تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
پس علت بگومگوى ميانه دو نفر تابع، يكى از اين سه علت است. حال ببينيم اهل كتاب به كدام يك از اين جهات، با مسلمانان بگومگو مى كردند.
اگر بخواهند بگويند: متبوع و خداى ما، بهتر از خداى شماست كه خداى مسلمانان، همان خداى اهل كتاب است. و اگر بخواهند بگويند: ما اهل كتاب اختصاص و تقرب بيشترى به خدا داريم كه مسلمانان، خدا را با خلوص بيشترى مى پرستند. و اگر بخواهند بگويند: رفتار شما براى خدا باعث ننگ است كه قضيه درست به عكس است. پس محاجّه اهل كتاب با مسلمانان، هيچ وجه صحيحى ندارد، و لذا در آيه مورد بحث، نخست محاجّه آنان را انكار مى كند، و سپس جهات ثلاثه را، يكى يكى، ردّ مى كند.
«أم تَقُولُونُ إنّ إبرَاهِيمَ» - تا جمله - «كَانُوا هُوداً أو نَصَارَى »: اين جمله، ردّ جهت اولى است كه هر طایفه اى مى گفتند ابراهيم و بقيه انبياء نامبرده در آيه، از ما است، و لازمۀ اين حرف، اين است كه آن حضرات نيز، يهودى يا نصرانى باشند، بلكه از لازمه گذشته، صريح در آن است. همچنان كه از آيه: «يَا أهلَ الكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِى إبرَاهِيمَ وَ مَا أنُزِلَتِ التَّورَيةُ وَ الإنجِيلُ إلّا مِن بَعدِهِ أفَلَا تَعقِلُونَ: اى اهل كتاب! چرا بر سر ابراهيم با يكديگر بگومگو مى كنيد، يا اين كه تورات و انجيل بعد از او نازل شدند، آيا باز هم نمی خواهيد بفهميد»، استفاده می شود كه صريحا، هر يك ابراهيم را از خود می دانسته اند.
«قُل ءأنتُم أعلَمُ أم اللّهُ »: بگو آيا شما بهتر می دانيد، يا خدا، با اين كه خدا در اين كتاب به ما و شما خبر داد كه موسى و عيسى و انجيل و توراتشان بعد از ابراهيم و انبياء نامبرده ديگر بودند؟
«وَ مَن أظلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّه »: و كيست ستمكارتر از آن كس كه با اين كه شهادتى از خدا را تحمل كرد، كتمان كند. يعنى با اين كه خدا به وى خبر داد كه تشريع دين يهود و دين نصرانيت بعد از ابراهيم و آن ديگران بود، باز هم آن را كتمان كند. پس شهادتى كه در آيه آمده، شهادت تحمل است، نه شهادت اداء.
ممكن هم هست معنا اين باشد كه: «شهادت خدا را بر اين كه نامبردگان، قبل از تورات و انجيل بودند، كتمان كند»، كه در اين صورت، شهادت به معناى اداء خواهد بود، ولى معناى اول درست است.
«تِلكَ أُمّةٌ قَد خَلَت »: يعنى اصلا دعوا بر سرِ اين كه فلان شخص از چه طایفه اى بوده، و آن ديگرى از كدام طایفه، چه سودى دارد، و سكوت از اين بگومگوها چه ضررى؟ آنچه الآن بايد بدان بپردازيد، مسائلى است كه فردا از آن بازخواست خواهيد شد.
و اگر اين آيه دو بار تكرار شده، براى اين بود كه يهود و نصارا، در اين بگو مگو پافشارى زيادى داشتند، و از حد گذرانده بودند. با اين كه هيچ سودى به حالشان نداشت. آن هم با علمشان به اين كه ابراهيم قبل از تورات يهوديان و انجيل مسيحيان بوده، و گرنه بحث از حال انبياء و فرستادگان خدا به طوری كه چيزى عايد شود، بسيار خوب است.
مانند بحث از مزاياى رسالت انبياء و فضايل نفوس شريفه آنان، كه قرآن كريم هم، به اين گونه بحث ها سفارش كرده، و حتى خودش از داستان هاى ايشان نقل كرده، و مردم را به تدبّر در آن ها امر فرموده است.
بحث روايتى
در تفسير عياشى، در ذيل آيه: «قُل بَل مِلَّةَ إبرَاهِيمَ حَنِيفاً»، از امام صادق «عليه السلام»، روايت كرده كه فرمود: حنيفيّت ابراهيم، در اسلام است.
و از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: حنيفيّت، كلمه جامعى است كه هيچ چيز را باقى نمى گذارد، حتى كوتاه كردن شارب، و ناخن گرفتن و ختنه كردن، از حنيفيّت است.
و در تفسير قمى است كه خدا حنيفيّت را بر ابراهيم «عليه السلام» نازل كرد و آن، عبارت است از: ده حكم در پاكيزگى، پنج حكم آن از گردن به بالا، و پنج ديگر از گردن به پایين. اما آنچه مربوط است به سر: ۱ - زدن شارب. ۲ - نتراشيدن ريش. ۳ - و طم مو. ۴ - مسواك. ۵ - خلال.
و آنچه مربوط است به بدن: ۱ - گرفتن موى بدن. ۲ - ختنه كردن. ۳ - ناخن گرفتن. ۴ - غسل از جنابت. ۵ - طهارت گرفتن با آب. اين است حنيفيّت طاهره ای كه ابراهيم آورد، و تاكنون نسخ نشده، و تا قيامت نسخ نخواهد شد.
مؤلف: «طم مو»، به معناى اصلاح سر و صورت است، و در معناى اين روايت و قريب به آن، احاديث بسيارى در كتب شيعه و سنّى آمده است.
و در كافى و تفسير عياشى، از امام باقر «عليه السلام» روايت آمده كه در ذيل جمله: «قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ»، فرمود: منظور، على و فاطمه و حسن و حسين «عليهم السلام» است، كه حكمشان در ائمّه بعد از ايشان نيز، جارى است.
مؤلف: اين معنا از وقوع خطاب در ذيل دعاى ابراهيم «عليه السلام» استفاده می شود. آن جا كه گفت:
«وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ»، و اين منافات ندارد با اين كه خطاب در آيه، به عموم مسلمانان باشد. چه هر چند همه مسلمانان مكلف اند بگويند: «آمَنَّا بِاللّهِ»، ليكن اين گونه خطاب ها، عموميت دارد و هم خصوصيت. چون معناى آن داراى مراتب مختلفى است، كه بيانش در آن جا كه مراتب اسلام و ايمان را ذكر مى كرديم، گذشت.
و در تفسير قمى، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام»، و در كتاب معانى الاخبار، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در ذيل جملۀ «صِبغَةَ اللّه» فرمود: صبغة، همان اسلام است.
مؤلف: همين معنا از ظاهر سياق آيات استفاده می شود.
و در كافى و معانى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خداوند در ميثاق، مؤمنان را به رنگ ولايت درآورد.
مؤلف: اين معنا از باطن آيه است كه إن شاء اللّه تعالى، به زودى معناى «باطن قرآن»، و نيز معناى «ولايت» و «ميثاق» را خواهيم كرد.
آيات ۱۴۲ - ۱۵۱ سوره بقره
سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتهِمُ الَّتى كانُوا عَلَيْهَا قُل لِلَّهِ الْمَشرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۱۴۲)
وَ كَذَلِك جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شهِيداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتى كُنتَ عَلَيهَا إِلّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلّا عَلى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۱۴۳)
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِك فى السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّك قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شطرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الکتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ(۱۴۴)
وَ لَئنْ أَتَيْت الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَك وَ مَا أَنت بِتَابِعٍ قِبْلَتهُمْ وَ مَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم مِن بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ إِنَّك إِذاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ(۱۴۵)
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(۱۴۶)
الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْترِينَ (۱۴۷)
وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاستَبِقُوا الْخَيرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَئٍ قَدِيرٌ(۱۴۸)
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّك وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۱۴۹)
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَك شَطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطرَهُ لِئَلا يَكُونََ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلّا الَّذِينَ ظلَمُوا مِنهُمْ فَلا تَخْشوْهُمْ وَ اخْشوْنى وَ لاُتِمَّ نِعْمَتى عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ(۱۵۰)
كَمَا أَرْسلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَاب وَ الحِْكمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ(۱۵۱)
به زودى سفيهان از مردم خواهند پرسيد چه انگيره اى، مسلمانان را از قبله اى كه رو بدان سو نماز مى كردند، برگردانيد؟ بگو: مشرق و مغرب از آنِ خداست، هر كه را بخواهد، به صراط مستقيم هدايت مى كند. (۱۴۲)
و ما شما را اين چنين امتى وسط قرار داديم تا شاهدان بر ساير مردم باشيد و رسول بر شما شاهد باشد و ما آن قبله را كه رو به آن می ايستادى، قبله نكرديم، مگر براى اين كه معلوم كنيم چه كسى رسول را پيروى مى كند و چه كسى به عقب بر مى گردد، هرچند كه اين آزمايش جز براى كسانی كه خدا هدايتشان كرده، بسيار بزرگ است و خدا هرگز ايمان شما را بى اثر نمى گذارد، كه خدا نسبت به مردم، بسيار رئوف و مهربان است. (۱۴۳)
ما تو را ديديم كه رو در آسمان مى چرخاندى، پس به زودى تو را به سوى قبله اى بر می گردانيم كه دوست مى دارى، اينك (همين امروز)، روى خود به طرف قسمتى از مسجدالحرام كن، و هر جا بوديد، رو بدان سو كنيد و كسانی كه اهل كتاب اند، مى دانند كه اين برگشتن به طرف كعبه، حق است و حكمى است از ناحيه پروردگارشان و خدا از آنچه مى كنند، غافل نيست. (۱۴۴)
و اگر براى اهل كتاب تمامى معجزات را بياورى، باز هم قبله تو را پيروى نمى كنند، و تو هم نبايد قبله آنان را پيروى كنى، و خود آنان هم قبله يكديگر را قبول ندارند و اگر هوا و هوس هاى آنان را پيروى كنى، بعد از آن كه علم به هم رساندى، تو هم از ستمكاران خواهى بود. (۱۴۵)
آن های که ما كتابشان داديم، قرآن را مى شناسند، آن چنان كه فرزندان خود را، ولى پاره اى از ايشان حق را عالما عامدا كتمان می كنند. (۱۴۶)
حق همه از ناحيه پروردگار تو است، زنهار كه از دودلان مباش. (۱۴۷)
و براى هر جمعيتى، وجهه و قبله ای است كه بدان رو می كند. پس به سوى خيرات هر جا كه بوديد، سبقت بگيريد كه خدا همه شما را مى آورد، كه خدا بر همه چيز قادر است. (۱۴۸)
و از هر جا بيرون شدى، رو به سوى قسمتى از مسجدالحرام كن و بدان كه اين حق است و از ناحيه پروردگار تو است و خدا از آنچه می كنيد، غافل نيست. (۱۴۹)
و از هر جا بيرون شدى، رو به سوى قسمتى از مسجدالحرام كن و هرجا هم كه بوديد، رو بدان سو كنيد تا ديگر مردم بهانه اى عليه شما نداشته باشند، مگر آن هایی كه ستمكارند. پس از آن ها مترس و از من حساب ببر، براى اين كه نعمتم را بر شما تمام كنم، باشد كه راه را بيابيد.(۱۵۰)
همان طور كه رسولى در ميانه شما فرستادم تا آيات ما را بر شما بخواند و تزكيه تان كند و كتاب و حكمتتان بياموزد و به شما ياد دهد آنچه را كه هرگز خودتان نمى دانستيد. (۱۵۱)
اين آيات اگر مورد دقت قرار گيرد، آياتى است زنجيروار، منتظم و مترتب بر هم، كه داستان قبله شدن كعبه براى مسلمين را بيان مى كند. پس نبايد به گفتار بعضى اعتناء كرد كه گفته اند: اين آيات نامنظم است، آن آيه كه بايد جلوتر ذكر شود، عقب تر آمده، و آن كه بايد عقب درآيد، جلو افتاده. و همچنين گفتار بعضى كه گفته اند: در اين آيات ناسخ و منسوخ هست، و اى بسا رواياتى هم بر تأييد گفتار خود آورده باشند، كه به آن روايات هم نبايد اعتناء كرد، چون مخالف با ظاهر آيات است.
«سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّيهُم عَن قِبلَتِهُمُ الَّتِى كَانُوا عَلَيهَا»:
قبل از اين آيات، داستان ابراهيم «عليه السلام» خاطرنشان می شد، كه نسبت به مسئله قبله، جنبه توطئه و زمينه چينى داشت. آيه مورد بحث، توطئه دوم است، و نيز می خواهد جواب از اعتراض ماجراجويانى را كه می خواهند حادثه اى سوژه آفرين پيش آيد، تا مشغول جدال و بگومگو شوند، به رسول خود تعليم دهد.
و گفتيم كه: در آيات قبل نيز، زمينه مسئله قبله را چيده بود، سرگذشت ابراهيم و كرامت هایى كه در درگاه خدا داشت و كرامت فرزندش اسماعيل، و دعاى آن دو بزرگوار براى كعبه و مكه، و رسول خدا «ص»، و امت مسلمان، و نيز بنا كردن خانه كعبه و مأموريتشان در خصوص تطهير خانه براى عبادت را ذكر فرموده بود.
تغيير قبله از بزرگترين حوادث و از اهم احكام تشريعى بود
و معلوم است كه برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه، از بزرگترين حوادث دينى و اهمّ احكام تشريعيه است، كه مردم بعد از هجرت رسول خدا «ص» به مدينه با آن روبرو شدند.
آرى در اين ايام، اسلام دست به انقلابى ريشه دار مى زند، و معارف و حقايق خود را نشر می دهد، و معلوم است كه يهود و غير يهود در مقابل اين انقلاب، ساكت نمی نشينند. چون مى بينند اسلام يكى از بزرگترين مفاخر دينى آنان را - كه همان قبله ايشان بود - از بين مى برد. قبله اى كه ساير ملل به خاطر آن، تابع يهود و يهود در اين شعار دينى متقدم بر آنان بودند.
علاوه بر اين كه اين تحويل قبله باعث تقدم مسلمانان و دين اسلام مى شود. چون توجه تمامى امت را يك جا جمع مى كند، و همه در مراسم دينى به يك نقطه رو مى كنند. و اين تمركز همه توجهات به يك سو، ايشان را از تفرق نجات می دهد. هم تفرق وجوهشان در ظاهر، و هم تفرق كلمه شان در باطن. و مسلماً قبله شان كعبه تأثيرى بيشتر و قوى تر دارد، تا ساير احكام اسلام از قبيل: طهارت و دعا، و امثال آن، و يهود و مشركان عرب را سخت نگران مى سازد.
مخصوصا يهود را كه به شهادت داستان هایى كه از ايشان در قرآن آمده، مردمى هستند كه از همه عالم طبيعت، جز براى محسوسات اصالتى قائل نيستند، و براى غير حس، كمترين وقعى نمى گذارند. مردمى هستند كه از احكام خدا آنچه مربوط به معنويات است، بدون چون و چرا مى پذيرند، ولى اگر حكمى درباره امرى صورى و محسوس از ناحيه پروردگارشان بيايد، مانند قتال و هجرت و سجده و خضوع و امثال آن، زير بار آن نمى روند، و در مقابلش به شديدترين وجهى مقاومت می كنند.
و سخن كوتاه اين كه: خداى تعالى هم خبر داد كه به زودى يهود بر مسئله تحويل قبله اعتراض خواهند كرد. لذا به رسول خدا «ص» تعليم كرد كه: چگونه اعتراضشان را پاسخ گويد، كه ديگر اعتراض نكنند.
اما اعتراض آنان اين بود كه: خدای تعالى از قديم الايام، بيت المقدس را براى انبياء گذشته اش قبله قرار داده بود، تحويل آن قبله به سوى كعبه كه شرافت آن خانه را ندارد، چه وجهى دارد؟
اگر اين كار به امر خداست كه خود، بيت المقدس را قبله كرده بود، چگونه خودش حكم خود را نقض می كند، و حكم شرعى خود را نسخ می نمايد؟ (و يهود به طور كلى نسخ را قبول نداشت، كه بيانش در آيه نسخ گذشت).
و اگر به امر خدا نيست، پس خود پيامبر اسلام از صراط مستقيم منحرف، و از هدايت خدا به سوى ضلالت گرایيده است. گو اين كه خداى تعالى، اين اعتراض را در كلام مجيدش نياورده، لیکن از جوابى كه داده، معلوم مى شود كه اعتراض چه بوده است.
فایده و اثر تغيير قبله و اعتراض يهود و مشركان و پاسخ آن ها
و اما پاسخ آن، اين است كه:
قبله قرار گرفتن خانه اى از خانه ها چون كعبه، و يا بنایى از بناها چون بيت المقدس، و يا سنگى از سنگ ها چون حجر الاسود، كه جزء كعبه است، از اين جهت نيست كه خود اين اجسام برخلاف تمامى اجسام اقتضاى قبله شدن را دارد، تا تجاوز از آن، و نپذيرفتن اقتضاى ذاتى آن ها محال باشد، و در نتيجه ممكن نباشد كه حكم قبله بودن بيت المقدس دگرگون شود و يا لغو گردد.
بلكه تمامى اجسام و بناها و جميع جهات از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و بالا و پایين در نداشتن اقتضاى هيچ حكمى از احكام برابرند. چون همه ملك خدا هستند، هر حكمى كه بخواهد و به هر قسم كه بخواهد و در هر زمان كه بخواهد، در آن ها مى راند،
و هر حكمى هم كه بكند، به منظور هدايت خلق و بر طبق مصلحت و كمالاتى است كه براى فرد و نوع آن ها اراده مى كند. پس او هيچ حكمى نمی كند مگر به خاطر اين كه به وسيله آن حكم، خلق را هدايت كند، و هدايت هم نمى كند، مگر به سوى آنچه كه صراط مستقيم و كوتاه ترين راه به سوى كمال قوم و صلاح ايشان است.
پس بنابراين، در جملۀ «سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ»، منظور از سفيهان از مردم، يهود و مشركان عرب است، و به همين جهت، از ايشان تعبير به «ناس» كرد. و اگر سفيهشان خواند، بدان جهت بود كه فطرتشان مستقيم نيست، و رأيشان در مسئله تشريع و دين، خطا است. و كلمۀ «سفاهت» هم، به همين معنا است، كه عقل آدمى درست كار نكند، و رأى ثابتى نداشته باشد.
«مَا وَلَّيهُم... »: اين كلمه، از مادۀ «وَلَىَ»، و از مصدر «توليت» است. و توليت هر چيز و هر جا، به معناى پيش رو قرار دادن آن است، همچنان كه كلمه «استقبال» نيز، به اين معنا است.
خداى تعالى فرموده: «فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبلَةً تَرضَيهَا: ما پيش رويت قبله اى قرار می دهيم، كه آن را بپسندى». اين معناى توليت است، و اما اگر كلمه نامبرده با لفظ «عَن» متعدى شود، يعنى بگویيم: «وَلَّى عَن شَئٍ»، معنايش درست به عكس مى شود. يعنى معناى اعراض و رو برگرداندن از آن چيز را مى دهد، نظير كلمه «استدبار» و امثال آن.
و معناى آيه، اين است كه» «سفيهان به زودى خواهند گفت چه علتى سبب شد كه ايشان را و يا روى ايشان را از قبله اى كه رو به آن نماز می خواندند، برگرداند»؟ چون مسلمانان تا آن روز يعنى ايامى كه رسول خدا «ص» در مكه بود و چند ماهى بعد از هجرت، رو به قبله يهود و نصارا، يعنى بيت المقدس نماز می خواندند.
و اگر يهود در اين اعتراض كه قرآن حكايت كرده، قبله بيت المقدس را به مسلمانان نسبت دادند، با اين كه يهوديان در نماز به سوى بيت المقدس قديمى تر از مسلمانان بودند، به اين منظور بوده كه در ايجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض، مؤثرتر باشد.
و نيز اگر به جاى اين كه بفرمايد: «چه چيز پيامبر و مسلمين را از قبله شان برگردانيد»، فرمود: «چه چيز ايشان را از قبله شان برگردانيد»، به همين جهت بود كه گفتيم. چون اگر فرموده بود: «پيامبر و مسلمين را، چه علتى از قبله يهود برگردانيد»، آن طور كه بايد تعجب را بر نمى انگيخت، و جواب از آن با كمترين توجهى براى هر شنونده آسان بود.
«قُل لِلّهِ المَشرِقُ وَ المَغرِبُ »: در اين آيه، از ميانه جهات چهارگانه، تنها به ذكر مشرق و مغرب اكتفاء شده، بدين سبب كه در هر افقى، ساير جهات به وسيله اين دو جهت معين مى شود. هم اصلی اش و هم فرعی اش. مانند شمال و جنوب و شمال غربى، و شرقى و جنوب غربى و شرقى.
و مشرق و مغرب، دو جهت نسبى است كه در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب، و يا ستاره مشخص مى شود. و به همين جهت، هر نقطه از نقاط زمين كه فرض كنى، براى خود مشرق و مغربى دارد، كه ديدنى و محسوس است. برخلاف دو نقطه شمال و جنوب حقيقى، هر افق، كه تنها تصور مى شود و محسوس نيست، و شايد به خاطر همين نكته بوده كه دو جهت مشرق و مغرب را به جاى همه جهات به كار برده است.
«يَهدِى مَن يَشَاءُ إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ »: در اين جمله، كلمه «صراط»، نكره، يعنى بدون الف و لام آمده و اين، بدان جهت است كه استعداد امت ها براى هدايت به سوى كمال و سعادت، و يا به عبارتى براى رسيدن به «صراط مستقيم» مختلف است.
«امت وسط»، يعنى چه ؟
«وَ كَذَلِكَ جَعَلنَاكُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُم شَهِيداً»: كلمۀ «كَذَلِكَ: همچنين»، در تشبيه چيزى به چيزى به كار مى رود، و ظاهرا در آيه شريفه می خواهد بفرمايد: همان طور كه به زودى قبله را برايتان بر مى گردانيم تا به سوى صراط مستقيم هدايتتان كنيم، همچنين شما را «امتى وسط» قرار داديم.
بعضى از مفسران گفته اند: معنايش اين است كه «مثل اين جعل عجيب، ما شما را امتى وسط قرار داديم»، لیكن معناى خوبى نيست. و اما اين كه «امت وسط» چه معنا دارد، و گواهان بر مردم يعنى چه؟
بايد دانست كه: كلمۀ «وسط»، به معناى چيزی است كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد، نه جزو آن طرف باشد، نه جزو اين طرف، و امت اسلام نسبت به مردم - يعنى اهل كتاب و مشركان - همين وضع را دارند. براى اين كه يك دسته از مردم - يعنى مشركان و وثنى ها - تنها و تنها جانب ماديت را گرفته، جز زندگى دنيا و استكمال جنبه ماديت خود و به كمال رساندن لذت ها و زخازف و زينت دنيا، چيز ديگرى نمی خواهند. نه اميد بعثى دارند، نه احتمال نشورى می دهند و نه كمترين اعتنایى به فضائل معنوى و روحى دارند.
بعضى ديگر از مردم مانند نصارا، تنها جانب روح را تقويت نموده، جز به ترك دنيا و رهبانيت دعوت نمى كنند. آن ها تنها دعوتشان اين است كه بشر كمالات جسمى و مادى را كه خدا در مظاهر اين نشئه مادى ظهورش داده، ترك بگويند، تا اين ترك گفتن وسيله كاملى شود براى رسيدن به آن هدفى كه خدا انسان را به خاطر آن آفريده، ولى نفهميدند كه ندانسته رسيدن به آن هدف را با ابطال و در هم كوفتن راهش ابطال كرده اند.
خلاصه يك دسته نتيجه را باطل كرده و فقط به وسيله چسبيدند، و يك دسته ديگر، با كوبيدن و ابطال سبب، نتيجه را هم ابطال كردند.
و اما امت اسلام، خدا آن را امتى وسط قرار داد. يعنى براى آنان دينى قرار داد، كه متدينين به آن دين را به سوى راه وسط و ميانه هدايت مى كند. راهى كه نه افراط آن طرف را دارد، و نه تفريط اين طرف را، بلكه راهى كه هر دو طرف را تقويت مى كند. هم جانب جسم را، و هم جانب روح را. البته به طوری كه در تقويت جسم از جانب روح عقب نمانند، و در تقويت روح از جانب جسم عقب نمانند، بلكه ميانه هر دو فضيلت جمع كرده است.
(و اين روش مانند همه آنچه كه اسلام بدان دعوت نموده، بر طبق فطرت و ناموس خلقت است). چون انسان داراى دو جنبه است: يكى جسم و يكى روح. نه جسم تنها است و نه روح تنها، و در نتيجه اگر بخواهد به سعادت زندگى برسد، به هر دو كمال و هر دو سعادت نيازمند است، هم مادى و هم معنوى.
مراد از «شهادت» و «شُهَدَاءَ عَلَى النّاس»، در آیه شریفه
و چون اين امت وسط و عدل است، لذا هر دو طرف افراط و تفريط بايد با آن سنجش شود. پس به همين دليل، «شهيد» بر ساير مردم هم كه در دو طرف قرار دارند، هست. و چون رسول اسلام «ص»، مَثَل اعلاى اين امت است، لذا او «شهيد بر امت» است، و افراد امت بايد خود را با او بسنجند و او، ميزانى است كه حال آحاد و تك تك امت با آن وزن می شود. و «امت»، ميزانى است كه حال ساير امت ها با آن وزن می شود. و خلاصه مردمى كه در دو طرف افراط و تفريط قرار دارند، بايد خود را با امت اسلام بسنجند، و به افراط و تفريط خود متوجه شوند.
اين آن معنایى است كه بعضى از مفسران در تفسير آيه بيان كرده، و گفتار وى، هرچند در جاى خود صحيح و دقيق است، جز اين كه با لفظ آيه منطبق نيست. براى اين كه درست است كه وسط بودن امت، مصحح آن است كه امت نامبرده، ميزان و مرجع براى دو طرف افراط و تفريط باشد، ولى ديگر مصحح آن نيست كه شاهد بر دو طرف هم باشد، و يا دو طرف را مشاهده بكند. چون خيلى روشن است كه هيچ تناسبى ميانه وسط بودن به اين معنا و شاهد بودن نيست.
علاوه بر اين كه در اين صورت، ديگر وجهى نيست كه به خاطر آن متعرض شهادت رسول بر امت نيز بشود. چون شاهد بودن رسول بر امت، نتيجه شاهد بودن و وسط بودن امت نيست، تا وقتى اين را خاطرنشان كرد، آن را هم به عنوان نتيجه خاطرنشان سازد، همان طور كه هر غايت را بر مغيّا و هر غرض را بر ذى غرض مترتب مى كنند.
از اين هم كه بگذريم، شهادتى كه در آيه آمده، خود يكى از حقايق قرآنى است، كه منحصرا در اين جا ذكر نشده، بلكه در كلام خداى سبحان، مكرر نامش برده شده، و از مواردى كه ذكر شده، بر مى آيد كه معنایى غير اين معنا دارد.
اينك موارد قرآنى آن:
«فَكَيفَ إذَا جِئنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيداً: پس چگونه اند، وقتى كه ما از هر امتى، شهيدى بياوريم و تو را هم شهيد بر اينان بياوريم»؟
«وَ يَومَ نَبعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لَا يُؤذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لَا هُم يُستَعتَبُونَ: و روزی كه از هر امتى، شهيدى مبعوث كنيم و ديگر به آنان كه كافر شدند، اجازه داده نشود و عذرشان پذيرفته نشود».
«وَ وُضِعَ الكِتَابُ وَ جِئَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدَاءَ: و كتاب را مى گذارند و انبياء و شهداء را مى آورند».
به طوری كه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات، «شهادت» مطلق آمده، و از ظاهر همه مواردش بر مى آيد كه منظور از «شهادت»، شهادت بر اعمال امت ها، و نيز بر تبليغ رسالت است. همچنان كه آيه: «فَلَنَسئَلَنَّ الَّذِينَ أُرسِلَ إلَيهِم وَ لَنَسئَلَنَّ المُرسَلِينَ: سوگند كه از مردمى كه فرستادگان به سويشان گسيل شدند، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد»، نيز به اين معنا اشاره مى كند.
چون هر چند كه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت مى گيرد، ولى تحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود، همچنان كه آيه: «وَ كُنتُ عَلَيهِم شَهِيداً مَا دُمتُ فِيهِم فَلَمَّا تَوَفَّيتَنِى كُنتَ أنتَ الرَّقِيبَ عَلَيهِم وَ أنتَ عَلَى كُلِّ شَئٍ شَهِيدٌ: من تا در ميانه آنان بودم، شاهد بر آنان بودم، ولى همين كه مرا ميراندى، ديگر خودت مراقب آنان بودى و تو، بر هر چيزى شهيد و مراقبى» هم، كه حكايت كلام عيسى «عليه السلام» است، و نيز آيه: «وَ يَومَ القِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيهِم شَهِيداً: روز قيامت، عيسى بر مردم خود گواه است» همين معنا را دست می دهد.
و پر واضح است كه حواس عادى و معمولى كه در ما است ، و نيز قواى متعلق به آن حواس ، تنها و تنها ميتواند شكل ظاهرى اعمال را ببيند، و گيرم كه ما شاهد بر اعمال ساير امتها باشيم در صورتيكه بسيارى از اعمال آنها در خلوت انجام ميشود تازه تحمل شهادت ما از اعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال ميشود، نه آنچه كه براى حس ما معدوم ، و غايب است ، و حقايق و باطن اعمال ، و معانى نفسانى از كفر و ايمان و فوز و خسران و بالاخره هر آنچه كه از حس آدمى پنهان است ، كه راهى براى درك و احساس آن نيست احوالى درونى است ، كه مدار حساب و جزاى رب العالمين در قيامت و روز بروز سريره ها بر آنست ، همچنانكه خودش فرمود: «ولكن يؤ آخذكم بما كسبت قلوبكم »، خدا شما را بآنچه در دلهايتان پيدا شده مواخذه مى كند.
پس اين احوال چيزى نيست كه انسان بتواند آنرا درك نموده ، و بشمارد، و از انسانهاى معاصر تشخيص دهد، تا چه رسد به انسانهاى غايب ، مگر كسى كه خدا متولى امر او باشد،
و بدست خود اينگونه اسرار را براى او كشف كند، كه وجود چنين فردى از آيه «و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون »، (اين خدايان دروغين كه مشركين بجاى خدا ميخوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها مالك شفاعت كسى است كه به حق شاهد باشد، و هم علم داشته باشند) استفاده ميشود كه عيسى (عليه السلام ) بطور قطع از اين افراد است ، كه خدايتعالى درباره اش فرموده كه از شهيدان است همچنانكه در دو آيه قبل گذشت ، پس او شهيد بحق است ، و عالم به حقيقت .
معناى صحيح «شهادت » در آيات قرآنى ،تحمل (ديدن ) حقائق اعمال مردم است
و خلاصه كلام اين شد كه شهادت مورد نظر آيه ، اين نيست كه بقول آن مفسر، امت داراى دينى كامل و جامع حوائج جسمانى و روحانى باشد، چون علاوه بر اينكه معنائى است خلاف ظاهر كلمه شهادت ، خلاف ظاهر آيات شريفه قرآن نيز هست . بلكه عبارتست از تحمل - ديدن - حقايق اعمال ، كه مردم در دنيا انجام مى دهند، چه آن حقيقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد، و چه قبول ، چه انقياد، و چه تمرد.
و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد، روزى كه خدايتعالى از هر چيز استشهاد مى كند، حتى از اعضاء بدن انسان شهادت مى گيرد، روزى كه رسول مى گويد: «يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا»، (پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند). و معلوم است كه چنين مقام كريمى شاءن همه امت نيست ، چون كرامت خاصه ايست براى اولياء طاهرين از ايشان ، و اما صاحبان مرتبه پائين تر از اولياء كه مرتبه افراد عادى و مؤ منين متوسط در سعادت است ، چنين شهادتى ندارند، تا چه رسد به افراد جلف و تو خالى ، و از آن پائين تر، فرعونهاى طاغى اين امت ، (كه هيچ عاقلى جراءت نمى كند بگويد اين طبقه از امت نيز مقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند).
انشاءاللّه بزودى در ذيل آيه : «و من يطع اللّه و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا»، خواهى ديد: كه كمترين مقامى كه اين شهداء - يعنى شهداى اعمال - دارند، اينست كه در تحت ولايت خدا، و در سايه نعمت اويند، و اصحاب صراط مستقيم هستند، كه در تفسير آيه «صراط الذين انعمت عليهم »، اجمالش گذشت .
پس مراد از شهيد بودن امت ، اين است كه شهداء نامبرده و داراى آن خصوصيات ، در اين امت هستند،
همچنانكه در قضيه تفضيل بنى اسرائيل بر عالميان معنايش اينست كه افرادى كه بر همه عالميان برترى دارند، در اين امتند، نه اينكه تك تك بنى اسرائيليان بر عالميان برترند، بلكه وصف بعض را به كل نسبت داده ، براى اينكه اين بعض در آن كل هستند، و از آن جمعيتند، پس شهيد بودن امت اسلام به همين معناست ، كه در اين امت كسانى هستند كه شاهد بر مردم باشند، و رسول ، شاهد بر آنان باشد.
حال اگر بگوئى آيه : «و الذين آمنوا باللّه و رسله ، اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم »، (كسانى كه بخدا و فرستادگانش ايمان مى آورند، آنان نزد پروردگارشان صديقين و شهداء هستند)، دلالت دارد بر اينكه عموم مؤ منين شهداء هستند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |