تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و تعليم كتاب و حكمت و نيز تعليم آنچه نمى دانستيد، دو جمله است كه شامل تمامى معارف اصولى و فروعى دين مى گردد.
اين را هم بايد دانست كه آيات شريفه مورد بحث، مشتمل بر چند مورد التفات نسبت به خداى تعالى است. يك جا خداى تعالى غايب (او) حساب شده، يك جا متكلم وحده (من). جایى ديگر، متكلم مع الغير (ما).، و نيز چند التفات ديگر نسبت به غير خداى تعالى، كه باز يك جا غايب حساب شده اند و يك جا مخاطب و يك جا متكلم، كه اگر خواننده عزيز در آن ها دقت به عمل آورد، نكته هايش پوشيده نمى ماند.
بحث روايتى
در تفسير مجمع البيان، از قمى روايت كرده كه در تفسيرش در ذيل آيه: «سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ...»، از قول امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود:
قبله وقتى از بيت المقدس به سوى كعبه برگرديد كه رسول خدا «ص»، سيزده سال در مكه، به سوى بيت المقدس نماز خوانده بود و بعد از مهاجرت به مدينه هم، هفت ماه به همان سو نماز خواند. آن وقت خدا او را به طرف مكه برگردانيد.
چون يهوديان رسول خدا «ص» را سرزنش مى كردند و مى گفتند: تو تابع مایى و به سوى قبله ما نماز مى گزارى. رسول خدا «ص» از اين سرزنش دچار اندوهى سخت شد و در نيمه شبى از خانه بيرون شد و به آفاق آسمان نگاه مى كرد، منتظر بود از ناحيه خدای تعالى در اين خصوص امرى صادر شود.
فرداى آن شب، وقتى هنگام نماز ظهر شد، آن جناب در مسجد «بنى سالم» بود و دو ركعت از نماز ظهر را خواند كه جبرئيل نازل شده، دست به دو شانه آن حضرت گذاشت و او را به طرف كعبه برگردانيد، و اين آيه بر او نازل كرد: «قَد نَرَى تَقَلُّبَ وَجهَكَ فِى السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبلَةً تَرضَيهَا فَوَلِّ وَجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرَامِ».
در نتيجه، آن جناب دو ركعت از يك نماز را به سوى بيت المقدس و دو ركعت ديگرش را، به سوى كعبه خواند. بعد از اين جريان، سر و صداى يهود و مردم نفهم بلند شد كه چرا از قبله اى كه داشت، برگرديد؟
مؤلف: رواياتی كه هم از طرف عامه و هم خاصه در اين داستان در كتب جامع وارد شده، بسيار زياد است و از نظر مضمون قريب به هم هستند، ولى از نظر تاريخ، اين جريان مختلف اند. بيشتر آن ها، تاريخ تحويل قبله را در ماه رجب سال دوم، از هجرت، يعنى ماه هفدهم از هجرت می دانند، و صحيح تر هم همين است و به زودى فصل جداگانه در بحث پيرامون اين مسئله خواهد آمد، إن شاء اللّه.
و از طرق اهل سنت، درباره اين كه امت اسلام گواه بر مردم و رسول خدا «ص»، گواه بر امت است، رواياتى آمده كه: مردم روز قيامت، تبليغ انبياء را انكار مى كنند. خدای تعالى، از انبياء شاهد می خواهد تا اثبات كنند تبليغ كرده اند - با اين كه خدا عالم تر از هر كسى است - آنگاه امت محمّد «ص» را می آورند و ايشان شهادت می دهند. امت هاى ديگر مى پرسند: شما از كجا به دست آورده ايد كه پيغمبر ما رسالت خود را تبليغ كرده؟ مى گويند: ما اين معنا را از كتاب آسمانی مان به دست آورديم كه خدای تعالى، به زبان پيامبر صادقش در آن خبر داد كه: انبياء گذشته، رسالت خود را تبليغ كردند.
بعد محمّد «ص» را مى آورند تا از حال امتش بپرسند. آن جناب امت را تزكيه مى كند و به عدالتشان شهادت می دهد. اين جاست كه خداى سبحان فرموده: «فَكَيفَ إذَا جِئنَا مِن كُلِّ أُمّةٍ بِشَهِيدٍ».
مؤلف: مفاد اين روايت را اخبار ديگرى تأييد مى كند كه سيوطى، آن اخبار را در تفسير الدُرُّ المنثور و غير او نيز آورده اند. چيزى كه در اين روايات به نظر درست نمى رسد، اين است كه پيامبر اسلام، تمامى امت را تزكيه و تعديل نكرده، و معنا ندارد كه در قيامت، همه را تزكيه و تعديل كند، مگر اين كه به منظور تزكيه و تعديل جمعى از امت باشد، نه همه، و گرنه روايات نامبرده، مطلبى برخلاف ضرورت اثبات مى كند، ضرورت كتاب و سنت، هر دو.
آخر چطور ممكن است رسول خدا «ص»، فجايع و جناياتى را كه افرادى از امت اسلام مرتكب شدند، تجويز كند و بر آن جنايات صحه بگذارد؟ جناياتى كه حتى نمونه اش هم در امت هاى گذشته رُخ نداد، و چطور آن جناب، طاغيان و فرعون هاى اين امت را تزكيه و تعديل مى كند؟ و آيا اين روايات طعن بر دين حنيف و بازيگرى با حقايق اين ملت بيضاء نيست؟! قطعا هست.
علاوه بر اين كه اين روايات گفتگو از شهادت نظرى دارد، نه شهادت تحمل. چون امت اسلام در زمان انبياء گذشته حاضر نبودند، تا ببينند آيا رسالت خود را تبليغ مى كنند، يا نه، و شهادت نظرى اعتبار ندارد.
و در كتاب مناقب، در اين باره، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «شهداء مردم»، به غير رسولان و امامان كسى نيست، و اما امت، معقول نيست كه خدا از آن ها شهادت بطلبد، براى اين كه در ميان امت، كسانى هستند كه شهادتشان، يك بند سبزى و يك پر كاه ارزش ندارد.
و در تفسير عياشى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَليكُم شَهِيداً...»، فرمود:
اگر خيال كنى كه منظور خدای تعالى از اين آيه، همه موحدين اهل قبله است، سخت اشتباه كرده اى. براى اين كه آيا خدای تعالى در قيامت از كسى شهادت می خواهد كه در دنيا شهادتش در مرافعه اى كه بر سر يك من خرما بپا می شد، پذيرفته نبود، و آن وقت شهادت چنين كسى در درگاهش پذيرفته می شود؟ حاشا، اين حرف معقول نيست و خدای تعالى، چنين چيزى را از خلق خودش نمى پسندد. آن وقت خودش چگونه مرتكب آن می شود، بلكه منظور خدای تعالى از امت، افرادى است كه مصداق آيه: «كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنَّاسِ» هستند و آنان، «امت وسط» و بهترين امت اند، كه خدا براى مردم خلقشان كرده است.
مؤلف: بيان اين حديث در ذيل آيه شريفه، با استفاده از قرآن كريم گذشت.
و در قرب الاسناد، از امام صادق «عليه السلام»، از پدرش، از رسول خدا «ص» روايت كرده كه فرمود:
از جمله خصائصى كه خداى تعالى به امت من داده و با دادنش امتم را بر ساير امم برترى بخشيده، سه چيز است كه حتى به هيچ پيغمبرى نداده - تا آن جا كه مى فرمايد:
خدای تعالى، هر پيغمبرى كه مبعوث مى كرد، او را شهيد بر قومش قرار می داد، ولى خداى تعالى، امت مرا شهيد بر همه خلائق كرد و فرمود: «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيكُم وَ تَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» (تا آخر حديث).
مؤلف: اين حديث، منافاتى با حديث قبلى ندارد. چون مراد به «امت» در اين روايت نيز، همان امت مسلمه ای است كه دعاى ابراهيم به وسيله آن مستجاب شد.
و در تفسير عياشى، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت آورده كه در حديثى، در ضمن توصيف روز قيامت فرمود:
مردم در يك جا جمع می شوند و در آن جا، تمامى خلائق استنطاق می شوند، و هیچ کس بدون اجازه رحمان و جز به صواب سخن نمی گويد. آنگاه به رسول خدا دستور می دهند، برخيزد و از پرسش ها پاسخ گويد. اين جاست كه خدای تعالى، به رسول گرامی اش می فرمايد: «فَكَيفَ إذَا جِئنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيداً»، و به حكم اين آيه، آن جناب شهيد بر شهيدان، يعنى بر رسولان است.
و در تهذيب، از ابوبصير، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه گفت: به آن جناب عرضه داشتم: آيا خدای تعالى به رسول خدا «ص» دستور داده بود كه به سوى بيت المقدس نماز بگزارد؟ فرمود: بله، مگر نمى بينى خداى سبحان فرموده: «وَ مَا جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتِى كُنتَ عَلَيهَا إلَّا لِنَعلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيهِ» الخ.
مؤلف: مقتضاى اين حديث، اين است كه جملۀ «الَّتِى كُنتَ عَلَيهَا»، صفت قبله باشد، و مراد به «قبله»، بيت المقدس باشد، و اين كه آن قبله اى كه رسول خدا «ص» رو به آن مى ايستاده، همان بيت المقدس بوده باشد، و همين معنا را سياق آيات تأييد مى كند، كه بيانش گذشت.
از اين جا، آن روايتى هم كه از امام عسكرى «عليه السلام» نقل شده، تأييد می شود. چون آن جناب فرموده:
مردم مكه، هواى قبله شدن كعبه را داشتند. خدای تعالى با قبله قرار دادن بيت المقدس امتحانشان كرد، تا معلوم شود چه كسى بر خلاف هواى نفسش، از رسول خدا «ص» پيروى مى كند. برخلاف مردم مدينه كه هواى بيت المقدس به سر داشتند و خدای تعالى با برگرداندن قبله، دستورشان داد با هواى نفس خود مخالفت نموده، رو به كعبه نماز بگزارند تا باز معلوم شود چه كسى پيروى رسول خدا «ص» مى كند و چه كسى مخالفت می نمايد، كه هر كس او را بر خلاف ميل درونی اش اطاعت كند، مصدق او و موافق اوست. (تا آخر).
با اين حديث، فساد گفتار ديگرى نيز روشن مى گردد و آن، اين است كه:
جملۀ «الَّتِى كُنتَ عَلَيهَا»، مفعول دوم براى كلمۀ «جَعَلنَا» است و معناى آيه، اين است كه: ما قبل از بيت المقدس قبله را كعبه اى كه «كُنتَ عَلَيهَا» نكرديم، استدلال كرده است به جملۀ «إلَّا لِنَعلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ»، كه حاصل معنا چنين می شود:
«ما قبل از بيت المقدس، كعبه را كه الآن رو به آن هستى، قبله نكرديم، مگر براى اين كه بفهميم چه كسى رسول را پيروى مى كند»، لیكن اين حرف بيهوده است، زيرا همان طور كه قبلا گفتيم، سياق برخلاف آن است.
و در تفسير عياشى، از زبيرى روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: آيا مرا از ايمان خبر نمی دهى، بدانم آيا ايمان، مجموع قول و عمل است و يا قول بدون عمل؟
فرمود: ايمان، همه اش عمل است. چون خود قول هم، يكى از اعمال است كه خدا واجبش كرده، در كتابش بيان نموده، نورش واضح و حجتش ثابت شده، كتابش بدان شهادت می دهد و به سوى آن دعوت مى كند.
و چون خداى تعالى، رسول اسلام را رو به كعبه گردانيد، مسلمانان به رسول خدا «ص» گفتند: پس تكليف ما نسبت به نمازهایی كه در اين مدت (۱۷ ماهه)، رو به بيت المقدس خوانديم، چه می شود و تكليف مُردگان ما كه در اين مدت نماز را به آن طرف می خواندند، چه می شود؟
خدای تعالى در پاسخ به اين سؤال، اين جمله را نازل فرمود: «وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إيمَانَكُم إنَّ اللهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ: خدا ايمان شما را ضايع نمى كند، كه خدا به مردم رئوف و رحيم است».
و در اين كلام خود، نماز ما را ايمان خواند. پس هر كس از خدا بترسد و جوارح خود (از چشم و گوش و شكم و زبان و فرج) را حفظ نموده هر عضوى از اعضاى خود را در آن جایى مصرف كند و به كار ببندد كه خدا برايش معين كرده و واجب هر عضوى را انجام دهد، با ايمان كامل خدا را ملاقات مى كند و از اهل بهشت است. و اگر كسى در واجبى از اين واجبات خيانت كند و از آنچه خدا دستور داده، تعدى نمايد، خدا را با ايمان ناقص ملاقات مى كند.
مؤلف: اين روايت را كلينى هم آورده، و اين كه در روايت، نزول جملۀ «وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إيمَانَكُم» را بعد از تحويل قبله دانسته، منافاتى با بيان قبلى ما ندارد.
و در كتاب فقيه آمده كه: رسول خدا «ص»، سيزده سال در مكه، و نوزده ماه در مدينه، به طرف بيت المقدس نماز خواند. بعد كه يهوديان سرزنش كردند كه تو تابع قبله ما هستى و اندوه شديدى بر او مسلط شد، در دل شب از خانه بيرون آمد و رو به اطراف افق بگردانيد. فرداى آن شب هم، نماز صبح را رو به بيت المقدس خواند و هم دو ركعت از نماز ظهر را، سرِ دو ركعتى جبرئيل آمد و گفت:
«قَد نَرَى تَقَلُّبَ وَجهَكَ فِى السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبلَةً تَرضَيهَا فَوَلِّ وَجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ». آنگاه دست آن جناب را گرفته، رو به كعبه اش كرد. مردمى هم كه پشت سرش به نماز ايستاده بودند، رو به كعبه شدند، به طوری كه زنان جاى فعلى مردان قرار گرفتند و مردان جاى فعلى زنان. و اين نماز ظهر، اولش به سوى بيت المقدس و آخرش، به سوى كعبه واقع شد. بعد از نماز ظهر، خبر به مسجدى ديگر در مدينه رسيد، اهل آن مسجد دو ركعت از عصر خوانده بودند، دو ركعت ديگر را به طرف كعبه برگشتند. آن ها نيز اول نمازشان به سوى بيت المقدس و آخرش به سوى كعبه شد، و مسجد «قبلتين»، همان مسجد است.
مؤلف: قمى هم، نظير اين را روايت كرده و گفته كه: رسول خدا «ص»، خودش (در مدينه)، بلكه در مسجد «بنى سالم» نماز می خواند كه اين جريان واقع شد.
و در تفسير عياشى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «فَوَلِّ وَجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرَامِ...» فرموده:
رو به قبله نماز بخوان و در نماز، رو از قبله برمگردان، كه نمازت باطل می شود. چون خداى سبحان به رسول گرامی اش فرمود: در نماز واجب، بايد حتما رو به قبله نماز بخوانى: «فَوَلِّ وَجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرَامِ وَ حَيثُ مَا كُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَكُم شَطرَهُ».
مؤلف: روايات در اين باره كه آيه شريفه راجع به خصوص نماز واجب است، بسيار زياد است.
و در تفسير قمى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در تفسير آيه «الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ يَعرِفُونَهُ...» فرموده: اين آيه، درباره يهود و نصارا نازل شد. خداى تعالى در آن مى فرمايد: «آن هایى كه كتابشان داديم، او را مى شناسند - يعنى رسول خدا را - همان طور كه فرزندان خود را مى شناسند».
و اين، بدان جهت است كه خداى عزوجل، در تورات و انجيل و زبور، صفات رسول خدا «ص» و صفات اصحابش و مهاجرتش را ذكر كرده بود، و همان را در قرآن حكايت كرده كه:
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَينَهُم تَرَيهُم رُكَّعاً سُجَّداً يَبتَغُونَ فَضلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضوَاناً سِيمَاهُم فِى وُجُوهِهِم مِن أثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُم فِى التَّورَيةِ وَ مَثَلُهُم فِى الإنجِيلِ»:
محمَّد «ص»، فرستادۀ خداست و كسانى كه مصاحب او هستند، بر كفار دشمنانى بيرحم و در بين خود، مهربانان هستند. ايشان را مى بينى كه همواره در ركوع و سجودند و همه در پى به دست آوردن فضل خدا و خشنودى اويند. نشانه هاشان از اثر سجده در پيشانى نمايان است. اين است مَثَل آنان در تورات و همين است مَثشل آنان در انجيل.
پس صفات رسول خدا «ص» و اصحابش در تورات بوده، و وقتى خدا او را مبعوث فرمود، اهل كتاب او را شناختند، همچنان كه خود قرآن مى فرمايد: «فَلَمَّا جَاءَهُم مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ».
مؤلف: نظير اين روايت در كافى، از على «عليه السلام» نقل شده است.
و در اخبار بسيارى از طرق شيعه آمده كه آيه: أينَمُا تَكُونُوا يَأتِ بِكُمُ اللّهُ جَمیيعاً»، درباره اصحاب قائم «عليه السلام» نازل شده و در بعضى از آن ها آمده كه: اين، از باب جرى و تطبيق است.
و در حديثى، از طرق عامه، در ذيل جملۀ «وَ لِأُتِمَّ نِعمَتِى عَلَيكُم»، از على «عليه السلام» آمده كه فرمود: تماميت نعمت اين است كه انسان با داشتن اسلام بميرد.
و باز در حديثى از طرق آنان آمده كه: تماميت نعمت به اين است كه آدمى داخل بهشت شود.
بحث علمى: (درباره يافتن جهت قبله)
تشريع قبله در اسلام و اعتبار و وجوب خواندن نماز رو به قبله - نمازى كه عبادت عموم مسلمانان جهان است - و همچنين وجوب ذبح حيوانات رو به قبله و كارهاى ديگرى كه حتما بايد رو به قبله باشد، (و يا مانند خوابيدن و نشستن و وضو گرفتن رو به قبله كه مستحب و مانند تخليه كردن كه حتما بايد به طرف غير قبله باشد و رو به قبله اش حرام است) و احكامى ديگر كه با قبله ارتباط دارد و مورد ابتلاى عموم مسلمانان است، باعث شده كه مردم محتاج به جستجوى جهت قبله شوند و آن را در افق خود معين كنند، (تا نماز و ذبح حيوانات و كارهایى ديگر را رو به آن طرف انجام داده و از تخليه كردن به آن طرف بپرهيزند).
و در ابتداء امر، از آن جا كه تشخيص قطعى آن براى مردم دور از مكه فراهم نبود، ناگزير به مظنّه و گمان و نوعى تخمين اكتفاء مى كردند، ولى رفته رفته اين حاجت عمومى، علماى رياضیدان را وادار كرد تا اين مظنّه و تخمين را قدرى به تحقيق و تشخيص عينى نزديك سازند.
براى اين كار از جدول هایى كه در زيج مورد استفاده قرار مى گيرد، استمداد كردند، تا بدان وسيله عرض هر شهر و طول آن را (منظور از عرض شهر فاصله ای است كه هر شهرى از خط استواء دارد و منظور از طول آن، فاصله ای است كه ميانه شهرها از مشرق به مغرب مى باشد، به اين منظور، آخرين نقطه غربى و معمور كره زمين را جزاير خالدات می گرفتند.
البته اين ديگر مربوط به بحث ما نيست كه در قرون گذشته و قبل از كشف آمريكا و كشف كرويت زمين، چنين می پنداشتند كه جزائر خالدات واقع در غرب اروپا، ساحل اقيانوس آرام، آخرين نقطه كره زمين است و البته اين جزائر، در قرون اخير در آب فرو رفته و اثرى از آن باقى نمانده است، و فعلا در نيم كره شرقى زمين، از رصدخانه گرنويچ لندن استفاده مى كنند (مترجم) معين كنند.
آنگاه بعد از آن كه عرض شهر خود را از خط استواء معين مى كردند، آن وقت می توانستند بفهمند كه از نقطه جنوب آن شهر (نقطه جنوب هر شهرى عبارت است از نقطه اى كه اگر خطى موهوم از آن نقطه به طرف نقطه شمال تصور كنيم، آفتاب در رسيدن به آن نقطه مسير روزانه اش نصف می شود و به اصطلاح به نقطه ظهر مى رسد) چند درجه (از نود درجه ميان جنوب و مغرب) را به طرف مغرب منحرف شوند، رو به كه ايستاده اند (و اين انحراف را با حساب جيوب و مثلثات معين مى كردند).
آنگاه اين حساب را به وسيله دائره هنديه براى تمامى افق ها و شهرهاى مسلمان نشين ترسيم كردند. (به اين صورت كه يا در اول بهار و يا در اول پایيز، كه دو نقطه اعتدالى است، در هر افقى دائره اى در زمين مسطح رسم كردند و محورى و يا به عبارتى شاخصى در وسط آن دائره كوبيدند. صبح كه آفتاب طلوع كرد، سايه شاخص از دائره بيرون بود، ايستادند تا با بالا آمدن آفتاب و كوتاه شدن سايه آن نقطه اى را كه سايه از آن نقطه وارد دائره مى شود، معين كنند و همچنين آن نقطه اى را كه در بعد از ظهر سايه از دايره بيرون مى رود، معين كنند. سپس با خطى مستقيم اين دو نقطه را به هم وصل كردند كه يكسرش مشرق افق را نشان می داد و سر ديگرش مغرب افق را.
در نتيجه دائره به دو نيم دائره تقسيم شد. خط ديگرى عمود بر آن خط ترسيم كردند كه يكسرش نقطه جنوب را نشان می داد و سر ديگرش نقطه شمال را، و اين خط را نصف النهار آن افق می ناميدند، و معلوم است كه فاصله ميان هر يك از اين چهار نقطه، نود درجه است، و فرض كنيد شهرى كه اين دائره (كه آن را دائره هنديه مى ناميدند) ترسيم شده، سى درجه با خط استواء فاصله داشته باشد. در اين صورت اگر سكنه اين شهر در موقع نماز، سى درجه از نود درجه را از جنوب به طرف مغرب برگردند، درست رو به قبله ايستاده اند (مترجم).
سپس براى اين كه اين كار را به سرعت و آسانى انجام دهند، قطب نما را، يعنى عقربه مغناطيسى معروف به حك را به كار بستند. چون اين آلت با عقربه خود جهت شمال و جنوب را در هر افقى كه به كار رود، معين می كند و كار دائره هنديه را به فوريت انجام می دهد و در صورتی كه ما مقدار انحراف شهر خود را از خط استواء بدانيم، بلافاصله نقطه قبله را تشخيص می دهيم.
لیكن اين كوششى كه علماى رياضى مبذول داشتند، هرچند خدمت شايان توجهى بود - و خداوند جزاى خيرشان مرحمت فرمايد - ولیكن از هر دو طريق، يعنى هم از طريق قطب نما و هم از راه دائره هنديه ناقص بود، كه اشخاص را دچار اشتباه مى كرد.
اما اول براى اين كه: رياضیدانان اخير متوجه شدند كه رياضیدانان قديم، در تشخيص طول شهر دچار اشتباه شده اند، و در نتيجه حسابى كه در تشخيص مقدار انحراف و در نتيجه تشخيص قبله داشتند، در هم فرو ريخت.
توضيح اين كه: براى تشخيص عرض مثلا تهران از خط استوا، و محاذات آن با آفتاب در فصول چهارگانه، طريقه شان اين طور بود كه فاصله قطب شمالى را با خط استواء معين نموده و آن را درجه بندى مى كردند. آنگاه فاصله شهر مورد حاجت را از خط استواء به آن درجات معين نموده، مثلا مى گفتند فاصله تهران از جزائر خالدات ۸۶ درجه و ۲۰ دقيقه می باشد و عرض آن از خط استوا، سى و پنج درجه و ۳۵ دقيقه (نقل از كتاب زيج ملخص، تأليف ميزابى). گو اين كه اين طريقه به تحقيق و واقع نزديك بود،
ولیكن طريقه تشخيص طول شهرها، طريقه اى درست و نزديك به تحقيق نبود. چون همان طور كه در بيان مترجم گذشت، عبارت از اين بود كه مسافت ميانه دو نقطه از زمين را كه در حوادث آسمانى مشترك بودند، (اگر آفتاب مى گرفت، در هر دو جا در يك زمان مى گرفت، و اگر حوادث ديگرى رُخ می داد، در هر دو نقطه رُخ می داد)، معين می كردند و آن را با مقدار حركت حسى آفتاب و يا به عبارتى با ساعت ضبط می نمودند. آنگاه مى گفتند: مثلا طول شهر تهران، فلان درجه و... دقيقه است و چون در قديم وسائل تلفن و تلگراف و امثال آن در دست نبود، لذا اندازه گيرى هاى قديم دقيق نبود و بعد از فراوان شدن اين وسائل و همچنين نزديك شدن مسافت ها به وسيله هواپيما و ماشين اين مشكل كاملا حل شد.
و در اين هنگام بود كه شيخ فاضل و استاد شهير رياضى، مرحوم «سردار كابلى»، براى حل اين مشكل كمر همت بست و انحراف قبله را با اصول جديد استخراج نموده، رساله اى در اين باره به نام «تحفة الاجلة فى معرفة القبلة»، در اختيار همگان گذاشت، و اين رساله كوچكى است كه در آن طريقه استخراج قبله را با بيان رياضى روشن ساخته، و جدول هایى براى تعيين قبله هر شهرى رسم كرده است.
و از جمله رموزی كه وى موفق به كشف آن گرديد - و خدا جزاى خيرش دهد - كرامت و معجزه باهره اى بود كه براى رسول خدا «ص» در خصوص قبله محرابش در مسجد مدينه اثبات و اظهار كرد.
توضيح اين كه: مدينه طيبه، بر طبق حسابى كه قدماء داشتند، در عرض ۲۵ درجه خط استوا، و در طول ۷۵ درجه و ۲۰ دقيقه قرار داشت و با اين حساب محراب مسجد النبى در مدينه رو به قبله نبود، (و چون ممكن نبوده رسول خدا «ص» در ايستادن به طرف قبله و بناى مسجد رو به آن طرف اشتباه كند)، لذا رياضیدانان همچنان درباره قبله بحث مى كردند، و اى بسا براى اين انحراف وجوهى ذكر مى كردند كه با واقع امر درست در نمى آمد.
ولیكن مرحوم سردار كابلى، اين معنا را روشن ساخت كه محاسبات دانشمندان اشتباه بوده. چون مدينه طيبه در عرض ۲۴ درجه و ۵۷ دقيقه خط استوا، و طول ۳۹ درجه و ۵۹ دقيقه آخرين نقطه نيم كره شرقى قرار دارد و روى اين حساب، محراب مسجد النبى، درست رو به قبله واقع می شود. آن وقت روشن شد در قرن هاى قبل كه اثرى از اين محاسبات نبود و در حالی كه آن جناب در نماز بود، وقتى به طرف كعبه برگشت، درست به طرفى برگشته كه اگر خطى موهوم از آن طرف به طرف كعبه كشيده می شد، به خود كعبه بر می خورد، و اين خود كرامتى باهر و روشن است. (صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ).
بعد از مرحوم سردار كابلى، مرحوم مهندس فاضل سرتيپ عبدالرزاق بغائرى، براى بيشتر نقاط روى زمين قبله اى استخراج كرد و در اين باره رساله اى در معرفت قبله نوشت و در آن جدول هایى ترسيم نمود كه حدود هزار و پانصد نقطه از نقاط مسكون زمين را نام برد و با تدوين اين رساله، بحمد اللّه نعمت تشخيص قبله به كمال رسيد. و از آن جمله مثلا عرض تهران را سى و پنج درجه و چهل و يك دقيقه و ۳۸ ثانيه و طول آن را ۵۱ درجه و ۲۸ دقيقه و ۵۸ ثانيه نوشت (مترجم).
اين بود جهت نقصى كه در قسمت اول بود و اما در قسمت دوم يعنى در تشخيص قبله به وسيله قطب نما، نقص آن از اين جهت بود كه معلوم شد دو قطب مغناطيسى كره زمين، با دو قطب جغرافيایی زمين منطبق نيست. براى اين كه قطب مغناطيسى شمالى مثلا علاوه بر اين كه به مرور زمان تغيير مى كند، بين آن و بين قطب شمالى جغرافيایى حدود هزار ميل (كه معادل است با ۱۳۷۵ كيلومتر) فاصله است.
و روى اين حساب، قطب نما هيچ وقت عقربه اش رو به قطب جنوبى جغرافيایى قرار نمى گيرد و آن را نشان نمی دهد. (چون سر ديگر عقربه، قطب شمال واقعى را نشان نمی دهد)، بلكه گاهى تفاوت به حدّى مى رسد كه ديگر قابل تسامح نيست.
به همين جهت مهندس فاضل و رياضیدان عاليقدر، جناب سرتيپ حسينعلى رزم آرا، در اواخر، يعنى در سال ۱۳۳۲ هجرى شمسى، در مقام بر آمد اين مشكل را حل كند، و انحراف قبله را از دو قطب مغناطيسى در هزار نقطه از نقاط مسكون كره زمين را مشخص كرد، (و براى سهولت كار به طوری كه همه بتوانند استفاده كنند، قطب نمایى اختراع كرد كه به تخمين نزديك به تحقيق می تواند قبله را مشخص كند، كه قطب نماى آن جناب، فعلا مورد استفاده همه هست، خداوند به وى جزاى خير مرحمت فرمايد).
بحث اجتماعى (پيرامون فوايد تشريع قبله از نظر فردى و اجتماعى )
دانشمندانى كه متخصص در جامعه شناسى و صاحب نظر در اين فن هستند، اگر در پيرامون آثار و خواصى كه از اين پديده كه نامش اجتماع است و بدان جهت كه اجتماع است ناشى ميشود، دقت و غور كنند، شكى برايشان نمى ماند كه اصولا پديد آمدن حقيقتى بنام اجتماع و سپس منشعب شدن آن به شعبه هاى گوناگون و اختلاف ها و چندگونگى آن بخاطراختلاف طبيعت انسانها، فقط و فقط يك عامل داشته و آن دركى بوده كه خداى سبحان طبيعت انسانها را بان درك ملهم كرده ، درك باين معنا كه حوائجش كه اتفاقا همه در بقاى او و به كمال رسيدنش مؤ ثرند يكى دو تا نيست تا خودش بتواند برفع همه آنها قيام كند، بلكه بايد اجتماعى تشكيل دهد،
و بدان پاى بند شود، تا در آن مهد تربيت و به كمك آن اجتماع در همه كارها و حركات و سكناتش موفق شود و يا به عبارتى همه آنها به نتيجه برسد و گرنه يكدست صدا ندارد.
بعد از اين درك ، به دركهاى ديگر و يا بعبارتى به صور ذهنيه ملهم شد كه آن ادراكات و صور ذهنيه را محك و معيار در ماده و در حوائجى كه به ماده دارد، و در كارهائى كه روى ماده انجام ميدهد و در جهات آن كارها، ميزان قرار دهد و همه را با آن ميزان بسنجد و در حقيقت آن ادراكات و آن ميزان رابطه اى ميان طبيعت انسانى و ميان افعال و حوائج انسان باشد، مانند درك اين معنا كه چه چيز خوب است ؟ و چه چيز بد است ؟ چه كار بايد كرد؟ و چه كار نبايد كرد؟ و چه كار كردنش از نكردنش بهتر است ؟
و نيز مانند اين درك كه محتاج به اين است كه در نظام دادن به اجتماع رياست و مرئوسيت ، و ملك و اختصاص و معاملات مشترك و مختص و ساير قواعد و نواميس عمومى و آداب و رسوم قومى (كه به اختلاف اقوام و مناطق و زمانها مختلف ميشود) معتبر بشمارد و به آنها احترام بگذارد.
همه اين معانى و قواعدى كه ناشى از آنها ميشود، امورى است كه اگر طبيعت انسانيت آنرا درست كرده ، با الهامى از خداى سبحان بوده ، الهامى كه خدا بوسيله آن ، طبيعت انسان را لطيف كرده تا قبل از هر كار، نخست آنچه را كه معتقد است و ميخواهد در خارج بوجود آورد، تصور كند و آنگاه نقشه هاى ذهنى را صورت عمل بدهد و يا اگر صلاح نديد ترك كند و به اين وسيله استكمال نمايد.
(حال كه اين مقدمه روشن شد ميگوئيم ): توجه عبادتى بسوى خداى سبحان (با در نظر گرفتن اينكه خدا منزه از مكان و جهت و ساير شئون مادى و مقدس از اين است كه حس مادى باو متعلق شود)، اگر بخواهيم از چهار ديوارى قلب و ضمير تجاوز كند و بصورت فعلى از افعال در آيد، با اينكه فعل جز با ماديات سر و كار ندارد - به ناچار بايد اين توجه بر سبيل تمثل صورت بگيرد.
ساده تر بگويم از يكسو ميخواهيم با عبادت متوجه بخدا شويم ، از سوى ديگر خدا در جهتى و طرفى قرار ندارد، پس بناچار بايد عبادت ما بر سبيل تمثل و تجسم در آيد، به اين صورت كه نخست توجهات قلبى ما با اختلافى كه در خصوصيات آن (از خضوع و خشوع و خوف و رجاء و عشق و جذبه و امثال آن ) است ، در نظر گرفته شود و بعد همان خصوصيات را با شكل و قيافه اى كه مناسبش باشد، در فعل خود منعكس كنيم ، مثلا براى اينكه ذلت و حقارت قلبى خود را به پيشگاه مقدس او ارائه داده باشيم به سجده بيفتيم و با اين عمل خارجى از حال درونى خود حكايت كنيم و يا اگر خواستيم احترام و تعظيمى كه در دل از او داريم ، حكايت كنيم ،
بصورت ركوع درآئيم و چون بخواهيم حالت فدائى بودن خود را به پيشگاهش عرضه كنيم ، دور خانه اش بگرديم و چون بخواهيم او را تكبير و بزرگداشت كنيم ، ايستاده عبادتش كنيم و چون بخواهيم براى تشرف بدرگاهش خود را تطهير كنيم اين مراسم را با غسل و وضوء انجام دهيم ، و از اين قبيل تمثل هاى ديگر. و هيچ شكى نيست در اينكه روح و مغز عبادت بنده عبارت است از همان بندگى درونى او، و حالاتى كه در قلب نسبت به معبود دارد كه اگر آن نباشد، عبادتش روح نداشته و اصلا عبادت بشمار نمى رود وليكن در عين حال اين توجه قلبى بايد به صورتى مجسم شود و خلاصه عبادت در كمالش و ثبات و استقرار تحققش ، محتاج به اين است كه در قالبى و ريختى ممثل گردد.
آنچه گفته شد، هيچ جاى شك نيست ، حال ببينيم مشركين در عبادت چه مى كردند و اسلام چه كرده ؟ اما وثنى ها و ستاره پرستان و هر جسم پرست ديگر كه يا معبودشان انسانى از انسانها بوده ، و يا چيز ديگر، آنان لازم ميدانستند كه معبودشان در حال عبادت نزديكشان و روبرويشان باشد، لذا روبروى معبود خود ايستاده و آنرا عبادت ميكردند.
ولى دين انبياء و مخصوصا دين اسلام كه فعلا گفتگوى ما درباره آنست ، (و گفتگوى از آن ، از ساير اديان نيز هست ، چون اسلام همه انبياء را تصديق كرده )، علاوه بر اينكه همانطور كه گفتيم : مغز عبادت و روح آنرا همان حالات درونى دانسته ، براى مقام تمثل آن حالات نيز طرحى ريخته و آن اينست كه كعبه را قبله قرار داده و دستور داده كه تمامى افراد در حال نماز كه هيچ مسلمانى در هيچ نقطه از روى زمين نمى تواند آن را ترك كند، رو بطرف آن بايستند و نيز از ايستادن رو بقبله و پشت كردن بدان در احوالى نهى فرموده و در احوالى ديگر آنرا نيكو شمرده است .
و به اين وسيله قلبها را با توجه بسوى خدا كنترل نموده ، تا در خلوت و جلوتش در قيام و قعودش ، در خواب و بيداريش ، در عبادت و مراسمش ، حتى درپست ترين حالات و زشت ترينش ، پروردگار خود را فراموش نكند، اين است فائده تشريع قبله از نظر فردى .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |