تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه در مقام تشريع و بيان وجوب سعى است، نه استجاب آن
و اين كه جملۀ «فَمَن حَجَّ البَيتَ أو اعتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ أن يَطَّوَّفَ بِهِمَ»، به خاطر «فائى» كه بر سر آن است، نتيجه شعيره بودن اين دو مكان قرار داده شد، باز براى همين است كه اصل تشريع سعى ميان آن دو را برساند. نه اين كه بخواهد بفرمايد: «سعى بين صفا و مروه مستحب است». چون اگر مراد اين بود كه بفرمايد سعى مستحب است نه واجب، جا داشت بفرمايد «سعى ميان صفا و مروه كار خوبى است» و خلاصه خوبی هاى آن را بشمارد، نه اين كه بفرمايد سعى ميان آن دو جایز است و مذمتى ندارد.
چون حاصل معناى آيه، اين است كه: از آن جا كه صفا و مروه، دو معبد از معابد خداست و ضررى ندارد كه شما خدا را در اين دو معبد عبادت كنيد، و اين گونه حرف زدن لسان اصل تشريع است، نه افاده اين كه اين كار مستحب است، و گرنه مناسب تر آن بود كه بفرمايد: صفا و مروه، از آن جا كه دو شعيره از شعائر خداست، خدا دوست می دارد بندگانش ميان آن دو محل را سعى كنند، و اين خود روشن است، و تعبير به امثال اين عبارات كه به تنهایى وجوب را نمى رساند، در مقام تشريع در قرآن شايع است.
مثل اين كه در تشريع جهاد فرموده: «ذَلِكُم خَيرٌ لَكُم: اين عملتان براى شما خير است»، و در تشريع روزه فرموده: «وَ أن تَصُومُوا خَيرٌ لَكُم: و اين كه روزه بگيريد، برايتان بهتر است»، و در شكسته شدن نماز در سفر فرموده: «فَلَيسَ عَلَيكُم جُنَاحٌ أن تَقصُرُوا مِنَ الصَّلَوةِ: پس اين كه در سفر نماز را كوتاه بخوانيد، انحرافى از شما نيست».
«وَ مَن تَطَوَّعَ خَيراً فَإنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ »: اگر اين جمله را عطف بر مدخول «فاء» تفريع، يعنى كلمه «مَن حَجَّ» بگيريم، تعليل ديگرى می شود. براى اين كه چرا سعى بين صفا و مروه را تشريع كرد. چيزى كه هست، تعليل اولى (يعنى صفا و مروه از شعيره ها و معابد خدا هستند)، تعليلى بود خاص عبادت در صفا و مروه، و اين تعليل، تعليلى می شود عام. هم براى سعى و هم براى هر عبادت ديگر، و نيز در اين صورت مراد به «تطوّع»، مطلق اطاعت خواهد بود، نه اطاعت مستحبى.
و اما اگر «واو» بر سر جمله مورد بحث، واو عاطفه نباشد، بلكه استينافى باشد و خلاصه مطلبى از نو بر اول آيه عطف شده باشد، در اين صورت در اين مقام خواهد بود كه محبوبيت تطوّف (سعى) را فى نفسه افاده كند - البته در صورتی كه مراد به «تطوّع خير»، همان تطوّف باشد و يا در اين مقام خواهد بود كه محبوبيت حج و عمره را برساند - در صورتی كه مراد به «تطوّع خير»، حج و عمره باشد، دقت فرمایيد.
شاكر بودن خداى تعالى، وصفى حقيقى است، نه مجازى
و كلمه «شاكر» و «عليم»، دو اسم از اسماء حُسناى خدا است و «شكر»، به اين معناست كه شخصى كه مورد احسان كسى قرار گرفته، احسان او را تلافى كند، يا صرفا احسانش را با زبان اظهار كند كه تو چنين و چنان كردى و يا با عمل، آن را تلافى كند. مثلا اگر منعمى به من با مال خود انعام كرده، يا با ثناى جميل انعامش را تلافى كنم و يا آن قدر مال در راه رضاى او خرج كنم، تا او از من راضى شود و عمل من از احسان او حكايت كند.
و خداى سبحان، هرچند كه قديم الاحسان است و هر احسانى كه كسى به كسى بكند، باز احسان او است، و احدى حقى به عهده او ندارد، تا او شكرش به جاى آرد، وليكن در عين حال، خودش اعمال صالحه بندگان را با اين كه همان هم احسان اوست به بندگان، مع ذلك احسان بنده را به خودش خوانده و خود را شكرگزار بنده نيكوكارش خوانده است.
و اين، خود احسانى است بالاى احسان، و به همين عنايت فرموده: «هَل جَزَاءُ الإحسَانِ إلَّا الإحسَانُ: آيا پاداش احسان بنده به خداوند، غير احسان خداوند به بنده می تواند باشد»؟
و نيز فرموده: «إنَّ هَذَا كَانَ لَكُم جَزَاءً وَ كَانَ سَعيُكُم مَشكُوراً: اين است جزاى شما، و سعى شما شكرگزارى شده است». پس اطلاق شكرگزارى بر خدای تعالى، اطلاقى است حقيقى، نه مجازى.
بحث روايتى
در تفسير عياشى، از بعضى اصحاب اماميه، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه گفت: من از آن جناب از سعى ميان صفا و مروه پرسيدم كه آيا واجب است و يا مستحب؟
فرمود: واجب است. عرضه داشتم: آخر خدای تعالى مى فرمايد: «فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ أن يَطَّوَّفَ بِهِمَا»؟ فرمود: اين در عمرۀ قضاء است. چون رسول خدا «ص» با مشركان شرط كرده بود كه بت ها را از ميان صفا و مروه بردارند، تا وى و اصحابش سعى كنند.
مردى از اصحابش، هنوز سعيش تمام نشده بود كه مشركان، دوباره بت ها را به جاى خود عودت دادند. در نتيجه اين مسئله پيش آمد كه آيا سعى آن مرد صحيح است و يا به خاطر حضور بت ها، باطل؟ لذا اين آيه شريفه در پاسخ اين سؤال نازل شد كه اگر سعى كرده ايد، ميان صفا و مروه، در حالى كه بت ها هم بوده اند، عيبى ندارد و جناحى بر شما نيست.
مؤلف: و از كافى هم، قريب به اين معنا روايت شده است.
و در كافى نيز، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در ضمن حديثى كه داستان حج رسول خدا «ص» را حكايت مى كند، بعد از طواف پيرامون خانه كعبه و دو ركعت نماز طوافش، فرمود: «إنَّ الصَّفَا وَ المَروَةَ مِن شَعَائِرِ اللّه». لذا بايد از همان جا آغاز كرد كه خدا آغاز كرده. چون خداى عزوجل، اول نام صفا را برده، بايد سعى ميان صفا و مروه از همان صفا شروع شود.
آنگاه امام صادق «عليه السلام» فرمود: مسلمانان خيال می كردند سعى ميان صفا و مروه، از بدعت هایى است كه مشركان آن را درست كرده اند، ولى خداى عزوجل، اين آيه را نازل كرد: «إنَّ الصَّفَا وَ المَروَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ أو اعتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ أن يَطَّوَّفَ بِهِمَا».
مؤلف: ميان اين دو روايت كه در شأن نزول آيه وارد شده، منافاتى نيست كه خود خواننده هم بدان توجه دارد و اگر در اين روايت فرمود: «به آنچه خدا آغاز كرده، بايد آغاز كرد»، منظور ملاك تشريع است، و در داستان هاجر، مادر اسماعيل «عليه السلام»، و آمد و شد هفت نوبتش ميان صفا و مروه گذشت كه گفتيم: همين عمل هاجر، سنّت شد.
و در تفسير الدُرُّ المنثور است كه از عامر شعبى روايت شده كه گفت: در صفا، بتى نصب شده بود به نام «أساف»، و در مروه هم بتى به نام «نائله». مردم دوران جاهليت وقتى پيرامون كعبه طواف مى كردند، مى آمدند بين اين دو بت سعى مى كردند و به آن ها دست می كشيدند.
پس همين كه رسول خدا «ص» وارد مكه شد، مردم عرضه داشتند: يا رسول اللّه! مشركان كه بين صفا و مروه سعى مى كنند، به خاطر «اساف» و «نائله» شان است، نه اين كه سعى ميان صفا و مروه، خود از شعائر باشد.
در پاسخ این حرف، آيه «إنَّ الصَّفَا وَ المَروَةَ» نازل شد و فهماند كه خدای تعالى برغم انف مشركان، اين دو مكان را كه محل دو بت آنان بود، شعائر خود قرار داد.
مؤلف: شيعه و سنّى در مطالب گذشته، روايات بسيارى نقل كرده اند، و مقتضاى جمع ميان اين روايات، اين است كه بگویيم: آيه شريفه، در تشريع سعى در عبادت حج نازل شد، در آن سالى كه مسلمين حج كردند، و سوره «بقره»، اولين سوره اى است كه در مدينه نازل شده است.
از اين جا نتيجه مى گيريم كه: آيه شريفه، سياقش با سياق آيات قبله متحد نيست. چون در سابق گفتيم: آيات قبله در سال دوم از هجرت، در مدينه نازل شد، و از سوى ديگر گفتيم كه: آيات اول سوره «بقره»، در سال اول از هجرت نازل شده. پس معلوم می شود سوره «بقره»، سياق هاى متعددى دارد، نه يك سياق.
آيات ۱۵۹ - ۱۶۲ سوره بقره
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُولَئك يَلْعَنهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنهُمُ اللَّاعِنُونَ(۱۵۹)
إِلّا الَّذِينَ تَابُوا وَ أَصلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولَئك أَتُوبُ عَلَيهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ(۱۶۰)
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَئك عَلَيهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(۱۶۱)
خَالِدِينَ فِيهَا لا يُخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَابُ وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(۱۶۲)
همانا كسانى كه كتمان مى كنند آنچه را از بينات و هدايت كه ما نازل كرديم، بعد از آن كه آن را براى مردم در كتاب روشن ساختيم، اين گونه اشخاص را خدا لعنت می كند و همه لاعنان نيز، لعنت می كنند. (۱۵۹)
مگر آن كسانى كه توبه كرده و آنچه را فاسد كرده بودند، اصلاح كنند كه من از ايشان می گذرم و من، توّاب و رحيم هستم. (۱۶۰)
همانا كسانی كه كافر شده و در حال كفر مُردند، لعنت خدا و ملائكه و همه مردم شامل حال ايشان است. (۱۶۱)
در حالی كه جاودانه در آن خواهند بود و عذاب از ايشان تخفيف نمى پذيرد و مهلت داده نمی شود. (۱۶۲)
«إنَّ الَّذِينَ يَكتُمُونَ مَا أنزَلنَا مِنَ البَيِّنَاتِ وَ الهُدَى »: ظاهرا (و خدا داناتر است)، مراد بكلمۀ «هُدَى»، همان معارف و احكامى است كه دين الهى متضمن آن است. معارفى كه پيروان دين را به سوى سعادت هدايت می كند و مراد به «بينات»، آيات و حجت هایى است كه دلالتشان بيّن و واضح است، و ادلّه و شواهد بر حقى است كه همان هدايت است.
بنابراين، كلمۀ «بيّنات» در كلام خداى عزوجل، وصفى است مخصوص آيات نازله، و بر اين اساس، منظور از كتمان آن آيات، اعم است از كتمان و پنهان كردن اصل آيه و اظهار نكردن آن، و يا كتمان دلالت آن به اين كه آيه نازله را طورى تأويل و يا دلالتش را طورى توجيه كنند كه آيه، از آيت بودن بيفتد.
همان طور كه يهود اين كار را با آيات تورات كردند. يعنى آن آياتى كه از بعثت پيامبر اسلام بشارت می داد، تأويل و يا پنهان كردند، به طورى كه مردم يا اصلا آن آيات را نديدند و يا اگر ديدند، تأويل شده اش را ديدند، و خلاصه دلالتش را از رسول اسلام «ص» برگرداندند.
«مِن بَعدِ مَا بَيَّنَاهُ لِلنَّاسِ... »: اين جمله، مى فهماند كتمانى كه يهوديان كردند، بعد از آن بود كه آيات نامبرده به گوش مردم رسيده بود و چنان نبود كه تنها علماى يهود آن آيات را مى دانستند و از عوام پنهان كردند. نه، بلكه مدت ها در دسترس مردم هم بوده، بعدها علما آن ها را از عده اى پنهان و براى عده اى تأويل كردند.
براى اين كه در عهدى كه تورات نازل می شده، تبيين آيات آن براى تك تك مردم دنيا، عادتا امرى محال بوده، چون هيچ يك از وسائل تبليغى موجود امروز در آن موقع نبوده. به ناچار اگر آيه اى از تورات و يا يك مطلب ساده اى را می خواستند به عموم مردم اعلام و تبيين كنند، لابد اين طور بوده كه به حاضران مى گفتند و سفارش مى كردند كه ايشان به غائبان برسانند. يا به علماء مى گفتند تا آن ها به ساير مردم برسانند. و خلاصه عده اى آن مطلب را بدون واسطه مى گرفتند و عده اى ديگر با واسطه.
بنابراين، عالم يكى از وسائط و وسائل تبليغ بوده، همچنان كه زبان و سخن، واسطه ديگرش بوده. پس اگر خبرى براى عالمى و جمعى از مردم عادى كه در مجلس حضور دارند، بيان می شد، در حقيقت، براى همه مردم بيان شده بود. چون عالم ميثاق وجدانى دارد كه حقايق را كتمان نكند.
حال اگر در همين صورت، آن عالم، علم خود را كتمان كند، در حقيقت، كتمانش بعد از بيان براى مردم بوده و همين يگانه سببى است كه خداى سبحان، اين كتمان را مايه اختلاف مردم در دين و تفرقه آنان در راه هدايت و ضلالت دانسته. چه اگر اين كتمان ها نبود، دين خدا سرچشمه اش فطرت خود بشر است، و هر فطرتى آن را مى پذيرد و قوّه مميّزه بشرى اگر آن را درك كند، در برابرش خاضع مى گردد.
همچنان كه خداى تعالى فرمود: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَةَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللّهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ وَلَكِنَّ أكثَرَ النَّاسِ لَا يَعلَمُونَ: روى قلب خود را بدون هيچ انحرافى به سوى دين كن، كه فطرت خدایى همين است. فطرتى كه خدا مردم را بر آن فطرت بيافريد، و خلق خدا در اين درك و فطرت مختلف نيستند. دين صحيح هم، همان دينى است كه از اين فطرت سرچشمه گرفته باشد، اما بيشتر مردم نمى دانند - چون حقايق دين را، از آنان پنهان كردند».
پس دين، فطرى بشر است و چيزى كه با خلقت بشر در آب و گِل او آميخته بوده، فطرت بشر آن را رد نمى كند، و در صورتى كه آن طور كه هست، برايش بيان شود، و از سوى ديگر قلب بشر هم، صفاى روز نخست خود را از دست نداده باشد، البته آن را مى پذيرد.
حال چه اين كه قلب با صافى خودش آن حقيقت دينى را درك كرده باشد، آن چنان كه انبياء درك مى كنند، و يا آن كه با بيان زبانى ديگران درك كند، كه بالاخره برگشت اين دومى هم، به همان اول است. (دقت فرمایيد).
و به همين جهت در آيه مورد بحث، ميان فطرى بودن دين و جهل به آن جمع كرده. از يك سو فرموده: «دين خدا فطرى بشر است»، و از يك سو هم فرموده «بيشتر مردم نمی دانند» و اين، به نظر ما، با هم نمی سازد، و بيان ما اين تنافى را جواب می گويد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اختَلَفَ فِيهِ إلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ مَا جَاءَتهُمُ البَيِّنَاتُ بَغياً بَينَهُم»:
و با انبياء كتاب فرستاديم به حق، تا ميان مردم در آنچه اختلاف مى كنند، حكم كنند و مردم در آن كتاب اختلاف نكردند، مگر همان هایى كه كتاب به سويشان آمده بود. و باز اختلاف نكردند، مگر بعد از آن كه ادله اى روشن در حقانيت كتاب برايشان آمد، و علت اين اختلافشان، مخالفت ها بود كه در بين خود داشتند، كه مى فهماند اختلاف در مطالب كتاب، ناشى از ستمگرى علمایى بود كه حامل علم به آن كتاب بودند.
پس اختلاف هاى دينى و انحراف از جاده صواب، معلول ستمكارى علماء بوده كه مطالب كتاب را براى مردم نگفتند و يا اگر گفتند، تأويلش كردند و يا در آن دست انداخته، تحريفش نمودند.
حتى در روز قيامت هم، خدای تعالى اين ظلم علماء را اعلام می دارد. همچنان كه فرمود: «فَأذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَينَهُم أن لَعنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبغُونَهَا عِوَجاً: و اعلام کننده ای در بينشان اعلام مى كند كه لعنت خدا بر ستمگران، كه از راه خدا جلوگيرى مى كنند و راه خدا را منحرف می سازند».
و آيات قرآنى، در اين باره بسيار است.
پس تا اين جا روشن گرديد كه: آيه مورد بحث، يعنى آيه: «إنَّ الَّذِينَ يَكتُمُونَ مَا أنزَلنَا مِنَ البَيِّنَاتِ وَ الهُدَى مِن بَعدِ مَا بَيَّنَاهُ لِلنَّاسِ فِى الكِتَابِ...»، مبتنى بر آيه: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيمَا اختَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اختَلَفَ فِيهِ إلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعدِ مَا جَاءَتهُمُ البَيِّنَاتُ بَغياً بَينَهُم...» است، و در آن به كيفر اين بغى اشاره مى كند، و در ذيلش مى فرمايد: «أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ...».
«أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»: اين جمله، همان طور كه گفتيم، كيفر كسانى را بيان مى كند كه آنچه هدايت و آيات كه خدا نازل كرده بود، كتمان كردند، و آن كيفر عبارت است از لعنتى از خدا، و لعنتى ديگر از هر لعنت كننده است.
فرق ميان لعنت خدا و لعنت ديگران
و اگر كلمه «لعنت مى كند» در آيه تكرار شده، بدان جهت است كه لعنت خدا با لعنت ديگران فرق دارد. «لعنت خدا»، به اين معناست كه خداوند، ايشان را از رحمت و سعادت دور مى كند، و لعنت لعنت كنندگان، نفرين و درخواست لعنت خداست.
و اين كه هم لعنت خدا و هم لعنت لعنت كنندگان را مطلق آورد، دلالت دارد بر اين كه تمامى لعنت هایى كه از هر لعنت كننده سر بزند، متوجه ايشان است. اعتبار عقلى هم، با اين معنا مساعد است. براى اين كه منظورى كه هر لعنت كننده از لعنت خود دارد، اين است كه طرف از سعادت دور بماند، و سعادت را اگر به حقيقت بنگرى، غير از سعادت دينى نيست و اين سعادت هم، از آن جا كه از ناحيه خدا بيان می شود، بايد مورد قبول فطرت واقع شود. در نتيجه هيچ انسان داراى فطرت، از سعادت حقيقى و دينى محروم نمی شود، مگر به وسيله ردّ و لجبازى.
و اين نيز معلوم است كه «لجباز»، در چيزى لجبازى می كند كه علم به درستى آن دارد و با علم و اطلاع انكارش مى كند. نه كسى كه اطلاعى از درستى آن نداشته و حقانيت آن برايش روشن نشده است.
از سوى ديگر، خدای تعالى، از علماء ميثاق گرفته كه: حق را براى مردم بيان نموده، علم خود را در بين مردم منتشر كنند. آيات و هدايت خدا را از خلق خدا پنهان نكنند. پس اگر پنهان كردند و از انتشار علم خود دريغ ورزيدند، حق را انكار كرده اند، پس هم خدا از رحمت و سعادت دورشان مى كند و هم همه آن افرادى كه به خاطر كتمان اين علماء، از سعادت محروم مانده اند، لعنتشان مى كنند.
شاهد اين مطلب، آيه بعدى است كه مى فرمايد: «إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُم كُفَّارٌ» - تا جملۀ «أجمَعِينَ...». و ظاهرا كلمۀ «إنَّ»، بيان علت و تأكيد مضمون آيه مورد بحث است. چون مضمون و معناى آن را دوباره تكرار مى كند و مى فرمايد: «چون كسانی كه كافر شدند و مردند، در حالی كه همچنان بر كفر خود باقى بودند، چنين و چنان می شوند».
«إلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَ أصلَحُوا وَ بَيَّنُوا»: اين جمله، استثنایى است از آيه قبلى، و اگر در اين آيه، «توبه» را مقيد به «بَيَّنُوا» كرده و فرموده «مگر كسانی كه از اين علماى كتمانگر توبه كنند و براى مردم بيان كنند، آنچه را كه كتمان كرده بودند»، اين است كه طورى توبه كنند كه همه مردم از توبه آنان خبردار شوند. و لازمۀ توبه كردنى چنين، اين است كه آنچه را كتمان كرده بودند، اظهار كنند و بگويند: ما در اين مدت حقيقت مطلب را كتمان كرده بوديم و اگر نه توبه شان توبه نيست، و هنوز توبه نكرده اند. چون تاكنون حق را كتمان مى كردند، و حالا كتمان خود را كتمان مى كنند.
«إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُم كُفَّارٌ»: اين جمله، كنايه است از اصرار و پافشاريشان در كفر و عناد و لجبازيشان در قبول نكردن حق. چون كسى كه از بى توجهى به دين حق متدين نباشد، نه از روى عناد و كبرورزى، چنين كسى در حقيقت كافر نيست، بلكه مستضعفى است كه امرش به دست خدا است.
شاهدش اين است كه خدای تعالى، كفر كافران را در غالب آيات قرآن، مقيد به «تكذيب» مى كند، مخصوصا در آيات هبوط آدم كه مشتمل بر اولين حكم شرعى است، كه خدا براى بشر تشريع كرده، مى فرمايد: «قُلنَا اهبِطُوا مِنهَا جَمِيعاً فَإمَّا يَأتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً» - تا جملۀ - «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أصحَابُ النَّارِ هُم فِيهَا خَالِدُونَ: و كسانى كه كافر شدند و به آيات ما تكذيب كردند، ايشان اهل آتش اند و در آن جاودانند».
پس در آيه مورد بحث هم، مراد از «الَّذِينَ كَفَرُوا»، كسانى است كه حق را تكذيب مى كنند و معاند هستند، - و همان هايند كه در آيه قبل فرمود: «آنچه را خدا نازل كرده، كتمان مى كنند» - و خدا با جملۀ «أُولَئِكَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ وَ المَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أجمَعِينَ» - مجازاتشان كرد، كه اين خود فرمانى است از خداى سبحان، كه هر لعنتى كه از هر انسان و هر ملكى سر بزند، متوجه ايشان بشود، بدون هيچ استثناء.
پس اين گونه اشخاص، سبيل و طريقه شان، طريقه شيطان است كه خدا درباره اش فرمود: «وَ إنَّ عَلَيكَ اللَّعنَةَ إلَى يَومِ الدِّين». چون در اين جمله، خدای تعالى، تمامى لعنت ها را متوجه شيطان كرد، معلوم می شود اين اشخاص هم، يعنى علمایى كه علم خود را كتمان مى كنند، در اين لعنت، تمام شركاى شيطان و شيطان هاى ديگرى چون او هستند.
و چقدر لحن اين آيه شديد و امر آن عظيم است، كه إن شاء اللّه العزيز، تتمۀ سخن در پيرامون بزرگى اين جرم و خيانت، در تفسير آيه: «لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجعَلَ الخَبِيثَ بَعضَهُ عَلَى بَعضٍ فَيَركُمَهُ جَمِيعاً فَيجَعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ: تا خدا خبيث ها را از پاكان جدا كند و آنچه خبيث هست، همه را روى هم قرار دهد و يك جا انبار نموده، يك جا در جهنم قرار دهد»، خواهد آمد.
«خَالِدِينَ فِيهَا»: يعنى اين علماى كتمانگر و اين شيطان هاى انسى، در لعنت خدا و ملائكه جاودانند. و جملۀ «عذاب از آن ها تخفيف نمى پذيرد و حتى مهلت هم داده نمی شوند»، كه در آن عذاب در جاى لعنت آمده، دلالت دارد بر اين كه لعنت خدا و ملائكه مبدل به عذاب می شود.
اين را هم بايد دانست كه در اين چند آيه، چند التفات به كار رفته. در آيه اولى، از تكلم با غير (آنچه را ما نازل كرديم، بعد از آن كه بيان نموديم)، به سوى غيبت (خدا لعنتشان مى كند) التفات شده. چون مقام، مقام تشديد در غضب و خشم و عذاب است و معلوم است كه خشم و عذاب از هر كسى به يك پايه و درجه نيست، هر قدر خشم گيرنده، نامش و يا صفاتش بزرگتر باشد، خشم او ترس آورتر است. لذا در مقام آيه به خاطر اين كه علماى سوء و كتمانگر بفهمند مورد خشم چه كسى واقع شده اند، نام خدا را مى برد و مى فرمايد: «خدا لعنتشان مى كند»، و چون هيچ كس بزرگتر از خداى سبحان نيست، شنونده مى فهمد كه به لعنتى گرفتار شده كه هيچ لعنت به پايه آن نمی رسد.
و در آيه دومى، دوباره از غيبت «خدا لعنتشان مى كند»، به تكلم وحده «من به سوى ايشان توبه و رجوع مى كنم»، التفات شده تا بفهماند رحمت خدا تا چه اندازه كامل است و چقدر رئوف است، كه صفات زشت بندگان را هر قدر هم زشت باشد، از بنده اش دور مى كند و با دست خود و مباشرت خود، دور مى كند، (و راستى چه خداى مهربانى، تعالى و تقدس).
چون رحمت و رأفتى كه از اين آيه استفاده می شود، مثل آن رحمتى نيست كه جملۀ «خدا به سوى ايشان توبه و رجوع مى كند»، - و يا از جمله - «پروردگارشان به سوى ايشان رجوع مى كند»، استفاده می شود.
و در آيه سوم، باز از سياق تكلم وحده «من به سوى ايشان...»، به سياق غيب «بر آنان باد لعنت خدا»، التفات شده، و وجهش همان است كه در التفات آيه اول بيان شد.
بحث روايتى
در تفسير عياشى، از بعضى اصحاب ما، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به آن جناب عرضه داشتم: در آيه «إنَّ الَّذِينَ يَكتُمُونَ»، منظور چه كسانند؟
فرمود: منظور مایيم - كه خدا ياريمان كند - چون اگر يكى از ما به امامت رسيد، نمى تواند و يا به عبارتى مجاز نيست مردم را از امام بعد از خود بی خبر بگذارد. بايد به مردم امام بعد از خود را معرفى نمايد.
و از امام باقر «عليه السلام»، در ذيل همين آيه روايت شده كه فرمود: منظور مایيم - و خدا ياريمان فرمايد.
و از محمّد بن مسلم روايت شده كه گفت: امام فرمود: منظور اهل كتاب اند.
همه اين روايات، از باب تطبيق مصداق بر آيه شريفه است و گرنه آيه شريفه مطلق است.
و در بعضى روايات، از على «عليه السلام» آمده كه: آيه شريفه را به «علماء» تفسير كرده. علمایى كه فاسد باشند.
و در تفسير مجمع البيان، از رسول خدا «ص» روايت آورده كه در تفسير آيه فرموده: «هر كس از هر علمى سؤال شود و او علم آن را داشته باشد و كتمانش كند، روز قيامت، لگامى از آتش بر دهانش مى زنند»، و اين است معناى «أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلعنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».
مؤلف: اين دو خبر، بيان گذشته ما را تأييد مى كنند.
و در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جمله «وَ يَلعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» فرموده: بعضى گفته اند: «لاعنان»، عبارتند از: جنبندگان زمين، ولى منظور مایيم.
مؤلف: اين روايت اشاره دارد به مضمونى كه آيه: «وَ يَقُولُ الأشهَادُ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَّبُوا عَلَى رَبِّهِم ألَا لَعنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ: گواهان مى گويند: اين ها بودند كه به پروردگار خود دروغ بستند، اينك لعنت خدا بر ستمكاران باد»، آن را افاده مى كند. چون امامان «عليهم السلام»، گواهان روز قيامت اند، كه تنها ايشان مأذون در سخن گفتن هستند و به جز صلوات نمى گويند.
و اين كه فرمود: «بعضى گفته اند: مراد جنبندگان زمين هستند»، منظور حديثى است كه از بعضى مفسران، از قبيل مجاهد و عكرمه و ديگران نقل شده، و اى بسا در بعضى از آن ها، قضيه را به رسول خدا هم نسبت داده باشند.
و در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: آيه «إنَّ الَّذِينَ يَكتُمُونَ مَا أنزَلنَا مِنَ البَيِّنَاتِ وَ الهُدَى»، درباره على «عليه السلام» نازل شده.
مؤلف: اين روايت هم، از باب جرى و تطبيق است.
آيات ۱۶۳ - ۱۶۷ سوره بقره
وَ إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ(۱۶۳)
إِنَّ فى خَلْقِ السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْفُلْكِ الَّتى تجْرِى فى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاس وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا وَ بَث فِيهَا مِن كلِّ دَابَّةٍ وَ تَصرِيفِ الرِّيَح وَ السحَابِ الْمُسخَّرِ بَيْنَ السمَاءِ وَ الاَرْضِ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(۱۶۴)
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَاداً يحِبُّونهُمْ كَحُب اللَّهِ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَشدُّ حُبًّا لِّلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَاب أَنَّ الْقُوَّةَ للَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعَذَابِ(۱۶۵)
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَاب وَ تَقَطعَت بِهِمُ الاَسبَاب (۱۶۶)
وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذَلِك يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسرَاتٍ عَلَيهِمْ وَ مَا هُم بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ(۱۶۷)
و معبود شما معبودى است يگانه جز او معبودى نيست او رحمان و رحيم است (۱۶۳)
به درستى كه در خلقت آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز و كشتى ها كه در دريا بسود مردم در جريانند و در آنچه كه خدا از آسمان نازل ميكند يعنى آن آبى كه با آن زمين را بعد از مردگيش زنده ميسازد و از هر نوع جنبنده در آن منتشر ميكند و گرداندن بادها و ابرهائيكه ميان آسمان و زمين مسخرند آيات و دليلهائى است براى مردمى كه تعقل كنند (۱۶۴)
و بعضى از مردم كسانى هستند كه بجاى خدا شريك ها ميگيرند و آنها را مانند خدا دوست ميدارند و كسانيكه بخدا ايمان آورده اند نسبت باو محبت شديد دارند، و اگر ستمكاران در همين دنيا آن حالت خود را كه در قيامت هنگام ديدن عذاب دارند ببينند ميفهمند كه تمامى نيروها از خداست و خدا شديد العذاب است (۱۶۵)
روزى كه پيشوايان كفر از پيروان خود بيزارى مى جويند و عذاب را ميبينند و چاره شان از همه جا قطع ميشود (۱۶۶)
و كسانيكه در دنيا كارشان پيروى كوركورانه بود ميگويند اگر براى ما بازگشتى ميبود ما هم از اين پيشوايان (كه امروز از ما بيزارى جستند) بيزارى مى جستيم اينچنين خداوند اعمالشان را برايشان بصورت حسرتها مجسم ميسازد و ايشان هرگز از آتش بيرون نخواهند شد (۱۶۷)
اين آيات كه مسئله توحيد را خاطر نشان ميكند، همه در يك سياق و در يك نظم قرار دارند، و بر مسئله نامبرده اقامه برهان نموده ، شرك و سرانجام امر آن را بيان مى كند.
معنى «واحد» در «اله واحد»
«و الهكم اله واحد»، در سابق در تفسير بسم اللّه در اول كتاب ، تفسير سوره حمد معناى كلمه (اله ) گذشت ، و اما معناى كلمه (واحد)، بايد دانست كه مفهوم وحدت از مفاهيم بديهى است كه در تصور آن هيچ حاجت بان نيست كه كسى آنرا برايمان معنا كند و بفهماند كه وحدت يعنى چه چيزى كه هست موارد استعمال آن مختلف است ، چه بسا چيزى را بخاطر يكى از اوصافش واحد بدانند، و مثلا بگويند مردى واحد، عالمى واحد، شاعرى واحد، كه مى فهماند صفت مردانگى و علم و شعر كه در او است شركت و كثرت نمى پذيرد و درست هم هست ، چون رجوليتى كه در زيد است قابل قسمت ميان او و غير او نيست ، بخلاف رجوليتى كه در زيد و عمرو است - كه دو مردند - و دو رجوليت دارند و مفهوم رجوليت در بين آن دو تقسيم شده و كثرت پذيرفته است .
پس زيد از اين جهت - يعنى از جهت داشتن صفتى بنام رجوليت - موجودى است واحد كه قابل كثرت نيست ، هر چند كه از جهت اين صفت و صف ات ديگرش مثلا علمش و قدرتش و حياتش ، و امثال آن واحد نباشد، بلكه كثرت داشته باشد.
ولى اين جريان در خداى سبحان وضع ديگرى بخود مى گيرد، ميگوئيم خدا واحد است ،
بخاطر اينكه صفتى كه در اوست - مثلا الوهيتش - صفتى است كه احدى با او در آن صفت شريك نيست و باز مى گوئيم : خدا واحد است چون علم و قدرت و حيات دارد، و خلاصه بخاطر داشتن چند صفت وحدتش مبدل به كثرت نمى شود، براى اينكه علم او چون علوم ديگران و قدرتش و حياتش چون قدرت و حيات ديگران نيست ، و علم و قدرت و حيات و ساير صفاتش او را متكثر نمى كند، تكثرى كه در صفات او هست تنها تكثر مفهومى است و گرنه علم و قدرت و حياتش يكى است ، آنهم ذات او است ، هيچيك از آنها غير ديگرى نيست ، بلكه او عالم است بقدرتش و قادر است بحياتش ، وحى است به علمش ، بخلاف ديگران كه اگر قادرند به قدرتشان قادرند و اگر عالم هستند، به علمشان عالم هستند، خلاصه صفاتشان هم مفهوما مختلف است و هم عينا.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |