخر او را خلقتى ديگر كرديم ، پس آفرين به خدا كه بهترين خالقان است ).
==آياتى كه بیانگر كيفيت ارتباط روح با جسم است ==
آنگاه از آياتى ديگر كيفيت ارتباط روح با ماده به دست مى آيد، يكجا مى فرمايد: «مِنهَا خَلَقنَاكُم: ما شما را از زمين خلق كرديم». و جایى ديگر مى فرمايد: «خَلَقَ الإنسَانَ مِن صَلصَالٍ كَالفَخَّار: انسان را از لايه اى چون گِل سفال آفريد».
 
و نيز فرموده: «وَ بَدَءَ خَلقَ الإنسَانِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ: خلقت انسان را از گِل آغاز كرد و سپس نسل او را از چكيده اى از آبى بى مقدار قرار داد».
 
و سپس فرموده: «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلنَاهُ نُطفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظَاماً فَكَسَونَا العِظَامَ لَحماً ثُمَّ أنشأنَاهُ خَلقاً آخَر فَتَبَارَكَ اللّهُ أحسَنُ الخَالِقِينَ»:
 
ما از پيش، انسان را از چكيده و خلاصه اى از گِل آفريديم و سپس او را نطفه اى در قرارگاهى محفوظ كرديم و سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوان كرديم، پس آن استخوان را با گوشت پوشانديم و در آخر، او را خلقتى ديگر كرديم، پس آفرين به خدا كه بهترين خالقان است.


و بيان كرد كه انسان در آغاز بجز يك جسمى طبيعى نبود و از بدو پيدايشش صورت هائى گوناگون به خود گرفت ، تا در آخر خداى تعالى همين موجود جسمانى و جامد و خمود را،
و بيان كرد كه انسان در آغاز به جز يك جسمى طبيعى نبود و از بدو پيدايشش، صورت هایى گوناگون به خود گرفت، تا در آخر خداى تعالى همين موجود جسمانى و جامد و خمود را،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۰ </center>
خلقتى ديگر كرد كه در آن خلقت انسان داراى شعور و اراده گشت ، كارهائى مى كند كه كار جسم و ماده نيست ، چون شعور و اراده و فكر و تصرف و تسخير موجودات و تدبير در امور عالم ، به نقل دادن و دگرگون كردن و امثال آن از كارهائى كه از اجسام و جسمانيات سر نمى زد نيازمند است پس معلوم شد كه روح جسمانى نيست ، بخاطر اينكه موضوع و مصدر افعالى است كه فعل جسم نيست .
خلقتى ديگر كرد كه در آن خلقت انسان داراى شعور و اراده گشت، كارهایى مى كند كه كار جسم و ماده نيست، چون شعور و اراده و فكر و تصرف و تسخير موجودات و تدبير در امور عالَم، به نقل دادن و دگرگون كردن و امثال آن از كارهایى كه از اجسام و جسمانيات سر نمى زد، نيازمند است.
 
پس معلوم شد كه «روح»، جسمانى نيست، به خاطر اين كه موضوع و مصدر افعالى است كه فعل جسم نيست.


پس نفس بالنسبه به جسمى كه در آغاز مبدا وجود او بوده ، - يعنى بدنى كه باعث و منشاء پيدايش آن بوده - به منزله ميوه از درخت و بوجهى به منزله روشنائى از نفت است .
پس نفس بالنسبه به جسمى كه در آغاز مبدء وجود او بوده - يعنى بدنى كه باعث و منشأ پيدايش آن بوده - به منزله ميوه از درخت و به وجهى به منزله روشنایى از نفت است.


با اين بيان تا حدى كيفيت تعلق روح به بدن و پيدايش روح از بدن ، روشن ميگردد، و آنگاه با فرا رسيدن مرگ اين تعلق و ارتباط قطع مى شود، ديگر روح با بدن كار نمى كند، پس روح در اول پيدايشش عين بدن بود و سپس با انشائى از خدا از بدن متمايز مى گردد و در آخر با مردن بدن ، بكلى از بدن جدا و مستقل ميشود.
با اين بيان تا حدّى كيفيت تعلق روح به بدن و پيدايش روح از بدن، روشن می گردد، و آنگاه با فرارسيدن مرگ اين تعلق و ارتباط قطع مى شود، ديگر روح با بدن كار نمى كند. پس روح در اول پيدايشش، عين بدن بود و سپس با انشایى از خدا از بدن متمايز مى گردد و در آخر، با مُردن بدن، به كلّى از بدن جدا و مستقل می شود.


اين آن مقدار خصوصياتى است كه آيات شريفه با ظهور خود براى روح بيان ميكند و البته آيات ديگرى نيز هست كه با اشاره و تلويح اين معانى را مى رساند، و اهل بصيرت و تدبر مى توانند به آن آيات برخورد نمايند، هر چند كه راهنما خداست .
اين، آن مقدار خصوصياتى است كه آيات شريفه با ظهور خود براى روح بيان می كند و البته آيات ديگرى نيز هست كه با اشاره و تلويح اين معانى را مى رساند، و اهل بصيرت و تدبر مى توانند به آن آيات برخورد نمايند، هرچند كه راهنما خداست.
<span id='link530'><span>
<span id='link530'><span>
==استعانت از صبر و نماز و داشتن ايمان به حيات پس از مرگ ، پيروزى مى آورند ==
«'''و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع ، و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات '''»، بعد از آنكه در آيه قبل ، مؤ منان را امر فرمود تا از صبر و نماز كمك بگيرند، و نيز نهى فرمود از اينكه كشتگان راه خدا را مرده بخوانند و آنان را زنده معرفى كرد، اينك در اين آيه علت آن امر و آن نهى را بيان ميكند و توضيح ميدهد كه چرا ايشان را به آن خطابها، مخاطب كرد.


و آن علت اين است كه بزودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش ، و آن عبارت است از جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم ، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، و علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند، مگر آنكه به هدفشان هر چه هم بلند بوده رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند، در جنگ ، نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است : كه ايمان داشته باشند به اينكه كشتگان ايشان مرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود ميكنند، باطل و هدر نيست ، اگر دشمن را بكشند، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند،
==استعانت از صبر و نماز و ايمان به حيات پس از مرگ، پيروزى مى آورند ==
«'''وَ لَنَبلُوَنَّكُم بِشَئٍ مِنَ الخَوفِ وَ الجُوعِ وَ نَقصٍ مِنَ الأموَالِ وَ الأنفُسِ وَ الثَّمَرَات '''»:
 
بعد از آن كه در آيه قبل، مؤمنان را امر فرمود تا از صبر و نماز كمك بگيرند. و نيز نهى فرمود از اين كه كشتگان راه خدا را مُرده بخوانند و آنان را زنده معرفى كرد. اينك در اين آيه، علت آن امر و آن نهى را بيان می كند و توضيح می دهد كه چرا ايشان را به آن خطاب ها، مخاطب كرد.
 
و آن علت، اين است كه به زودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش، و آن، عبارت است از:
 
جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن، اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، و علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند. مگر آن كه به هدفشان هرچه هم بلند بوده، رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند، در جنگ، نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است كه:  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۱ </center>
به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند.
ايمان داشته باشند به اين كه كشتگان ايشان مُرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود می كنند، باطل و هدر نيست، اگر دشمن را بكشند، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند، به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند.


خداى تعالى در آيه مورد بحث به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند، اشاره نموده و آن عبارت است از خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ه ، و اما كلمه (ثمرات )، ظاهرا مراد به آن اولاد باشد، چون نقص فرزندان و كم شدن مردان و جوانان با جنگ مناسبتر است تا نقص ميوه هاى درختان .
خداى تعالى، در آيه مورد بحث به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند، اشاره نموده و آن، عبارت است از خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ها.  


و اى بسا از مفسرين كه گفته باشند: مراد به كلمه (ثمرات )، ميوه درختان خرما است ، و مراد به اموال ، غير اين يك مال است ، يعنى چهارپايان از شتر و گوسفند.
و اما كلمۀ «ثَمَرات»، ظاهرا مراد به آن اولاد باشد. چون نقص فرزندان و كم شدن مردان و جوانان با جنگ مناسب تر است تا نقص ميوه هاى درختان.
 
و اى بسا از مفسّران كه گفته باشند: مراد به كلمۀ «ثمرات»، ميوه درختان خرما است، و مراد به «اموال»، غير اين يك مال است، يعنى چهارپايان از شتر و گوسفند.
<span id='link531'><span>
<span id='link531'><span>
==صابران چه كسانى هستند؟ ==
==صابران چه كسانى هستند؟ ==
«'''و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون '''» در اين باره صابران را دوباره نام برد تا اولا بشارتشان دهد و ثانيا راه صبر را و اينكه چه صبرى ، صبر جميل است يادشان دهد، و ثالثا آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد بيان كند، و آن اين است كه ما ملك خدائيم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، و رابعا پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن ، معرفى نمايد.
«'''وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إذَا أصَابَتهُم مُصِيبَةٌ قَالُوا إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيهِ رَاجِعُونَ '''»:


لذا رسول گرامى خود را دستور ميدهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق بشارت را ذكر نميكند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند: همينكه اين بشارت از ناحيه خداست ، جز خير و جميل نيست ، و اين خير و جميل را رب العزه ضمانت كرده است .
در اين باره «صابران» را دوباره نام برد تا اولاً بشارتشان دهد، و ثانياً راه صبر را و اين كه چه صبرى، صبر جميل است يادشان دهد، و ثالثاً، آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد، بيان كند و آن، اين است كه ما ملك خدایيم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، و رابعاً پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن، معرفى نمايد.


و سپس بيان ميكند: كه صابران كيانند؟ آنهايند كه هنگام مصيبت چنين و چنان ميگويند.
لذا رسول گرامى خود را دستور می دهد: نخست ايشان را بشارت دهد، ولى متعلق بشارت را ذكر نمی كند، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند همين كه اين بشارت از ناحيه خداست، جز خير و جميل نيست، و اين خير و جميل را ربّ العزّه ضمانت كرده است.
<span id='link532'><span>
<span id='link532'><span>
و مصيبت عبارت است از هر واقعه اى كه آدمى با آن روبرو شود، چه خير و چه شر، ولكن جز در وقايع مكروه و ناراحت كننده استعمال نمى شود، و معلوم است كه مراد به گفتن «'''انا لله '''» الخ ، صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت باينكه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا به حقيقت ملك است ، و اين كه دوباره بازگشتش به سوى مالكش ‍ مى باشد اينجاست كه بهترين صبر تحقق پيدا مى كند، آن صبرى كه ريشه و منشاء هر جزع و تاءسفى را در دل مى سوزاند و قطع مى كند، و چرك غفلت را از صفحه دل ميشويد.


توضيح اينكه : وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و چه افعالش ، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده ، پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش به اوست ، و در حدوثش و بقاءش ، مستقل از او نيست .
و سپس بيان می كند كه: «صابران» كيانند، آن هايند كه هنگام مصيبت چنين و چنان می گويند. و مصيبت، عبارت است از هر واقعه اى كه آدمى با آن روبرو شود، چه خير و چه شر. ولیكن جز در وقايع مكروه و ناراحت كننده استعمال نمى شود، و معلوم است كه مراد به گفتن «إنَّا لِلّهِ...»، صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست، بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت به اين كه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا به حقيقت ملك است، و اين كه دوباره بازگشتش به سوى مالكش مى باشد. اين جاست كه بهترين صبر تحقق پيدا مى كند. آن صبرى كه ريشه و منشأ هر جزع و تأسفى را در دل مى سوزاند و قطع مى كند، و چرك غفلت را از صفحه دل می شويد.
 
توضيح اين كه: وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و چه افعالش، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده. پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش به اوست، و در حدوثش و بقاءش، مستقل از او نيست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۲ </center>
و چون چنين است ، رب او و مالك او هر گونه تصرفى كه بخواهد در او ميكند و خود او هيچگونه اختيار و مالكيتى ندارد و به هيچ وجه مستقل از مالك خود نيست ، مالك حقيقى وجودش و قوايش و افعالش .
و چون چنين است، ربّ او و مالك او هر گونه تصرفى كه بخواهد در او می كند و خود او هيچ گونه اختيار و مالكيتى ندارد و به هيچ وجه مستقل از مالك خود نيست، مالك حقيقى وجودش و قوايش و افعالش.
 
و اگر هم هستى او را و نيز قوا و افعال او را به خود او نسبت می دهند. مثلا مى گويند فلانى وجود دارد قوا و افعالى دارد، چشم و گوش دارد، و يا اعمالى چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشيدن دارد، همين نسبت نيز به اذن مالك حقيقى اوست كه اگر مالك حقيقيش چنين اجازه اى نداده بود. همه اين نسبت ها دروغ بود، زيرا او و هيچ موجودى ديگر مالك چيزى نيستند، و هيچ يك از اين نسبت ها را ندارند. براى اين كه گفتيم: به هيچ وجه استقلالى از خود ندارند، هرچه دارند، ملك اوست.


و اگر هم هستى او را و نيز قوا و افعال او را به خود او نسبت ميدهند، مثلا مى گويند فلانى وجود دارد قوا و افعالى دارد، چشم و گوش دارد، و يا اعمالى چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشيدن دارد، همين نسبت نيز به اذن مالك حقيقى اوست كه اگر مالك حقيقيش چنين اجازه اى نداده بود، همه اين نسبتها دروغ بود، زيرا او و هيچ موجودى ديگر مالك چيزى نيستند، و هيچيك از اين نسبت ها را ندارند، براى اينكه گفتيم : به هيچ وجه استقلالى از خود ندارند، هر چه دارند ملك اوست .
چيزى كه هست، آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند، كه ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده، ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين نيز باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد. لذا خداى سبحان در آيه: «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ: ملك امروز از آنِ كيست؟ از آنِ خداست، واحد قهار».


(چيزى كه هست آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند، كه ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين نيز باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد لذا خداى سبحان در آيه : «'''لمن الملك اليوم لله الواحد القهار'''»، (ملك امروز از آن كيست ؟ از آن خداست ، واحد قهار). مى فرمايد: بزودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا برميگردند، و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس ، آنوقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى پنداشت ، بسوى خداى سبحان برميگردد.
مى فرمايد: به زودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا بر می گردند، و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس. آن وقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى پنداشت، به سوى خداى سبحان بر می گردد.
<span id='link533'><span>
<span id='link533'><span>
==ملك ظاهرى و ملك حقيقى و اثر توجه انسان به حقيقت ملك خداوند ==
پس معلوم مى شود ملك دو جور است ، يكى ملك حقيقى كه دارنده آن تنها و تنها خداى سبحان است ، واحدى با او در اين مالكيت شريك نيست ، نه هيچ انسانى و نه هيچ موجودى ديگر، و يكى ديگر ملك اعتبارى و ظاهرى و صورى است ، مثل مالكيت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اينها، كه در اين چيزها مالك حقيقى خداست و مالكيت انسان به تمليك خداى تعالى است ، آنهم تمليك ظاهرى و مجازى .


پس اگر آدمى متوجه حقيقت ملك خداى تعالى بشود و آن ملكيت را نسبت به خود حساب كند، مى بيند كه خودش ملك مطلق پروردگارش است ، و نيز متوجه مى شود كه اين ملك ظاهرى و اعتبارى كه ميان انسانها دست به دست مى شود و از آن جمله ملك انسان نسبت بخودش و مالش ، و فرزندانش و هر چيز ديگر، بزودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد كرد، و بالاخره متوجه مى شود كه خود او اصلا مالك هيچ چيز نيست ، نه ملك حقيقى و نه مجازى .
پس معلوم مى شود ملك دو جور است: يكى «ملك حقيقى»، كه دارنده آن، تنها و تنها خداى سبحان است، و احدى با او در اين مالكيت شريك نيست. نه هيچ انسانى و نه هيچ موجودى ديگر. و يكى ديگر «ملك اعتبارى» و ظاهرى و صورى است، مثل مالكيت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اين ها، كه در اين چيزها مالك حقيقى خداست و مالكيت انسان به تمليك خداى تعالى است، آن هم تمليك ظاهرى و مجازى.
 
پس اگر آدمى متوجه حقيقت ملك خداى تعالى بشود و آن ملكيت را نسبت به خود حساب كند، مى بيند كه خودش ملك مطلق پروردگارش است، و نيز متوجه مى شود كه اين ملك ظاهرى و اعتبارى كه ميان انسان ها دست به دست مى شود و از آن جمله، ملك انسان نسبت به خودش و مالش و فرزندانش و هر چيز ديگر، به زودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد كرد، و بالاخره متوجه مى شود كه خود او، اصلا مالك هيچ چيز نيست، نه ملك حقيقى و نه مجازى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۳۳ </center>
و معلوم است كه اگر كسى اين معنا را باور داشته باشد، ديگر معنا ندارد كه از مصائبى كه براى ديگران تاءثر آور است ، متاءثر شود، چون كسى متاءثر ميشود كه چيزى از مايملك خود را از دست داده باشد، چنين كسى هر وقت گم شده اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد خوشحال مى شود و چون چيزى از دستش برود غمناك ميگردد.
و معلوم است كه اگر كسى اين معنا را باور داشته باشد، ديگر معنا ندارد كه از مصائبى كه براى ديگران تأثر آور است، متأثر شود. چون كسى متأثر می شود كه چيزى از مايملك خود را از دست داده باشد. چنين كسى هر وقت گُم شده اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد، خوشحال مى شود و چون چيزى از دستش برود، غمناك می گردد.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۵}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۵}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۲۰٬۸۱۶

ویرایش