تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
در جواب مى گویيم: اگر جملۀ «عِندَ رَبِّهم» نبود، درست بود، وليكن اين جمله مى فهماند كه چنين كسانى نزد پروردگارشان، يعنى در قيامت از شهداء خواهند بود.
پس معلوم مى شود در دنيا داراى اين مقام نيستند، نظير آيه «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم بِإيمَانٍ ألحَقنَا بِهِم ذُرِّيَّتَهُم: كسانى كه ايمان آوردند و ذرّيه شان، در ايمان پيروی شان كردند، ما ذرّيه شان را به ايشان ملحق مى كنيم».
علاوه بر اين كه آيه اى كه ذكر گرديد، مطلق است و دلالت دارد بر اين كه همه مؤمنان در همه امت ها، نزد خدا شهيد می شوند، بدون اين كه مؤمنان اين امت، خصوصيتى داشته باشند. پس شما نمی توانيد به اين آيه استدلال كنيد بر اين كه مؤمنان اين امت، همه شهيدند، و به فرضى كه استفاده از آيه را بگيريد و بگویيد: مراد از آنان كه ايمان آوردند، همه مسلمانان نيستند، بلكه پيشگامان از ايشانند، يعنى امت دست اول كه درباره شان فرموده: «وَ السَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِينَ وَ الأنصَار»، ما نيز در پاسخ می گویيم: باز هم دعوى شما را كه همه امت دست اول شهيد باشند، اثبات نمى كند.
و اگر بگویى وسط قرار دادن اين امت چه ربطى دارد به اين كه بعضى از افرادش شاهد بر اعمال، و رسول شاهد بر شاهدان باشد؟ پس در هر حال اشكال وارد است، هم به تقريب سابق و هم به اين تقريب.
در جواب می گویيم: معناى «شهادت»، غايتى است كه در آيه شريفه متفرع بر وسط بودن امت شده، قهرا وسط بودن معنایى است كه شهادت و شهداء را دنبال دارد. به دليل اين كه در سوره «حج» فرموده:
«يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اركَعُوا وَ اسجُدُوا وَ اعبُدُوا رَبَّكُم وَ افعَلُوا الخَيرَ لَعَلَّكُم تُفلِحُونَ * وَ جَاهِدُوا فِى اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجتَبَيكُم وَ مَا جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدِّينِ مِن حَرَجٍ مِلَّةَ أبِيكُم إبرَاهِيمَ هُوَ سَمَّيكُمُ المُسلِمِينَ مِن قَبلُ وَ فِى هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيكُم وَ تَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ آتُوا الزَّكَوةَ وَ اعتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَولَيكُم فَنِعمَ المَولَى وَ نِعمَ النَّصِيرُ»:
اى كسانی كه ايمان آورديد! ركوع و سجده كنيد و پروردگار خود را بپرستيد، و عمل خير انجام دهيد، باشد كه رستگار گرديد. در راه خدا آن طور كه شايسته او باشد، جهاد كنيد، او شما را برگزيد، و در دين هيچ حرجى بر شما قرار نداد. اين، همان ملت و كيش پدرتان ابراهيم است، او شما را از پيش و هم در اين عصر مسلمان نام نهاد، و تا رسول شهيد بر شما، و شما شهيدان بر مردم باشيد. پس نماز بپا داريد، و زكات دهيد، و به خدا تمسك كنيد كه او، سرپرست شماست، و چه مولاى خوبى، و چه ناصر خوبى.
چون در اين آيه شريفه، «شهيد بودن رسول» بر شهيدانى كه شهداى بر مردم اند و شهيد بودن آن ها بر مردم، متفرع شده است بر «إجتباء: برگزيدن»، و نيز بر نبودن حرج در دين، آنگاه دين را تعريف كرده به اين كه همان ملت ابراهيم است، كه قبل از اين شما را مسلمان ناميد، همان جا كه از پروردگارش مسئلت كرد: «وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسلِمَةً لَك»، و خدای تعالى دعايش را مستجاب نموده، شما را مسلمان كرد. يعنى تسليم احكام و اوامر خود كرد، بدون اين كه حتى يك عصيان و استنكاف داشته باشيد، و به همين جهت، حرج در دين را از شما برداشت، تا هيچ يك از احكامش بر شما دشوار نباشد.
پس شمایيد كه اجتباء شده ايد، و شمایيد كه به سوى صراط مستقيم هدايت گشته، تسليم احكام و اوامر پروردگارتان شده ايد، و اگر ما شما را «إجتباء» و هدايت و تسليم كرديم، براى اين بود كه رسول، شاهد بر شما شود، و شما شاهد بر مردم شويد. يعنى واسطه ميانه رسول و مردم باشيد. از يك طرف متصل به مردم باشيد، و از طرفى ديگر به رسول.
در اين جاست كه دعاى ابراهيم در شما و در رسول مصداق مى يابد. چون آن جناب عرضه داشت: «رَبَّنَا وَ ابعَث فِيهِم رَسُولاً مِنهُم يَتلُوا عَلَيهِم آيَاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَ الحِكمَةَ وَ يُزَكِّيهِم: پروردگار ما در ميانه امت مسلمه رسولى برانگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند، و كتاب و حكمتشان بياموزد، و تزكيه شان كند».
در نتيجه، شما امت مسلمه اى مى شويد كه رسول، علم كتاب و حكمت را در قلوبتان وديعه مى سپارد، و به تزكيه او مزكّى مى شويد، و با در نظر گرفتن اين كه تزكيه، به معناى تطهير از پليدی هاى قلبى و خالص كردن دل براى عبوديت است، و معناى «اسلام» هم به بيانى كه گذشت، همين است، روشن مى شود كه:
شما امت مسلمه اى مى شويد خالص در عبوديت براى خدا، و رسول در اين مقام پيشقدم و هادى و مربّى شما است. او در اين مقام، تقدم بر همه دارد و شما واسطه ايد براى رساندن مردم به او. و در اول آيه و آخر آن، قرينه هایى است كه بر آنچه ما از آيه استفاده كرديم، دلالت می كند. دلالتى كه بر هيچ متدبرى پوشيده نيست، كه إن شاء اللّه توضيحش در جاى خودش مى آيد.
معناى صحيح «وسط» بودن امت، در آیه شریفه
پس از آنچه گفتيم، چند مطلب روشن گرديد:
اول اين كه: «وسط بودن امت»، هر دو نتيجه را دنبال دارد. يعنى جملۀ «وَ تَكُونُوا شَهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ»، و جملۀ «لِيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُم شَهِيداً»، هر دو نتيجه و لازمه وسط بودن امت است.
دوم اين كه: «وسط بودن امت»، به اين معناست كه ميانه رسول و مردم واسطه اند، نه آن طور كه آن مفسّر گفت ««ملت و دين اسلام، ميانه افراط و تفريط، و ميانه دو طرف تقويت روح و تقويت جسم واسطه باشد».
سوم اين كه: آيه شريفه مورد بحث، به حسب معنا مرتبط است به آياتى كه دعاى ابراهيم را حكايت مى كرد، و اين كه «شهادت»، از شئون امت مسلمه ای است كه آن جناب از خدا درخواست نمود.
حال كه اين سه نكته را به عنوان نتيجه گيرى شنيدى، بايد بدانى كه «شهادت بر اعمال»، به طورى كه از كلام خداى تعالى بر مى آيد، مختص به شهيدان از مردم نيست، بلكه هر كسى و هر چيزى كه كمترين ارتباطى با اعمال مردم دارد، او نيز در همان اعمال شهادت دارد. مانند: ملائكه و زمان و مكان و دين و كتاب و جوارح بدن و حواس و قلب، كه همگى اين ها، «شاهد» بر مردم هستند.
و از خود كلمه «شهادت» فهميده مى شود: آن شاهدى كه از ميانه نامبردگان در روز قيامت حاضر مى شود، شاهدى است كه در اين نشئه دنيوى نيز حضور دارد و يك نحوه حياتى دارد كه به وسيله آن، خصوصيات اعمال مردم را درك مى كند و خصوصيات نامبرده در او نقش مى بندد. و اين هم لازم نيست كه حيات در هر چيزى به يك سنخ باشد. مثلا حيات در همه، از سنخ حياتى باشد كه در جنس حيوان هست، همه خواص و آثار آن را داشته باشد، تا بگویى: ما به ضرورت مى بينيم كه مثلا مكان و زمان چنين شعورى ندارند، چون دليلى نداريم بر اين كه انحاء حيات منحصر در يك نحو است.
اين بود اجمال گفتار ما در اين مقام، و إن شاء اللّه تعالى، تفصيل هر يك از اين مجملات، در محل مناسبش خواهد آمد.
غرض خداوند از تغییر قبله
«وَ مَا جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتِى كُنتَ عَلَيهَا إلَّا لِنَعلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيهِ»:
در اين آيه شريفه، دو سؤال است:
يكى اين كه: چرا فرمود: «ما بدانيم»، و نفرمود «من بدانم»؟ دوم اين كه: مگر خدا نمى داند كه می خواهد با تغيير قبله، علم حاصل كند؟
در جواب سؤال اول می گویيم: مراد به اين كه مى فرمايد: «لِنَعلَمَ: تا بدانيم»، با اين كه خدا يكى است، يا علم رسل و انبياء است، مثلا از اين باب كه بزرگان وقتى سخن مى گويند، از جانب خود و اطرافيان خود سخن می گويند، و تكيه كلامشان «ما» است. مثل اين كه امير لشكر می گويد: ما فلانى را كشتيم، و فلانى را زندان كرديم، با اين كه اين كارها را خود امير نكرده، بلكه كاركنانش كرده اند.
در جواب از سؤال دوم می گویيم: مراد، علم عينى و فعلى خدای تعالى است، كه با خلقت و ايجاد حاصل می شود، نه آن علم كه قبل از ايجاد داشته است.
و كلمۀ «انقلاب بر دو عقب»، كنايه است از اعراض. چون انسان - كه در حال قيام روى پاشنه مى ايستد - وقتى روى خود به طرفى برگرداند، روى پاشنه خود مى چرخد. بدين جهت، روگردانى و اعراض را به اين عبارت تعبير مى كنند. نظير تعبير به پشت خود رو كردن، در آيه «وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَهُ».
و ظاهر آيه، اين است كه می خواهد توهمى را كه احيانا ممكن است در سينه مؤمنان خلجان كند، دفع نمايد، و آن توهم، اين است كه: فلسفه برگرداندن قبله و نسخ قبله قبلى چيست، و تكليف نمازهایی كه تاكنون رو به بيت المقدس خوانده ايم، چه می شود؟
و از اين هم بر مى آيد كه مراد به قبله اى كه رسول خدا «ص» بر آن بود، همان بيت المقدس است، نه كعبه. پس هيچ دليلى نيست بر اين كه بگویيم: بيت المقدس، دو بار و كعبه هم دو بار قبله شده، چون اگر مراد به قبله در آيه «كعبه» باشد، لازمه اش همين می شو.د (چون مى فرمايد: ما امروز آن قبله را كه قبلا رو به آن مى ايستادى، قبله نكرديم مگر براى چه و چه).
و سخن كوتاه اين كه: جاى اين معنا بود كه در سينه مؤمنان اين توهم ايجاد شود كه:
اولاً وقتى بناى خداى تعالى بر اين بود كه بالاخره كعبه را قبله مسلمانان كند، چرا از همان روز اول نكرد، و گذاشت مدتى مسلمانان رو به بيت المقدس نماز بخوانند؟
لذا خداى تعالى براى دفع اين توهم، خاطر نشان كرد كه تشريع احكام، جز به خاطر مصالحى كه برگشتنش به تربيت و تكميل مردم است، صورت نمى گيرد. منظور از تشريع احكام، هم تربيت و تكميل مردم است، و هم جداسازى مؤمنان از غير مؤمنان است، و هم مشخص كردن فرمانبران از عاصيان متمرد، و آن سببى كه باعث شد كه قبله يهوديان را مدتى قبله شما مسلمان ها قرار دهيم، عينا همين ها بود كه گفتيم.
پس مراد به جملۀ «إلَّا لِنَعلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ» اين است كه: ما خواستيم مشخص كنيم چه كسى تو را پيروى مى كند و چه كسى نمى كند؟ و اگر نفرمود: «مَن يَتَّبِعُكَ: چه كسى تو را پيروى مى كند»، بلكه فرمود: «چه كسى رسول را»، براى اين بود كه با ذكر كلمۀ «رَسُول» بفهماند: صفت رسالت در اين جداسازى دخالت داشته، و مراد به «جعل قبله سابق»، جعل آن در حق مسلمانان است.
و گرنه اگر مراد مطلق جعل باشد، آن وقت مراد به «رسول» هم، مطلق رسول می شود، نه رسول اسلام و ديگر در آيه التفاتى به كار نرفته، به سياق طبيعی اش جريان يافته بود. چيزی كه هست، اين احتمال مختصرى بعيد به نظر مى رسد.
و ثانياً آن نمازهایی كه مسلمانان به سوى بيت المقدس خواندند، تكليفش چيست؟ چون در حقيقت، نماز به طرف غير قبله بوده و بايد باطل باشد. از اين توهم هم جواب می دهد:
«قبله»، مادام كه نسخ نشده، قبله است. چون خداى تعالى هر وقت حكمى را نسخ مى كند، از همان تاريخ نسخ از اعتبار مى افتد، نه اين كه وقتى امروز نسخ كرد، دليل باشد بر اين كه در سابق هم بى اعتبار بوده، و اين خود از رأفت و رحمتى است كه به مؤمنان دارد.
و عهده دار بيان اين جواب، جملۀ «وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إيمَانَكُم إنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ» است. و فرق ميانه «رأفت» و «رحمت»، بعد از آن كه هر دو در اصل معنا مشترك اند، اين است كه «رأفت»، مختص به اشخاص مبتلا و بيچاره است و «رحمت»، در اعم از آنان و از غير آنان استعمال می شود.
«قَد نَرَى تَقَلُبَّ وَجهَكَ فِى السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبلَةً تَرضَيهًا»: از اين آيه به دست مى آيد كه رسول خدا «ص» قبل از نازل شدن حكم تغيير قبله، يعنى نازل شدن اين آيه، روى خود را در اطراف آسمان مى گردانده، و گویا انتظار رسيدن چنين حكمى را مى كشيده، و يا توقع رسيدن وحيى درامر قبله داشته. چون دوست می داشته خدای تعالى با دادن قبله اى مختص به او و امتش، احترامش كند، نه اين كه از قبله بودن بيت المقدس ناراضى بوده باشد. چون حاشا بر رسول خدا «ص» از چنين تصورى، همچنان كه از تعبير «تَرضَيهَ»، در جملۀ «فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبلَةً تَرضَيهَا» فهميده می شود:
قبله اختصاصى را دوست می داشته، نه اين كه از آن قبله ديگر بدش مى آمده. آرى، دوست داشتن چيزى، باعث دشمن داشتن خلاف آن نيست، بلكه به طوری كه از روايات وارده در داستان و شأن نزول اين آيه بر مى آيد، يهوديان، مسلمانان را سرزنش مى كرده اند كه شما قبله نداريد، و از قبله ما استفاده مى كنيد، و با بيت المقدس، به مسلمانان فخر مى فروختند.
رسول خدا «ص» از اين باب ناراحت می شد. شبى در تاريكى از خانه بيرون شد، و روى به سوى آسمان گردانيد، منتظر بود وحيى از ناحيه خداى سبحان برسد، و اين اندوهش را زايل سازد. پس اين آيه نازل شد.
و به فرضى كه آيه اى نازل می شد بر اين كه قبله شما مسلمانان هم، همان قبله سابق است، باز حجتى می شد براى آن جناب عليه يهود. چون نه رسول خدا «ص» ننگ داشت از اين كه رو به قبله يهوديان نماز بخواند و نه مسلمانان، زيرا عبد به غير اطاعت و قبول، شأنى ندارد، لیكن آيه شريفه، قبله اى جديد براى مسلمانان معين كرد، و به سرزنش يهود و تفاخر آن ها خاتمه داد، علاوه بر اين كه تكليف مسلمانان را يكسره كرد. هم حجتى براى آنان شد و هم دلشان خشنود گشت.
تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه
«فَوَلِّ وَجهَكَ شَطرَ المَسجِدَ الحَرَامِ وَ حَيثُ مَا كُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَكُم شَطرَهُ »: كلمۀ «شطر»، به معناى بعض است، و منظور از بعض مسجدالحرام، همان «كعبه» است.
و اگر صريحا نفرمود: «فَوَلِّ وَجهَكَ الكَعبَةَ»، و يا «فَوَلِّ وَجهَكَ البَيتَ الحَرَام»، براى اين بود كه هم مقابل حكم قبله قبلى قرار گيرد، كه شطر مسجد اقصى - يعنى صخره معروف در آن جا - بود، نه همه آن مسجد. و لذا در اين جا هم فرمود: شطر مسجد حرام - يعنى كعبه، و هم اين كه با اضافه كردن «شطر» بر كلمه «مسجد»، بفهماند كه مسجد نامبرده، مسجد حرام است، و اگر مى فرمود «شطر الكعبه»، يا «شطر البيت الحرام»، اين مزيت از بين می رفت.
در آيه شريفه، اول حكم را مختص به رسول خدا «ص» كرده، فرمود: «پس روى خود به جانب بعضى از مسجدالحرام كن»، و سپس حكم را عموميت داده، به آن جناب و به عموم مؤمنان خطاب مى كند كه: «هر جا بوديد، روى خود بدان سو كنيد».
و اين، خود مؤيد اين احتمال است كه آيه نامبرده، وقتى نازل شد كه رسول خدا «ص» با مسلمانان مشغول نماز بوده، و معلوم است كه در چنين حالى، اول بايد به پيشنماز بگويند: روى خود برگردان، و بعدا به عموم بگويند: شما هم روى خود برگردانيد و براى هميشه و بر همه مسلمانان واجب است كه اين كار را بكنند.
«وَ إنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الِكتَابَ لَيَعلَمُونَ أنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم »: مى فرمايد اهل كتاب می دانند كه اين برگشتن قبله، حق است و از ناحيه خداست. و اين را بدان جهت مى فرمايد كه كتب آسمانى ايشان، صريحا بر نبوت رسول خدا «ص» پيشگوی ى كرده بود، و يا صريحا گفته بود كه: قبله اين پيغمبر صادق، قسمتى از مسجدالحرام است، هر كدام باشد.
پس جملۀ «أُوتُوا الكِتَابَ» مى رساند كه كتاب اهل كتاب، مشتمل بر حقيقت اين تحويل و اين حكم بوده. حال يا به دلالت مطابقى، (و از نشانه هاى او، اين است كه قبله امت خود را به سوى كعبه بر مى گرداند)، و يا به دلالت ضمنى (او پيغمبرى است صادق كه هر كارى بكند، درست و حق و از طرف پروردگار عالم مى كند).
و خدا از اين كه اهل كتاب حق را كتمان مى كنند، و علمى كه به كتاب خود دارند، اظهار ننموده، آن را احتكار مى كنند، غافل نيست.
«وَ لَئِن أتَيتَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ »: اين جمله، سرزنش است از اهل كتاب، كه پايه عناد و لجاجت آن ها را مى رساند، و مى فهماند كه اگر از پذيرفتن دعوت تو امتناع مى ورزند، نه از اين جهت است كه حق برايشان روشن نشده، چون علم يقينى دارند به اين كه دعوت تو حق است، و در آن هيچ شكى ندارند، بلكه جهتش اين است كه آنان در دين خدا عناد و در برابر حق لجبازى دارند.
و اين همه اعتراض ها و فتنه انگيزی هاشان، تنها بدين جهت است و بس. شاهدش هم گذشته از دليل و برهان، اين است كه اگر تمامى معجزاتى كه تصور شود برايشان بياورى، خواهى ديد كه باز هم قبله تو را به رسميت نخواهند شناخت، و همچنان بر عناد و جحود خود ادامه خواهند داد.
«وَ مَا أنتَ بِتَابِعٍ قِبلَتَهُم »: تو نمی توانى پيرو قبله ايشان باشى. براى اين كه تو از ناحيه پروردگارت، حجت و برهان دارى. ممكن هم هست جمله نامبرده، نهى به صورت خبر باشد. يعنى تو نبايد چنين كنى.
«وَ مَا بَعضُهُم بِتَابِعِ قِبلَةَ بَعضٍ »: يعنى: خود يهوديان و نصارا نيز، قبله يكديگر را قبول ندارند. يهوديان هر جا كه باشند، رو به صخره بيت المقدس مى ايستند، ولى مسيحيان هر جا باشند، رو به طرف مشرق مى ايستند. پس نه اين، قبله آن را قبول دارد و نه آن، قبله اين را، و اگر بپرسى: چرا؟ می گويم: براى پيروى از هوا و هوس و بس.
«وَ لَئِن اتَّبَعتَ أهوَائَهُم مِن بَعدِ مَا جَاءَكَ مِنَ العِلمِ »: در اين جمله، رسول گرامى خود را تهديد مى كند، ولى در حقيقت از باب (پسر به تو مى گويم، داماد تو بشنو) است، و معنا متوجه به امت است. می خواهد اشاره كند به اين كه اگر كسى تمرد كند، از اهواء يهود پيروى كرده، و به همين جهت ستمكار است.
«الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ يَعرِفُونَهُ كَمَا يَعرِفُونَ أبنَاءَهُم »: ضمير در «يَعرِفُونَهُ»، به رسول خدا «ص» بر مى گردد، نه به كتاب. چون اين معرفت را تشبيه كرده به معرفت فرزندان، و اين تشبيه، در انسان ها درست است. نه اين كه كتاب را تشبيه به انسان كنند. هرگز كسى نمی گويد: فلانى اين كتاب را مى شناسد، همان طور كه پسر خودش را مى شناسد. علاوه بر اين كه سياق كلام كه درباره رسول خدا و وحيى كه تحويل قبله به اوست، اصلا ربطى به كتاب اهل كتاب ندارد.
پس معناى جمله، اين است كه: اهل كتاب پيامبر اسلام را مى شناسند، آن طور كه بچه هاى خود را مى شناسند. به خاطر اين كه تمامى خصوصيات آن جناب را در كتب خود ديده اند، ولى با اين حال، طیئفه اى از ايشان، عالما عامدا معلومات خود را كتمان مى كنند.
بنابراين، در آيه شريفه، التفاتى از حضور به غيبت به كار رفته. چون با اين كه روى سخن با رسول خدا «ص» است، در عين حال نمى فرمايد: «آن ها كه كتابشان داده ايم، تو را مى شناسند»، بلكه مى فرمايد: «او را مى شناسند». كأنّه رسول خدا «ص» را غايب حساب كرده، و خطاب را به مؤمنان كرده است، و اين به خاطر اين بوده كه توضيح دهد:
امر رسول خدا «ص» نزد اهل كتاب، واضح است. و اين نظم و اسلوب، نظير سخن گفتن كسى است كه با جماعتى حرف مى زند، ولى خطاب را متوجه يكى از آن ها مى كند، تا فضيلت او را آشكار سازد، و اين سياق را همچنان ادامه مى دهد و با او حرف مى زند و ديگران مى شنوند، تا برسند به مطلبى كه مربوط به شخص آن يك نفر است.
وقتى به اين جا مى رسد، روى خود از او گردانده، متوجه جماعت حاضر در مجلس مى كند، و چون آن مطلب به سر رسيد، دوباره رو به آن شخص نموده، سخنان خود را ادامه مى دهد. اين مثال را بدآن جهت زديم، تا متوجه شوى التفات در آيه، به خاطر چه بوده است.
«الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ المُمتَرِينَ »: اين جمله، بيان سابق را تأكيد مى كند، و نهى از شك را تشديد مى نمايد. چون «إمتراء»، همان شك و ارتياب است و ظاهر خطاب، متوجه به رسول خدا «ص»، و باطن و معناى آن به امت است.
«وَ لَكُلِّ وِجهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاستَبِقُوا الخَيرَاتِ »: كلمۀ «وِجهَةٌ»، به معناى چيزی است كه آدمى رو به آن مى كند. مانند قبله، كه آن نيز به معناى چيزى است كه انسان متوجه آن می شود. در اين آيه، بيان سابق را خلاصه نموده، عبارت اخرائى مى آورد، تا مردم را هدايت كند به اين كه مسئله قبله را تعقيب نكنند، و بيش از اين در باره آن بگومگو راه نيندازند، و معنايش اين است كه هر قوم براى خود قبله اى دارند، كه بر حسب اقتضاى مصالحشان، برايشان تشريع شده است.
خلاصه: «قبله»، يك امر قراردادى و اعتبارى است، نه يك امر تكوينى ذاتى، تا تغيير و تحول نپذيرد. با اين حال، ديگر بحث كردن و مشاجره به راه انداختن درباره آن فایده اى براى شما ندارد. اين حرف ها را بگذاريد و به دنبال خيرات شتاب بگيريد، و از يكديگر سبقت جویيد كه خدای تعالى همگى شما را در روزى كه شكى در آن نيست، جمع مى كند، ولو هر جا كه بوده باشيدف كه خدا بر هر چيزى توانا است.
اين را هم بايد دانست كه آيه مورد بحث همانطور كه با مسئله قبله انطباق دارد، چون در وسط آيات قبله قرار گرفته ، همچنين مى تواند با يك مسئله تكوينى منطبق باشد، و بخواهد از قضاء و قدرى كه براى هر كسى از ازل تقدير شده خبر دهد، و جمله «فاستبقوا الخيرات » بخواهد بفهماند: كه احكام و آداب براى رسيدن به همان مقدرات تشريع شده ، كه انشاءاللّه در بحثى كه پيرامون خصوص قضاء و قدر خواهيم داشت ، بيان مفصل آن مى آيد.
«و من حيث خرجت ، فول وجهك شطر المسجد الحرام » الخ ، بعضى از مفسرين گفته اند: معناى اين آيه اين است كه از هر جا كه بيرون شده و به هر جا كه وارد شدى ، روى خود بسوى مسجدالحرام كن ، بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه از هر شهرى در آمدى ، ممكن هم هست مراد به جمله «و من حيث خرجت » الخ مكه باشد كه رسولخدا (ص ) از آنجا بيرون آمد، و آيه «من قريتك التى اخرجتك » از آن خبر ميدهد، و معنايش اينست كه رو به كعبه ايستادن حكمى است ثابت براى تو،
چه در مكه و چه در شهرهاى ديگر، و سرزمينهاى ديگر و جمله : (و انه للحق من ربك ، و ما اللّه بغافل عما تعملون ))، همين معنا را تاءكيد و تشديد مى كند.
«و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام ، و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره » الخ اگر اين جمله را به عين عبارت قبلى تكرار كرد بعيد نيست براى اين بوده باشد كه بفهماند: حكم نامبرده در هر حال ثابت است و مثل اين است كه كسى بگويد: (در برخاستنت از خدا بترس و در نشستنت از خدا بترس ، و در سخن گفتنت از خدا بترس و در سكوتت از خدا بترس ) كه منظور گوينده اينست كه هميشه و در هر حال ملازم تقوى باش و تقوى را همواره با خود داشته باش و اگر بجاى آن عبارت مى گفت : (از خدا بپرهيز، وقتى برخاستى و نشستى و سخن گفتى و سكوت كردى ) اين نكته را نمى فهماند و در آيه مورد بحث معنايش اين است كه رو بسوى قسمتى از مسجدالحرام بكن هم از همان شهرى كه از آن بيرون شدى و هم از هر جاى ديگرى كه بوديد رو بسوى آن قسمت كنيد.
سه فائده براى حكم قبله
«لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم ، فلا تخشوهم ، و اخشونى » الخ ، در اين جمله سه فائده براى حكم قبله كه در آن شديدترين تاءكيد را كرده بود، بيان مى كند.
اول اينكه يهود در كتابهاى آسمانى خود خوانده بودند كه قبله پيامبر اسلام (ص ) كعبه است نه بيت المقدس ، همچنانكه قرآن كريم از اين جريان خبر داده ، مى فرمايد: «و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق ، من ربهم » كه ترجمه اش گذشت و اگر حكم تحويل قبله نازل نمى شد، حجت يهود عليه مسلمين تمام بود، يعنى مى توانستند بگويند: اين شخص پيغمبرى نيست كه انبياء گذشته وعده آمدنش را داده بودند، ولى بعد از آمدن حكم تحويل قبله و التزام بآن و عمل بر طبقش ، حجت آنان را از دستشان مى گيرد، مگر افراد ستمگرى از ايشان زير بار نروند.
«الا الذين ظلموا منهم » اين استثناء منقطع ، و بدون مستثنى منه و بمعناى (لكن ) است ، و آيه چنين معنا مى دهد كه (لكن كسانى كه از ايشان ستمكارند و تابع هوى و هوس هستند، همچنان بر اعتراض بيجاى خود ادامه مى دهند، پس زنهار كه از ايشان حسابى نبرى ، چون پيرو هوى و ظالمند، و خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند و تنها از من حساب ببر).
دوم اينكه پىگيرى و ملازمت اين حكم ، مسلمانان را به سوى تماميت نعمتشان و كمال دينشان سوق مى دهد كه بزودى در تفسير آيه : «اليوم اكملت لكم دينكم ، و اتممت عليكم نعمتى »، انشاءالله تعالى معناى تماميت نعمت را بيان خواهيم كرد.
سوم اينكه در آخر آيه فرموده : «لعلكم تهتدون » كه خداى تعالى اظهار اميدوارى به هدايت مسلمانان به سوى صراط مستقيم كرده ، و در سابق آنجا كه درباره : «اهدنا الصراط المستقيم » بحث مى كرديم ، درباره اهتداء سخن گفتيم .
بعضى از مفسرين گفته اند: اينكه در آيه تحويل قبله فرموده : «و لاتم نعمتى عليكم ، و لعلكم تهتدون » و نيز در آيه فتح مكه نظير آنرا آورده ، و فرموده : «انا فتحنالك فتحا مبينا، ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما»، خود دليل بر اين است كه در آيه مورد بحث هم بشارتى است به فت ح مكه . توضيح اينكه : كعبه در صدر اسلام پر بود از بت هاى مشركين و وثن هاى ايشان ، و خلاصه بت در آنجا حاكم بود و در ايامى كه اين آيه نازل مى شد، هنوز اسلام قوت و شوكتى بخود نگرفته بود، خداى تعالى رسول خود را هدايت كرد باينكه رو به بيت المقدس نماز بخواند، چون بيت المقدس قبله يهوديان بود، كه هر چه باشد دينشان باسلام نزديك تر از دين مشركين بود، ولى بعد از آنكه رسولخدا (ص ) به مدينه هجرت كرد و زمان فرا رسيدن فتح مكه نزديك شد، و انتظار فرمان الهى به تطهير كعبه از پليدى بتها، شديد گرديد.
در چنين شرائطى دستور برگشتن قبله بسوى كعبه صادر شد و اين خود نعمت بس بزرگى بود، كه خدا مسلمانان را بدان اخت صاص داد، آنگاه در ذيل همين فرمان وعده فرمود: كه بزودى نعمت و هدايت را بر تو تمام خواهد كرد، يعنى كعبه را از پليدى هاى اصنام خواهد پرداخت ، آنچنانكه فقط خدا در آن عبادت شود و تنها معبد مسلمانان گردد و تنها مسلمانان رو بسوى آن عبادت كنند، پس نتيجه مى گيريم كه جمله : «و لاتم نعمتى عليكم » الخ ، بشارت به فتح مكه است .
از سوى ديگر، بعد از آنكه در سوره فتح به مسئله فتح مكه ميپردازد، دوباره به همان وعده قبلى اشاره مى كند، كه در آيه مورد بحث آمده بود و مى فرمايد: ((و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما). اين بود گفتار آن مفسر و توضيح ما درباره آن ، ولكن گو اينكه به ظاهرش گفتارى است دلچسب ، اما خالى از تدبر و دقت است ، براى اينكه ظاهر آيات با آن نمى سازد زيرا مدرك مفسر نامبرده در آيه مورد بحث «و لاتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون » الخ ، لام غايت است ، كه بر سر «اتم » درآمده و اين لام عينا در آيه سوره فتح آمده و فرموده : ((ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما).
و با اينكه حرف لام در هر دو آيه غايت است ، ديگر چه معنا دارد مفسر نامبرده آيه مورد بحث را بمعناى وعده گرفته و آيه سوره فتح را بمعناى انجاز آن وعده و وفاى بآن بگيرد؟ با اينكه هر دو آيه وعده جميلى است باينكه خداوند نعمت را بر تو تمام مى كند.
از سوى ديگر آيه مورد بحث كه درباره مسئله حج است وعده اتمام نعمت را به همه مسلمين مى دهد و مى فرمايد: «عليكم »، و آيه سوره فتح اين وعده را تنها به رسولخدا (ص ) ميدهد و مى فرمايد: «و يتم نعمته عليك » الخ ، پس سياق دو آيه مختلف است ، و نمى شود هر دو مربوط به يك مطلب باشند.
حال اگر آيه اى باشد كه دلالت كند بر اينكه اين دو وعده كجا وفا شد؟ آنوقت ممكن است بگوئيم : پس مراد هر دو وعده همين وعده اى است كه اين آيه از وفا شدن بآن خبر مى دهد و چنين آيه اى اگر باشد آيه : «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»، (امروز ديگر دين شما را تكميل كردم و نعمت خود بر شما تمام نمودم و اسلام را دين مورد رضايم برايتان قرار دادم )، خواهد بود و اما اينكه نعمت در آن چه نعمتى بوده كه خدا اتمام كرده ؟ و در اين آيه منتش را بر ما مى گذارد، انشاءاللّه در تفسير سوره مائده بحثش خواهد آمد.
نظير اين دو آيه كه مشتمل بر اتمام نعمت است آيه : «ولكن يريد ليطهركم ، و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون »، و نيز آيه : «كذلك يتم نعمته عليكم ، لعلكم تسلمون »، است كه باز انشاءاللّه كلامى مناسب با مقام بحثمان در ذيل هر يك از اين آيات خواهد آمد.
«كما ارسلنا فيكم رسولا منكم »، از ظاهر آيه بر مى آيد، كه كاف در كلمه (كما) براى تشبيه ، و كلمه (ما) مصدريه باشد، در نتيجه معناى آيه و ماقبلش اين مى شود: ما با قبله قرار دادن خانه اى كه ابراهيم بنا كرد و برايش آن خيرات و بركات را درخواست نمود به شما انعام كرديم ، مانند اين انعام ديگرمان كه رسولى از ميان شما در شما فرستاديم كه آيات ما بر شما همى خواند و كتاب و حكمتتان مى آموزد و تزكيه تان مى كند و اين را بدان جهت كرديم كه دعاى ابراهيم را استجابت كرده باشيم ، آن دعا كه با فرزندش اسماعيل گفتند: پروردگارا! و رسولى از خود ايشان در ميانشان مبعوث فرما تا آيات بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان تعليم دهد و تزكيه شان كند پس در اين ارسال رسول منتى است نظير منتى كه در قبله قرار دادن كعبه بود.
از اينجا معلوم مى شود مخاطب در جمله «فيكم رسولا منكم »، امت مسلمه است ، كه بر حسب حقيقت عبارتند از خصوص اولياء دين ، چون اگر جميع دودمان اسماعيل - يعنى عرب مضر امت اسلام ناميده مى شوند،
از نظر ظاهر امتند و نيز اگر همه عرب و مسلمانان غير عرب امت اسلام ناميده مى شوند، از نظر اشتراك در حكم است و گرنه حقيقت و واقع آن امت كه ابراهيم (عليه السلام ) از خدا درخواست كرد، همان اولياء دين هستند و بس .
«يتلو عليكم آياتنا»، كلمه : «آياتنا» ظهور در آيات قرآ ن دارد، چون قبل از آن كلمه (يتلو) آمده ، و معلوم است كه تلاوت در مورد الفاظ استعمال مى شود، نه معانى و كلمه (تزكيه ) به معناى تطهير است و تطهير عبارتست از زايل كردن پليدى ها و آلودگى ها، در نتيجه كلمه تطهير هم شامل اعتقادات فاسد چون شرك و كفر مى شود و هم شامل ملكات رذيله چون تكبر و بخل مى گردد و هم اعمال فاسد و شنيع چون كشتن و زنا و شرابخوارى را شامل مى شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |